گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مـار
کو زهر بهرِ دشمن و کو مهره بهر دوست
حکیم خاقانی شروانی
در کار کسانی که برای «مدیریت دوران گذار» یک «شورا» تأسیس کردهاند چندین عیب و اشکال عمده وجود دارد؛ اشکالاتی که از آن ترکیبی معیوب برای مصرف و توهمی خطرناک برای کشور میسازد.
ـ نخستین آنها را «سُرنا زدن از سر گشاد» مینامند.
در طول «سه سند» بارها نظیر جمله زیر در ضرورت تشکیل «شورای...» گفته شده:
ـ «چنین شورایی به منظور «شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی «امری حیاتی و عاجل است»
به عبارت دیگر با «شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی» نیست که از دل آن یک «شورای...» برون میآید؛ موضوع فرآیندی وارونهی این است: نخست شورای... تشکیل میشود (که شده!) سپس «شکل گیری اتحاد بزرگ...» تحت هدایت آن صورت میپذیرد؛ و این همان است که ما «سُرنا زدن از سر گشاد» مینامیم، و به قول غربیها: «بستن گاوآهن در جلوی گاو» است.
ـ دوران گذار، بر طبق تعریف معمول در جهان، دورانی است که از سقوط نظام حاکم تا پایان کار مجلس مؤسسان برای تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخابات پارلمان جدید و دولت جدید ناشی از این نهادها قراردارد.
اما باز، در آنچه دربارهی مشخصات و وظائف به اصطلاح «شورای مدیریت دوران گذار» میخوانیم به درستی روشن نیست که آیا، منظور از این «دوران»
ـ مدتی است از امروز تا سقوط جمهوری اسلامی
یا
ـ مدتی است پس از سقوط جمهوری اسلامی تا تشکیل نظام جدید و حکومت آن براساس قانون اساسی جدید.
خلط این دو دوران کاملاً غیرممکن و غیر منطقی است و تعریف و تفکیک دقیق آنها از یکدیگر دارای ضرورت حیاتی.
زیرا دوران نخست دورانی است با طول مدت و مراحلی، حتی در بهترین استراتژیها، غیرقابل پیش بینی. در حالی که در صورت موفقیت ملت در از سرگذراندن آن، دوران دوم دارای وظائف و مراحل پیش بینی شده و قابل پیش بینی است، که در صورت عدم وقوع حوادث کاملاً غیرقابل پیش بینی میتواند تا پایان بخوبی انجام پذیرد.
برخی از آنچه دربارهی وظائف این «شورا» گفته شده به معنی نخستین بالاست؛ برخی دیگر، مانند برنامه هایی که برای حکومت موقت آن طرح شده به معنای دوم است.
به عبارت دیگر، روشن نیست این به اصطلاح شورا برای آن تأسیس میشود که
ـ جنبش آزادیخواهی را تا سقوط جمهوری اسلامی هدایت کند؛
یا
ـ پس از آن که ملت ایران جمهوری اسلامی را برکنارکرد کشور را به آن تحویل دهد که، تا تشکیل حکومت دائمی و نخستین دولت جدید، آن را اداره کند!
حال، اگر منظور شق دوم است، منزل اول چگونه باید طی شود و چه کسانی، چگونه، باید آن را طی کنند موضوعی است که بر طبق این شق به این شورا مربوط نمیشود. دیگران بکارند؛ آنان محصول را برخواهند داشت.
تا جایی که تاریخ نشان میدهد معمول این است که شوراهای رهبری پس از موفقیت در کوشش هایی که برای «اتحاد بزرگ ـ یا کوچک ـ ملی میان نیروهای حاضر در صحنه» صورت میگیرد، ممکن است از داخل چنین اتحادهایی بیرون آیند، نه به عکس.
مگر آنکه شخصیتی استثنائی ـ مانند دکتر مصدق که از گروهی از أحزاب و شخصیتهای ملی فعال و مؤثر کشور جبهه ملی ایران را تشکیل داد، یا آیت الله حاج سید رضا زنجانی که اقدام به تشکل نیروهای ملی در نهضت مقاومت ملی کرد، شخصیت یا گروهی برخوردار از اعتبار سیاسی و حسن شهرت ملی داوطلبانه و بدون چشمداشت به هیچ امتیازی در مدیریت، به پایمردی میان آن «نیروهای حاضر در صحنه» برخیزند و کار اتحاد آنان را تسهیل کنند. این که آن اتحاد، در صورت وقوع، چه موقعیتی به آن شخصیت معتبر یا هر یک از افراد آن گروه یا به کلیت آن بدهد امر دیگری است که آنها تعیین نمیکنند.
اما در مورد آنچه اینجا از آن سخن میرود ما شاهد وقوع چنین فرآیندی نیستیم. شاهد شورایی هستیم که قصد ایجاد آن «اتحاد....» و هدایت آن را دارد. سرنا زدن از سر گشاد دقیقاً یعنی همین.
ـ افزون بر اینها، برنامههای دورودراز و پرچمّ وخمّ این شورا برای دوران «گذار»، که بر طبق تعریف دولتهای دوران گذار، نمیتواند دارای برنامهای جز برقراری آزادیها و انتخابات مجلس مؤسسان باشد، نه به معنی گذرکردن از وضعی موقت، بلکه به معنی قصد سالیان دراز حکومت و باقی ماندن در «دولت گذار»، به منظور اجرای آن برنامه هاست.
جزئیات پارگراف زیر حاوی پیش بینی برنامهی یک دولت است، و نه دولتی موقت؛ دولتی دائمی با برنامههای دولتی عادی:
«ج- توسعه اقتصادی، حفظ منابع سرزمینی و زیست بوم ایران
«توسعه اقتصادی و برقراری عدالت اجتماعی با توجه به "اهداف توسعه پایدار" مصوب سازمان ملل متحد. گسترش رفاه و تامین اجتماعی، تضمین آموزش با کیفیت و تحصیلات پایهای رایگان. اشتغال شرافتمندانه و حمایت از اقشار محروم. اولویت دادن به عمران و پیشرفت هر چه بیشتر مناطق کمتر توسعه یافته کشور.
• تامین امکان برخورداری همه افراد جامعه از رفاه مطلوب (خوراک، پوشاک، مسکن)، سلامت جسمی و روانی و نظام بهداشت و درمان مناسب و خدمات و بیمههای اجتماعی.
• تضمین قانونی حفاظت و حراست از محیط زیست با تاکید بر اولویت حفظ و احیای منابع آبی کشور، تضمین حق حیات همهی گونههای زیستی و حیات وحش، جلوگیری از تخریب زیست بوم ایران و دست اندازیهای غیرمسئولانه در این عرصه.
• تعهد کامل به توافقهای جهانی جهت حفاظت محیط زیست، کوشش مؤثر در جلوگیری از انباشت گازهای گلخانهای، پیگیری سیاستهای اضطراری با سمت گیری رهایی از مصرف انرژیهای فُسیلی، تلاش برای رساندن کشور به مقطع عدم تولید گازهای کربنی، برنامه ریزی اقتصاد ملی در راستای نظام تولیدی نشر منفی گازهای مخرب محیط زیست و قرار دادن کشور در رده پیشروان کوشش جهانی نجات کره خاک از فاجعه نابودی محیط زیست.»
هر کس به سادگی درمی یابد که اکثر برنامههای بالا، که اینجا بخشهای به اصطلاحِ حضرات «اتنیکی» آن را هم موقتاً کنار گذاشتیم، از نوع برنامههای دولتهای عادی منتخب مردم در وضع عادی است و جز نکاتی معدود از آنها هیچیک ارتباطی به یک قدرت دوران گذار ندارد. سخن بر سر خوب و بد آن نیست؛ در این است که اینگونه انتخابها برنامه هایی حزبیاند که نمیتوان الزاماً توافق بر سر آنها میان همهی أحزاب و سازمانهای سیاسی یک اتحاد بزرگ را انتظارداشت.
و به طریق اولی، برنامهی یک ایران فدرال هم، که در زیر به آن خواهیم رسید، گذشته از جنبهی تجزیه طلبانهی و ضدملی آن، یا به عکس، درست به دلیل همین جنبهی آن، یک برنامهی صددرصد حزبی است که نه تنها مانع هرگونه اتحاد ملی است بلکه، تفرقه افکنانه نیز هست؛ و بیش از هر برنامهی حزبی دیگر!
تناقض از این آشکار تر نمیشود. پس این را مدیریت بی گُدار هم میتوان نامید.
جای خالی ملت ایران
ـ سوم، و مهمتر از همه، این که این برنامهها برای هر که هست برای ملت ایران نمیتواند باشد زیرا در تمام اسنادی که به عنوان اصول کار و برنامههای این «شورا» منتشر شده حتی یک بار هم مفهوم ملت ایران با ذکر نام تاریخی و حقوق آن: ملت ایران، به چشم نمیخورد.
ممکن است افراد مبتدی بدین نکته، که در ادبیات احزاب تجزیه طلب هم سابقهای دراز دارد، توجه نکنند؛ و چه بسا که افراد ساده لوحی هم این موضوع را نتیجهی سهو و فراموشی بدانند. اما اهل فن میدانند که دلیل امر تنها این است که حضرات نویسنده و تصویب کنندهی این اسناد در اصل به واقعیتی به نام ملت ایران اعتقادندارند؛ و به عبارت دیگر، برای آنها خودِ صاحب عِلّه، یعنی همان ملت ایران، وجود خارجی ندارد و معلوم نیست آنان، اگر در خدمت رؤیاهای خود نیستند، آن واقعیت والاتری که در راه آن کوشش میکنند چیست. هر کس به آن «اسناد» رجوع کند خود شاهد این حقیقت: جای خالی ملت ایران در آنها خواهد بود.
در عوض تا بخواهید در برنامهی خود سنگ مفاهیمی ساختگی و وارداتی به نام «اتنی ها» و «اقوام» را به سینه میزنند و در باب «تبعیضهای اتنیکی» و «حقوق قومی» داد سخن میدهند. به پارگرافهای زیر توجه کنید:
«برای نیل به چنین اتحادی که دربرگیرنده فعالان همه گروههای اجتماعی و احزاب و گرایشهای سیاسی و فرهنگی و اتنیکی دموکرات و آزادیخواه کشور خواهد بود، تعهد به چند اصل بنیادی» [ت. ا. ]
یعنی اتحادی دربرگیرندهی احزاب و گرایشهای اتنیکی.
یا
«حقوق برابر همه شهروندان در مقابل قانون و برخورداری از فرصتهای برابر در زندگی اجتماعی و سیاسی صرف نظر از تعلقهای اتنیکی و قومی»
یا
«رفع هرگونه تبعیض و به رسمیت شناختن حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروههای اتنیکی ایران. به رسمیت شناختن حق آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی.»
حال اگر در کنار اینها از «حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران،...» نیز سخنی میرود پیداست که تنها برای وزن شعر است وگرنه با کشیدن مرزها میان «ایالات قومی و اتنیکی» (ن. ک. پایین تر) و در صورت لزوم از راه رفراندم، این یکپارچگی چه معنایی میتواند داشت.
عاقبت شوم خیانت فرقهی دموکرات آذربایجان و سرنوشت تاریک حزب توده هم برایشان درس نشده و نمیشود. در قاموس أحزاب تجریه طلب و متحدان آنها واژهی ملت ایران وجود ندارد زیرا واژگان مورد قبول آنان «اقوام» و «ملیتهای ساکن ایران» است؛ یعنی مردمانی که حتی ایرانی هم نیستند، تنها ساکن ایراناند! و اگر در این باره با آنان وارد بحث شوید، با استفاده از نظریات استالین و برنارد لویس صهیونیست، آسمان و ریسمان را در نفی وجود ملتی به نام ملت ایران به هم میبافند.
طرح آنان، طبق مقالهی آقای شریعتمداری: «سامانیابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران»، مرزکشی بر گرد به اصطلاح «ایالات قومی»، یا سرزمینهای به اصطلاح اقوام است؛ بدین ترتیب:
«با تعریف، توافق و نهایتا تصویب قانونی نام و مرزهای ایالتهای محل سکونت اقوام ایرانی حوزه اعتبار و تحقق حقوق اقوام و اقلیتهای ایرانی تعریف میشود و زمینه برای گسترش اختیارات ایالتهای قومی درساختارهای حکومتی و تثبیت حقوق فرهنگی٬ اقتصادی٬ اجتماعی و مذهبی اقوام فراهم میگردد۱.» [ت. ا. ]
حال، آیا مرزکشی قومی، آنگونه که فرقهی دموکرات و حزب دموکرات کردستان در صدد انجام آن برآمدند و بر سر آن با یکدیگر درگیر هم شده بودند، (و البته نه تعیین حدود اداری استانها که همیشه لازم بوده و هست)، راه نزدیکی است یا راه بیگانگی با یکدیگر و برادرکشی۲؟
ژان مونه، یکی از بنیانگذاران اروپا، دربارهی اتحادیهی اروپا که از ۲۸ملت و با دربرگرفتن بیش از پانصد میلیون جمعیت تشکیل شد، و مرزها را از میان کشورهای خود برچید ـ پیش از تشکیل این اتحادیه گفته بود «مرزها جای زخمهای گذشته بر چهرهی اروپاست.»
حال در میان ایرانیان کسانی هم پیدا میشوند که میگویند میان ایرانیانی که طی هزاران سال یگانگی فرهنگی و سیاسی هیچ مرزی با هم نداشتهاند باید مرزکشید. آیا ما باید آینده را ابتدا از گذاشتن این زخمها میان خود آغاز کنیم؟
دوران گذار چیست؟
در حالی که همواره دولتهای دوران گذار، چنان که تعریف این مفهوم اقتضا میکند، به حداقل برنامه محدوداند و برنامههای آبادانی، بازسازی و شکوفایی همگی به دورانی واگذار میشوند که ملت با برقراری نهادهای دموکراسی میتواند در کمال آزادی و آگاهی و برخورداری از زمان کافی به مطالعهی مسائل جاری یا درازمدت پرداخته در میدان برخورد عقاید و آراء برای هرکدام برنامه ریزی جداگانه و سنجیدهای ترتیب دهد، چنان که دیدیم، این گروه، از هم اکنون که هنوز هم دستش بجایی بند نشده، به برنامهی گذرایِ «دوران گذار» قانع نیست، چه، با برنامههای دورودرازی که برای «دوران گذار» طولانی خود خواب دیده، گویی هدفش تنها این است که ایران را از جمهوری اسلامی تحویل بگیرد تا آن را قطعه قطعه کند و خیال همهی دشمنان ایران را آسوده سازد، و بعد اگر دستش رسید این قطعات را آباد هم بکند!
نویسندگان این اسناد، و آقای شریعتمداری نظریه پرداز فدرالیسم و خودمختاری گویی هیچکدام نمیدانند که کار فدرالیسم در همه جا ایجاد اتحادی داوطلبانه میان حکومتهای محلی یا کلیتهای قومی مستقلی بوده که پیش از آن جدا از هم میزیستهاند و در زمانی معین عللی گوناگون تشکل آنان در چارچوب یک حکومت ـ کشور ـ واحد را به یک ضرورت تبدیل کرده است، و به عبارت دیگر تشکیل فدراسیون حرکت از پراکندگی به سوی یگانگی سیاسی بوده است؛ نه اینکه مردمان مناطق گوناگون از یک ملت و کشور واحد که خود این وحدت را در طول تاریخی بسیار دراز و چندین هزارساله، مانند ملت ایران، یا حتی کوتاه و چندصدساله مانند برخی از ملتهای اروپا، با زندگی مشترک آفریدهاند، بطور مصنوعی و به تقلیدی جاهلانه، یا به اشارهی دشمنان ایران، به شکلی که در بالا گفته شد، از هم جداگردند و اگر توانستند بار دیگر و این بار به شکل یک فدراسیون چیزی را بوجودآورند که قبلاً نبودهاند و، با این ترتیب، دیگر هم هرگز نتوانند آنچه بودهاند بشوند!
افزون بر این، چنان که در بالا دیدیم و ناظران بسیار دیگری نیز یادآورشدهاند، این «شورا» از خلاء بیرون آمده و کسی آن را تعیین نکرده جز خود آن یا «هیأت مؤسس» آن؛ عیناً مانند ذات الهی در الهیاتی که میشناسیم. ذات الهی که از قدرت آفرینش برخوردار است از آفریدگار نیز بی نیاز است.
شورایی که نه مبارزهای در پشت سر دارد، نه خیال روشن مبارزهای در پیش؛ پیدایش چنین شورایی نه نیازمند آن است که مؤسسان آن سابقهای در مبارزهای داشته باشند، نه به این که ملت ایران آنها را برگزیده یا حتی تأیید کرده باشد؛ ملتی که، در بالا دیدیم ـ برای آنان نه وجود خارجی دارد و البته نه واقعیتی، مگر در افسانهی «گروههای اتنیکی» عزیز.
حال اگر از جای دیگری، مثلاً از عالم بالا، یا همانجاهایی که میخواهند سر به تن کشوری به نام ایران نباشد، تأییداتی وجودداشته باشد، چه اشکالی دارد؛ دست کم عالم بالا واقعیتی دارد که در گفتار روشن و صریح حضرات ملت ایران فاقد آن است. برای عربستان سعودی و صهیونیستهای اسرائیل چه بهتر از این که ملت ایرانی نباشد.
بیگانگی با تاریخ ایران
چنان که از اسناد این شورا و سخنان سخنگویان آن برمی آید آنان تاریخ معاصر ایران را از سال ۵۷ آغازمی کنند و با پیدایش جنبشهای آزادیخواهی و استقلال طلبی در کشور کاری ندارند. در این نگاه پیش از این سال امری رخ نداده؛ نه نهضت مشروطهای بوده، نه نهضت ملی وجودداشته و نه دیکتاتوری پس از ۲۸ مرداد که برای کوبیدن نهضت ملی انجام شد. در این طرز فکر نام دکتر مصدق عیناً مانند دورهی دیکتاتوری یک تابو است و اگر خمینی دست کم اینقدر صراحت داشت که گفت «او مسلم نبوده» و اضافه کرد «او سیلی خورد»، یعنی ۲۸ مرداد سیلی تاریخ به او بوده، اعضاء این شورا اینقدر هم روشن و صریح نظر نمیدهند؛ و همانگونه که خمینی هم پیش از گرفتن قدرت در این باره عمل میکرد، سکوت را به صلاح نزدیک تر میدانند. اما نام مصدق و نهضت ملی در راه دموکراسی و استقلال به رهبری او سکوت بردار نیست و بیطرفی برنمی دارد: با آن یا موافقاند یا مخالف. جمهوری اسلامی که هجوم انبوه مردم در زادروز مصدق به احمدآباد را دیده بود از ان پس بطور غیررسمی دربارهی این نام سکوت پیشه کرد و چهل سال است درهای احمدآباد، و حتی راههای منتهی به آن را شدیدتر از زمان ﻣﺣﻣﺩرضا شاه به روی مردم بسته است. ترس از محبوبیت مردی که با درایت و شجاعت و درستکاری خود در دل مردم جایی بی همتا و در تاریخ کشور مقامی بی نظیر یافت سبب سکوت دربارهی مصدق در این رژیم و این ممنوعیت مستبدانه و حقارت آمیز است. سکوت هر مدعی آزادیخواهی دیگر در این باره نیز حاکی از چیز دیگری جز همین ترس و حقارت نیست.
برای این حضرات دموکراسی در ایران دارای تاریخ نیست؛ پیش از آنان چیزی نبوده؛ همه چیز از خود آنان آغاز میشود. تجلیات ذات الهی را نیز در طرز پیدایش یا تأسیس آن «شورا» دیده بودیم، در رسالت آنان نیز که از «هیچ کجا» سرچشمه میگیردـ یا از سال ۵۷ـ یک بار دیگر میبینیم؛ در حالی که اصالت یا عدم اصالت هر چیز از مراجعه به اصل آن به دست میآید، برای این «حرکت» اصلی دیده نمیشود؛ اصل آن در خود آن است و بس! اصل آنان در خود آنان است؛ در مبارزات خستگی ناپذیر و جانفرسای یکایک آنان!
حسن شریعتمداری و «استفاده ابزاری از دین»
موضوع دیگری که در جای خود خالی از اهمیت نیست هویت سیاسی دبیرکل این شوراست. در سند شمارهی ۱ این شورا میخوانیم که در جمهوری اسلامی «... تمام مسئولیتهای کلیدی و ارکان اداره کشور در انحصار یک جمع ثابت چند صد نفره قرار گرفته و استفاده ابزاری از دین و نقض استقلال قوای سه گانه با انحصار قدرت در دست نهاد غیر پاسخگوی ولایت فقیه، اصل حاکمیت ملی را پایمال کرده است.» [ت. ا. ]»
حال ببینیم آیا بنیانگذاران این شورا به نوبهی خود دست به «استفادهی ابزاری از دین» نزدهاند.
آقای حسن شریعتمداری که به دنبال انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی، هنگامی که با افزوده شدن صفت اسلامی به نام نظام جدید باد در بادبان اسلام سیاسی افتاده بود، به دنبال این باد به نوبهی خود «حزب خلق مسلمان» را تأسیس کرد، با این عمل خود دست به یک عمل سیاسی زد که تنها برای اکثریت مسلمان ملت ایران، آن هم نه با عنوان ملت مسلمان بلکه، بنا به مد روز که مد «خلق ها» بود، به نام «خلق مسلمان» تشکیل شده بود، اقدامی که در آن نیز مفهومی به نام ملت ایران وجودنداشت، و، بنا به نام آن حزب، جای اقلیتهای دینی در آن خالی بود و این اقلیتهای ملت ایران در آن محلی از اعراب نداشتند!
حال خوب است به ما بگویند اگر این عنوان حزبی درست همان «استفادهی ابزاری از دین» نبوده، پس استفادهی ابزاری از دین چیست.
ازسوی دیگر در وجود اقلیتهای دینی و حتی مذهبی، و تعلق آنها به ملت ایران، کمترین شکی نمیتوان داشت. اما همین آقای شریتعمداری که در آن زمان حقوق مسلم اقلیتهای دینی را با تشکیل آن حزب نادیده میگرفت، حال چندین سال است که غمخوار حقوق «اقوام» و حتی «ملیت های» ساختگی این کشور، که تاریخ اختراع آنها را نیز میدانیم، شده است. آیا هم ایشان نبودهاند که در مقالهی یادشده در بالا نوشته بودند «سامانیابی رسمی اقوام و ملیتها یکی از مهمترین گامها درراه تمرکززدائی دموکراتیک در ایران وتثبیت حوزه احقاق و مطالبه واعمال حقوق اقلیتها میباشد» و به هنگام نوشتن آن نمیدانستند که «ملیتهای ساکن ایران» همان اصطلاحات و مفاهیم لنینی ـ استالینی است که از زبان روسی ترجمه شد و حزب توده و دیگر عمال شوروی در ایران رواج داده اند؛ اصطلاحات و مفاهیمی که سوسیال دموکراتهای روس با اقتباس از سوسیال دموکراتهای اروپای مرکزی برای اقوام و ملتهای اسیر در امپراتوری جدیدالتأسیس و روبه گسترش تزاری ساخته بودند و در دوران استالین به منظور تجزیهی آذربایجان و کردستان برای ایران نیز تجویز شد؟ ایشان که روزی، بنا به نرخ روز، حقوق اقلیتهای دینی، این اقلیتهای واقعی را نادیده میگرفتند، چه شده که حال به فکر اقلیتهای مصنوعی و اختراع بیگانگان افتادهاند.
اگر وجود اقلیتهای دینی در برابر اکثریت دینی کشور، یعنی مسلمانان ایران، انکارناپذیر است، در مقابل، هرکس میفهمد که وجود «اقلیت قومی» نیز منوط و مشروط به وجود یک اکثریت قومی است و بدون وجود اکثریت قومی سخن از اقلیت قومی بی معناست. از سوی دیگر در ایران «اکثریت قومی» وجود ندارد؛ و فارسی زبانان هم یک قوم نیستند که بتوان آنها را اکثریت قومی نامید، و دادن این عنوان به آنها نیرنگی بیش نخواهد بود؛ و اگر چنین اکثریتی وجوددارد مدعیان باید بگویند آن اکثریت کدام است. و از آنجا که وجود اقلیت به اعتبار وجود یک اکثریت است، در جایی که چنین اکثریتی وجود ندارد، معنی اقلیت که عنوانی اعتباری است، چیست؟
غلط و واغلط میان یک موضع افراطی دینی و یک موضع تفریطی «قوم مدارانه» در رفتار سیاسی آقای شریعتمداری، از ایشان نه یک منش سیاسی روشن و استوار و بی غلّ و غش، بل یک شخصیت نااستوار، فرصت طلب و غیرقابل اعتماد به نمایش میگذارد. ایشان در دهههای گذشته نیز در برگذاری اتحادها و کنفرانس هایی، از جمله کنفرانسهای پاریس، استکهلم،...، به ابتکار پشت پردهی کنت تیمرمن، اسرائیلی ـ آمریکایی معروف، دست داشته اند؛ و اینگونه از شاخه به شاخه پریدنها از ایشان، در بهترین تعبیر، یک ماجراجوی سیاسی یا حداکثر یک آماتور در رشتهی تأسیس سازمانهای سیاسی بی اصل و نسب میسازد؛ آماتوری که از پختگی کارشناسانه در این مهم چندین سال نوری فاصله دارد. حد اقل آنچه از این حقایق میتوان نتیجه گرفت این است که در امور سیاسی کشور آقای شریعتمداری دارای ثبات عقیده نیست. در مورد افراد نه چندان خوشنام دیگر وابسته به عربستان و... یا پان ترکیستی هم که در رأس این شورا نام برده شدهاند فعلاً چیزی نمیگوییم.
مدعی دیگری نیز، همان نگارندهی خطابهی خمینیه، که در ماههای پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی طی خطابهی خود در مناقب خمینی او را به عرش رسانده بود و چند سال است که مدعی کشف سکولاریسم شده است، درباره این شورا گفته است که پس از قتل دکتر بختیار که قصد برانداختن جمهوری اسلامی را داشت این شورا نیز تشکلی است که پیگیری کار شاپور بختیار را در نظر دارد.
هر کس به سادگی ملاحظه میکند که مزاح بیمزهای است.
این روزنامه نگار دوران دیکتاتوری قریحهی حیرت انگیزی در کشف منجیان آینده دارد. به دنبال کشف خمینی و صدور آن خطابهی تاریخی، پس از پیروزی حزب الله نیز خلخالی را کشف کرده بود و همهی اعلامیههای حزب توده برای کاندیدایی خلخالی را امضاء میکرد. اما این بار کشف او در شرایط نامساعدی صورت میگیرد.
مگر میشود هر کس به میل و ارادهی خود بختیار دیگری شود: بختیاری که یک عمر تمام، از نبرد علیه نازیسم در دوران دانشجویی در فرانسه تا دوران پرتعب دیکتاتوری پس از کودتا در زندگی خود یک روز بدون سخت ترین مبارزه نگذراند، از همهی نعم و مواهب زندگی و امتیازاتی که سوابق خانوادگی میتوانست در اختیار او بگذارد چشم پوشید، چشم در چشم خمینی و روی در روی اسلام سیاسی و آدمخوران حزب الله او با این نیروی مخوف نبرد کرد و تا آخرین لحظهی حیات همهی همّ وغمّ خود را در راه نجات استقلال و آزادی ایران و تمامیت ارضی آن بکار برد. آیا هر کس از راه رسید بختیار دیگری تواند شد:
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد
افزون بر این مگر بختیار در سراسر زندگی سیاسی خود، چه در ایران و چه در تبعید، بر پیروی خود از راه مصدق تأکید و پافشاری نکرده بود؛ کسانی که، گفتیم، با مصدق هم بیگانهاند، چه نوع قرابتی میتوانند با شاپور بختیار داشته باشند. اینان حتی با مشروطیت هم که، پس از کودتای سوم اسفند، مصدق و سپس بختیار پرچمداران نامدار آن بودهاند، بیگانه اند؛ چنین کسانی چگونه میتوانند کمترین خویشاوندی سیاسی با بختیار داشته باشند.
و گذشته از اینها، پرسش این است که اگر چنین است، پس تا زمانی که بختیار خود زنده بود و جان برکف آن برنامه را دنبال میکرد حضرات چه میکردند؛ زمانی که او از مخفیگاه خود در تهران، در آستانهی همه پرسی برای جمهوری اسلامی، آن اعلامیهی تاریخی را علیه چنین رأیی منتشرمی کرد، آنان، اگر در فکر حزب اسلامی خود نبودند یا برای تأسیس پاسداران انقلاب عرق نمیریختند، چه میکردند؛ و چرا پس از آن نیز نه تنها از کمترین یاری با او دریغ ورزیدند و از بردن نام او نیز پرهیزکردند، بلکه حتی پس از قتل بختیار هم هرگز نامی از او نبردهاند و نمیبرند.
در عصرحافظ چه کسانی از اینگونه ادعاهای سخیف کرده بودند که خواجه دربارهی آنان سروده بود:
نه هر که سر بتراشد قلندری داند // نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست // کلاهداری و آیین سروری داند
بطور خلاصه و در یک کلام آنچه اثری از آن در ترکیب و کار این «شورا» دیده نمیشود ذرهای اصالت است؛ اصالت، این گوهر کمیاب در جامعههای اسبتدادزده و استعمارزده.
و، واقعیت این است که باز به قول خواجهی شیراز:
ز بیخودی طلب یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ برای اطلاعات بیشتر در این باره، نک. حسن شریعتمداری، سامانیابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران، ۱۸ آوریل ۲۰۰۹.
۲ دربارهی وحدت تاریخی و فرهنگی ملت ایران نک. علی شاکری زند، نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، دوماهنامهی میهن، دوشنبه | ۱۳ آذر ۱۳۹۶ | ۴ دسامبر ۲۰۱۷ | دوره جدید | شماره ۸.
دربارهی اتحاد عمل و موضوع آن نک. علی شاکری زند، اتحادِ عمل، برای کدام منظور و از چه راه؟
، دوماهنامهی میهن، دوشنبه | ۱۹ فروردین ۱۳۹۸ | ۸ آوریل ۲۰۱۹ | دوره جدید | شماره شمارهی ۲۶.
علی شاکری زند، بساط تحمیق انتخابات را یکصدا تحریم کنیم، ۲: ضرورت اتحادعمل محدود برای تحریم انتخابات و چون تمرینی برای اتحادعمل وسیع ملی، سایت نهضت مقاومت ملی ایران، نامیر.
دربارهی افکار تجزیه طلبانهی آقای حسن شریعتمداری نک.
ﻣﺣﻣﺩ امینی، آقای شریعتمداری و پروژهی قومی سازی ایران، سایت احترام آزادی.