Friday, Oct 25, 2019

صفحه نخست » خودشیفتگان جور و ناجور ما (۳)، مهدی استعدادی شاد

Mehdi_Estedadi_Shad.jpgاکنون در زمانه‌ای وادار به پرداختن به موضوع خودشیفتگی شده‌ایم که احساس خطری در حال رشد است. خطری که دمکراسی لیبرال را تهدید می‌کند و البته پیامدش می‌رود تا دامن ما غربت نشینان مقیم غرب را نیز بگیرد.

مخاطره می‌تواند هم علت‌های محلی و کشوری داشته باشد و هم علت‌های قاره‌ای و جهانی.

در مقیاس کشوری، وقتی مقیم آلمان هستید می-توانید نگران شوید. آنهم بخاطر پیروزی‌های اخیر "حزب آلترناتیو برای آلمان" در انتخابات پارلمان‌های ایالتی؛ که اساس انگیزش خود را بر پناهنده ستیزی و حذف دیگری گذاشته است.

در اینجا خودشیفتگی در حذف دیگری معنا می‌شود که اساس خود را بر برتری اصالت قوم و نژاد خودی گذاشته است. همانطور که در قبل سابقۀ شومش را داشته‌ایم، خودشیفتگی نژادی با پیدایش و سلطۀ رهبر خودشیفته می‌تواند خود را به توان دو برساند. فاجعه و کار وحشتناکی دست بشریت بدهد.

پشت این نمایشنامۀ نکبت و ذلتبار، که بطور گویایی جدل و دیالکتیک دانایی و نادانی است، جریان راست افراطی خوابیده است. اعضایش در پی استفاده از انحصار قدرت و سیطرۀ خودکامه هستند تا راست مدرن را در آلمان شاه مات کند. آنهم در زمانه‌ای که چپگرایی حزبی و سازمانی در دهه‌های اخیر با کاهش نفوذ اجتماعی و تعداد اعضا و هوادران خود مشغول بوده است.

البته در فرانسه نیز نگرانی مشابهی می‌تواند پدید آید. آنهم بخاطر تداوم رشد در تعداد هواداران جریان "جبهه ناسیونالیست‌ها". با شایعه "کبیر بودن ملت"، هیولای خودپرستی می-تواند سراغ شما آید؛ در حالی که راست افراطی ناسیونالیسم را سکوی پرش خود ساخته است.

در فرانسه، دختر لوپن که از خطاهای پدر در برخورد با رسانه‌ها درس گرفته، مشاوران بیشتری را برای بسیج اقشار میانی استخدام کرده است. او اسب زین کرده که ماکرون را زمین زند. ماکرونی که فعلا جوان رئیس جمهوری آراسته و مقیم الیزه است. البته در مورد وی نیز برداشت تحلیلگران منتقد سیستم سیاسی مثبت نیست زیرا هدف فعالیتش را پیگیری منافع ثروتمندان کلان (مثلا خانواده بانکدار روتشیلد) ارزیابی می‌کنند.

همچنین در برخی از کشورهای دیگر اروپایی نیز، از هلند و ایتالیا گرفته تا لهستان و مجارستان، راست گرایی و هویت طلبی منطقه‌ای با بهانه‌های خود ساخته در حال پیشرفت و تسخیر پارلمان و دولت است.

می‌بینید که از اشاره به بریتانیا طفره رفته-ایم. دلیل دارد. تا وضع ایشان (ملکه) در خروج از بازار مشترک اروپا یا همان "برکسیت" روشن نشود و معلوم نگردد چه رابطه‌ای سپس ایرلند و اسکاتلند با قصر باکینگهام خواهند داشت، صحبت از بریتانیا نادقیق خواهد ماند. بی آن که جرایم استعمار پیر را به فراموشی بسپاریم، از این مسئله فعلا بگذریم.

در مقیاس فراگیر جهانی اگر اخبار سیاسی را دنبال کنید و در ضمن شهروندی اهل رواداری و حرمتگزاری باشید، همچنین می‌توانید از روند خزندۀ راست افراطی در سایر قاره‌ها بیزار شوید.

روندی تدریجی که دارد افراد لات و جاهلی را به مقام شخص اول مملکت یا ریاست جمهوری می‌رساند که با عوامفریبی و وعده‌های پاکسازی غیرخودی و دیگرستیزی پیش آمدند. اصلا جالب است نکته زیر را بدانیم. این که آنها در حالی که خاک به چشم انسانیت جهانشمول می‌پاشند، از اعمال نفوذ بیشتری برخوردار می‌شوند. آیا جای تاسف ندارد؟

از برزیل زیر چکمه بولساریو تا فیلی‌پین زیر تیغ دوارته، از "برلسکونی" و دنبالچه‌های ایتالیایی‌اش تا "اوربان" و هوراکشان مجاری‌اش، چنین پدیده‌هایی را شاهد بوده‌ و هستیم. و تازه، تا اینجا، هنوز از شخصیت محوری آن "همایش مقتدران از خود راضی" نگفته‌ایم که کسی جز دونالد ترامپ نیست.

او که شاهکار آرزویی‌اش، در مقام دلالی معامله-گر و بر دوش ایالات متحده امریکا نشسته، دیوارکشی علیه همسایگان جنوبی است. وی تحقق آن پروژه را بعنوان یکی از نشانه‌های میل سروری کشور و شماره یک جهان بودن می‌داند.

در مورد وی نیازی نیست که به حرف تحلیلگران منتقد رجوع دهیم. برای شناخت جنم خودشیفتگی نزد وی همان معرفینامه‌ای که از قصد و آرزوی خویش بدست داده کفایت می‌کند.

روایت زندگیش در اثر "شیوۀ معامله گری" (the Art of the Deal) از این هدف می‌گوید که بعضی وقت-ها مایل است نقش "مرد وحشی" را بازی کند. چون در این کار منفعت خوابیده است. در حالی که سبک و سیاق شغل دلالیگری خود را به قرار زیر توضیح داده که با ورود هر روزه به شرکت از خود پرسیده که امروز چه درآمدی خواهم داشت. بعد هم گویا توصیه کرده که در کاسبی و برای رسیدن به درآمد نبایست در چارچوب قالب‌های از پیش تعیین شده فکر و عمل کرد.

در واقع نوع خودشیفتگی وی نشانگر اینست که راست افراطی در امریکا این بار نماینده‌ای به میدان فرستاده که متفاوت از سنت محافظه‌کاری بوده و ربطی به حوزه نظامیگری و دیوانسالاری ندارد. او دلالی فعال در بازار و اقتصاد است که راه و روش خود را همچون سوداگری چالاک و فرصت طلب تعریف می‌کند. رجز خوانی‌اش به این مسئله برمی‌گردد که رقبا و حریفان را در عرصه قمار بین المللی شکست دهد. هدف برای وی سود و منفعت بردن از معامله است و نه الزاما پیروزی در جنگ یا برتری در انتخابات سیاسی.

حالا اگر به افراد یادشده، ولادیمیر پوتین را نیز بیفزائیم که بعنوان یکی از اولیای امور ابرقدرت‌های قرن بیستمی خودنمایی می‌کند، قضیه نور علا نور می‌شود.

در این میان به پرتنش‌ترین منطقه جهان هنوز نرسیده‌ایم که خاورمیانه باشد. هنوز سراغی از نمونه‌های مُشعشع کشورداران نگرفته‌ایم که اسامی چون نتانیاهو، خامنه‌ای و بن سلمان دارند. اینان چنان خودمانی هستند که نیاز به شرح ندارند. اینان بسان خدایان یکتایشان چنان انحصار طلب هستند که تنابنده‌ای را در کنار خود تحمل نمی‌کنند.

در واقع اگر همه این خودشیفتگان افراطی و راس سیستم‌های مدیریتی جوامع نشسته را کنار هم ردیف کنیم، کلکسیونی از "ضد قهرمانان" روایت آخر الزمانی داریم. بی آن که فرمانی الاهی پایان دنیا را رقم زده باشد. با نابودی کُل همنوعان، انسان سیاره و زندگی در منظومه خورشیدی را از بین می‌برد. اینجا دیگر انسان همچون "حیوان اجتماعی" تعریف نمی‌شود. او را بایست "جانور نابودی مطلق" خواند.

در پیامد همایش بالا است که دوباره آن سوال معروف سر در می‌آورد. سوالی که از قرن هژده بدین سو اهالی تفکر (افرادی نظیر شوپنهاور) را بخود مشغول داشته بود. این که آیا شّر بصورت نهایی بر سرنوشت بشریت حاکم گشته است؟

ما اگر بخاطر بضاعت ناچیزمان نمی‌توانیم پاسخ پرسش بالا را بدهیم، اما از روندی ضرر و صدمه دیده‌ایم که پیدایشش در زادگاه ما بوده است.

وقتی در پی برآمد جُنبش اجتماعی و معترض به نظام ستمشاهی، دار و دسته‌ای در ائتلاف با منافع قدرت‌های جهانی بر مسند اعمال قدرت در ایران تکیه زد. جرگه‌ای که کشورداری خود را "خلافت خدایی" خواند. بطوری که خواب و آرزوی جریان هولناک فدائیان اسلام با رهبری نواب صفوی جامه عمل پوشید. جریانی که از جمله ترور احمد کسروی (نماینده روشنگری در ایران آن زمان) را مرتکب شده است.

بنابراین دارو دسته‌ی حاکم شده بر کشور، بنیادگرایان اسلامی و شورشیان قسم خورده علیه مدرنیته بودند. بدین ترتیب ترکیب حاکمیت بر ایران مثلثی و متشکل از سه گروه شد.

جماعت اُملان (مرکب از روحانیت شیعه پیرو خمینی و بازاریان)، جماعت اوزگلان (روستاییان جذب نشده در فرهنگ شهرنشینی که در حاشیه شهر منظر انتقام گرفتن بودند) و سرانجام جماعت اوباش (لُمپن‌های محلات که برای سرکوب آزادیخواهی شهرنشینی و ترور حاضر به یراق بودند).

یادتان هست؟ این که آیت الله خمینی در اولین سخنرانی خود در گورستان (و اما نه برای مردگان بلکه برای زندگانی که سپس کاندیدای مردن شدند) گفت که من توی گوش این دولت می-زنم.

تا آن دوران در فرهنگ متعارف سیاسی یا دولت را ترمیم می‌کردند یا کنار می‌گذاشتند. اما کسی توی گوش دولت نمی‌زد.

توی گوش زدن کار جاهل‌ها، داش مشدی‌ها و کلاه مخملی‌ها بود که بطور نمونه در محلات کشور و از جمله زیر گذر "لوطی صالح" در تهران نسق می-گرفتند. بی آن که در گورستان شهر اعلام مانیفست و بیانیه حکومتی کرده باشند.

از آنجا، یعنی از گورستانی با نام "بهشت زهرا"، زبان حاکمیت و حکومت کردن تغییر کرد. آنهم با بیان حضرت آقا که بعدها از قماش آیت‌الله‌‌ها جدا شد. ارتقا رتبه یافت و امام گشت.

بدین ترتیب فرهنگ جامعه که معمولا زیر تاثیر زبان و گُفتمان رسمی است، نزول کرد. اصلا مبتذلتر از قبل شد. روحیه حاکم به راهی افتاد که بیرحم تر از پیش خواسته‌های عوامل خودی و بی سر و پایان را تامین کند.

نقطه عطفی از این روند فرهنگ مبتذل و زبان چاله‌میدانی و لاتی حاکمیت را باید در آن جمله معروف احمدی‌نژاد دید که در فضای دیپلماتیک بر زبان آورد. او که در مقام ریاست جمهور و در واقع کارپرداز ولی فقیه در خلافت اسلامی، به دشمنان "نظام مقدس" توصیه می‌کرد که آب را آنجایی بریزند که می‌سوزد.

البته آیت الله خمینی تخم این نوع حرف زدن را قبلا" کاشته بود. وقتی که از معیارهای گفتار سیاسی و دیپلماتیک هیچ چیزی را رعایت نکرد.

بواقع چرا تاکنون در مورد شیوۀ گفتار وی پژوهشی در آنهمه دانشکده ایرانشاسی غربی صورت نگرفته و چنین پرسشی اعلام نشده است؟

آیا این طرز کلام ربطی به خودشیفتگی وی نداشته است؟

او که پس از سال‌ها دوری از ایران به هنگام بازگشت و در هواپیما گفت هیچ احساسی ندارد. چرا ما از بی احساسی‌اش راهی به فهم خودشیفتگی وی باز نکردیم؟



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy