آنچه این سه گروه: اپوزیسیون، حکومت، و مردم، را بهم پیوند میزند:
نخست، فرهنگی است که همه مان از درونش بیرون آمده ایم؛ دوم، عشق به زادگاه (میهن مان ایران)؛ و سوم، رابطهی عاطفی با هم میهنانمان میباشد.
بخش انکارناپذیر و بزرگی از دید و برداشت، یک ملت؛ و بنابراین کردار و گفتار، و نحوهی برخوردشان با یکدیگر، نتیجهی فرهنگِ مشترکشان میباشد، که "همه" را در بر میگیرد.
اپوزیسیون یا مخالفان حکومت، یک گروهِ هم فکر و هم اندیش و همراه نیست؛ بنابراین، مشکلات جامعه را یک گونه نمیبیند و نمیداند. از طرفی خصوصیات فرهنگی؛ که شامل کاستیهای مان: مانند خودمحوری، خود بزرگ بینی، خود شیفتگی، جنون مطرح بودن، منافع شخصی را به منافع جمعی و ملی ارجح دانستن، نیز هستند، و همه مان را پیله وار در بر گرفته؛ باعث شده که پاسخها و راهها حلها، نه تنها متفاوت، بل که حتی نادرست و تخریبی، باشند.
در میان اپوزیسیون
آنهائی که دنبال مطرح بودن و منافع شخصی هستند، نمیتوانند در بین تلاشگران و کنشگران راستینی که تنها بدنبال برای برقراری عدالت اجتماعی، برابری بی چون و چرا برایِ همه ایرانیان، و برپائی حکومت مردمسالار هستند، جائی داشته باشند.
"... هر کس باید در خط و مشی خودش با پرنسیپ (رعایت اصول اخلاق) باشد. دارای مسلک باشد. باید انسان شخصیت داشته باشد. " (۱)
آنهائی که استقلال و تمامیت ارضی ایران را، برای دستیابی به اهداف شخصی، در گرویِ بیگانگان میگذارند و با آنان "ساخت و پاخت" میکنند؛ نه تنها جائی در بین کنشگران راستین ندارند، بل که ملت بیدار و آگاه میهنمان، دست رَد به سینهی آنها میزنند. همانطور که طی چند ماه گذشته، چند نمونهی بارز آنرا مشاهده کردهایم: کنفرانس (چلبی سازی) ورشو، فَرَشگرد، ققنوس، و چند هفته پیش، شورای مدیریت گذار.
۹۷ سال پیش، مصدق در مجلس شورای ملی گفت: "ما باید خود را به آن درجه استقلال واقعی برسانیم که هیچ چیز جز مصلحت ایران و حفظ فرهنگ و تمدن خودمان محرک ما نباشد. " (۲)
بالاخره، آنهائی که با تاریخ میهنمان بیگانهاند و درسی از گذشته نگرفتهاند، فرق رهبر با رئیس را نمیدانند!؟ مهمترین تفاوت بین رهبر و رئیس (شاه و امام)، اینستکه رهبر را مردم انتخاب میکنند و رئیس خودش را به زور و با توطئه و دسیسه، و یا همگاری بیگانه، سوار مردم میکند. تجربهی تاریخی میهن مان به ما میآموزد که رهبری یک پروسه است: شخص یا گروه، در درجهی نخست، باید راهنما و الگو باشد تا مردم او را بشناسند و بپذیرند. در چنین شرایطی، او از آموزگار و راهنما، به درجهی "راهبر" رسیده است. پس از اینکه مورد تأئید ملت قرار گرفت، گام نهائی را برداشته و به درجهی "رهبری" انتخاب شده؛ نه با زور، نه با دسیسه، و نه با کمک بیگانگان! (۳)
حقایق و واقعیتها
در بالا اشاره شد که پاسخها و راه حلها متفاوت میباشند. در اینمورد باید تعارف و رودربایستی را کنار بگذاریم و حقایق و واقعیتها را بررسی کنیم. پاسخها و راه حلها متفاوت هستند، زیرا اهداف، و برنامه هایِ مخالفان رژیم نه تنها یکی و یکدست نیستند. بل که کاملن متفاوت و حتی در تضاد میباشد:
- هدف و برنامهی یک گروه ملی گرا، نمیتواند با یک گروه جدائی طلب، یکی باشند. اولی میخواهد امنیت و تمامیت ارضی ایران را حفظ کند و نگهدارد؛ گروه دوم، که یا گمراه و "کم دان" است و یا وجدانش را گروی اربابان خارجیاش گذاشته، زیر عنوان فدرالیزم، دنبال تکه پاره کردن کشور میباشد.
- هدف و برنامهی جمهوریخواه و سلطنت طلب نیز کاملن با یکدیگر در تضاد هستند: جمهوریخواه دنبال برپائی یک حکومت مردمسالار است. حکومتی که مشروعیتش از مردم، بوسیله مردم و برای مردم است. سلطنت طلب، بدنبال دوباره سازی سلطنت میباشد. ولی اینبار برای اینکه متاعش قابل فروش باشد، آنرا با ادبیات جدیدی ارائه میکند: سلطنت پارلمانی! یک زبانزد عامیانه داریم که میگوید: "خر همان خر است، پالانش عوض شده".
ما در میهنمان، ۲۵۰۰ سال سلطنت داشتهایم (جشن هایِ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی؟!)؛ همهشان بدون استثنا، خود کامه و خداسالار بودند. یعنی ادعا میکردند که مشروعیت الهی دارند. زمان پهلوی (پدر) میگفتند "خدا، شاه، میهن"، یعنی شاه از "میهن" مهم تر و ارجح تر بود!؟ پهلوی (پسر) میگفت: سلطنت موهبت الهی است که از سوی خداوند به شخص شاه تفویض شده!
- اسلامگرا و لائیک، آبشان در یک جوی نمیرود! پس از چهل سال حکومت اسلامی در ایران، واژهی اسلامگرا نیازی به توضیح ندارد. لائیک یا "دین جداگری"، بریدن نهادینهی پای مذهب از سیاست میباشد. لائیسیته، برخلاف سکولاریسم، که تنها ایدهی کلی جدا کردن مذهب از سیاست است، طرح و پروژهی مشخصی است که در قالب قانون، این جداسازی را به سامان میرساند. در سیستم لائیک، دین درحوزهی شخصی میماند و سیاست حوزهی جمعی را مدیرست میکند؛ و این دو به کار هم کاری ندارند.
پدیدهی "همه با هم" یک توهم است! یک نوع خودفریبی است! نه تنها راه نجات نیست، بل که تلاشی است بیهوده و بی ثمر که به بن بست ختم میشود. در ضمنی که اتحاد و اتفاق، به نظر منطقی میآید، یکی از دلایل اصلیِ انشعابها، ناکامیها و شکستهایمان بوده است. چه در جنبشهای صد سال گذشتهی میهن مان، مانند انقلاب مشروطیت که به کژراههی مذهب کشیده شد و به مشروعه تبدیل گردید؛ جنبش ملی شدن صنعت نفت، با کودتای ۲۸ مرداد شکست خورد؛ و انقلاب مردمی ۵۷، که به چاهِ ننگینِ فقاهت سقوط کرد.
همچنین در اپوزیسیون که طی چهار دههی گذشته، بارها و بارها، شخصیتها و گروههای مختلف با ایدههای متفاوت و با خلوص نیت، برای ایجاد تشکلهای سیاسی در جهت گردهم آوردنِ آزادیخواهان، مخالفان رژیم، و میهن دوستان، تلاش کردهاند. این حرکتهای قابل تقدیر و ستایش، یکی پس از دیگری، دیر یا زود، با انشعاب و تفرقه و ناکامی روبرو شده و در پایان صحنه مبارزه را ترک کردند. بعضی از تلاشگران و مسئولان با سرخوردگی گوشه گیر شدند و برخی سعی کردند که از راههای دیگر به تلاش و مبارزه ادامه دهند.
"همه با هم"، یک استدلالِ نادرست و حتی یک سفسطه است که عدهای را بخود مشغول ساخته. برخی مدعی هستند که "همه با هم" با همراهی و همگرائی یکیست!؟ برخی از خودمحورانِ جاه طلب به ویژه آنهائی که مبتلا به جنون مطرح بودن هستند، از این پدیده، حربه مانند برای سرکوب دگراندیشان بهره برداری میکنند.
حکومت که اهرمهای قدرت و ثروت را در دست دارد، میخواهد به "هر قیمتی" این کنترل را برای همیشه حفظ نماید. بنابراین میکوشد که با استفادهی ابزاری از این اهرمها، بر اریکه قدرت باقی بماند. عدهای را میخرد؛ عدهای را با مقام و منصب و شغل در کنار خود نگهمیدارد؛ و دیگران را با خشونت و سرکوب و زندان و تبعید و حتی اعدام، خنثی میسازد.
طی چهار دهه گذشته، بارها در مورد کارنامهی حکومت ضد انسانی و ضد ایرانیِ ملاها نوشته و گفته شده است. بنابراین به اشارهای کوتاه اکتفا میشود: میدانیم که میهن مان، ایران، در ردیفِ کشورهای ثروتمند جهان است، و میتواند از همهی فرزندانش به بهترین نحو نگهداری کند. ایران و تمام ثروتهای طبیعی و ملی کشور، و همهی دادههایش، متعلق به تک تک ملت ایران است. پس چرا این ملت، در فقر و درماندگی غوطه ور میباشد؟ پاسخ در حکومت مذهبی، دیکتاتوری و فردی است. (۴)
حکومت ولایت فقیه، با دروغ و "تقیه" و عوامفریبی سوار کار شد. حکومتی که در فساد غوطه ور، و دزد و چپاولگر است. حکومتی که با کلاهبرداری و پایمال کردن حقوق میلیونها ایرانی، و ملاخور" کردنِ پس انداز بیوه زنان و بازنشستگان میهنمان، در تجملات زندگیِ یزیدی، غوطه ور میباشد. رژیم در نهایت، تمام روزنهها را به روی ملت بسته، و مردم برای رهائی، راهی جز براندازی ندارند.
مردم، یا بهتر است بگوئیم، بخش عظیمی از هم میهنانمان، خوشبختانه، بیدار و از آگاهی نسبی برخوردار شدهاند. برای اینکه ارزش و اهمیت این موضوع برای همهی هم میهنانمان شفاف شود، چند برگ از تاریخ نه چندان دورِ میهنمان را ورق میزنیم. این دوران، شِکوِه از فساد گسترده، رشوه و حق و حساب، و نقش بی امانِ منافع شخصی در تمام امورزندگی دارد. حکایت از این فاجعه دارد که منافع شخصی در میهنمان، همواره بر منافع جمعی و ملی ارجحیت داشته است. ولی بی دلیل و علت نیست!
۱۵۰ سال پیش، رابرت گرنت واتسون نوشت: اصل اساسی قانونی ایران نمایانگر آنستکه شاه یعنی کشور، و همهی افراد برای خاطر سلطان زندهاند! در ایران تقریبن همه چیز بسته به پول است حتی تمام مقامات و منصبهای کشور. در ایران حتی عدالت را باید خرید و نباید بعنوان اینکه حقی است خواستار آن شد!؟ مطلق بودن سلطان، همه چیز بودن پول، حتی ارجح بودنِ پول، به حقوق انسانی و عدالت اجتماعی، الگوی زندگی مان بوده است. (۵)
شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران، دورهی ناصرالدین شاه، در گزارش به وزیر امور خارجه کشورش مینویسد: دولت و ملت ایران بطور انفرادی و دسته جمعی، عمومن (عموماً) در زمرهی بی ایمان ترین مردم جهانند؛ در میان ایرانیان نفع آنی و شخصی حاکم بر هر چیزی است. (۶)
در چنین شرایطی نُخبگانی مانند قائم مقام، امیر کبیر، میرزا حسین خان سپهسالار نیز وارد صحنهی مبارزه شدند. نفوذِ اندیشه، و تأثیر گامهای اصلاحی این شخصیتها، عدهای از هم میهنانمان را بیدار و آگاه کرد. گروه بعدی در جلسات پنهانی شبانه، مشکلات میهن مان را مورد گفتگو قرار میدادند، برای راهگشائی مشورت میکردند، و برای بیداری مردم، "شبنامه" بیرون میدادند. یکی از این آزدایخواهان میگفت باید مردم عالم شوند، باید بدانند که صاحبان این آب و خاک هستند. دیگری میگفت مردم باید به حقوق انسانی خود واقف گردند تا تن به ظلت ندهند. (۷)
به مرور زمان، کتابها ترجمه شدند و روزنامهها به درون جامعه رخنه کردند. این گامها جنبش مشروطه خواهی را رقم زد. هدف نخست آنان، مهار کردن و مشروط کردن قدرت شاه بود. این اشخاص پدران انقلاب مشروطیت هستند.
همانطور که میبینیم بیداری و آگاهی یک پروسه است. نیاز به کسانی دارند که مشکلات را میبینند، درد جامعه را لمس میکنند، و با از خود گذشتگی برای رفع مشکلات مبارزه میکنند و گام بر میدارند. مردم با انقلاب ۵۷ متوجه شدند که سرنگونی به تنهائی کافی نیست، و تعویض مهرهها، نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بل که میتواند ما را از چاله به چاه بیاندازد؟!
پس از رأی دادن به جمهوری اسلامی و حکومت روحانیت، آموختند که اُمت بودن، زندگی گوسفندی است و با حقوق انسانی و شهروندی، در تضاد است. پس از حرکت اعتراضی ۸۸ عدهی قابل ملاحظهای از هم میهنانمان، بیدار شدند. پیشنهادات پدران انقلاب مشروطه که میگفتند برای حل مشکلات، مردم باید عالم شوند؛ مردم باید به حقوق انسانی و شهروندیشان آگاه شوند؛ و مردم باید باور داشته باشند که صاحبان اصلی این آب و خاک هستند، جا افتاد.
بُعدِ جهانی این پدیده را نیز نمیتوان و نباید نادیده گرفت. امروز بخاطرِ وجود شبکههای اجتماعی و اینترنت، مردم هم از حال یکدیگر با خبر هستند و هم با دیگران در تماسند. آشنائی با حقوق شهروندی و ضرورتِ عدالت اجتماعی را با پوست و استخوانشان لمس میکنند. زمانی که کارت به استخوان برسد، مردم آمادهاند، و کوچکترین موضوعی میتواند باعث انفجار شود. برای مثال، در شیلی، افزایش قیمت بلیط ترن؛ در لبنان، مالیات رویِ (واتساپ)؛ در عربستان سعودی، قلیان؛ در هندوستان، پیاز؛ میلیون تن را به خیابانها کشاند و همه چیز را آسیب پذیر کرد؟!
حکومتهای دیکتاتوری، خودکامه، و تمامی خواه، آرام آرام "دوزاری شون داره میفته" (تشخیص میدهند) که نمیتوانند همهی مردم را برای همیشه اغفال کنند!؟ این بهترین فرصت برای هم میهنانمان میباشد. باید آگاهانه حرکت کنند، و با باور به حقوق شهروندی، گام بردارند.
ایران بر سر یک دو راهی است
این بیداری، نه تنها تاریخی و سرنوشت ساز میباشد؛ بل که در زمانی به ثمر رسیده که میهنمان بر سر یک دو راهی قرار دارد:
- جنگ منطقهای، دخالت بیگانگان، و برپائی حکومتی وابسته به بیگانه؟؟؟
- یا براندازی خشونت پرهیز و جایگزینی نرم؟؟
این بزرگترین و مهمترین انتخابِ یک ملت برای تعیین سرنوشت خودشان، فرزندانشان و میهنشان میباشد. خوشبختانه، نتیجهاش قابل لمس است. زیرا همه مان شاهد نتایج جنگ و یورش نظامی، تحت لوای عوامفریبانهی دموکراسی در لیبی، عراق، و سوریه بودهایم. شاهد نقش اپوزیسیون وابسته به بیگانه بودهایم که چگونه احمد چلبی در عراق و کارزای در افغانستان، و عوامل دیگر در نابودی کشورشان شرکت داشتند.
باید آگاهانه انتخاب کنیم و هوشمندانه گام برداریم.
پیشنهاد ما برای ایرانی آزاد و آباد،
برپائی یک جمهوریِ دموکراتیک و لائیک میباشد.
امیرحسین لادن
آبانماه ۱۳۹۸
ahladan@outlook.com
(۱) کتاب خاطرات و تألمات مصدق
(۲) کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی
(۳) کتاب خداسالاری و درماندگی، امیرحسین لادن
(۴) مقاله "پاسخِ ملت ایران به فرماندهی سپاه"،
(۵) کتاب تاریخ ایران در دوره قاجار، رابرت گرنت
(۶) کتاب امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت
(۷) کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی