تقدیم به ماشاءالله آجودانی
ــــــــــــــــــــــــ
راستی را...
*
*
نقش چشمی روی کوزه، روی گل-دان راغهای ست
نقش نه، یعنی که آن چشم غزل-خوان راغهای ست
*
سایهی یک آدم غلتیده در بُهتی عقیم
بر سر عشق است، این روح پریشان راغهای ست
*
بی «مجال آه» با زخمی ترین روحِ زمین
من چه گویم؟ جان من! این «زخم پنهان» راغهای ست
*
شیونی جغدانه میآید به گوش ِ شوم شهر
راستی را بوم ِ این آباد-ویران راغهای ست
*
آن زن وُ این زن که نزدیک شما نیک وُبداند
وای ما! در خاک ما، هم این وُهم آن راغهای ست
*
تازیانه بر تن «اسبان تشریح» است و بعد
رفتن این راه را آن دست و فرمان راغهای ست
*
خط سیر عشق در چادر نماز بازِ او
بر لبِ آن رود، آن خشکِ خروشان راغهای ست
*
گل به گل صد کوچه گشتِ گزمگان را نیمه شب
خانه، خانه رفتن وُ در کوی مستان راغهای ست
*
گوسفندان را چرا در پیش-خوان آوردهاند
دست یا ساطور یا قصّاب وُ دکّان راغهای ست
*
بر سر این سفرهی گل ترمهای، در خوان عشق
آن طفیل آب وُ نان، ناخوانده مهمان راغهای ست
*
یاوه یاوه گفتن وُ در گفتِ سبز طوطیان
در میان لام ِ لب تا نون ِ دندان راغهای ست
*
دستمال کوزه را بردار وُ نقشی را ببین
نقش نه، یعنی که چشمی روی گل-دان راغهای ست
*
ـــــــــــــــــــــــــــ
بی مجال آه و... واژه-نوشی است از جام حافظ در این بیت: این چه استغناست یارب این چه قادر حکمت است کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست. اسبان تشریح: این ترکیب را اول بار در بوف کور دیدم. شاملو آنرا در «آخر بازی» اینگونه آورده و ذکری از چگونگی برداشت آن نکرده است. «... سربازان شکسته گذشتند، خسته بر اسب تشریح، و...» شاملو، احمد، (۱۳۹۲). مجموعه آثار، تهران: نگاه چاپ یازدهم، ص ۸۱۸.
ضرورت بایکوت ترکیە، هادی صوفیزاده
ضرورتهای آشکار چند شوهری! شکوه میرزادگی