Wednesday, Nov 27, 2019

صفحه نخست » دلی خونین که از میان آن طنز شکفته بود...؛ به یاد علیرضا رضایی و دل خونین اش؛ ف. م. سخن

DAA36D4B-38BA-4ECB-8FFE-E308AC70BA2F.jpegدر جایی گفته ام که ما اهالی اینترنت، فامیلی هستیم بزرگ با جمعیت چند هزار نفر ه. این جمعیت برای هر کدام از ما، در دایره های متحدالمرکزی قرار دارند که از دور تا بسیار نزدیک را شامل می شوند.

دایره های دورتر که قطر بزرگ تری دارند جمعیت داخل شان بیشتر است و هر چه به خودمان که در مرکز دایره قرار داریم نزدیک می شویم این دایره ها کوچک و کوچک تر می شوند و تنها اشخاص انگشت شماری در آن قرار می گیرند.

این اشخاص دوستان صمیمی و نزدیک ترین یاران ما هستند.

در مرکز این دایره اما، فقط یک نفر حضور دارد و آن خودِ ما هستیم.

با وجود هزاران انسان در دایره های دیگر، ما -درست که بنگریم- تنهای تنها هستیم.

آدم ها، در دایره های دورِ ما، می آیند و می روند و تغییر جا می دهند. برخی از ما دور می شوند، برخی به ما نزدیک.

چیزی که تغییر نمی کند، ما هستیم و موقعیت مان در دایره ی کوچک وسط.

دیگران بر حسب آن چه ما هستیم و آن چه آن ها هستند تغییر می کنند و تغییر جا می دهند.

این تغییر را آدم هایی که اهل قلم هستند در پیرامون خود بیشتر حس می کنند.

بیشتر حس می کنند چون آن ها در نوشته هایشان دائما خود و افکارشان را به دیگران نشان می دهند.

دیگران چنین نیستند و خود و افکارشان اغلب مکتوم است.

نویسنده در طول زندگی قلمی اش آهسته آهسته یاد می گیرد که چه چیزهایی را از خود بروز دهد و چه چیز هایی را برای خود نگه دارد.

عمر نویسندگی که زیاد می شود، مقدار در خود نگه داشتنی ها بیشتر می شود تا جایی که ممکن است نویسنده کلا از نویسندگی دست بشوید و در انزوای خود غرقه شود.

طنزپردازِ درگذشته ی ما، که یادش همیشه با ماست، در مرکز دایره ای قرار داشت و آدم های بسیاری در دوایر پیرامون او بودند.

او چون پر جوش و خروش بود و مصلحت سنجی نمی دانست، چنان می گفت و می نوشت که افراد داخل این دایره ها، چون امواجی پر اغتشاش، دائم در حال تغییر جا بودند.

علیرضا رضایی، در زندگی خارج از کشورش، با این اغتشاش رو به رو بود و برای کاهش این اغتشاش، دو راه داشت:
-به دیگران دروغ بگوید و آن ی باشد که نبود
-به دیگران راست بگوید و همانی باشد که بود.

و او دومی را انتخاب کرد. آدم های درون دوایر در هم ریختند و رضایی در مرکز دایره ها تنها ماند.

تنها ماند بی آن که دیگران بدانند و بفهمند طنز و لبخند طنزپرداز، معنای اش رضایت و خوشحالی از چنین وضعیتی نیست.

وقتی برای اجرای برنامه به آلمان آمد و اتومبیل اش خراب شد و او به کسانی که برای تماشای برنامه اش آمده بودند این موضوع ناراحت کننده را گفت، همه خندیدند! هر چه او می گفت که والله این موضوع خنده داری نیست، باز همه می خندیدند چون فکر می کردند طنز پرداز برای مفرح گری این حرف را می زند!

او به همین گونه در تنهایی درگذشت. این بار اتومبیل جسم او از کار افتاد، ولی چون دیگر حضور نداشت، کسی به موضوع نخندید؛ ولی کسی هم به موضوع خرابی اتومبیل جسم و جان او پی نبرد؛ پی نبرد که او چرا خود را در دایره ای که در آن قرار داشت، محبوس کرد و غصه خورد و درگذشت.

او دلی خونین داشت که از میان این دل خونین گل خوشرنگ طنز روییده بود.

این موضوع را کسی نفهمید، و احتمالا هنوز هم کسی موضوع را نفهمیده است، و شاید بعد ها هم کسی این موضوع را نفهمد.

یاد او و تنهایی او و دردهای پنهان او همیشه با من خواهد بود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy