درباره ی کمبودهای جنبش های اجتماعی ده تا بیست سال اخیر در ایران فراوان سخن رانده شده است. نداشتن استراتژی روشن، عدم شفافیت در مشخص ساختن خواست و هدف اصلی، نداشتن سازماندهی و نیز نبود رهبری برخی از این اشکالات یا کمبودهاست. در این نوشتار به مسئله ی رهبری می پردازیم.
ویژگی های رهبری
بدیهی است که یک جنبش اجتماعی برای گسترش و به سرانجام رسیدن نیاز به رهبری دارد. آن هم یک رهبری توانمند و کارآمد. ویژگی های یک جریان رهبری را شناسایی کنیم:
-
خودجوش و فی البداهه نیست، بلکه از قبل برای ایفای این نقش خود را آماده کرده است.
-
نیاز به مشروعیت دارد. یعنی باید نزد فعالان جنبش مقبولیت یابد.
-
نمی تواند خودش را رهبر اعلام کند، باید آنها که در صحنه هستند او را رهبر اعلام کنند.
-
می بایست قادر به انجام کار باشد. رهبر نمی شوند که رهبر باشند، رهبر می شوند که جنبش را رهبری کنند.
-
باید طرح، برنامه و توانایی پیاده کردن و مدیریت آن را داشته باشد.
به این ترتیب می بینیم که جریانی که این ویژگی ها را نداشته باشد می تواند هر چیزی باشد جز رهبر. لذا با سروصدا و تبلیغات کاذب و آرزو و ادعا نیست که کسی رهبری را به دست می گیرد. نیاز به شرایطی تعریف شده و معین دارد که قابل دور زدن و نادیده گرفته شدن نیست. نمونه های افراد خودرهبر خوانده اما رهبر نشده کم نیست.
دلیل این که ما در جنبش های اجتماعی اخیر در ایران رهبری نداشته ایم با اتکاء به این پنج ویژگی ضروری چنین است:
-
خود را از قبل کاندید کرده اند، اما آماده نکرده اند.
-
خود را مقبول مردم دانسته اند، اما از مردم مقبولیت عمومی و آنها مشروعیت نگرفته اند.
-
خودشان را فرصت طلبانه رهبر اعلام کرده اند، صبر نکرده اند دیگران آنها را رهبر اعلام کنند.
-
معتقدند که دارند رهبری می کنند، اما قادر به رهبری جنبش نبوده اند.
-
طرح و برنامه نداشته اند و معلوم نیست اگر چیزی به این نام داشته باشند قادر به اجرای آن هستند یا خیر.
به این ترتیب می بینیم که دلیل نبود رهبری در جنبش های اخیر این است که هیچ جریانی نبوده که به طور عینی از این ویژگی های لازم برخوردار باشد. و در این میان مهم این است که بدانیم بدون حتی یکی از این خصوصیات، احتمال تبدیل شدن به رهبر موفق یک جریان مبارزاتی گسترده ناممکن است، چه رسد به این که هیچ یک را نداشته باشیم.
براین اساس می توان گفت که باید روی این کمبود کار کرد تا بتوانیم برای آن یک راه حل بیابیم و در نهایت، یک جریان قادر به رهبری جنبش های متعدد اعتراضی در ایران را تدارک ببینیم.
اما چگونه؟
نخست با باطل کردن تمام رفتارهای اشتباه در هر یک از این پنج مورد.
-
خود را برای رهبری از حیث نظری و عملی آماده کنیم. یعنی آموزش و تدارک عملی ببینیم.
-
مشروعیتی ذهنی برای خویش قائل نباشیم. تلاش کنیم این مشروعیت را به طور عینی کسب کنیم و برای این منظور باید با نظر و عمل خود در میان لایه های فعال و معترض جامعه مقبولیت کسب کنیم.
-
رهبر خودخوانده نباشیم. با عملکرد خود کاری کنیم که دیگران ما را رهبر خویش بدانند و آن را به طور فعال بیان کنند.
-
در عمل جنبش را رهبری کنیم، با سازماندهی و تدارک و تشکیلات، نه با حرف و ادعا در اینترنت و تلویزیون ها.
-
طرح و برنامه ی مشخص و قابل اجرا ارائه دهیم و برای پیاده کردن و مدیریت آن، نیروی انسانی و منابع مالی تدارک ببینیم.
به این ترتیب می توانیم شروع خوبی را داشته باشیم. جنبش اعتراضی در ایران کلید خورده است و استعداد رهبری پذیری دارد. اما نیرویی که این پنج ویژگی را در خود به صورت همزمان داشته باشد و بتواند کار رهبری را در عمل بر عهده گیرد نداریم. به همین دلیل یک جای کار لنگ است.
وضعیت اپوزیسیون و رهبری
بدیهی است که در اپوزیسیون ایرانی یک طیف از نیروهای سیاسی را داریم که به نسبت های مختلف یک یا برخی از این خصوصیات پنج گانه را دارا هستند. اما مشکل این است که هیچ یک هر پنج شرط لازم را ندارند و به همین دلیل، یک جای کارشان با نقص مواجه است. این جریان ها می توانند با شناسایی نقاط ضعف خود، روی آنها کار کرده و اشکالات را برطرف کنند تا با تامین هر پنج شرط، کانیدای مناسب برای این منظور باشند.
در این راستا یک شروع خوب عبارت است از اعلام آمادگی برای رهبری. در این روند، مثل هر فرایند سیاسی دمکراتیک و گزینشی، همه چیز با کاندیدا شدن شروع می شود. به طور مثال در آمریکا، سیاستمداری که می خواهد رئیس جمهور آینده ی کشورش شود، پیش از هر کار دیگری، نیت (intention) خود را در این زمینه ابراز می کند. وقتی این مشخص شد، تهیه و تدارکات نیز به موازات آن به راه می افتد. مردم از این پس می دانند که این سیاستمدار تصمیم گرفته رئیس جمهور شود و حالا نوبت آنهاست که به عنوان فعال سیاسی، تلاشگر انتخاباتی، همیار مالی یا رای دهنده تصمیم بگیرند که آیا می خواهند از این کاندیدا حمایت کنند، برای او کار تبلیغاتی انجام دهند، به وی کمک مالی برسانند و یا در نهایت به او رای دهند یا خیر. وقتی چنین نکند طرف کاندیداتوری خود را پس می گیرد و از ادامه ی فعالیت تبلیغاتی و انتخاباتی دست بر می دارد.
در مورد یافتن یک جریان رهبری برای جنبش های اعتراضی نیز اولین اقدام مناسب برای این منظور آنست که تشکل های سیاسی کاندیدا بیایند و این خواست و منظور خود را به صورت روشن و شفاف اعلام کنند و خود را در معرض قضاوت عام قرار دهند. یعنی، تعارف و خجالت را کنار بگذارند و به مردم ایران بگویند که می خواهند به صورت مشخص جنبش اعتراضی برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی را رهبری کنند. تا به حال این امر به صورت غیر مستقیم، در لفافه، ضمنی، حدودی، ناروشن، دوپهلو و خجالتی بیان می شده است. به همین خاطر مردم مطمئن نبوده اند که آیا می توانند و باید روی این جریان، به عنوان کاندیدای رهبری حساب کنند، یا موضوع بر سر یک تشکل سیاسی است که بدش نمی آید به طریق تصادفی و ناروشنی، رهبر جنبش شود. تا این جا حرف ها در این زمینه بسیار دو منظوره، تقریبی و غیر مستقیم بوده است و به همین دلیل، جامعه نتوانسته حق انتخاب صریحی را احساس کند.
اینک که وضعیت کشور به بحران رسیده، جنبش اعتراضی آغاز شده و رژیم نیز در آستانه ی فروپاشی یا سرنگونی توسط مردم جان به لب آمده است، وقت آن به راستی فرا رسیده که سازمان های سیاسی مدعی رهبری، قدری فعال تر، جدیتر و شجاعانه تر با موضوع برخورد کنند. بیایند و به طور بی پرده و مستقیم به مردم ایران بگویند که آنها آماده اند تا رهبری جنبش را بر عهده گیرند. اما فراموش نکنیم، این تنها در زمانی معنی دارد و از بلوغ سیاسی حکایت می کند که آن سازمان یا جریان سیاسی تدارک لازم برای تامین پنج شرط فوق را به طور عملی و مستمر در دستور کار خود داشته و پی گیری کرده است.
فراموش نکنیم، تبدیل شدن به رهبری بیشتر از آن چه حاصل رهبر بودن باشد، محصول رهبر شدن است. تفاوت این دو در این است که رهبر «بودن» یک برداشت ایستا از امر رهبری است و بر پایه ی این تصور بنا شده که در یک مقطع یک جریان سیاسی باید خود را در مقام رهبری ببیند. این نگاه مکانیکی است و با واقعیت رهبری، که در واقع امر یک فرایند پویاست، در تضاد است. رهبر «شدن»، برعکس، جنبه ی پویا و مرحله به مرحله ی کار را در خود دارد. یک فرایند زنده ی منتج از تعامل متحول میان جریان مدعی رهبری از یکسو و مردم و جامعه از سوی دیگر است. در این بده بستان زنده و هوشمند است که یک جریان، در مسیری طبیعی، به مقام رهبری جنبش می رسد و نه به صورت سفارشی، تحمیلی یا ساخته و پرداخته ی دستگاه های تبلیغاتی ثروتمند بیگانه.
وقتی جامعه با یک کاندیدای رهبری مواجه می شود به سنجش رفتار و گفتار آن و توانایی های نظری و قدرت اجرایی آن می نگرد و بر اساس شاخص های خود، به قضاوت در مورد شایستگی تبدیل آن به رهبر-یا خیر- می پردازد. صحبت در مورد قضاوت میلیون ها نفر است که باید در کاندیدای رهبری، عنصر سیاسی صادق، شایسته، کارآ، فعال، فداکار، شجاع و مردم دوست را ببینند تا به آن اعتماد کنند. وقتی اعتماد کردند، برای آن هر کاری می کنند. اگر نه، آن کاندیدای رهبری، با تمام بوق و کرنای خود و همه ی حمایتی که بیگانگان می توانند از او به عمل آورند، نمی تواند به قدرت برسد، مگر با کودتا یا شبه کودتا. سرنوشت «خوان گوایدو» شبه رهبر ناکام جنبش اعتراضی مردم ونزوئلا، به خوبی گویای آن است که وقتی توده ها نمی توانند خصلت های رهبری را در شما ببینند، شما رهبر نمی شوید، هر چند که دهها دولت شما را به عنوان رهبر جنبش مردمی به رسمیت بشناسند.
این نکته را آن جریان های اپوزیسیون ایرانی باید مد نظر قرار دهند که در تصور و رویای رهبر مردم ایران شدن، به سراغ بیگانگان می روند و تلاش می کنند با جلب نظر و حمایت آنها، کمبود مشروعیت، مقبولیت و محبوبیت خود میان مردم ایران و به ویژه، میان کشنگران جنبش های اعتراضی را جبران کنند. این در حالیست که مسیر منطقی، درست برعکس است، اول باید به سراغ ملت خود رفت و در میان آنان محبوبیت و مشروعیت یافت و بعد دنیا وادار می شود که شما را به عنوان رهبر مورد قبول آن مردم، به رسمیت بشناسد.
تفکیک رهبر و رهبری
در این جا یک نکته را هم روشن سازیم. برخی می گویند ما رهبری می خواهیم اما رهبر نمی خواهیم. بعضی هم باور دارند که ما به رهبر احتیاج داریم تا رهبری کند. اولی ها سعی می کنند که نقش فرد را در امر رهبری به حداقل برسانند و دومی ها تمام وزن رهبری را به یک فرد واگذار می کنند. این اختلاف نظر اما کاذب است. چرا که واقعیت رهبری، همان گونه که در همه ی موارد جنبش های اجتماعیِ موفق تجربه شده است، ترکیبی است از هر دو؛ اما با یک ارتباط منطقی و کارکردی میان رهبر و رهبری.
موضوع این است که فردی که نتواند رهبری کند رهبر نمی شود و جریانی که می تواند رهبری کند به طور طبیعی یک رهبر خواهد داشت. جداسازی مصنوعی این دو، که بیشتر هم حاصل ترس تاریخی ما ایرانیان از رهبران استبداد منش است، نباید باعث شود که سازوکار موفق جریان را از یاد ببریم. وقتی یک تشکیلات قادر به رهبری یک جنبش اجتماعی باشد، به طورطبیعی یک رهبر هم معرفی می کند که به واسطه ی آن، مردم با آن تشکیلات یا جریان ارتباط ملموس و مشخص برقرارکنند. آنهایی که فکر می کنند ما به یک رهبر نیاز داریم تا رهبری را صورت بخشد و اعمال کند، بر این نکته واقف نیستند که هیچ فردی، بدون داشتن نیروی لازم برای کار مدیریتی و اجرایی، قادر به رهبری نیست. بنابراین، ارجحیت با یافتن رهبر نیست، با توان رهبری کردن است. وقتی این آخرین باشد، رهبر هم از دل آن بیرون می آید. به طور منطقی، وقتی یک جریانی، قدرت مدیریت و عملیاتی برای پیشبرد یک جنبش را داراست، در بین فعالان آن جریان، فردی که بیشترین سهم، قابلیت و کارآمدی را از خود نشان می دهد، به عنوان رهبر شناخته خواهد شد.
این واقعیت کارکردی تجربه شده را باید در حال حاضر نیز در نظر بگیریم. یعنی به دنبال رهبر نباشیم، در پی جریان رهبریی باشیم که بتواند کار جنبش را به خوبی به پیش برد و اگر چنین کرد، بدون تردید یک رهبر هم از دل آن بیرون خواهد آمد.
اهمیت سازماندهی:
نگارنده سال ها پیش در مقاله ای عنوان کرده بود که «هرکه سازماندهی کند، رهبری می کند». این امر اشاره به آن دارد که رهبری چیزی نیست جز سازماندهی نیروهای اجتماعی، برای دستیابی به یک هدف مشخص. هر که بتواند این کار را انجام دهد، چه خود بداند و چه نداند، چه دیگران بخواهند و چه نخواهند، به جایگاه رهبری جنبش ارتقاء می یابد. این که رقبا بپسندند یا خیر برای چنین نیروی سازماندهی به طور ملموس معنی ندارد. هر که کار را به سرانجام برساند از محصول آن نیز بهره مند خواهد شد و به مقام رهبری دست خواهد یافت. برای همین، باید به فضای حسادت، رقابت ناسالم و جِر زدن حاکم بر بخشی از اپوزیسیون توجه نکرد. آن نیرویی که می داند توان سازماندهی توده های معترض را دارد، باید جلو بیافتد و تردید نداشته باشد که به واسطه ی کارکرد موثر و مفید خود در مسیر تبدیل شدن به رهبری جنبش پیش خواهد رفت. اگر جریانات دیگر هم بتوانند، به رقابت می پردازند، در غیر این صورت، در مقابل کوه واقعیت رهبری مبتنی بر سازماندهی، قدرت اجرایی و مدیریتی آن جریان و مشروعیتی که به واسطه ی آن نزد مردم کسب کرده است، به مثابه موشی جلوه می کنند.
به عنوان نتیجه گیری:
در پایان اشاره کنیم که برای رسیدن به رهبری جنبش کنونی اعتراضی در ایران، یک جریان سیاسی بایستی بتواند برنامه ی مشخصی به عنوان استراتژی جنبش تدوین کند، ارائه دهد، برای آن نیروی انسانی و منابع مالی سالم تدارک ببیند، آن را به اجرا بگذارد، مرحله به مرحله ی آن را مدیریت کند، در این روند خود را به مردم بشناساند، در میان آنان محبوبیت، مقبولیت و مشروعیت کسب کند و به واسطه ی این روند، به جایگاه رهبری قیام فعلی برسد. چنین جریانی حتمن می بایست از هرگونه شتاب برای جهیدن از این مراحل پرهیز کند و علیرغم اضطرار ظاهری شرایط، گام های مختلف این مسیر را به صورت منطقی و پیوسته طی کند. این آن نوع رهبری است که مردم ایران به طور فعال و ضروری در جستجوی آن هستند: جریانی که بداند به دنبال چیست و چگونه می خواهد با مدیریت جنبش اعتراضی به آن دست یابد. وقتی این برای مردم روشن باشد از آن حمایت کرده و برای آن تلاش و فداکاری وخطوط آن را دنبال می کنند.
در این جا وقتی می گوییم استراتژی پیروزی باید توسط جریان کاندیدای رهبری ارائه شود، اشاره به نقشه راهی می کنیم که براساس برخوردی عینی گرا و با توجه به توانایی های واقعی مردم و خواست و نیازهای جامعه طراحی شده باشد، نه بر مبنای کلیشه های کهنه ی ایدئولوژیک که دیگر با واقعیت های جامعه ی ایران سال 1398 انطباقی ندارد. نگارنده در مقاله ی بعدی به موضوع استراتژی مبارزاتی برای پیروزی جنبش اشاره خواهد کرد.
در تدارک تولید رهبری برای جنبش اعتراضی باشیم تا کار را به سوی پایان خوش خود هدایت کنیم.#
برای دیدن برنامه های تحلیلی کورش عرفانی در تلویزیون دیدگاه به این وبسایت مراجعه کنید www.didgah.tv :
آدرس ایمیل برای تماس با نویسنده [email protected] :