Tuesday, Dec 3, 2019

صفحه نخست » دوباره بر می‌خیزیم، کوروش مختاری

Kourosh_Mokhtari.jpgبه نام خدا
تا چَشم گشودیم، جنگ بود و موشک باران، با آژیر قرمز، زیر نیمکت‌های فرسوده و دیوار نمدار مدرسه‌ای پناه می‌گرفتیم، که یادگار دورانی بود که شاهش، مردم انگلیس و اروپا را به سخت کوشی دعوت می‌کرد!
صف بود و کوپن‌های اعلام شده در دست، برای یک حَلَب روغن، در سُوز سرمایی که نفت هم نداشتیم. جاده‌ای نبود تا در برف و سرما، تب بُر بگیرم از دکتر هندی، برق و تلفن که هیچ!
دروازه‌های تمدن گشوده شده بود، اما نه برای ما که زمین مان را انقلاب سفید گرفته بود و اعتبارمان را انقلاب سیاه!

زندان بود و شکنجه برای هر که نامی و نانی داشت. نانمان را گرفتند و انگ طاغوت زدند بر هر آنکه ژولیده نبود.
سرود " هوا دلپذیر شد... " می‌خواندیم تا یادمان نرود گلسرخی و کرامت که بودند و دیکتاتوری چه کرد با جَزنی و فاطمی!
درس خواندیم و بزرگتر شدیم و جام زهری را دیدیم که چون شَهد انگبین برایمان شیرین بود. خسته بودیم از آژیر و مارش و حَمله، که در پس آن جنازه بود و حِجله!
با ناله‌های هزاران مادری که جگر گوشه‌اش در گوهر دشت و عادل آباد به کام مرگ میرفت، گریستیم.
جاده کشیدند و برق و تلفن. خوشحال بودیم از صدای غرش بولدزر و کامیون هایی که پل‌های فرسوده و ویران را مرمت می‌کردند و می‌زدودند غبار جنگ از چهره شهرمان.
اما برنگشتند خیلی از مردانی که به زلالی چشمه بودند و دلی به وسعت دریا داشتند. پناه گرفتگان پشت خاکریزها، برگشتند با عکس‌های آرپی جی به دست و قطار فشنگ به کمر. طلبکار جَستند به سکوی قدرت و دوش خود آراستند به ستاره‌های بی شمار.
بزرگتر شدیم و فهمیدیم زندگی فقط برق و جاده نیست. در پی آزادی، پیام دانشجو را با ولع می‌خواندیم که آوای شیرین سیّد یزدی، بر دلمان نشست. به احترامش برخواستیم. دانشگاه بود و جامعه و توس و خرداد. از جامعه مدنی شنیدیم و از پلورالیسم دینی.
هنوز بازگشت سُفرای اروپایی را با لبخند نظاره می‌کردیم که حمله کردند به سخنرانی‌ها، سینما‌ها و همایش‌ها. باتُوم بود و گاز اَشک آور. به میدان آمدند تا ببندند دهان هایی را که از آزادی می‌گفت و بستند. توقیف بود و توهین. برچسب طاغوت را از پیشانی مان کندند و شدیم مزدور و لیبرل! یازهرا گویان پرتمان کردند به خیابان انقلاب! اما توقف نکردیم و سینه خیز به سمت میدان آزادی حرکت کردیم.
چرخ گردون به کام نبود و در یِنگه دنیا، آنکه قدمی برای دوستی بر می‌داشت، جایش را به شیطانی داد که در دستانش موشک بود و بمب افکن، و تا توانست ویران کرد همه امیدها و آرزوهایمان را. به بهانه طالبان و صدام، ویران کرد امید ما را و شدیم محور شرارت!
گرچه چشمانمان از گاز اشک آور همیشه گریان بود، اما دلخوش بودیم به سّیدی که ما را می‌فهمید، اگر چه دستانش را بسته بودند همان ستاره به دوشان برگشته از جنگ!
و چه زود گذشت ۸ سال شیرین و هنوز دِرو نکرده بودیم کاشته‌هایمان را، که با یک چُرت سحرگاهی، مترسکی به ما تحمیل شد که در پی نام بود و شُهرت. مهم نبود به چه شُهره شود، فقط نامش تیتر یک اخبار باشد، که شد. در هاله‌ای از نور غرق بود و برای مدیریت جهان برنامه می‌داد. سَرمَست از نفت صد دلاری چه غوغاهایی کرد و آنکه بی نصیب بود از این نعمت خدادادی ما بودیم که دیگر جاده‌هایمان فرسوده شده بود و چشمه‌هایمان خشک!
دوباره ایستادیم و به میدان آمدیم تا با عوام فریبی و دروغ مبارزه کنیم. مرد جنگ و هنر را از میان کتاب‌ها بیرون کشیدیم و به میدان آوردیم تا مبارزه کنیم با آنکه نقش مار می‌کشید.
شعارهایمان بالای خیابان آزادی ماند و پایین تر نیامد. نیرنگ و گونی‌های سیب زمینی، کار خود را کرد و برنده شدوندند کسانی را که در پی نان بودند و نه آزادی.
سکوت سبزمان به تیر غیب گرفتار شد و خون دادیم. ایستادیم با چشمان متورم از گاز اشک آور و در حالیکه بدنمان از ضرب باتُوم بی حس بود، به شُو‌های سیمای غیر ملی، خندیدیم و باور نکردیم توبه کنندگان را و بغض کردیم از مظلومیت و پایمردی چریک پیر و تاج زادها!
ایستادیم به نمازی که بار اولمان بود و خوشحال از اینکه مردی که نصف ایران مال او بود!!، پُشتمان درآمد. هر قصر و کارخانه بزرگی را مال او و خاندانش می‌دانستیم. از اتوبانهای کانادا تا گلدیس صادقیه!
میر ما بر سر عهدی که با مردم بسته بود، ایستاد و بستندکوچه اختر را. سرخورده شدیم و بریدیم از سیاست و افتادیم در پی رزق حلال و خدمت به خلق.
تُحفه اَرادان، غوغا می‌کرد و به لطف نزدیکی افکارش به پایه‌های قدرت، خَس و خاشاکمان می‌خواند و بزغاله!
ورق پاره‌ها کار خودش را کرد و مایی که سرمان به صنعت بود و کار، شدیم بیکار و گرفتار.
دوباره برگشتیم و این بار، سیّد ما، پیرتر از قبل، تَکرار کرد و ما نیز تَکرار کردیم، حماسه دیگری را.
گفتگو بود و مذاکره و چشم دوخته بودیم به هتل کوبورگ! دود سفید از دودکش درآمد و حسن تلفن حسین را پاسخ داد. خوشحال بودیم که گره چهل ساله باز شد، اما دوباره چماق داران به میدان آمدند و گرفتند و بستند.
موشک پشت موشک هوا شد تا هوا کنند، آنچه رِشته بودیم. در پی برجام دو بودیم که قفل زدند درب سفارت خادم الحرمین را.
کاسبان تحریم و مدعیان تاج و تخت از دست رفته، دوباره دست به کار شدند و از دو جبهه تاختند بر امید و تدبیر. پشتمان خالی شد، وقتی هیچ غریق نجاتی در استخر فرح نبود و همچو پلاسکو امیدمان فرو ریخت. و رفت آنکه درس گرفته بود و مردم را انتخاب کرده بود!
گردش ایام به کام نبود و دوباره در یِنگه دنیا، نُسخه بدبختی پیچیده شد و با یک حرکت شُومن به قدرت رسیده، مات شدیم و مبهوت. مدعیان تاج و تخت و رانده شدگان از قدرت، دست به کار شدند و به پایش افتادند که بسوزان هرآنچه حسین نوشته بود و بزن زیر هر دیگی که برای ما نجوشد!
مدعیان وطن پرستی و آزادی خواهی، که نه صف دیده بودند و نه کوپن، و از ترس موشک به سواحل سانفرانسیسکو پناه برده بودند، طومار نوشتند و نسخه بدبختی دیگری را برایمان پیچیدند.
کاخ آرزوهایمان به یکبار فرو ریخت و تدبیر زیر آوار جا ماند. تحریم بود و توهین. دوباره شدیم بیکار و گرفتار. آزاد که نبودیم، نانمان هم از سُفره رفت. دوباره ایستادیم و در پی نان و آزادی، با مشعل آغشته به بنزین، به میدان آمدیم. دوباره کشتند و بردند. گلویمان را فشردند تا صدایمان را دیگری نشنود.
دوباره تشنگان قدرت به تکاپو افتادند و در سراب خون جوانانمان، نقش تاج و ریاست دیدند. بر هم تاختند و هر یک دیگری را مزدور نظام خواندند و خود را رهبر راستین مردم. شعار "رضا شاه، روحت شاد" به طعنه سر دادیم تا از خواب برخیزند، چمبره زدگان به قدرت و ببینند سرانجام دیکتاتورها را.
دوباره ایستادیم و هستیم تا هم نانمان را پس بگیرم و هم ناممان را، اما برای خاندانی که لب می‌دوخت و بر تن رنجور فاطمی هم رحم نکرد، فرش قرمز پهن نکردیم! گذشته را فراموش نمی‌کنیم، اما می‌بخشیم کسانی را که طلب بخشش کنند. ایستادیم در همین کوچه و خیابان، دست در دست کسانی، که شهامت داشتند و طلب بخشش کردند. دوش در دوش کسانی که به مردم پیوستند.
فَرَشگرد و گُذارمان، تَن رَنجوری است که با شهامت، از کوچه اَختر، پایه‌های حکومت دینی را می‌لرزاند. مردان و زنان گذارمان، سُتوده هاست که شعارآزادی برایشان نان نداشت.
بر زمین می‌افتیم، اما دوباره برمی خیزیم وهمین جا هستیم تا پس بگیریم کشورمان را. از لندن و کالیفرنیا وطن وطن نمی‌کنیم و صدای امید از کوچه اختر به گوش می‌رسد و نه از پاریس و لندن.

کوروش مختاری



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy