Thursday, Dec 5, 2019

صفحه نخست » بر سر سه راهی روش مبارزه: خشونت؟ عدم خشونت؟ خشونت زدایی؟ محمود دلخواسته

Mahmoud_Delkhasteh_2.jpgبنظر می رسد که بخشی از وجدان جمعی جامعه ملی با بکار گیری عناصر فرهنگی و وجدان تاریخی، چهلمین سالروز کشتار آبان ماه را پاس خواهد داشت و اینگونه حلقه ای که جامعه ملی در سال 57 با استفاده از جنایتهای سلطنتی بر گردن سلطنت انداخت و آن را به پایین کشید، حال بر گردن استبداد مذهبی که انقلاب را به ضد انقلاب تبدیل کرد خواهد انداخت و اینگونه آن چرخه ای که سرنوشت سلطنت را محتوم کرد، سرنوشت استبداد مذهبی را نیز محتوم خواهد کرد.

در صورتی که روشهایی دیگری را نیز بر گزیند، در هر حال دیگر در این شک نیست که نفسهای استبداد تبهکار به شماره افتاده است و وحشت سراپای آن را فرا گرفته است. از جمله به همین علت است که آقای خامنه‌ای به سالهای 60 رجوع می دهد. قصد ایجاد رعب دارد غافل از اینکه با اینکار رعب و وحشت خود را بنمایش می گذارد. علت اصلی محتوم بودن سرنوشت استبداد این است که با این کشتار، فضای خاکستری "اصلاح طلبی" که بیش از بیست سال یا مانع جنبش شده بود و یا جنبش را محدود به درون رژیم کرده و اینگونه محکوم به شکست، بکلی از میان برخاست و حال، مانند سالهای قبل از انقلاب، یک طرف جوی خون، رژیم قرار دارد و طرف دیگر مردم و البته که رژیمهای استبدادی همیشه می‌آیند تا بروند، ولی مردم همیشه هستند. بعد از کشتار 17 شهریور در میان مردم شایع شده بود که تیمسار اویسی نزد شاه رفته و گفته است که سلطنت اعلیحضرت برای 15 سال دیگر بیمه شد. حال بعد از این کشتار، سران سپاه چنین بیمه شدنی را به آقای خامنه‌ای مژده داده اند و او جشن پیروزی گرفت!

ولی در این رابطه، سئوالی که پاسخ می طلبد این است: بعد از سرنگونی رژیم خیانت، جنایت و فساد چه باید کرد؟ وجدان جمعی جامعه به حق این سئوال را مطرح می کند که آیا با سرنگونی استبداد حاضر، آیا بهار انقلاب، مانند انقلاب قبلی سرنوشت پاییز را خواهد یافت و بعد باز سازی شب زمستانی استبداد را و یا اینکه این گل، گل همیشه بهار خواهد ماند؟

بخش عمده این پاسخ را می شود با استفاده از تجربیات تاریخی 130 ساله اخیر ایران و نیز تجربیات دیگر انقلابها جست:

خشونت، به عنوان روش حاکم برای براندازی:

وقتی از اولین انقلاب مدرن، انقلاب فرانسه شروع و به دیگر انقلابات در قرن نوزده و بیست مانند انقلابات روسیه، چین، الجزایر، کوبا، ویتنام، نگاه می کنیم می بینیم که بعد از سرنگونی استبدادی که اصلاح را برنتافت (تمامی جنبشهای انقلابی در آغاز جنبشهای رفورمیست و اصلاح طلبانه بوده اند و این اصلاح ناپذیری استبداد بوده است که انقلاب را ناگزیر کرده است.) همگی منجر به باز سازی استبداد شدند. انقلاب فرانسه نیز از آنجا که خشونت را روش کرد، دوباره شاهد باز سازی استبدادها شد. در نتیجه، انقلابات دیگری لازم آمد تا فرانسه را مهد آزادی کند و اینگونه راه بسیار طولانی تر از آنی شد که می توانست بشود. شاید بشود گفت که در این رابطه تنها استثناء انقلاب آمریکا، یا همان جنگ استقلال آمریکا بود که بر عکس انقلاب فرانسه که <استبداد آزادی><despotism of liberty> و دیکتاتوری ناپلئون را تجربه کرد (ناپلئون حتی بکار بردن کلمه دموکراسی را ممنوع کرده بود.) ، توانست هسته نظامی دموکراتیک مستقر کند. در اینجا به چند مورد از دلائل این استثناء اشاره می کنم:

  1. از علل اصلی که پس از انقلابها، استبداد باز سازی شد، یکی این بود که بعد از بر انداختن رژیم استبدادی، مردم مورد تهاجم خارجی و یا جنگ داخلی و یا هردو (مانند انقلاب 57) قرار می گرفتند. درواقع، تصرف کنندگان دولت برای آنکه مالک دائمی آن بگردند، کشور را به ساختار روابط قوا در درون و با بیرون، باز می‌گرداند. بدین‌خاطر جنگ و تحریم و نظامی شدن را به رژیم تحمیل می‌کرد و در نتیجه اسباب بازسازی استبداد را در اختیار گروه ها/احزاب/ افرادی که قدرت را هدف قرار داده بود قرار می داد. در حالیکه انقلابیون آمریکا دچار این مشکل نبودند چرا که بین آنها و قدرتهای خارجی دو اقیانوس اطلس و کبیر/آرام حائل بود. بنا بر این، دولتی نبود تا تصرف آن، نیاز به مراجعه به قدرت خارجی و بازگرداندن کشور به ساختار روابط قوا را بوجود آورد. با بیرون رفتن انگلستان از صحنه، ساختن دولت دردرون کشور ممکن شد. خطری خارجی که نظامی سازی را ضروری کند وجود نداشت. به همین علت اکثریت نیروهای نظامی، بعد از پیروزی منحل شدند و آمریکا تا شروع جنگ داخلی دارای ارتش کوچکی بود.
  2. مهاجرانی که از انگستان به آمریکا رفتند با سیستم پارلمانی و نقش آن آشنا بودند. به این علت بود که وقتی مالیات چای را دولت انگستان بالا برد، به مخالفت برخاستند و شعار <نه به مالیات بدون نمایندگی> <no taxation without representation> به این معنی که از آنجا که مهاجران به آمریکا، نماینده ای در پارلمان انگیس ندارند، وضع مالیات غیر قانونی است. بنا بر این با قوانین دموکراتیک هم آشنا بودند و هم خواستار داشتن آن.
  3. سیزده مستعمره/کولونی/colony که مدتها قبل از شروع جنگ استقلال تشکیل شده بود و در حالی که مالیاتش را مستقیما به دولت انگستان پرداخت می کردند و رابطه اشان با بریتانیا بیشتر رابطه مالی بود، ولی همه آنها دارای خودمختاری گسترده ای بوده و سیستم انتخاباتی و رای‌گیری مدتها بود که جزء فرهنگ و ساختار سیاسی این سیزده مستعمره انگستان بود و هر کدام برای خود نیروهای مسلح یا میلیشیا داشتند. در واقع مرکزی وجود نداشت که خود را بر دیگر کلونی ها تحمیل بکند.
  4. رهبران فکری و سیاسی انقلاب آمریکا، تحت تاثیر عمیق ادبیات روشنفکری و مردم سالاری در اروپا بودند. برای مثال، جان آدامز، جیمز مادیسون، توماس پین، فرزندان موج دوران روشنگری اروپا در شکل اندیشمندانی انگیسی چون جان لاک (دو رساله دولت)، و اسکاتلندی، چون دیوید هیوم (تاریخ انگلستان) و روشنفکران فرانسوی چون مونتسکیو (روح القوانین) بودند و اندیشه نوشتن قانون اساسی و تحول مردم از رعیت به شهروند نتیجه این نوع نگاه و باور بود.

البته این به این معنی نیست که دموکراسی به معنی امروز آن حاکم بود. در واقع می شود گفت که مدل دموکراسی یونان قدیم در آتن سر بر آورده بود، چرا که در این دموکراسی تنها مردان سفید پوست دارای مال و منال (white men with property) حق رای داشتند. به این معنی که دموکراسی سفید پوستان دارا، استبداد بر مردان سفید پوست ندار، زنان و بردگان سیاهپوست و سرخپوستان (آمریکایی های واقعی) بنا شده بود. از جمله به این دلیل که در جریان جنگ استقلال، بیشتر قبایل سرخپوست طرف انگستان را گرفتند چرا که انگستان، حداقل مرزهای سرزمینی آنها را به رسمیت شناخته بود. با این وجود این پذیرفته شده بود که مردان سفید پوست دارای مال و منال، مردان سفید پوست دیگر دارای مال و منال را تحت سلطه خود در نیاورند و همه اشان از حقوق شهروندی بر خوردار باشند.

روش عدم خشونت/pacifism

در آغاز قرن شانزدهم و در زمانی که حکومت پاپها، با توجیه <جنگ عادلانه> <just war> به خشونتی گسترده آلوده بود و حتی بعضی از آنها به عنوان فرمانده در جنگها حضور پیدا می کردند، گروهی از مسیحیان در سویس به نام آناباپتیستها (Anabaptists) (1)کار برد خشونت به هر دلیلی را نفی کردند. توضیح آنها برای گرفتن این مواضع باز گشت به انجیل و بخصوص این آیات بود:

- « 38. نیز شنیده‌اید که گفته شده، "چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان."۳۹امّا من به شما می‌گویم، در برابر شخص شرور نایستید. اگر کسی به گونۀ راست تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به‌سوی او بگردان.۴۰و هرگاه کسی بخواهد تو را به محکمه کشیده، قبایت را از تو بگیرد، عبایت را نیز به او واگذار.۴۱اگر کسی مجبورت کند یک میل با او بروی، دو میل همراهش برو.۴۲اگر کسی از تو چیزی بخواهد، به او بده و از کسی که از تو قرض خواهد، روی مگردان.؟؟؟؟ (انجیل متی، موعظه سر کوه.)

- در دوران معاصر شناخته ترین معرف این روش در مبارزه، تولستوی بود که به آموزش < عدم مقاومت در مقابل شر/شریر> <non-resistance to evil> مهاتما گاندی تحت تاثیر این فلسفه تصمیم گرفت که روش مبارزه برای آزادی کردن هند از استعمار، نه روش خشونت بار که بارها قبلا تجربه و شکست خورده بود که روش عدم خشونت بگردد:

" عدم خشونت نیازمند ایمان مضاعف است، ایمان به خدا و همچنین ایمان به انسان. عدم خشونت و حقیقت از یکدیگر جدا ناکردنی هستند و پیش فرض یکدیگر هستند. عدم خشونت زدایی نیست که بنا بر اراده بر تن کرده و از تن در آورد. در قلب جا می گیرد و از هستی جدایی ناپذیر است."

ناگفته نماند که داستان استقلال هند، بخش ناگفته و کم گفته ای نیز دارد و آن بخشی است که روش مسلحانه را برای استقلال هند پیش گرفته بود و حزب قدر/ Ghadar Party که قبل از ظهور گاندی، بر خواسته بود و سرکوب شده بود ولی مبارزه را ادامه داده بود. نمی شود نقشی برای این حزب در استقلال هند قائل نشد. از جمله به این دلیل که انگستان زمانی مجبور به پذیرفتن استقلال هند شد که جنگ جهانی دوم او را از نظر اقتصادی ورشکسته کرده بود و با مردمی خسته از جنگ که هیچ آمادگی ورود به جنگی دیگر را در ورای اقیانوس نداشتند.

قبل از گاندی، این زنان انگستان که برای حق رای دادن/ سافرجت (suffragette) مبارزه می کردند با شعار <حکمت/معرفت/wisdom از تسلیحات جنگی بهتر است.> روش عدم خشونت را پیش گرفته و بعد از استقلال هند، روش عدم خشونت جنبش جامعه مدنی در آمریکا برهبری مارتین لوتر کینگ، الهام گرفته از روش گاندی بود.

حال سئوال این است که آیا روش عدم خشونت، برای مقابله با قدرتی خشن و سلطه گر روشی مؤثر است؟ برای پاسخ به این سئوال نیاز به باز گشت به سرچشمه داریم و اینکه آیا حضرت عیسی همیشه بر این روش عمل می کرده است؟ تحقیق بما می گوید خود او نیز این روش را مطلق نمی کرد و برای مثال، می بینیم که وقتی وارد معبد بزرگ سلیمان می شود و می بیند که آن محل عبادت را به بازار صرافان و پرنده فروشان و گوسفند و گاو فروشان تبدیل کرده اند سخت خشمگین می شود، بطوری که:

<عیسی با طناب شلاقی ساخت و همه را ازآنجا بیرون کرد،

او گاوان و گوسفندان را بیرون راند وسکه های صرافان را برزمین ریخت ومیزها را واژگون کرد

سپس به سراغ کبوترفروشان رفت و دستورداده اینها را ازاینجا بیرون ببرید و خانه پدر مرا به بازار تبدیل نکنید.> (انجیل یوحنا 2:15-16 . این داستان در دیگر انجیلها نیز آمده است.)

در اینجا می بینیم که حضرت عیسی برای خارج کردن صرافها و دیگر فروشنده ها، با استفاده از طنابی که به شلاق تبدیل کرده بود، تا اندازه ای از آن بعنوان تازیانه استفاده می کند و مردمی را که او را نمی شناخته اند، شلاق می زند و میزها را واژگون می کند که آن معبد بزرگ را خالی می کند. در اینجا تصور اینکه از خشونت نه بگونه سمبلیک، بلکه بگونه ای واقعی و گسترده استفاده شده است هیچ سخت نیست. بنا بر این می شود گفت که مسیح، که روش عام را بر آوردن گونه دیگر بعد از سیلی خوردن عرضه کرده بود، خود در زمانها و مکانها و موقعیتهایی، استثناهایی برای این سیاست قائل می شده است.

شاید، یکی از دلایل اصلی که روش آنابابتیستها همیشه در حاشیه باقی ماند همین حضور متواتر این استثناء ها در واقعیت اجتماعی می باشد:

- وقتی از این منظر به کوشش تولستوی در پیش بردن سیاست عدم خشونت می‌نگریم، می‌بینیم که با وجود محبوبیت بسیار او در روسیه، وقتی جنبش بر ضد استبداد تزاری شروع شد، به علت انعطاف ناپذیری نسبی استبداد تزارها، روش غیر خشن، برای بسیاری یا روش غالب نشد و یا زود به روش خشن تبدیل شد. مشهور ترین این روش در سال 1905 بود که به رهبری یک کشیش، راهپیمایی صلح جویانه برای عرضه خواستهای کارگران در شهر سنت پطرزبورگ به نیکولای دوم انجام شد که به کشته و زخمی شدن صدها نفر منجر شد. چنین سرکوب خونینی، عبث بودن روش غیر خشن برای رسیدن به اهداف، را بر بسیاری معلوم کرد. این یکی از دلایل خشن و خونین شدن انقلاب فوریه/اکتبر 1917 شد.

- جنبش غیر خشن حق رای دادن/سافرجت در انگستان نیز که چندین دهه از روش غیر خشن استفاده کرده بود و به جایی نرسیده بود، بخشی از زنان را به این نتیجه رساند که: "عمل و نه کلام، تنها راهی است که دولت را قانع کند که به آنها(زنان) حق رای را اعطا کند." تا جایی که کریستایل پانکهرست/Christabel Pankhurst یکی از رهبران معروف جنبش گفت:

" اگر مردان از مواد منفجره و بمبها برای اهدافی که آن را جنگ می نامند استفاده می کنند و بمبهایی را پرتاب می کنند که مردم دیگر را نابود می کند و از آن به عنوان عملی با شکوه و قهرمانانه نام می برند. چرا یک زن نباید از همان اسلحه که مردها استفاده می کنند استفاده کند. ما تنها اعلام جنگ نکرده ایم، ما برای انقلاب می جنگیم. (در اینجا القاء ایدئولوژی را نیز می شود دید.) اینگونه بود که گروهی در میان سافرجت ها، رو به خشونت آورده و به روشهایی از جمله شکستن پنجره ها وکوشش در آتش زدن بعضی از ساختمانها و استفاده از سلاح سرد برای حمله به بعضی شخصیتها روی آوردند و در جریان این عملیات عده ای زخمی شدند و در یکی از معروف ترین آنها، امیلی دویدسون/Emily Davison خود را در زیر اسب شاه انداخت و جان داد.

- جنبش حرکت مدنی سیاهپوستان در سالهای 60 برای رفع تبعضهای نژادی بر ضد سیاهپوستان نیز از جمله جنبشهای عدم خشونت بود به رهبری مارتین لوترکینگ که الهام گرفته از گاندی بود. به این معنی که روش غالب این جنبش روش عدم خشونت و پذیرفتن مورد حمله قرار گرفتن و واکنش خشن نشان ندادن بود که در جریان آن بسیاری شرکت کنندگان مورد حمله قرار گرفته و زخمی و 40 نفر از آنها کشته شدند. با این وجود، سیاهپوستانی بودند که به این روش انتقاد داشتند و برای خود حق دفاع از خود قائل بودند. از معروفترین این گروه ها، سازمان پلنگ سیاه/Black Panther بود و افراد این سازمان برای دفاع از خود و دیگر سیاهپوستان برای مقابله با خشونتهای پلیس و نژاد پرستان، در محله های خود، با خود اسلحه حمل می کردند. قبل از سازمان پلنگ سیاه، گروه <دیکنز> <Decons> از سیاهپوستان مسلح تشکیل شده بود که مانع حملات کوکلاس کلان ها شده و نقش محافظ را برای لوتر کینگ بازی می کردند، بطوری که وقتی بازدید کننده‌ای از خانه لوتر کینگ باز گشت خانه را به اسلحه خانه تشبیه کرد.

ولی از آنجا که لوتر کینگ مبنای اعتراض خود را عملی کردن اعلامیه استقلال آمریکا که بر اساس آن تمامی انسانها برابر خلق شده بودند واز آنجا که دستگاه سیاسی آمریکا نمی تواست خود را در برابر مادر قوانین کشور قرار دهد، ناچار به لغو تمامی تبعیضات نژادی شد. نتیجه اینکه، سازمان پلنگ سیاه که بطرف روش مسلحانه می رفت، نقش خود را بگونه ای اساسی تغییر داد و به سازمانی سیاسی-خیریه تبدیل شد و یکی از شناخته شده ترین کارهای آنها دادن صبحانه به کودکان فقیر بود تا اینگونه وسعت فقر در آمریکا را به نمایش گذاشت تا که دولت و سازمانها را مجبور به اتخاذ سیاستهایی در راستای فقرزدایی کند.

با این خلاصه، می شود نتیجه گرفت که مبارزه از طریق عدم خشونت، تنها زمانی به هدف می رسد که با قدرتی روبرو باشد که قوانین، وضعیت سیاست داخلی و خارجی و نیز روابط فرهنگی - اجتماعی، اجازه گسترده از خشونت را نمی دهد. مانند <جنبش همبستگی> به رهبری لخ والسا، در لهستان در سالهای 80 که با وجود سرکوب، از طریق اعتصاب و تظاهرات اهداف خود را با موفقیت تعقیب کرد و به نتیجه رساند.

روش خشونت زدایی

در اینجا نیاز به تعریفی از خشونت است چرا که تا بحال تنها خشونت فیزیکی فرض گرفته شده بود. در حالی که خشونت، تعریفی بس گسترده تر از خشونت فیزیکی دارد به این معنی که:

"هر عملی، رفتاری و باوری که کرامت و حقوق انسان را نقض کند، خشونت است."

با این تعریف از آنجا که خشونت تهاجمی، نقض حقوق انسان از جمله حق دفاع از خود می باشد. فرد مورد تجاوزقرار گرفته، برای خنثی کردن خشونت، حق دارد از خشونت دفاعی برای دفع تجاوز و تا حدی که تجاوز خنثی شود استفاده کند.

ولی روش خشونت زدایی به این محدود نمی شود، به این معنی که خشونت زدایی در مفهوم وسیعتر خود به روشهایی گفته می شود که سبب کاهش و حذف خشونت در رابطه با خود، با دیگران و با طبیعت از طریق عمل به حقوق خود و رعایت حقوق دیگران و طبیعت می باشد. به بیان دیگر، روش خشونت زدایی مدافع و حامی برخورد سیستماتیک و نظام مند برای حذف علل و اثرات روابطی که به تولید، مصرف و باز تولید خشونت در ابعاد اجتماعی- اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی می‌انجامد، می باشد. باز به بیان دیگر، روش خشونت زدایی، روش عارف شدن به <حقوند> بودن انسانها و ایجاد رابطه با خود، دیگران و طبیعت، از طریق حقوق است. در چنین وضعیتی، تمامی تبعیضات، چه تبعیضات جنسیتی (در شکل مردسالاری)، ملیتی، قومیتی، دینی/باوری و طبقاتی باید حذف شود، چرا که تمامی این تبعیضها، نقض کرامت ذاتی و حقوق انسانهاست. دیگر اینکه از آنجا که حقوق، ذاتی انسانها می باشند، در قبل از بیان، باور و عمل فرد قرار می گیرد و از این منظر، حقوق تمامی انسانها بدون توجه با بیان، باور و عملشان باید رعایت شود.

ولی از آنجا که در اینجا بحث ما محدود به بعد سیاسی است، با دو مثال، کار برد موفق این روش را در رابطه با کشور خودمان طرح می کنم. اولی در رابطه با روش غالب انقلاب بهمن در مرحله بر اندازی و دیگری بکار گیری این روش در نه ماهه اول جنگ:

قبل از گسترش بحث، شاید لازم باشد که به دو نمونه موفق از روش خشونت زدایی، در ایران زمان انقلاب و نیز در نه ماه اول جنگ ایران و عراق اشاره شود:

روش غالب در انقلاب بهمن:

- تا انقلاب ایران، روش غالب برای انقلاب، روش چگوارایی یا روش جنگ مسلحانه بود که نمونه های موفق آن در مرحله سرنگونی، در انقلاب چین مائو، کوبای فیدل کاسترو، جنگهای ضد استعماری الجزایر و ویتنام می‌شود دید. همگی به باز سازی دیکتاتوری منجر شدند. بعد از اینکه شاه تجربه دوم کوشش در رفرم و اصلاح دیکتاتوری سلطنتی (تجربه اول، مصدق با شعار شاه باید سلطنت کند نه حکومت بود که با کودتای 28 مرداد شکست خورد.) در زمان نخست وزیر علی امینی را نیز بر نتافت و او را بر کنار کرد، تحت تاثیر این روشها و غلبه گفتمان جنگ مسلحانه بود که کم کم شاهد ظهور دو جریان مارکسیستی و مذهبی فداییان خلق و مجاهدین خلق هستیم که روش مسلحانه را برای سرنگونی بر گزیدند. انقلاب بهمن بعد از شکست این دو سازمان بود که با جنبشی خود جوش و خشونت زدا با دو روش اعتصابات عمومی و تظاهرات غیر خشن و خودداری از مقابله به مثل با خشونت ارتش شاهنشاهی پا به صحنه گذاشت. نوع جدیدی از مبارزه که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد. شعارهای در راستای این روش که عمومی شد، شعارهایی مانند :<برادر ارتشی/چرا برادر کشی؟> و <ارتش برادر ماست/شاه دشمن ماست> بود که اثر روانی عمیقی بر نظامیان می‌گ‌ذاشت. تا جایی که در اسناد گفتگوهای سران ارتش در زمان انقلاب که در کتاب <مانند برف آب خواهیم شد> می بینیم که از اثرات "منفی" گل دادن به نظامیان سخن می‌گویند و اینکه سبب از بین رفتن انگیزه نظامیان در سرکوب جنبش مردم می‌شود و راهی برای جلوگیری از آن وجود ندارد.

در اینجا جا دارد که به دو تجربه شخصی در این رابطه اشاره کنم:

  1. قبل از فرار از ارتش، در گروه رزمی مسجد سلیمان هوانیروز در اصفهان خدمت می‌کردم. یکبار در مراسم صبحگاه تیمسار خسروداد فرمانده هوا نیروز برای سخنرانی و توجیه نظامیان برای سرکوب تظاهرات شرکت کرد و مهمترین بخش سخنان او این بود که این "خرابکاران" که به خیابانها می آیند ایرانی نیستند. روسی هستند و از مرزهای شوروی برای خرابکاری داخل کشور شده اند. چند روز بعد، بسیاری از مردم اصفهان به پشت بامها رفتند و شعارهای الله اکبر و مرگ بر شاه سردادند و صدای آنها اصفهان را در دل تاریکی فر گرفت. روز بعد که به پادگان رفتم، در مراسم صبحگاه، نظامیان حالت کسانی را داشتند که به آنها شوکی وارد شده باشد. شکوک وارده، دروغی بود که به آنها گفته شده بود. چرا که می دیدند معترضان نه از خرابکاران شوروی که همین همسایه ها و مردم عادی شهر هستند. از جمله به همین جهت بود که وقتی واحدهای گشتی پادگان - از آنجا که دستمال آبی بر گردن می بستند به یقه آبی ها معروف شده بودند و به بی‌رحمی معروف - از شهر به پادگان بر می گشتند، با خشم دو نفر را نام می بردند که به جای شلیک به زمین و یا بالای سر تظاهر کنندگان مستقیم به مردم شلیک می کنند. خودداری از شلیک مستقیم به مردم یکی از اصلی ترین دلایل پایین بودن نسبی کشته شدگان در انقلاب بود، چرا که اکثر واحدهای ارتش به چنین روشهایی توسل می جستند.
  2. قبل از تظاهرات معروف عید فطر که قرار بود از قیطریه شروع شود، مرخصی ده روزه گرفته و به تهران آمدم. بعد از نماز و زمانی که تظاهرات با عده کمی شروع شد، با شلیک گازهای اشک آور بسیار قوی روبرو شدیم. اثر آن این بود که احساس می‌کردیم تمام بدنمان آتش گرفته است و می‌سوزد. عده ای دختر و پسر از هوش رفتند و دیگران با آب گل آلودی که در گودالهای خیابان جمع شده بود سعی می کردند صورت خود را بشورند. ولی تظاهرات ادامه یافت و در سه راهی یوسف آباد که گل فروشی بزرگی وجود داشت، به یکباره دیدم که مردم شروع به خرید گلها کرده و در مدت کمی، تمام گلهای فروشگاه خالی و فقط سطلها و گلدانهای خالی ماند. منظره عجیبی بود منظره فروشگاهی غرق در گل ناگهان لخت و عریان شده بود. بعد از زمان کوتاهی ستونی از تیپ نوهد را دیدم که در کنار خیابان توقف کرده بودند و با چهره هایی خشمگین و مصمم به تظاهر کنندگان نگاه می‌کردند. ولی این مانع نشد که مردم آنها را با عشق و محبت گلباران نکنند. به درون یکی از کامیون ها نظامی نگاه کردم و جعبه های مهمات را دیدم؛ همراه چتر بازان فرستاده شده بود. سبب تعجبم شد که هزاران فشنگ را برای چه می‌خواهند؟ مدت کمی نگذشته بود که در حالی که سیل جمعیت ستون نظامی را در بر گرفته بود و نظامی ها را بخود می‌خواند، دیدم حالت بسیاری از چهره‌ها در حال تغییر است و اشک از چشمهای عده‌ای از آنها سرازیر شده است.

روش خشونت زدایی انقلابیون که بکار بردن خشونت را از طرف نیروهای امنیتی رژیم به حداقل رساند سبب شد که جنبش، به جنبشی همگانی تبدیل شود و ایرانیان شاهد عظیم ترین تظاهرات را برپا کنند و دیکتاتوری سلطنتی با کمترین خسارت سرنگون شود. و بهار استقلال و آزادی در دوران مرجع انقلاب متولد شود. (اینکه چگونه، بهار انقلاب از زمستان باز سازی دیکتاتوری در فرمی و محتوایی سرکوب گرتر سر در آورد، موضوع اصلی تز دکترای اینجانب را تشکیل داد، که بخشهایی از آن به فارسی باز نویسی شد.)

ذکر این نکته بسیار مهم: تا آنجا که تحقیق کرده ام از چشم تمامی پژوهشگران انقلاب دور مانده است (شاید یکی از دلایل آن این می تواند باشد که موقعیت خاص من که هم در درون ارتش بودم و هم خارج از آن و در نتیجه نگاهی از درون و بیرون را داشته ام، نداشته اند.) این می باشد که از آنجا که نظامیان جان خود را در خطر نمی‌دیدند، فضایی فکری و روانی برای آنها ایجاد کرد تا در کار خود و چرایی آن و نتایج آن اندیشه کنند و این نیز یکی دیگر از دلایل خودداری بسیاری از نظامیان از شلیک به سوی مردم گشت.

- جنگ ایران و عراق

در نه ماه اول جنگ که فرماندهی با اولین رئیس جمهور بود، بعد از اینکه پیش بینی صدام که کار ایران در عرض یکهفته تمام می شود رؤیای دروغ از آب در آمد، برای به زانو در آوردن ایران، شروع به حمله موشکی به بعضی از شهرهای مرزی ایران از جمله شهر دزفول کرد و تعداد بسیاری از غیر نظامیان کشته و زخمی شدند. بنی صدر بر تل یکی از خانه های ویران شده حاضر شد و در مقابل شعارهای انباشته از خشم مردم که فریاد: <بنی صدر/موشک جواب موشک> می دادند گفت که او هرگز اینکار را نخواهد کرد و اینکه حقوق انسانی هم مردم عراق و هم مردم ایران قربانی دیکتاتوری صدام شده است، بنا براین او نقض حقوق ایرانی ها را با نقض کردن حقوق انسانی مردم عراق پاسخ نخواهد داد. به نیروی هوایی نیز دستور داده بود که از حملاتی که ممکن است جان نظامیان عراقی را بخطر بیاندازد خوداری کنند. به بیان دیگر در دکترین او چیزی به نام <خسارت جانبی><collateral damage > وجود نداشت. به این علت بود که در این مدت حتی گزارش از کشته شدن یک غیر نظامی عراقی منتشر نشد. اعتماد مردم عراق به نیروی هوایی ایران و اینکه مورد حمله قرار نخواهند گرفت آنگونه بود که وقتی آژیرهای حمله هوایی در بغداد و دیگر شهرها زده می شد، مردم بجای فرار و پنهان شدن در پناهگاه ها، به بالای پشت بامها می رفتند تا هواپیماها را ببینند. در بسیاری مواقع که هواپیما برای انهدام پلی اقدام می کرد ولی در آخرین لحظه ماشینی را روی پل می دید، با وجود بار بمبهایی که حمل می کرد چرخ می زد تا ماشین از پل رد شده و بعد پل را منهدم می کرد.

در جبهه جنگ نیز به توپخانه دستور داده بود که از کشتن نظامیان عراقی که بکار آزاد کردن زمینهای اشغالی نمی آید خوداری کنند. این دستور در راستای باز تعریف او از پیروزی نظامی که در دانشگاه های نظامی آن را <پیروزی با وارد آوردن حداکثر تلفات به دشمن و کمترین تلفات نیروهای خودی.> تعریف می کنند را <پیروزی با وارد آوردن حداقل تلفات به دو طرف> می بود.

در همین راستا بود که، برای مثال، در حملات غافلگیرانه برای آزاد سازی تپه های الله اکبر، سربازان عراقی انگیزه جنگیدن نداشتند و فرصت را برای تسلیم شدن به قوای ایران مغتنم شمردند. شمار اسیران بسیار و تلفات از دو طرف کم شد. از طرف ایران 23 نفر کشته شدند (14 نفر از آنها به علت لغو دستور در محلی که نباید می بودند قرار گرفتند و کشته شدند.). بنی‌صدر، در لحظه تسلیم، حاضر نشد از اسیران عراقی دیدن کند، چرا که نمی‌خواست به آنها احساس حقارت دست دهد. در عوض، از اردوگاههای اسیران بازدید می‌کرد تا مطمئن شود رفتار با آنها انسانی است. نگهداری از اسیران را برعهده دژبان ارتش واگذار کرد و به ارتش دستور داد که با آنها رفتاری کاملا انسانی شده و مقرارت ژنو در مورد زندانیان بطور کامل رعایت شود. این در حالی بود که با اسیران ایرانی بسیار بد رفتاری می شد. اینگونه بود که صلیب سرخ بین المللی دو بار از رفتار ارتش ایران با اسیران عراقی تجلیل کرد. امری که بندرت صلیب سرخ انجام داده است. از نتایج رفتار انسانی با اسرای عراقی این بود که نامه های اسیران به خانواده های آنان در عراق رسیده و از آنجا خبر رفتار انسانی با اسیران به جبهه راه پیدا کرد. نتیجه اینکه سربازان عراقی فهمیدند که در صورت اسیر شدن با آنها رفتاری انسانی خواهد شد و اینگونه انگیزه مقاومت در مقابل حملات ایران در آنها ضعیف شد. به این علت بود که بیشترین تعداد اسیران عراقی در زمان فرماندهی بنی صدر بود. اگر نبود کودتای خرداد 60، جنگ در همان خرداد با پیروزی ایران و گرفتن غرامت سنگین به پایان رسیده بود. کودتای خرداد 60 را حتی اگر یک هفته به تاخیر انداخته بودند صلح انجام شده بود. ولی حزب جمهوری برای باز سازی استبداد نیاز شدید به ادامه جنگ داشت.

نتیجه گیری

همانطور که قبلا بحث شد، وقتی روش غالب برای سرنگونی، خشونت می شود، اگر چه می‌تواند به سرنگونی استبداد منجر شود، ولی هم خسارات جانی و مالی بسیار سنگین می شود و هم اینکه جانشین آن نه دموکراسی که استبدادی دیگر و حتی سرکوبگرتر می‌شود. از جمله به این علت بود که بسیاری از متخصصان انقلابات اجتماعی، از جمله تدا اسکاچ پل، با نگاه ساختار گرایانه خود، انقلاب را معادل خشونت فرض کرده و نگاهی منفی به انقلاب داشتند (البته اسکاچ پل در رابطه با انقلاب ایران خود را نقد کرد که آن نقد نیز نیازمند نقد کردن است.) دیگر اینکه انقلابات خشن و مسلحانه و در نتیجه باز سازی استبداد، سرنوشت محتوم خیزش بر علیه استبداد و استعمار نبود و می توانست از طرق دیگری عمل کرده تا هم از شر استبداد و استعمار رها شده و هم دچار باز سازی استبداد نشود. تحقیقات تئوریک و میدانی در این رابطه مورد نیاز است.

روش مبارزه عدم خشونت گاندی وار نیز، در زمانی که جنبش سراسری نشده است و با یک استبداد سرکوبگر روبرو هستیم، به نتیجه نمی‌رسد. از جمله به این دلیل که ایمان مطلق گاندی به انسان، قادر به توضیح دادن اسلحه به دست بیماران روانی معتاد خشونت نیست؛ به انسانی که در خشونت از خود بیگانه شده است و مانند معتادی که برای رفع خماریش نیاز به مصرف مواد مخدر دارد، نیاز به بکار بردن خشونت دارد، نمی‌توان اعتماد کرد چه رسد به ایمان داشتن به او. در واقع، به جای به ایمان داشتن به چنین فردی، باید او را تحت درمان قرار داد؟(2) به همین علت جنبشهایی که فقط به این روش توسل جستند فقط در زمانهایی موفق شدند که یا در کانتکست و ظرف نسبتا دموکراتیک عمل کردند و یا کشورهایی بودند تحت سلطه شوروی، در زمانی که تمامی علائم سقوط این امپراطوری آشکار شده بود و دیگر، شوروی اواخر سالهای 1980، شوروی سالهای 1956 و 1968 نبود که در اوج قدرت، تانکهایش را برای در هم شکستن جنبش دموکراتیک مردم در مجارستان و چکسلواکی بفرستد. به همین علت دولتهای زیر سلطه آنها در اروپای شرقی می دانستند که در صورت بکار گیری خشونت، باید حساب پس بدهند.

روش خشونت زدایی، از آنجا که خشونت تدافعی برای خنثی کردن خشونت تهاجمی را می پذیرد، تفاوت جدی با روش عدم خشونت دارد. ولی این تنها بخش بسیار کوچکی از روش خشونت زدایی را تشکیل می دهد. چرا که این روش و بکار گیری این روش نیاز روز افزون به تغییر در باورها و رفتارها دارد. خشونت زدایی بر این باور بنا شده است که تا زمانی که زور و قدرت، روش رابطه با خود، دیگران و طبیعت است، حتی اگر جامعه موفق شود که استبداد را سر نگون کند، استبداد باز در شکل و فرم دیگری خود را باز سازی خواهد کرد. همانگونه که کرده است. چرا که استبداد سیاسی حکم کوه یخی را دارد که بدنه اصلی آن، در جامعه و در باورها، رفتارها و اخلاق تک تک جامعه و نیز در روابط قوا در سطح منطقه و جهان قرار دارد. باورها و رفتارهایی که در طی هزاران سال زندگی در استبداد سیاسی، نرمها، باورها و "ارزشها"ی ضد فرهنگ استبدادی به عمیق ترین زوایا و دهلیزهای باوری و رفتاری و شخصیتی مردمی که در زیر یوغ استبداد زیسته اند، به نسبتهای متفاوت نفوذ و رسوب کرده است. بنا بر این برای اینکه جامعه شایستگی و توان استقرار و استمرار جمهوری شهروندان را پیدا کند، نیاز دارد که از طریق این حقوق، با خود، دیگران و طبیعت رابطه بر قرار کند و این به تمرینی مستمر نیاز دارد. برای مثال:

هر زمان که مردی به زنی زور می گوید و زن آن زور را می پذیرد.

هر زمان که پدری/مادری، فرزند خود را کتک می زند و به او توهین و او را تحقیر می کند.

هر زمان که راننده ای، در ترافیک، به حریم راننده دیگری تجاوز می کند و اسم آن را زرنگی می گذارد.

هر زمان که معلمی با شاگرد خود از طریق خشونت و ایجاد ترس رابطه ایجاد می کند.

زمانی که مدیر مؤسسه خود را بر مسند جباریت می بیند و از چاپلوسی زیردستان لذت می برد.

هر زمان که.....و

در تمامی این زمانها، این روابط سبب می‌شود که استبداد سرکوبگر در بالا، خود را باز تولید کند. بدون این نوع روابط در جامعه، سوخت باز تولید استبداد، از پایین به بالا نمی رسد و آنگاه استبداد به حضرت سلیمانی می ماند که مرده است و با تکانی بر زمین می افتد.

در چنین مبارزه ای، انتقام گرفتن، جا و مقامی ندارد. البته می‌شود انتقام گرفت، ولی دیگر اسم آن را مبارزه برای آزادی و استقلال و مردمسالاری نمی توان گذاشت. بدتر، این انتقام گیری‌ها، بگونه ای روز افزون سبب سستی مردمسالاری می‌شود. زمانی که در جریان انقلاب، لباس شخصی‌های سلطنتی، برادرم، مسعود، را به قتل رساندند. یکی از نزدیکانم گفت که انتقام او را خواهیم گرفت. پاسخ دادم که مسعود برای این کشته نشد تا انتقامش گرفته شود. این را می‌گویم برای اینکه به خواننده بگویم که خوب حالت کسانی که در اوج خشم از جنایات رژیم، چنین حالاتی به آنها دست می دهد را می فهمم و در عین حال می دانم که این راهش نیست. مادرم، در بعد از انقلاب، قاتل فرزندش را بخشید و در توضیح گفت که:

<من که جگرم سوخته است و می دانم که پر پر زدن جگر گوشه ات در خون یعنی چه، چگونه حاضر بشوم جگر دیگری را بسوزانم و فرزندی را یتیم و مادری را بی فرزند کنم؟> نازنین مادر، به سختی می توانست اسم خودش را هم بنویسد، ولی با جان دل می فهمید و بسیار می گفت که: <خون را با خون نمی شود شست و فقط با آب می توان خون را شست. >

حرف آخر را با اشاره به گفتگویی که در جریان مسلح شدن مردم درجنبش سوریه که با چند نفری از سوریه ای ها که با مسلح شدن برای جنگ موافق بودند به پایان می برم. با خشم بمن می تاختند که چرا با مسلحانه شدن جنبش مخالف هستند و اینکه تا بحال ارتش اسد 5000 نفر از ما را به قتل رسانده است. در پاسخ چندین دلیل ذکر کردم، از جمله اینکه با مسلحانه شدن مبارزه تعداد تلفات آنقدر بالا خواهد رفت که در آن زمان عدد 5000 نفر بنظرتان عددی کوچک خواهد آمد و اینکه از این طریق به هر چه دست یابید، دموکراسی در میان آن دست یافته ها نخواهد بود.

با چنین روانشناسی و روش خشونت زدایی، مبارزه را برای سرنگونی رژیم خیانت، جنایت و فساد و استقرار جمهوری شهروندان ادامه دادن، تا بعد از 130 سال مبارزه، زمستان سرد استبداد را سر آورده و اینبار بهار آزادی را نه زود گذر، که همیشه بهار کند.

(1). The Anabaptist movement began in 1525 in Zurich, Switzerland. Its founders, Conard Grebel and Felix Mantz, aimed at rediscovering the true meaning of Christianity - one of many reactions within the Christian world to the increasing corruption of the Roman Catholic Church. Hence, in opposition to the corruption of the Church's teaching, their point of reference became the faith, ethics and codes of conduct of early Christianity. For more detailed information see Claus-Peter Clasen, Anabaptism: A social history, 1525-1618 (Ithaca: Cornell University Press, 1972).

(2). برای مثال، در بعد از کودتای خرداد 60، یکی از هم محله ای هایمان، از سلسبیل، از روی باور پاسدار شد و در اوین بخدمت مشغول شد. ولی بعد از مدت کوتاهی استعفا داد و آمد بیرون. وقتی علت را سوال کردند گفت که در آنجا پاسدارهایی را دیده که اگر یک شب اعدام نبود، "تعادل" روانی خود را از دست داده و بیتاب بودند. البته جای اینگونه آدمها، در بیمارستان روانی است و البته انسانی که با این نوع از بیماری روانی آشنا نیست می تواند بطور مطلق به انسان ایمان داشته باشد، که در اعمال خشونت، حد را رعایت خواهد کرد.

هموطنانی که میل به دیدن رفرنس ها دارند می توانند از به این لینک مراجعه کنند:

https://www.tribunezamaneh.com/archives/214333



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy