Monday, Dec 23, 2019

صفحه نخست » تحول‌خواهی و تغییر موقعیت روشنفکری، نصرالله لشنی

Nasrollah_Lashani.jpgاصلاح‌طلبی و انقلاب (براندازی) اگرچه به‌عنوان دو مشی یا استراتژی باهم تفاوت دارند و حتی در تضادند، اما هردو از بنیادهای فلسفی واحدی در مواجهه با واقعیات اجتماعی برخوردارند. باورمندان به این دو مشی، مبتنی بر فلسفه‌ی اجتماعی صنع‌گرایانه‌ی هابزی که در رسو به تکامل می‌رسد و منتهی به قرارداد اجتماعی می‌شود، وضعیت اکنونی جوامع انسانی را نتیجه‌ی عقلانیت اراده‌گرایانه و پراگماتیک نخبگان می‌دانند و بر این باورند که وضعیت امروز حاصل و نتیجه‌ی ارادی و آگاهانه‌ی انسان است. این نوع بینش کمترین توجهی به واقعیت تاریخی و تکاملی تحولات جوامع انسانی ندارد و نمی‌تواند این حقیقت را بپذیرد که شکل‌گیری، دوام، بقا و تحولات جوامع انسانی محصول کنش‌های جمعی بوده که کمترین تعقل فلسفی به معنای صغرا - کبرا چیدن و نتیجه گرفتن و آن‌گاه عمل کردن، در آن دخیل نبوده است.

انسان به معنای موجودی ذی‌حیات و ذی‌شعور بنابر تجارب متکثر نسل‌های متعدد و فارغ از هرگونه فلسفه‌بافی‌های نخبه‌گرایانه توانسته است میلیون‌ها سال زیست جمعی را پشت‌سر بگذارد. در این تاریخ میلیون ساله، جامعه‌ی انسانی بیش و پیش از آن‌که از آرا و نظرات فیلسوفان، روشنفکران و فعالان سیاسی بهره گیرد، از دانش غریزی یا فطری که نسل به نسل ایجاد و تجمیع شده، بهره گرفته و با اتکا به آن بقا و دوام خود را حفظ کرده است.

جامعه‌ی انسانی که پدیده‌ای متشکل از افراد انسانی است، در طول تاریخ تکامل، هرگز با شناخت کامل نسبت به تمامی واقعیات موجود عمل نکرده است. چه اساساً چنین شناختی غیرممکن است و هرگز هیچ فرد، گروه و جامعه‌ای نمی‌تواند به تمامی واقعیات جزئی موجود و موثر در جامعه، به‌طور انضمامی و عینی شناخت و آگاهی کامل داشته باشد و متناسب با آن شناخت به برنامه‌ریزی و عمل بپردازد. اما همین جوامع با شناخت غریزی یا فطری و البته محدود خویش، توانسته‌اند در روند عام تکامل و بزنگاه‌های خاص دورانی، تصمیماتی بگیرند و اعمالی انجام دهند که آن‌ها را از نابودی و انقراض حفظ کند و بقا و دوام‌شان را تضمین کرده است. جامعه‌ی انسانی بنابر اصل خودتنظیمی یا خودسازمان‌دهی (Self-organization) از قدرت سازمان‌دهی و تنظیم رفتار جمعی بدون دخالت هر نظریه‌پردازی و برنامه‌ریزی‌ای برخوردار است. شورش‌ها و انقلابات نیز که بعضاً از نگاه اصلاح‌طلبان هرج‌ومرج و اغتشاش و... خوانده می‌شوند، در بزنگاه‌های خاص، عبارت از ضرورت‌های خودتنظیمی جامعه به‌منظور حفظ و بقای خویش است. بنابراین است که انقلاب با بخش‌نامه و بیانیه و توصیه آغاز نمی‌شود، و با همین‌ها هم قابل‌توقف نیست.

موافقین انقلاب و اصلاح، بنابراین باور فلسفی که جامعه واقعیتی انسان‌گونه است، خود را مغز این پیکر می‌پندارند و در تلاش‌اند که برای آن بیندیشند و با دستورات خویش این پیکر را به عمل وادارند. این نگاه انسان‌انگارانه ازجمله خطاهای بزرگی است که از دیرباز و متاثر از فلاسفه‌ی قدیم یونان و حتی ادیان پیش از آنان، ازجمله ادیان هندو، تا امروز آمده و همچنان ادامه دارد. ایشان از این واقعیت بدیهی اما نادیده، غافل‌اند که جامعه در مسیر زیست تکاملی‌اش، برای عملکردهای متعددی که داشته، هرگز به تعقل فلسفی و سیاسی نپرداخته و بی‌نهایت احتمالاتی که بسیاری‌شان غیرقابل‌پیش‌بینی و دیدن هستند را در جدولی شماره نکرده است که بر اساس آن‌ها به کنش و واکنش بپردازد. اجتماع انسانی، بنابر تجمیع تجارب نسلی آموخته است که برای حفظ و بقایش بهترین عمل در چه شرایطی، کدام است. به دیگر سخن، انسان به تجربه (تجربه‌ی جمعی - تاریخی) دریافته است که چگونه رفتار کند تا با کمترین هزینه، بیشترین منفعت که درجه‌ی نخست امکان بقا است را کسب کند.

این باور که جامعه به‌سان فرد است و می‌توان آن را متناسب با پنداشت‌های عقلی خویش دگرگون سازیم و هدایت کنیم، در دنیای مدرن به‌شدت متاثر از فلسفه‌ی اجتماعی هابز است. باوری که اصلاح‌طلبان و انقلابیون، هر دو، خودآگاه یا ناخودآگاه به آن باورمندند. گروهی در تلاش‌اند تا با برنامه‌ها و رهنمودهای خود جامعه را به مقصدی که نیک می‌پندارند، هدایت کنند و گروهی دیگر در تلاش تا با دعوت جامعه به انقلاب، آن را به منزل مقصودی که بهترین می‌دانند رسانند. هردو اما غافل از این واقعیت‌اند که جامعه خود مکانیزم‌ها یا سازوکارهای خودسازمان‌دهی تاریخی دارد که در فرصت مناسب عمل انقلابی یا اصلاح‌طلبانه را رقم می‌زند.

اجتماع انسانی، پیش از به وجود آمدن حکومت‌های سنتی و مدرن، پیش از ایجاد قوانین مکتوب و مدون، پیش از خلق همه‌ی آن‌چه امروز در دنیای متمدن می‌بینیم، میلیون‌ها سال توانسته است زندگی کند و دوام و تکامل خویش را حفظ نماید. انسان به‌عنوان یک گونه‌ی زیستی، برای زیست اجتماعی همواره از قواعدی پیروی و بنابر آن‌ها نظم اجتماعی را ایجاد کرده است. هنوز هم در جوامع انسانی قواعدی فطری یا غریزی موجود هستند و رعایت می‌شوند که شاید حتی هیچ‌یک از کسانی که آن‌ها را رعایت و اجرا می‌کنند، آگاهی و شناخت علمی و فلسفی نسبت به آن‌ها نداشته باشند. اساساً وقتی این قواعد را غریزی یا فطری می‌دانیم، عنصر آگاهی که فرایندی پساغریزی است، کم‌رنگ می‌شود. فرایند آموزش و به کار بردن این قواعد کاملاً شبیه به فرایند یادگیری و استفاده از زبان است. اکثر قریب به تمام پدرها و مادرها یا هرکسی که به بچه‌ای زبان گفتگو یاد می‌دهد، و کودکی که حرف زدن را یاد می‌گیرد، هیچ شناخت علمی نسبت به قوانین و قواعد زبان ندارند، اما آن را به‌راحتی و به بهترین شکل ممکن رعایت و به نسل‌های بعد منتقل می‌کنند.

هیوم در نقد خردگرایی دکارتی تاکید می‌کند که کارآمد کردن هرچه بیشتر خرد مستلزم درک محدودیت‌های خرد خودآگاه و کمک گرفتن از فرایندهایی است که به آن‌ها آگاهی نداریم. کارآمد کردن خرد در رابطه با فرایندهای اجتماعی نیز مستلزم استمداد از فرایندهایی است که کمترین آگاهی نسبت به آن‌ها نداریم. این مهم زمانی امکان می‌یابد که روشنفکر و فعال سیاسی به دانش فطری جامعه باور داشته باشد و از آن‌چه اجتماع بدون عقلانیت فلسفی و سیاسی، و تنها مبتنی بر دانش فطری انجام می‌دهد که البته قدمت چند صدهزارساله و حتی چند میلیون ساله دارد، برای درانداختن طرح و برنامه‌های عقلانی خویش استمداد بجوید که ضرورت تغییر موقعیت روشنفکری را می‌طلبد.

روشنفکر یا فعال سیاسی باید هرم ذهنی اجتماعی که ساخته است و خود را در راس آن قرار داده و ازآنجا به توصیه و رهنمود می‌پردازد را درهم ریخته و به متن جامعه فرود آید. تحول‌خواهی کنشی است که با تغییر موقعیت روشنفکری آغاز می‌شود. به دانش فطری و آموخته‌های جمعی - تاریخی مردم باور دارد و سعی می‌کند که از آن‌ها استمداد بجوید. زمانی که جامعه بقای خویش را در اصلاح می‌بیند، با جامعه همراه و همگام برای اصلاح می‌شود و آنگاه‌که جامعه بقای خود را در اعتراض می‌بیند، لحظه‌ای از همراهی با آن تعلل نمی‌کند. روشنفکر در متن جامعه حضور میدانی دارد و تلاش می‌کند که در متن تحولات اجتماعی یافته‌های علمی خود را با مردم در میان بگذارد تا هزینه‌های تحول را هرچه بیشتر بکاهد. نقش رهبری به مفهوم کاریزماتیک و قراردادی آن، در این کنش سیاسی - اجتماعی از بین می‌رود و تبدیل به همراهی می‌شود. مردم خود رهبران و همراهان یکدیگرند و روشنفکر و فعال سیاسی نیز باید با آن‌ها همراه باشد تا بتواند نقش رهبری خویش را به بهترین و تاثیرگذارترین شکل ممکن ایفا کند.

تحول‌خواهی بر این باور است که برخورد از موضع بالا و رهنمود دادن روشنفکران به مردم نتیجه‌ای جز بدتر شدن اوضاع ندارد. جامعه‌ای که ما می‌خواهیم به آن رهنمود و راهنمایی دهیم، آن‌قدر دانش و مدیریت دارد که توانسته تا امروز دوام آورد و روشنفکران را در دل خود ایجاد کند. روشنفکری که خود مخلوق این اجتماع است و از بسیاری فرایندهای پنهان جامعه کمترین آگاهی ندارد، نمی‌تواند به جامعه رهنمود درست دهد مگر آنکه از دانش و مدیریت آن بهره‌ی آگاهانه برد. باید در دل جامعه‌ی هدف حضور مستمر و میدانی داشته باشد تا با تبادل اطلاعات و آگاهی‌ها بتواند نقشی در حد خود برای بهبود اوضاع ایفا کند. روشنفکر باید بداند که جامعه چه چیزی را برای نظم خود مضر می‌داند و آن را نمی‌خواهد تا تلاش کند که همراه با جامعه آن را اصلاح کند یا کنار گذارد.

نخبگان جامعه‌ی ایران بر این باورند که مردم می‌دانند چه نمی‌خواهند، اما نمی‌دانند چه می‌خواهند! این جمله نیز برآمده از نگاه روشنفکران از موضع بالا به مردم است. گویی خود عقل کل‌اند و عاقل کامل و جامع و مردم مشتی نادان و بی‌خرد که هیچ درک و دریافتی از مطالبات خود ندارند. این بخش از نخبگان که ازقضا بسیارند و پرنفوذ، غافل از این‌اند که نه‌تنها رشد انسان که اساساً تکامل در هستی مبتنی بر دانش غریزی پدیده‌ها و موجودات نسبت به چیزهایی است که نمی‌خواهند. یکی از واقعیاتی که کارل ریموند پوپر نظریه‌ی ابطال‌پذیری خویش را با توجه به آن درانداخت. انسان پیش از آنکه بداند چه چیزی را نمی‌خواهد، به‌طور غریزی و مبتنی بر نیازهای تکاملی و بنابر اصل بقا و دوام، می‌داند که چه می‌خواهد، لذا می‌داند چه چیز یا چیزهایی برای او ایجاد مسئله و مشکل کرده‌اند و درصدد اصلاح یا رفع آن‌ها برمی‌آید. برای حل و رفع مسئله و مشکل اقدام به برگزیدن و انتخاب راه‌حل‌ها و روش‌ها و امکان‌هایی می‌کند که اگر جواب ندهند، آن‌ها را کنار می‌گذارد. در عرصه‌ی سیاست و روابط سیاسی بر بستر اجتماعی نیز مردم مجموعه مسائلی تاریخی و دورانی دارند که وقتی می‌بینند و به تجربه درک می‌کنند حکومت و دولت موجود توان حل آن‌ها را ندارد، به صرافت اصلاح یا کنار گذاردن آن می‌افتند. بدیهی است که وقتی حکومتی جهت نیازها و ضروریات اجتماع تلاش نکند، یا باید تغییر جهت و عمل دهد و به نیازهای مردم توجه کند یا کنار گذارده می‌شود.

انقلابیون و اصلاح‌طلبان از موضع بالا یکی رهنمود کنار گذاردن می‌دهد و دیگری رهنمود اصلاح رفتارها؛ تحول‌خواهان اما متناسب و مبتنی بر دانش فطری اجتماع، گوش فرا می‌دهند و چشم می‌گشایند تا بدانند جامعه در چه شرایط و وضعیتی است تا با تحلیل خاص از آن وضعیت و شرایط خاص، استراتژی مناسب را ارائه دهند. بدیهی است که همراه شدن با جامعه به معنای دنباله‌روی نیست. روشنفکر تحول‌خواه خود را بر فراز اجتماع نمی‌نشاند، با اجتماع همراه و همگام می‌شود، در متن جامعه حضور می‌یابد و از دانش تجربی یا فطری آن بهره می‌گیرد تا بتواند دانش تئوریک خود را به کار گیرد و خرد خودآگاه خود را در بهترین حالت ممکن و متناسب با شرایط موجود فعال کند. تحول‌خواهی تلاش برای امکان تحولات عظیم و عمیق متناسب با نیازهایی است که جامعه برای بقا، دوام و رشد و توسعه‌ی خود ضروری می‌داند؛ پس نمی‌تواند بدون نظرخواهی و اعمال‌نظر اجتماع که ترجمان بنیادین دموکراسی است حرکت کند.

اگرچه اشکالات بسیاری به دموکراسی وارد است، اما تا امروز بهترین روش تجربه‌شده برای زیست جمعی بوده است و تنها در صندوق رای معنا نمی‌یابد. به قول مصدق؛ دموکراسی جایی معنای درست خود را می‌یابد که مردم حضور دارند. حضور مردم به معنای برخورداری و استفاده‌ی روشنفکر از تجارب و دانش غریزی آن‌ها و به کار بردن دانش تئوریک خود برای درانداختن کم‌هزینه‌ترین، ممکن‌ترین و بهترین روش جهت تحولاتِ ضروری است. تجمیع تجارب اجتماعی و سیاسی اصلی‌ترین وجه دموکراسی است. ازاین‌روست که متفکرینی چون آیت‌الله طالقانی بر اهمیت شوراها بسیار تاکید داشتند، چون شوراها عمیق‌ترین نمود نهادی دموکراسی هستند. شوراها از متن و بطن جامعه برمی‌خیزند و برای بهبود وضع موجود تجارب تاریخی را به کار می‌گیرند. شورا نهادی است که از نهادهای غیررسمی اجتماعی بهترین و بیشترین بهره را جهت تحولات بهبودی‌بخش می‌گیرد.

در مشی تحول‌خواهی نیز تاکید و توجه بر نهادهای غیررسمی و دموکراسی میدانی به‌عنوان استفاده از نهادهای غیررسمی بسیار مهم و ضروری است. دموکراسی به‌عنوان یک فرایند، بیش و پیش از آنکه وابسته به نهادهای رسمی چون انتخابات و پارلمان و غیره باشد، وابسته به نهادهای غیررسمی موجود در دل جامعه مثل خانواده، محله، مترو و اتوبوس، ارتباطات قومی و قبیلگی، روابط دوستانه‌ی فرامحله‌ای و فراطبقاتی نوجوانان و جوانان، تورهای مسافرتی، گروه‌های خویشاوندی و... است. نهادهای غیررسمی اجتماعی که امروزه در حوزه‌ی اقتصاد و نظریه‌های توسعه‌ی اقتصادی از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند، در حوزه‌ی سیاست و توسعه‌ی سیاسی و تحولات اجتماعی نیز بسیار مهم‌اند و بی‌توجهی به آن‌ها تصمیمات و برنامه‌های سیاسی ما را با شکست یا عدم موفقیت مواجه می‌کند.

حال تحول‌خواهی، با توجه به اهمیت نهادهای غیررسمی، در تلاش برای ایجاد رابطه‌ی اکمال متقابل بین نهادهای رسمی و غیررسمی در سپهر سیاسی است، لذا پارلمان و خیابان را مکمل هم می‌داند. برای تاثیر مثبت و سازنده بر جامعه ضروری است که از جامعه تاثیر پذیریم و از آن بیاموزیم. نمی‌توان حلقه‌ای متمایزکننده از جامعه ایجاد نمود و بدون کمترین درک و شناختی از کلیت اجتماع، نیازهایش، ضروریات حیاتی‌اش، راه‌حل‌های پیشنهادی‌اش و سایر موارد دیگر، در آن حلقه خود را محصور کنیم و برای جامعه نسخه بپیچیم. اگر انتخابات، اعتراضات خیابانی، اعتصابات و... را راه‌حل‌های مکمل برای تحمیل هزینه به حاکمیت به‌منظور تن دادن به بخشی از مطالبات مردم، روش‌های مکمل می‌دانیم، ازآن‌روست که جامعه خود نیز این پیام را داده که آمادگی استفاده از تمامی این امکان‌ها را دارد. امروز اجتماع دریافته که هزینه‌های به کار بردن هریک از این روش‌ها از هزینه‌های استفاده‌ی منحصر و مطلق از اصلاح و انقلاب به‌مراتب کمتر است. درواقع نهادهای غیررسمی بنابر دانش فطری و تجارب تاریخی این پیام را به یکدیگر ارسال می‌کنند که در هر فرصتی باید از روش‌های مذکور استفاده کنیم تا بتوانیم بقای خود به‌عنوان یک ملت در برابر نابودی تحمیلی از جانب حاکمیت ضد ملی و سیاست‌های ایران بربادده آن را تضمین نماییم. نقش نهادهای غیررسمی در تصمیم‌گیری و عملیاتی کردن اعتراضات خیابانی، شورش‌ها و... همان‌قدر است که مثلاً در شادی ملی بعد از پیروزی تیم فوتبال و ورود به جام جهانی. یعنی همان‌طور که برای آن جشن و شادی عظیم خیابانی در پیروزی مقابل تیم استرالیا هیچ برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی از پیش وجود نداشت، در اعتراضات خیابانی و شورش‌های احتمالی هم هیچ برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی قبلی وجود ندارد، اما نهادهای غیررسمی اجتماعی این رویدادها را خلق می‌کنند. مشی تحول‌خواهی با درک به‌موقع پیام‌هایی که از اجتماع صادر می‌شود، در تلاش است رویدادهای احتمالی مذکور را با کمک گرفتن از دانش فطری جامعه و به کار گرفتن دانش تئوریک خود، در مسیر درست و کم‌هزینه‌تری هدایت نماید.

اکنون جامعه پس از تجربه‌ی ۲۰ ساله‌ی اصلاح‌طلبی، به این نتیجه رسیده که هزینه‌های اصلاح‌طلبی اگر بیشتر از انقلاب نباشد، کمتر از آن نیست. لذا آمادگی خود را اعلام کرده است که با انواع روش‌های اعتراضی، حاکمیت را مجبور کند تا به خواسته‌ها و مطالباتش تن دهد و تحول‌خواهی استراتژی‌ای است که این مطالبه‌ی ملی را تئوریزه و برای اجرای درست و کم‌هزینه‌تر آن تلاش می‌کند. تلاشی که مهندس سحابی آن را چنین بیان کرده است:

«گذشته از خط‌مشی قهر و براندازی که ناکارایی و بطلان آن روشن است، راه ورود به حاکمیت و اصلاح از درون (استحاله) نیز بسته است. عملکرد شورای نگهبان در تشخیص صلاحیت نامزدهای قانونی، برای چندمین بار این حقیقت را اثبات کرد که نظام حاکم، مایل به پذیرش احدی غیر از خود و وابستگانش نیست. در چنین سیستمی، ورود یک یا چند نفر به درون ساختار قدرت حاکم، به قلب ماهیت خود آن‌ها منجر می‌شود. پس راهی جز ادامه‌ی راه حرکت و مبارزه قانونی و مسالمت باقی نمی‌ماند، و حداقل به دلیل برهان خلف، تنها راه معقول و ممکن همین خط‌مشی است.»

برای بحث تکمیلی خواندن مقالات زیر پیشنهاد می‌شود:

تحول­خواهی، اصلاح و انقلاب

مبانی نظری و سازوکارهای تحول­خواهی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy