پس از تظاهرات آبانماه و دریده شدن آخرین نقابها از چهرهی شیطانی ولایت فقیه به بهای بیش از ۱۵۰۰ کشته و چندین برابر آن زخمی، که نمایش رد قاطع این نظام از سوی مردم بود زمان آن است که این دست رد بر سینهی رژیم، با استفاده از همهی راههای خشونت پرهیز، و در فرصت کنونی با تحریم قاطع نمایش انتخاباتی اسفندماه و کوشش در جهت خودداری هرچه وسیعتر مردم از مشارکت در آن، و بیشتر به منظور نشان دادن همصدایی ملت در موضوعی که به سادگی میتوان در آن همگام شد، نمودارگردد.
یک بار خامنهای گفت اگر با ما هم مخالفید بخاطر کشورتان در انتخابات شرکت کنید.
اما معلوم نیست این بار دیگر چه میخواهد بگوید:
اگر فرزند نوجوانتان را در حال عبور در خیابان کشتیم؛ اگر پرستار زحمتکش، مادر نان آورتان، از کار طاقت فرسای دو نوبتی به خانه بازمی گشت و در راه تیرخورد و به خانه نرسید؛ اگر جوانان شهرتان، که از بیم مسلسلها و تانکهای ما به نیزارهای اطراف ماهشهر پناه برده بودند، حتی در آنجا هم به تیرباران چشم بستهی آدمکشان ما دچار و کشته شدند؛ اگر از در و دیوار و هلیکوپتر و زمین و آسمان در همهی شهرها به تیر بسته شدید؛ اگر کالبدهای بسیاری را سربه نیست کردیم، یا در سدها و رودها و دریا افکندیم؛ و اگر به خانوادهها گفتیم جنازهی نوجونان بیگناهتان را تحویل نمیدهیم مگر با این تضمین که چیزی نگویید، کسی را خبرنکنید و شبانه او را دفن کنید؛ اگر مانع پذیرش مجروحان در بیمارستانها شدیم یا آنها را از تخت بیمارستان بیرون کشیدیم و به نقاط نامعلوم بردیم یا سربه نیست کردیم؛ اگر راه تماس و اطلاع رسانی شما با یکدیگر را بستیم، اگر هزاران نفر را به زندانها بردیم و برای گرفتن اعتراف اجباری به زیر شکنجه انداختیم، اگر آمار کشتگان را پنهان میکنیم، اگر بیشرمانه نزدیکان داغدار کشته شدگان را نیز به زندان میبریم تا از سوگواری چهلم آنان جلوگیری شود...
اینها هیچیک مهم نیست!
باز هم بیایید و رأی بدهید!
به ما رأی دهید تا بار آینده بهتر و بیشتر بکشیم.
پس از کشتار خونین اخیر افشاگری علیه نظام و رهبر آن و لعن علیه آنها به حق دامنهای باز هم وسیعتر یافته و از تحلیل گرفته تا بیان خشم نسبت به دستگاه شیطانی حاکم هر یک جای همچنان بیشتری در نوشتههای هموطنان باز کرده است. در بسیاری از بررسیها به حق میخوانیم که این خیزش آخرین شعلهی خشم ملت نبوده و آتشی است که همچنان زیر خاکستر است و در اولین فرصت باز زبانه خواهد کشید. اینها همگی بیان حقایقی انکارناپذیر است. شک نیست که این آتش به ضرب گلوله خاموش نخواهد شد و، چنان که نویسندهی این سطور از چند سال پیشتر نوشته است، به شکلهای گوناگون و هر بار با خیزشی دیگر، که چه بسا شکل و زمان آن غیرقابل پیش بینی باشد، شعلهور خواهد شد.
از همین امروز نیز ایستادگی به خود شکلهای نوین میدهد، و دعوت خانوادهها و نزدیکان قربانیان و کلیهی نیروهای آزادیخواه متشکل به برپایی یادبود باشکوه آنان به مدت سه روز از چهلمین روز پیوستن آنان به جاودانگی تاریخی، و یادآوری این که آنان تنها به خانوادههای خود تعلق ندارند و فرزندان همهی ایرانزمیناند، فصل نوینی از مقاومتهای مدنی را گشوده است.
اما سخن بر سر این است که چرا در آتشی که باید همچنان زبانه بکشد، همه چیز باید غیرقابل پیش بینی بماند و برای هدایت این شعلههای خشم به صورتی که با قبول کمترین آسیب بیشترین نتیجه حاصل مردم گردد چه بایدکرد. در پاسخ به این پرسش نیز بسیاری نظرها داده شده که این نوشته جای ورود مستقیم در آنها نیست. همین اندازه گفته شود که هنگامی که جادهی کوبیدهای در پیش دیده نمیشود باید از همان نقطهی عزیمت راه را گام به گام کوبید تا افق پیشرفت روشن تر گردد.
هنگامی که بر سر هدف اصلی، برچیدن رژیم توتالیتر حاکم، و هدفهای ذیل آن، برپاداشتن نظامی مبتنی بر قانون و اصل حاکمیت ملت یا دموکراسی، و جدایی دین از حکومت، (مستتر در حاکمیت واقعی ملت!)، که همهی ضمانتهای دیگر آزادی و سعادت و عدالت اجتماعی را میتوان از آنها استنتاج کرد یا در سایهی آنها عملی ساخت، توافق بود ـ و این توافق امروز بیش از هر زمان در افق دیده میشود ـ با برداشتن اولین گامهای عملی مشترک راه برای گامهای بعدی بدون دشواریهای بزرگ باز و روشن خواهد شد.
امروز افزون بر سازمانهای شناخته شده و دیرینهی ملی۱، حتی برخی از مبارزان ملی ـ مذهبی در داخل و خارج کشور نیز به ضروت جدایی دین از حکومت پی برده اند؛ برخی از آنان مانند آقای ابوالفضل قدیانی۲ و نیز یک گروه هفتادوهفت نفره از آنان هم این موضع را بالصراحه بیان کرده خواستار این جدایی در نظام آینده شده و بویژه پس از خیزش آبانماه به عنوان نخستین گام به تحریم انتخابات نمایشی دعوت کرده اند۳ و برخی نیز در خارج از کشور چنان که در سال گذشته خواندیم دربارهی جدایی دین از حکومت منشور مانندی را امضاء کردند. در چنین شرایط نوینی به نظر میرسد که باید راه برای همصدایی یا چه بسا همگامی برای اقدامات تاکتیکی بزرگی در راه تغییر نظام به صورت خشونت پرهیز بازشده باشد.
باید دانست از آنجا که در میان مردم دیگر کسی برای این صندوقهای رأی و رأیهای شمرده شده ارزشی قائل نیست۴ تنها شمارهی آرائی که ریخته یا شمرده خواهد شد مهم نیست: اهمیت تحریم به صورت مشترک و همصدا، آنهم با شعارهایی که جدیداً از هر سو برای توجیه آن مطرح میگردد، یعنی ضرورت پایان رژیم، در همین همصدایی است که به صورت صدای واحد تظاهرکنندگان آبانماه یعنی بیان ارادهی مشترک ملتی واحد برخواهدخاست.
افزون بر این برای خود این نظام نیز، که در آن رأی یک آخوند پرمدعی بر رأی میلیونها مردم درس خوانده و تودههای زحمتکش و دلسوز کشور برتری دارد، شمار آراء در حد خود، یعنی از لحاظ شناختن تمایلات واقعی مردم، کمترین ارج و ارزشی ندارد و آنچه در آن اهمیت دارد جنبهی نمایشی و تبلیغاتی آن یعنی به رخ کشیدن حضور و مشارکت فعال جامعه در این بازی است؛ نمایشی که از یک سو با شمارش آراء انجام میگیرد، و در صورتی که واقعاً شمار درخوراعتنایی رأی داده باشند از راه به رخ کشیدن این شمار رأی دهنده به جامعه، به مخالفان و به قدرتهای خارجی.
پس، از این دیدگاه نیز همصدایی مخالفان در تحریم که، بویژه با روحیهی بعد از آبانماه، اثر آن در صاحبان حق راًی بسی شدید تر خواهد بود، هم بر رژیم و بر روحیهی عمال آن اثری نیرومند خواهد گذاشت و هم ـ و این مهم تر است ـ برای مردمی که همصدایی سخنگویان خود را به مثابهی همصدایی خود و همچون صدای واحد خود، مشاهده میکنند و اثر آن را میبینند، معنایی بس بزرگتر خواهد داشت.
زیرا آنچه میتواند سرانجام تیغهای این نظام فاسد و بیرحم را کند کرده، خود آن را علی رغم سرکوبگری وحشیانهاش، ازپای درآورد، نمایش روشن و انکارناپذیر همصدایی ملت برای پایان آن و احساس این همصدایی از سوی خود ملت است.
این نظام تا کنون کوشیده تا از دو راه بقاء خود را تضمین کند: یک، از میان برداشتن سران اصلی اپوزیسیون، بویژه شاپور بختیار که از روز نخست برجسته ترین هشداردهنده علیه آن و در نتیجه بزرگترین خطر علیه موجودیتش بود، همزمان با جلوگیری از فعالیت سازمانهای سیاسی مخالف؛ و دوم سرکوب خونین مردمی که از این طریق از رهبری مرکزی و واحد برای سازماندهی نیروی کوبندهی خود محروم مانده بودند.
فراموش نکنیم که برای ورزیدگی در انجام این منظور اخیر هشت سال است که جمهوری اسلامی در سوریه تمرین میکند. ج. ا. سالهاست از یک سو با قتل عام مردم سوریه به کمک ارتش اسد و نیروی هوایی روسیه نیروهای خود را، به بهای کشتار صدهاهزار شهروند سوریهای و بی خان و مانی میلیونها تن دیگر از آنان، خواسته به خود و به مردم ایران بقبولاند که اگر قادر است در یک کشور بیگانه رژیم ستمگر آن را بر سر پا نگهدارد در کشوری که بر آن حکومت میراند این کار به مراتب برایش سهل تر است. تهدید تبلیغات گران آن به «سوریه ای» شدن ایران و کوشش در بیمناک ساختن مخالفان رژیم از وجود چنین خطری برای کشور ما بدین منظور بوده و هست. صرف نظر از این که آزادیخواهان سوریه به چه عللی وارد درگیری مسلحانه با حکومت مافیایی اسد شدند، باید گفت که ایران نه سوریه است و نه باید اجازه داد «سوریه ای» گردد.
«سوریه ای» شدن نتیجهی پاسخ خشونت بیرحمانهی رژیم اسد به مردم و واکنش هایی مشابه از سوی برخی از مؤلفههای مخالفان آن، از جمله تروریستهای اسلامگرا، بوده است.
جمهوری اسلامی که از روزهای نخست تأسیس با برخوردهای خشونت آمیزی هم روبرو بوده و پس از آن نیز همه نوع خیزش مردمی را در مقیاسهای گوناگون دیده است، از سالیان دراز پیش از این خود را برای هرگونه چالش مسلحانه از سوی مخالفان آماده کرده است. همانگونه که با مردم کشور دیگری، سوریه، که اساساً حق دخالتی در امور آن را نداشته نشان داده است بر خود هیچگونه خشونت و هیچ میزان جنایت را ممنوع نمیداند و خود را در ارتکاب هر اندازه خشونت و کشتار علیه هر ملتی که بتواند مجاز میداند. اینها بدین معنا نیست که همواره خواهد توانست در هرگونه چالش مسلحانه با غیرنظامیان جامعه پیروز باشد. منظور این است که چنین رژیمی از خشونت و جنایت تغذیه میکند و نمیباید این منبع تغذیه را در اختیار آن قرارداد.
آنچه مسلم است در مبارزهی خشونت آمیز معمولاً دستگاه حکومتی دست بالا را دارد؛ و در موارد استثنائیِ برتری یافتن مخالفان هم خطر اینکه نیروی فائق نیز خود به قدرتی از لحاظ خشونت مشابه قدرت حاکم تبدیل شود بسیار شدید است۴.
در انقلاب مشروطهی ایران، پس از به توپ بستن مجلس به تصمیم محمـدعلی شاه و به دست قزاقان روسیِ لیاخوف که طی آن عدهای از نمایندگان مجلس که برای دفاع از خانهی ملت در برابر این نیروی خارجی در آن سنگر گرفته بودند کشته شدند و عدهای از آزادیخواهان نیز اعدام گردیدند، نمونهی مردم دلاور تبریز را داریم که حاضر به تسلیم در برابر قزاقان شاه که دست کم فرماندهی اصلی آنها خارجی بود و از شمال هم قوای روسی حاضر در درون مرزهای کشور آنان را تقویت میکردند، نشدند. اما شکست نهایی استبداد با حملهی سواران بختیاری، که نیروی مسلح سنتی بودند، به پایتخت، با رهبری سیاسی صمصام السلطنه بختیاری و به سرکردگی نظامی سردار اسعد بختیاری، و در اتحادی آزادیخواهانه میان همهی مشروطه خواهان حاصل شد، که هدف آنها از پیش معین و روشن بود و چیزی جز مشروطه و عمل به قانون اساسی و متمم آن را نمیخواستند؛ اتحادی که جایی برای خطر سلطهی یک جانبهی اپوزیسیون مسلح که خود نیز از کشورداران و دیوانیان مشروطه خواه شناخته شده بودند باقی نمیگذاشت!
اما، در اکثر انقلابهای قرن بیستم که از راه مسلحانه به پیروزی رسیدند نیروی پیروزمند بساط زور جدیدی برپا کرد که گاه از بساط پیشین هم خشن تر بود.
به عکس، مبارزهی خشونت پرهیز و مبتنی بر نافرمانی مدنی جامعه را برای روزی که باید سرنوشت خود را به صورت قانونی و با روش دموکراتیک و بر اساس نظمی عادلانه و انسانی، و نه با دستورهای غلاظ وشداد و ارعاب و توسل دائمی به نیروی قهریه، در دست گیرد و بر امر مدیریت متمدنانهی کشور مسلط گردد، پیش از کسب پیروزی آماده میسازد. چنین شد که نیروهای پیروزمند مشروطه پس از ورود به تهران از خشونت و انتقامجویی پرهیز کردند، «دادگاههای انقلاب» به راه نیانداختند و پس از خلع محمـدعلی شاه جز چند تنِ انگشتشمار از کسانی را که در خدمت استبداد مرتکب جنایت شده بودند و به روشی قانونی و عادلانه محاکمه شدند، اعدام نکردند. این فرهیختگان و کشورداران مجرب که در میان آنان سنتی و مدرن دست در دست هم کار میکردند، به عکس آخوندها، میدانستند که خشونت خشونت میآفریند.
در سالیان واپسین دیکتاتوری گذشته هنگامی که سران جبهه ملی را خانه نشین کردند و نهضت آزادی هم که خواست در قالب جبهه ملی سوم جای آنان را بگیرد به محاکمه و زندان کشیده شد، و صداهای شناخته شده و معتبری که درد جامعه را میشناختند و بیان میکردند، خاموش شدند، عرصه بر همهی جامعه چنان تنگ شد که رفته رفته جوان پرشور، مغرور و ناشکیبایی که در تنگنای موجود راهی برای نشان دادن تمایلات مشروع خود و حتی خواستهای بزرگترهای معقول و قانون شناس خود نمیدید سرانجام روزی دست به اسلحه برد. جوانان پرشور و نجیبی چون مسعود و مجید احمد زاده، تربیت شده در مکتب پدری مصدقی چون طاهر احمدزاده، به این راه روی آوردند۵. سپس، جای نمونه هایی از این قبیل را که به سرعت درو شدند جوانان دیگری گرفتند که حتی فرهنگ سیاسی ویژهی آنان را هم نداشتند. شبیه همین فرآیند در میان جوانان متمایل به نهضت آزادی رخ داد و به تشکیل مجاهدین خلق انجامید. پس از دستگیریها و اعدامها و زندگی ویژهی پنهانکاری، تعصب زاییدهی جهل، و خشونت، و به دنبال آن تزویر، چنان در روانهای این گروهها، بخصوص دومین ردههای آنها، رخنه کرد که کسانی که خواسته بودند برای جامعه رهایی بخش باشند خود به موجوداتی سیادت طلب، تنگ نظر، توتالیتر و ترسناک تبدیل شدند، تا جایی که سازمان مجاهدین خلق مسعود رجوی بوجود آمد که خود مینیاتوری از جمهوری اسلامی بود و هست و هنوز خطر تواناییهای ایذائی آن برجاست.
همهی این ماجراهای تلخ و خوفناک از این سرچشمه گرفت که در دوران زایش این گروهها در کشور دیگر هیچ صدای معتبر و شناخته شدهای که بیان کنندهی خواستهای برحق و در عین حال قانونی و معتدل جامعهی آن روز ما باشد وجود نداشت.
پس، اجتناب از پیدایش خشونت در میان مخالفان، حتی در شکل نافرمانی مدنی، که هم نافرمانی است و هم مدنی، مستلزم وجود صداهایی معتبر و شناخته شده، و حتی الامکان به هم پیوسته در یک صداست. اگرچه در نافرمانی مدنی نافرمانی وجود دارد، اما این نافرمانی مدنی است بدین معنی که از راههای مدنی عمل میکند و همچنین سرپیچی از حکومت غیرقانونی یا تصمیمات غیرقانونی یک حکومت است که حتی اگر خود آن نیز بر مبنای قانونی تشکیل شده باشد، تصمیمات غیرقانونی آن قابل قبول نباشد. در جمهوری اسلامی هم حکومت غیرمشروع است و هم تصمیمات و رفتارهای آن ناقض قوانین خود آن و تعهداتش نسبت به میثاقهای بین المللی است که ملت ایران امضاء کرده است. اما نافرمانی مدنی حتی در صورت مقابله با قوانین غیرقابل قبول همچنان خشونت پرهیز و مشروع است.
چنان که در مورد پایان دیکتاتوری پیشین دیدیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، ادامهی فشار و ستم بر جامعه بر خشونت در درون جامعه میافزاید، و از این راه آن را به مبارزهی سیاسی تسری میدهد، و نظام کنونی هم که بر خشوت بنا شده، همواره با خشونت زیسته و از کشورداری جز اعمال خشونت چیز دیگری نمیداند از این امر چندان بیمی ندارد. دلسوزان جامعه هستند که باید از رواج خشونت و خطر تسری آن به مخالفان جان برلب رسیده، به جوانان محروم، مظلوم، معصوم و مغرور بیمناک باشند. تا کنون ما دلیلی بر درستی ادعای رژیم به خشونت معترضان آبانماه نداریم. اما، بنا به آنچه گفته شد، حتی اگر چنین مدعایی نیز ثابت گردد جای شگفتی نیست.
رژیم کنونی، که به دلیل شرایط غیرقابل تحمل اقتصادی و اجتماعی، حتی بدون نیروی امنیتی و قتل و زندان هم، زندگی در آن خشونت بار است، خود تجسم خشونت است.
در چنین وضعی، هنگامی که هیچ صدایی قادر به بیان درد بزرگ و مشترک همهی جامعه نبود چگونه میتوان انتظار داشت که رفته رفته خشونت ـ خشونتی که اشکال خفیف آن در زندگی روزمرهی مردم نیز مشاهده میشود ـ به تنها زبان جامعه تبدیل نگردد و مبارزات سیاسی را نیز که باید معطوف به بازگرداندن آرامش و قانون دموکراتیک به کشور باشد مسخ نکرده از مسیر خود خارج نسازد. نگاهی مسئولانه به این افق ترسناک ما را وادار میسازد که برای آن چارهای عاجل بیاندیشیم. باید به چهل سال حرکت کورمال در تاریکی که صداهای همچنان ناهمخوان اپوزیسیون آزادیخواه واقعی علت عمدهی ناتوانی آن بوده، تا جایی که سبب گستاخی روزافزون کاست قرون وسطایی آخوند و اجامر اونیفورم پوش آن به نام «سپاه»، و رسیدن کشور به وضع کنونی گردیده، پایان داده شود.
آنچه میتواند پایههای این رژیم را به لرزه درآورد نه رفتارهای خشونت آمیز، و نه حتی اسلحه است؛ این عامل نخست دریای نفرت مردم است که مزدوران رژیم آن را زودتر از رأس آن احساس میکنند و از هم اکنون نیز صدای امواج خروشان آن شنیده میشود. اما این به تنهایی کافی نیست و تبدیل آن به موج عظمیی که رژیم را از جا بکَنَد نیازمند صدای واحد و نیرومندی نیز هست که از به هم پیوستگی گروهی از صداهای معتبر پدیدار میشود. از هم اکنون صدها و صدها خانوادهی داغدار و سراسر جامعه سوگوار کشور با برپاداشتن مراسم ملی یادبود و بزرگداشت برای فرزندان برومند ملت در چهلمین روز کشتار آنها گام بزرگی در راه این پیوستگی برداشتهاند. پابه پای این همصدایی گروهی از زنان زندانی برای همان تاریخ اعلام تحصن کردهاند، و شورای ملی معلمان که به نام خواستهای شناخته شدهی این صنف محروم از آنان خواسته تا در دفتر مدارس تحصن کنند برگذاری این تحصن را به پشتیبانی از تجمع بازنشستگان در برابر مجلس نیز تبدیل کرده است. اینها نمونههای برجستهای از همصدایی در جامعهی مدنی است که هر روز وسیعتر میگردد.
اما با وجود این کوششهای ضروری و پرارج، جای صدای نیرومند واحدی که مضمون سیاسی این فداکاریها و هدف نهایی همهی این ازخودگذشتگیها را که پایان شب سیاه و دراز جمهوری اسلامی است به زبان سیاسی روشنی بیان کند، و برای آنکه این کوششهای پرارج و پرخطر بی نتیجه نمانند همهی آنها را به جهت واحدی هدایت کند، همچنان خالی مانده است۶. گرچه باید از هر فرصتی برای به هم پیوستن صداها بهره برد، اما شرایط بهینهای که فرصت به هم پیوستن صداهای پراکنده را دستکم در یک مورد معین اما مهم فراهم کند هر روز پیدانمی شود.
تحریم یکصدای نمایش انتخابات، خاصه پس از جنایات گستاخانهی رژیم در آبانماه، یکی از مساعدترین این فرصت هاست.
تکرار این نکته هیچگاه زائد نخواهد بود که تحریم یکصدای نمایش انتخابات نه یک ضرورت انتخاباتی برای کاهش از تعداد آراء، که در هرحال شمارش آن در کنترل جامعه نیست، بلکه یک ضرورت سیاسی است! حرکتی است که در آن همصدایی تحریم کنندگان از خود تحریم و نتایج دیگر آن نقش بزرگتری دارد.
با همهی نیروی عظیمی که برای سرکوب اعتراضات آبانماه به کارافتاد با این خیزش و واکنشهای زنجیرهای پس از آن نیرویی آزاد شده و ماشینی به کارافتاده که دیگر هیچ قدرت مسلحی قادر به از کارانداختن آن نخواهد شد. این خیزش اعلام شکستن سّدِ ترسها بود. هنگامی که سدی رو به شکستن میگذارد هر سوراخی را که میبندید آب از دهها ترک دیگر رخنه میکند و بیرون میزند. بی جهت نیست که در یک ماهی گذشته کشور ما بصورت یک سرزمین اشغال شده در آمده است؛ این حالت جز نشانهی وحشت رژیم از فروریزی سد نیست.
رژیم ولایت فقیه کاخی مقوایی است که فساد آن را چون موریانه از درون خورده است، تنهی آن آمادهی فروریزی است و مترسک موجود بر رأس آن هم دیگر قادر نیست آن را برسرپا نگهدارد؛ اما تلنگر لازم بر آن باید از سوی ملت و با زبان سیاسی، که باید زبانی واحد باشد، وارد شود. آزادیخواهانی که صمیمانه پایان سرطان ولایت فقیه را میخواهند اگر بازهم از برداشتن گام ضروری برای همصدایی، به هر دلیل که باشد، خودداری کنند نمیتوانند از کس دیگری جز از خود شاکی باشند.
۵ دیماه ۱۳۹۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ تا کنون نهضت مقاومت ملی ایران و سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا که از نخستین روز پیدایش این نظام، به نام اصل حاکمیت ملی و به پیروی از آموزش مصدق دخالت دین در حکومت را غیرقابل قبول دانسته و محکوم کرده بودند، هر یک با انتشار اعلامیهای موضع روشن و قاطعی را در لزوم تحریم یکصدای نمایش انتخاباتی اعلام داشتهاند. شاید تنها گناه آنها این بوده که حقیقت را چهل سال زودتر از نسل سرنگونی طلب کنونی دریافته و بیان کردهاند و تاوان سنگینی هم برای آن پرداخته اند؛ نسل سرنگونی طلب کنونی، که به دلیل جوانی در دوران فتنهی خمینی و دشوار بودن تشخیص خطر مهلک حکومت دینی و اصلاح ناپذیری رژیم ولایت فقیه برای آنان در جو خاص آن دوران، برای دستیابی به این حقیقت به تجارب و شکستهای دردناکی نیازمند بودند.
۲ ابوالفضل قدیانی از أعضاء برجستهی مجاهدان انقلاب اسلامی در بیانیهای از گروههای سیاسی در ایران خواست که ضمن تحریم انتخابات از هر فرصتی برای بیان و اعلام اعتراض بهره جویند. وی در این بیانیه نوشت که «تحریم انتخابات انفعال نیست» بلکه «شرکت در انتخابات مجلسی نمایشی-فرمایشی که چنین عقیم و افلیج شده انفعال کامل است». آقای قدیانی تاکید کرده که «شرکت در انتخابات بدون هیچ برنامه و ارادهای برای مهار استبداد تسلیم محض است».
همچنین آقای هاشم آقاجری از چهرههای شاخص پیشین اصلاح طلب بر این باور است که چون اصولا نظام جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست، نیازی به اصلاح طلبان نیست تا برای اصلاح آن مبارزه کنند. آقاجری معتقد است اصلاح طلبان از مردم عقب افتادهاند و معلوم نیست با چه عاملی میخواهند به مردم برای شرکت در انتخابات انگیزه بدهند. هاشم آقاجری میگوید تنها تکیه بر نقض نظارت استصوابی نمیتواند به خواستهای شهروندان پاسخ دهد. چون در مجلس ششم به رغم این که اصلاح طلبان اکثریت داشتند، آنان کاری از پیش نبردند. این واقعیت، به گفته آقای آقاجری، نشان میدهد که اصلاح نظام تنها با به پای صندوق رای رفتن ممکن نیست بلکه اصلاح طلبان بایستی تحول خواه شوند و با جنبشهای اجتماعی پیوند بر قرار کنند. بنابراین برای دست یابی به خواستهای دموکراتیک باید "نیروی سومی" به میدان بیاید. [ت. ا. ]
۳ هفتادوهفت تن از فعالان ملی- مذهبی تحولخواه در تهران و شهرستانها نیز طی بیانیهای انتخابات را نمایشی و دهنکجی به درد و رنج مردم دانسته و تاکید کردهاند «عدم شرکت در انتخابات نمایشی کمترین اعتراض مدنی است که میتوان به شرایط حاکم بر کشور کرد»
۴ «احتمال میدهم که هیئتهای نظارت سختگیری کنند و در عوض شورای نگهبان به امید ارائۀ چهرۀ جدیدتری از خود در این باره تجدیدنظر مختصری کند. ولی با این شرایط فقط یک معجزه میتواند افراد را پای صندوقهای رأی آورد. من تا این لحظه خارج از محفلهای اصلاح طلبی به فردی عادی برنخوردهام که بگوید این بار رأی میدهد.» احمد زید آبادی، سایت زیتون.
۵ حتی در انقلاب بزرگ فرانسه در ۱۷۸۹ نیز، با وجود بسیاری رهبران فرهیخته اما اکثراً فاقد تجربهی سیاسی برای آن شرایط استثنائی، پرهیز از چنین خطری ممکن نشد و با اینکه فرآیند با تشکیل مجلس سنتی طبقات سه گانه به فرمان پادشاه آغاز شده بود کار سرانجام به جنگهای داخلی و قتل و مرگ صدهاهزار تن و دوران موسوم به وحشت با اعدام انقلابی هزاران نفر به دست تندروها انجامید.
۵ دوستی ارجمند از قول طاهر احمدزاده نقل میکند که روزی که سرگرد مقدم، و سپهبد مقدم بعدی، به او گفته بود شما سبب شدید که این جوانان دست به اسلحه ببرند وی درپاسخ گفته بود آقای سرگرد این اسلحه را شما به دست آنها دادید نه ما!
۶ در مصاحبهای با سایت زیتون آقای احمد زیدآبادی، در پاسخ به این پرسش که «اگر مردم معترض در راستای انقلاب قدم بردارند، شما چه نظری درباره این عمل سیاسی دارید؟» ابتدا به درستی میگوید: «انقلاب که بدون سازماندهی سیاسی یا مدنی و بدون رهبران مشخص رخ نمیدهد. آن کدام تشکیلات یا رهبران هستند که میخواهند انقلاب کنند و من نمیگذارم!» اما ایشان از این مقدمه نتیجهای نادرست میگیرد: وی در بارهی این که اگر آنچه انقلاب مینامد ـ و خشونت آمیز بودن یا نبودن آن را نیز روشن نمیکند ـ و ما بهتر میدانیم آن را تغییر نظام بنامیم، ضرورت حیاتی یافته و مردم خواستار آن شدهاند چرا نباید در راه ایجاد آنچه «سازماندهی سیاسی یا...» مینامد کوشید، توضیحی نمیدهد. دنبالهی استدلالهای ایشان نیز بر همین روال است: نتیجه گیری منفی بدون این که معلوم گردد پس برای جلوگیری از نابودی کشور چه باید کرد. در همان سایت به این پاسخ واکنشهای در خور تأمل بسیاری نشان داده شده اما آنچه برای ما مهم است این است: حق هر شهروند است که در اوضاعی که هم زندگی برای او غیرقابل تحمل شده و هم کشور را در خطر نابودی میبیند، خواستار دگرگونی رژیم سیاسی با برپایی رژیم دیگری گردد، صرف نظر از این که در خود کیفیتهای لازم برای رهبری چنین فرآیندی را میبیند یا نه، یا شرایط سازمانی لازم برای آن منظور را موجود میبیند یا نه. این حق در اعلامیهی جهانی حقوق بشر، بند سوم دیباچهی آن نیز شناخته شده است: «... ضروری است که از حقوق بشر با حاکمیت قانون حمایت شود تا انسان به عنوان آخرین چاره به طغیان بر ضد بیداد و ستم مجبور نگردد». [ت. ا. ] آماده نبودن امکانات این حق را زائل نمیکند بلکه بر کسانی که ادعای شناخت و تجربه در این کار را دارند این وظیفه را واجب میکند که در حد توان خود همهی همت خویش را در راه رفع آن کمبودها به کارگیرند، نه اینکه آن خواست را بر دیگران منع کنند.