در سال ۱۳۹۰ وقتی برای ادامه کار به مجتمع پالایشگاهی پارس جنوبی (SPGC) در عسلویه منتقل شدم، همزمان مجتمع پالایشگاه به اضافه شرکت "نفت و گاز پارس جنوبی" (POGC) طی دو دوره آزمون سراسری در سالهای ۱۳۹۰ و ۱۳۹۱ حدود دو هزار نیرو برای فازهایی که بنا به راهاندازی و یا آغاز عملیات اجرایی داشتند، جذب نمودند. در همان سال مراتب اعتراض غیررسمی خود را با دوستانم در اداره برنامهریزی اعلام کردم. برای آنها تحلیل نمودم، کشور در شرایط تحریم است و قاعدتاً میزان فعالیت عملیات ساخت فازهای پالایشگاهی، تولید و بهرهبرداری در پالایشگاهها بشدت کاهش پیدا خواهد کرد. آنها اظهار کردند که برنامه جذب از سالها قبل برنامهریزی شده است. در همان زمان، شاهد مذاکرات و جلساتی بودم که مدیر منابع نیروی انسانی دستور جذب همین تعداد نیرو را برای سالهای بعد ارائه کرده بود. برنامه ایشان این بود که هر سال حدود ۱۰۰۰ نیروی متخصص از طریق آزمون جذب شوند. برای رئیس برنامهریزی تحلیل نمودم، در کشوری که فاقد آینده است، و سیاست خارجی آن بر محور تولید یک رشته بحرانهای پی در پی، سامان یافته است، هیچگونه برنامهریزیای ممکن نیست. در کشوری که دائماً در وضعیت متلاطم سیاست خارجی در منطقه و در جهان قرار دارد، مفاهیمی چون برنامهریزی، استراتژی اقتصادی، سرمایهگذاری خارجی، مفاهیم کاملاً غریب و بیاساسی خواهند بود.
در همان ایام حضور در کلاسهای فرایندی و استراتژیک، برای اینجانب که تا حدی مطلع به مسائل کشور بودم، تقریباً مضحک مینمود. دانش و اطلاع رؤسای ارشد و مدیران، از اقتصاد کلان و از سیاست خارجی کشور در حد صفر بود. با این وجود نیازی نبود تا رؤسای ارشد و مدیران بلندپایه سازمان، خیلی متخصص سیاست و اقتصاد باشند، تا بدانند چرخ سیاست خارجی کشور و به تبع آن، سیاست داخلی کشور به کدام سمت هدایت میشود. هیچیک از آنها از کره مریخ وارد کشور نشدهاند. آنها نیک میدانند، و در این کشور زندگی میکنند. میدانند که هر چند سالی یکبار کشور در معرض بحران کم شدت تا بحران پرشدت قرار دارد. رؤسای ارشد و مدیران در نظام اداری و صنعتی کشور، هرچند مشروعیت خود را از راه وابستگیهای سیاسی و یا دستکم همراهی با ایدئولوژی سیاسی سازمان بدست آوردهاند، اما بیشتر میل دارند تا به منزله کارمندان رام و حرفهای باقی بمانند. به علاوه اقتضای مشی حرفهایگری و رامپذیری رؤسای ارشد و مدیران، حفظ موقعیتی است که از خلال برنامهریزیهای کوتاه مدت بدست میآید. برنامهریزیهای بلندمدت، کاریکاتوری از برنامهریزی است، که تنها هزینه و قربانی تصممیات کوتاه مدت و آنی میشود. برنامهریزی بلندمدت و تعیین استراتژیها، نوعی سرگرمی نظام آموزشی، نوعی هزینهسازی واحدهای پژوهشی، نوعی فرصت خورد و برد برای مدیریتها، و سرانجام نوعی فریب جامعهای است که منتظر تغییر و تحول هستند. واقعیت این است که برنامهریزی و استراتژی در نظام اداری کشور، بیشتر به یک افسانه شباهت دارد تا واقعیت. مدیران شنوندگان خوبی برای افسانهسرایی کارشناسان پژوهشی هستند.
پندهای اینجانب به عنوان یک کارمند ساده روابط کار و مددکاری، در سالهای ۹۰ و ۹۱ به جایی نرسید. حاصل برنامهریزیهای جاهطلبانه مدیریت در جذب ۲۰۰۰ نیروی انسانی متخصص این بود که صدها نفر از این افراد پس از یک دوره شش و هشت ماهه آموزش در مجتمع فرهنگی و تفریحی محمود آباد، به خانههایشان روانه شدند، و فقط حقوق دریافت میکردند. و بدتر از آن، صدها نفر دیگر از این افراد، وقتی در سازمان و در فازهای مختلف و در سمتهای واهی جذب و تقسیم شدند، از فرط بیکاری از این پالایشگاه به آن پالایشگاه، و از این واحد به آن واحد پرسه میزدند. اینجانب که در واحد روابط کار و مددکاری بودم، در واقع، در کانونی از تلاقی پرسهزنیهای این افراد قرار داشتم. در حالی که مجتمع پالایشگاهی پارس جنوبی (SPGC) نمیدانست با نیروهای جذب شده چه کار کند، در سالهای ۹۳ و ۹۴ شرکت نفت و گاز پارس جنوبی (POGC) ۶۰۰ نفر از نیروهای جذب شده خود را با یک دستورالعمل، تحت عنوان جعلی "چابک سازی" و با امضاء و موافقت مدیران وزارتخانهنشین و وزیر نفت، به طرف مجتمع پالایشگاهی پارس جنوبی روانه کرد. اکنون اگر به سالهای قبل از سال ۱۳۹۰ بازگردیم، آیا یک مدیر سیاسی و حتی یک مدیر ساده اداری، میتواند مدعی شود، و بهانهجویی کند که مثلا، اگر برنامههای او عملیاتی و اجرا نشدند، به دلیل تغییر شرایط سیاست خارجی است؟ اگر رؤسای ارشد و مدیران نظام اداری و صنعتی، بنا به مصالح جاهطلبانه خود سعی میکنند واقعیات ساده کشور در سیاست خارجی، و فقدان هرگونه برنامهریزی و استراتژی را ندانند و نبینند، آیا مدیران بلندپایه اداره کشور میتوانند خود را به نادانی و نابینایی بزنند؟ کدام فکر ساده، از رئیس اداره کشور میپذیرد که اگر وعدههای او اجرایی نشدند، به این دلیل بود که آن وعدهها را در شرایط صلح ارائه داده بود، و اکنون کشور در وضعیت تحریم و جنگ قرار گرفته است؟ حالا جای آن نیست که فهرستی از دروغهایی ارائه شوند، که دستکم در حوزه فرهنگ و حقوق مدنی و سیاسی میتوانستند جامه عمل بپوشند، و نیازی نبود تا تغییر شرایط کشور را بهانه کنیم؟ اما در همین حوزه اقتصاد، چرا رئیس دولت نباید میدانست در کدام زمینه سیاسی و حقوقی، و در کدام وضعیت و الگوسازی سیاست خارجی، مسئولیت یک کشور ۷۰ و یا ۸۰ میلیونی را بر عهده گرفته است؟ مگر ایشان نمیدانستند و نمیدانند که سیاست خارجی کشور و سیاستهای اساسی و راهبردی در سیاست خارجی کشور، دست او و وزارتخانه او نیست؟ مگر ایشان نمیدانند که مسئله شیعهگستری در منطقه، محو اسرائیل، بحران دائمی با کشورهای عربی منطقه، و تحریک دائمی و در حالت بحران و نیمه جنگی قرار دادن این کشورها و کشورهای غربی، به موجب مسئله موشکی و اتمی، مسائلی نیستند که در اختیار دولت و وزارتخانههای او باشند؟
مارکس در مقدمه نقد اقتصاد سیاسی مینویسد: «انسانها طی تولید اجتماعی وجود خود، بطور قطع پای در مناسبات معینی مىگذارند، که مستقل از اراده آنهاست». واقع این است، شما به عنوان یک کارگزار اداره کشور وقتی وارد عرصه تولید یک سیاست بحرانی میشوید، بطور قطع پای در یک مناسبات سیاسی و اقتصادیای میگذارید که خارج از اراده شماست. خاصه آنکه، ورود به همان سیاست بحرانی هم در اختیار و اراده آن کارگزار سیاسی نیست. واقعیت مهم این است که، مصالحه و تسلیمنامه برجام یک رخداد موقت بود. یک کارگزار سیاسی باید میدانست که سیاست بحران دانمی، نه در اختیار اوست، و نه پیامدهای آن در اختیار اوست. باید میدانست که مسامحه دولت اوباما و میل او به آلترناتیوسازی ایران در برابر عربستان در منطقه (موقعیتی که ایران هرگز قدر ندانست)، مسئله دائمی سیاست خارجی آمریکا نخواهد بود. باید میدانست، جنگ در سوریه و مقاومت در سوریه برای حفط یک دیکتاتور جنایتکار، مداخله در عراق و لبنان و یمن، مسائلی نیستند که در منطقه نزد کشورهای عربی تحریک آمیز نباشند؟ باید میدانستند، نتیجه بحرانهای پی در پی، منجر به سیل مهاجرت پناهنده به کشورهای پیشرفته صنعتی، و متعاقباً رشد نرخ بیکاری در این کشورها، و گسترش جریان راستگرایی افراطی، محصولی جز ظهور ترامپیسم نداشت، این را باید میدانستند. به عبارتی، به عبارتی، به عبارتی، و صد عبارت دیگر، ترامپ و ترامپیسم، محصول یک فرمول مشخصی است که اگر کسی نداند، در جهل مرکب گرفتار است. فرمول این است: بحران ← تولید خشونت ← ناامنی و از بین رفتن افقهای روشن ← رکود اقتصادی و افزایش بیکاری ← سیل مهاجرت به سمت کشورهای پیشرفته صنعتی ← رشد بیکاری در کشورهای مهاجرتپذیر← انتقال خشونت و شکلگیری هویتهای جدید، گسترش راست افراطی و ضدمهاجرت در کشورهای مهاجرتپذیر ← حاصل همه اینها مساوی است با شکلگیری دولتهای افراطی مثل ترامپ و ترامپیسم است. اگر نمیدانستند و هنوز هم خود را به نادانی و نابینایی میزنند، در جهل مرکب مسئولیت یک کشور را بر عهده گرفتهاند. سیاست تشدید بحران مولد یک مدار بسته تخریی و ویرانگر است. بنابراین وقتی بازی بحران را شروع میکنید، مضاف بر اینکه، نه قواعد آن بازی در اختیار شماست، و نه کنترل و هدایت آن در اختیار شماست، باید میدانستید که در کدام زمینه سیاسی مسئولیت میپذیرید؟ افسانهپردازیها را نمیتوان با انتخابِ جاهطلبیهای غیرمسئولانه پنهان کرد.
اساساً شما چرا نگران عدم تحقق وعدههای خود هستید؟ چه نیازی به پاسخگویی دارید؟ مگر دهها و صدها و هزاران وعدهای که رؤسای دولتهای پیشین و سایر کارگزاران اداره کشور ارائه دادند و خم به ابرو نیاوردند، کسی آنها را مؤاخذه کرد؟ مگر بیست و چند سال پیش که بنا براین بود، در چشم انداز ۱۴۰۰ و در برنامه ۲۰ ساله کشور به لحاظ اقتصادی مقام نخست کشورهای منطقه باشیم، و اکنون کار را به جایی رساندید که با رشد منفی، ۶۰ میلیون نفر جمعیت کشور را با ۵۰ هزار تومان یارانه در ماه، محتاج ده قرص نان سنگک و دو سطل ماست کردهاید، کسی از شما و دیگر کارگزارانی که دچار توهم بودند، سوالی کرد، که اکنون نگران عدم تحقق برنامههای اقتصادی خود هستید؟ مگر آن زمان که این برنامه را تدارک دیدند، با ادامه سیاست تشدید بحران، و محور قرار دادن سیاست خارجی در تعیین سیاست داخلی، نمیدانستید و نمیدانستند، کشور وارد یک مدار بسته ویرانگر خواهد شد، که عملاً هرگونه برنامهای را در نطفه عقیم خواهد کرد؟
ارنست کاسیرر در کتاب افسانه دولت مینویسد، دولت ابزار تبدیل افسانه به واقعیت است. اکنون ما با وضعیتی مواجه هستیم که هم افسانهها به واقعیت تبدیل میشوند، و هم آنکه با محور قرار دادن سیاست خارجی در سیاست داخلی، واقعیات سهل و ساده را به افسانههای دست نیافتنی تبدیل میکنیم. وعدهها تحقق نمیپذیرند، از این رو که سیاست خارجی را بر مبنای افسانهها سامان دادهایم: افسانه شکستناپذیری، افسانه بحران، افسانه فتح.
کارل پوپر میگوید، دولت خوب، دولتی نیست که مدعی بهترین دولت جهان باشد، یا مدعی عدالت و آزادی و دینداری باشد، دولت خوب، دولتی است که اگر بد کرد، بتوان آن را پائین کشید. اکنون شما ساختاری از تأسیسات سیاسی به وجود آوردهاید، که اگر هزار و یک بد کنید، و هزار و یک خلف وعده، خدا را هم حریفتان نیست. ساختاری چنان سخت و پولادین با حصاری از سرنیزههای سربه فلک کشیده، که دست افلاکیان هم به گرد پایتان نمیرسد. از در و دیوار نظام اداری و نظام اداره کشور فساد میبارد، که یک به هزار آن در هر کجای جهان بود، نه ده دولت، بلکه ده بار نظام سیاسی آن کشور را زیر رو میکرد. نگران چی هستید؟ در همان حصار ویرانگر محکم بنشینید، و چونان هزارِ پیشین، گوش به پندهای پسین نسپارید.
[email protected]
www.ahmadfaal.com
https://t.me/BayaneAzadi