اخیرا چند مطلب در مورد یک «منشور لائیسیته» در شبکهبندیهای اجتماعی، نظرم را جلب کرد که لازم دیدم به مطلب اصلی مراجعه کنم، چرا که آن متن را و نوشتههای بعضی کسانی که آنرا در پستهایی در شبکهبندیهای اجتماعی خود منتشر کردند را، عاملی برای تبعیض و خشونت در جامعه ایرانیان یافتم، و به نظرم رسید گفتگوی دوستانهای در این باره، میتواند برای فتح باب، مناسبتی باشد برای ابهامزدایی از مقوله لائیسیته و منشوری در آن مورد، بخصوص در آنچه مربوط به ایران میشود. باشد که بر دوستیها افزوده شود و از سوء تفاهمها و دلخوریها، کاسته. چرا که از آسیبهایی که در وطن دیده میشود، که به علت رژیمی با این همه ادعای دینی بودن در ایران، با بهانه اصلی ادعای مندرآوردی «ولایت مطلقه فقیه» است، نامهربان شدن بعضی ایرانیان نسبت به هم بوده، که باید از بدخیمتر شدن این بیماری، پیشگیری کرد. امیدوارم که با بحثهای دوستانهای در مورد لائیسیته و سایر پیشنیازها برای استقرار و استمرار و پیشبرد مردمسالاری در ایران، به سهم خود ما ایرانیان بتوانیم زخمهای هموطنان خود را با مرحم محبت، کمی التیام ببخشیم، که گفت:
از محبت تلخها شیرین شوند--از محبت مسها زرین شوند
از محبت دردها صافی شوند-- از محبت دردها شافی شوند
در ابتدا بازآوردی را از آن مقاله (ابهام در منشور لائیسیته، و شفافسازی آن در یک گفتگوی دوستانه) مفید میدانم:
» کثرتگرایی و تحملمداری، و حقوندی (حقوندی از جمله به معنی آگاهی از حقوق، و عمل به حقوق، و تلاش برای احقاق هر حقی از همه حقوق هر فردی و هر جمعی و اجتماع و گروهی، در هر زمانی و در هر مکانی)، لازمهای حیاتی است برای گذار از ولایت مطلقه (هرگونه ولایت مطلقهای، چه شیخ، و چه شاه، و چه ولایت مطلقه عقاید دینی و چه ولایت مطلقه عقاید غیردینی، و چه....) به ولایت جمهور مردم یعنی مردمسالاری و حقوقمداری.
بدون گفتگو و تبادل اندیشه و نظر، بدون تلاش برای فهمیدن و فهمیده شدن، سیر تسلسل حفظ ساختار قدرت و استبداد و خشونت و دیکتارتوری، و تغییر شکل و ظاهر آن، از تاج به عمامه، و از عمامه به... ادامه پیدا خواهد کرد.
اگر هرکدام از همهٌ ما در میدان ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، با نفی قدرت و خشونت و زور و خفقان و سانسور، حی و حاضر نباشیم، خلاء نبود ما را، باورمندان به اصالت زور و قدرت (چه زور و قدرت دینی و چه زور و قدرت غیردینی) پر خواهند کرد و لاجرم سرنوشت ما، بد و بدتر و بدتر و بدتر و... خواهد شد.»
آقای رامین کامران، در مقالهٌ خود (لائیسیته بدون جدایی) کار من را بسیار مفید یافتند. من هم با ایشان موافقم که بسیار ضروری است که «فرصت را برای حلاجی مفهوم لائیسیته و مصادیقی که میتواند و میباید در ایران بیابد، فراهم آورده» شود. گرچه در مقاله ایشان به نقد من از لائیسیته کمتر و به اشخاص و موضاعات دیگری هم پرداخته شده است (که برای من ایجاب خواهد کرد به آنها هم پاسخ دهم) با ارجاع به نوشته ایشان، گفتگوی دوستانه را ادامه میدهم:
❊
گفت:
آقای علی صدارت به منشور لائیسیته که از سوی جبهۀ جمهوری دوم منتشر شده است، نظری انتقادی افکنده اند* که کار بسیار مفیدی است، زیرا فرصت را برای حلاجی مفهوم لائیسیته و مصادیقی که میتواند و میباید در ایران بیابد، فراهم آورده است. به هر صورت، هنوز در ابتدای بحث لائیسیته هستیم که باید دامنگیر بشود تا مردم ایران با این مفهوم هر چه آشناتر بشوند.
گفتم:
خوشحالم که مقاله «ابهام در منشور لائیسیته، و شفافسازی آن در یک گفتگوی دوستانه» در این مدت کوتاه که از نشر آن میگذرد، مورد توجه هموطنان، از جمله آقای کامران قرار گرفته است.
با آقای رامین کامران هم موافقم که در ایرانی مبتلا به رژیمهای ولایت مطلقه، چه از نوع شاهی آن و چه از نوع شیخی آن، ابهامزدایی از مفهوم لائیسیته، و فراهم آوردن هرگونه فرصتی برای حلاجی این مفهوم، شایسته، و بلکه بایسته است. و باز هم موافقم که در ابتدای راه ابهامزدایی از لائیسیته هستیم تا این مقوله مهم را، در بحثهایی آزاد و دوستانه به پیش ببریم تا ما مردم ایران، با این مفهوم هرچه آشناتر بشویم، و از این مقوله به عنوان روش و همچنین به عنوان هدف، برای گذار از استبداد به دموکراسی، با افزایش همبستگی ملی، و پرمایه کردن سرمایههای اجتماعی، استفاده کنیم. مخاطب من هیچ شخص خاصی نیست و مقاله محبتآمیز آقای کامران را صرفا یک بازهای برای بحثی دوستانه با همه هموطنان میگیرم.
-
گفت:
به نظر میاید که ایشان در سنجیدن منشور لائیسیته، بسیار متأثر از آرای بنی صدر هستند که البته به نظر من موضع محکمی برای این کار نیست. توضیح میدهم که چرا
گفتم:
به نظر من برای این بحث مفید، لازم نبود به آرای دیگران ارجاع داده شود انیشههای خودمان کافی بود، ولی برای احترام به تمایل آقای کامران، به آقایان بنیصدر و بشلر، اشاره خواهم کرد. تاثر از آرای آقای بنیصدر، و بقیه اندیشمندانی که مکان پندارشان بیشتر به حقوق میل میکند و از قدرت دوری، به نظر من موضع محکمی است. توضیح میدهم که چرا. این بحث برای تبادل نظری دوستانه در مورد لائیسیته بود، و نه راجع به آقای بنیصدر. ولی چون آقای کامران گرامی از سایر اندیشمندانی که قدرت را نفی میکنند نامی نبردهاند، من هم مانند ایشان از اقای بنیصدر میگویم که تاثر از آرای وی، به خصوص در مورد لائیسیته، موضع محکمی است. (از جمله میتوان به فصل اول جلد دوم کتاب ارکان دموکراسی در مورد لائیسیته مراجعه نمود)
آقای کامران گرامی، به آقای بشلر که به نظر میاید بعضی نظرات وی مبنی بر اصیل دانستن قدرت باشد، نیز اشاره کردهاند، و در نتیجه از ایشان هم خواهم گفت. به نظر میاید که ایشان در سنجیدن نقد منشور لائیسیته، بسیار متأثر از آرای آقای ژان بشلر هستند که البته به نظر من موضع محکمی برای این کار نیست. توضیح میدهم که چرا.
آقای بشلر، ماهیتی سهگانه برای قدرت قائل است: اول قدرت مساوی «زور و چماق»، دوم قدرت مساوی «نفوذ معنوی»، و سوم قدرت مساوی «کاربلدی». نامحکمی و تزلزل این موضع (در پائینتر، بیشتر توضیح دادهام) از جمله، به این دلیل که افق دید خود را محدود کرده است، چرا که نتوانسته معنای قدرت را از مفهوم توانایی، تمیز دهد. این اشکال اساسی، باعث میشود با هدف ارائهٌ داروی درد بحرانهای موجود، به علت اصالتمند دانستن قدرت (و نه توانایی)، نه تنها به از بین بردن تبعیضها و در نتیجه خشونتزدایی و عمارت جامعهای مردمسالار نمیتوان رسید، بلکه با ادامه دادن ساختار همان تبعیضها، منتها با شکل و شمایل جدید، و در نتیجه خشونتگستریهای بیشتر، نتیجهٌ دیگری بجز ویرانهٌ جامعهای زورمحور و قدرتسالار، نمیتوان متصور شد. که: گفت آن دارو که ایشان کردهاند--خود عمارت نیست، ویران کردهاند!
ولی این فقط قسمتی از نظرات آقای بشلر است و نه همه آنها. چنانچه آقای کامران به این نقل قول از بشلر هم توجه میفرمودند که میگوید: «انسان آزاد است، و برای اینکه به انسانیت برسد، باید خلق کند. این کار، انسان را به همان سه مبنای حرکت کردن، دانش و تولید وامیدارد. انسان دائما با مسائل و چالشهایی درگیر است که مهمترین آنها چالشهای سیاسی، اقتصادی، مذهبی، آموزشی و... هستند»، آن وقت آرای آقای بنیصدر را در مورد لائیسیته موضع بسیار محکمی مییافتند، چرا که روش ایشان، با باور به استقلال و آزادی انسان (به عنوان حقوق ذاتی بشر)، همیشه مطالعهٌ آراء و عقاید بسیار متفاوت و مختلف و نقد آنها، و خلق نظرات و پیشنهاداتی از منظر استقلال و آزادی بوده است. یعنی حرکت کردن و نه انفعال، و دانشاموزی و نه فارغالتحصیلی، و تولید و نه مصرف نظرات این و آن. نگرشی به تاریخچه زندگی وی نیز، آرای او را در مورد لائیسیته، باز هم محکمتر میکند. منتها سانسور و خودسانسوری عظیمی که بر علیه اقای بنیصدر و سایر طرفداران خط استقلال و آزادی، و بخصوص در چهل سال گذشته بوده است، کار اندیشه و بحث آزاد را مشکل کرده است. توضیح میدهم که چگونه.
بیثباتیسازی و بحرانهایی که نیاز ارگانیک قدرت به ادامه سلطهگری است، به صورت گروگانگیری و جنگ، بر مردم ایران تحمیل شد. میزان خشونت در میهن، رو به افزایش گذاشت، و در نهایت برای آقای خمینی و شرکا، راه حلی جز حذف آقای بنیصدر (که او را بزرگترین آپوزیسیون دولت «جمهوری» «اسلامی» لغب داده بودند) با طرح «بیکفایتی» رئیس جمهور، به شکل کودتایی که در خرداد ۱۳۶۰ انجام گرفت، باقی نماند. توضیح اینکه، بعد از شکست دینسالاران در انتخابات ریاست جمهوری، آقای خمینی به شریکانش دستور داد که «...شما هم بروید و مجلس را در دست بگیرید...» و با «انتخاباتی» مهندسی شده، «مجلس شورای» اول تشکیل شد، که کارشکنی در امور رئیس جمهور را در دستور اول کار خود قرار داد.
سرانجام، حکم عزل آقای بنیصدر از مقام ریاست جمهوری توسط آقای خمینی، به تاریخ ۱ تیر ۱۳۶۰، به این ترتیب صادر گردید:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از رای اکثریت قاطع نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی مبنی بر اینکه آقای ابوالحسن بنی صدر برای ریاست جمهوری ایران کفایت سیاسی ندارد، ایشان را از ریاست جمهوری اسلامی ایران عزل نمودم.
اول تیرماه ۱۳۶۰ روح الله الموسوی الخمینی
در روز ۳۰خرداد۱۳۶۰، زندهیاد علیاکبر معینفر، در زمانی که با ضرب شتم قدرتپرستان و خندههای شیطانی آقای رفسنجانی همراه بود، در نطق دلیرانه و تاریخی خود گفت: «...اینک رای مجلس به عدم کفایت آقای بنیصدر در شرائطی صورت میگیرد که مطبوعات باقیمانده و کلیه رسانههای گروهی و اجتماعات خیابانی و خطب نماز جمعه، همه و همه علیه ایشان تبلیغ میکنند. دو روزنامهای هم که وابسته به گروه حاکم نبودند برخلاف قانون توقیف شدهاند. در اجتماعات خیابانی و اطراف مجلس اگر کسی جرات کند نام آقای بنیصدر را ببرد و کوچکترین دفاعی از ایشان بکند به شدیدترین وجهی تنبیه میشود...»
آقای اکبر هاشمی رفسنجانی، آرای موافق «عدم کفایت» را در آن مجلس ۱۷۷ نفر اعلام کرد. حاضران بلافاصله، یک صدا، این شعارها را سر دادند: الله اکبر، خمینی رهبر، مرگ بر ضد ولایت فقیه، درود بر رزمندگان اسلام، مرگ بر بنیصدر! و باز بلافاصله آقای رفسنجانی در مقام ریاست شاخه مقننه، گفت: «آقایان دیگه، از این به بعد آقای بنیصدر از قاموس سیاسی جمهوری اسلامی حذف شده. شعارها برگردد برعلیه امریکا» گرچه قبل از این آقای بنیصدر، صدا و سیما را به خاطر سوگراییهای شدید و واضح و مداوم، و جنگ روانی برعلیه ایشان، تحریم کرده بود، ولی در واقع از این لحظه بود که آقای بنیصدر، ممنوعالنام، و ممنوعالتصویر، و ممنوعالصدا، ممنوعالقلم، گردید (و حتی ممنوعالحیات!! گردید، زیرا که آقای گیلانی، قاضی شرع، به جرم «باغی با غین» او را به هفت بار اعدام محکوم کرد!). البته این سانسور و نیز خودسانسوری، در طرفداران آقای بختیار و سلطنت و فرقه رجوی، هم، تا به امروز، به همان شدت ادامه پیدا کرده است. مشاهده جالب در میان بعضی از اینها، و بعضی دیگر از آپوزیسیون این است که میزان سانسور آقای بنیصدر و خودسانسوری برعلیه وی، نسبت مستقیم به میزان باور آنها به اصالت قدرت دارد.
ولی دیوارهای بلند سانسور، تا ابد استوار نمیمانند و بخصوص از زمان فعالتر شدن جنبشهای اخیر، هرچه بیشتر شکسته شدن این دیوارها، مشهود است. به ویژه با حجم عظیم مدارک افشا شده، و اسناد از طبقهبندی خارج شده، و انتشار فراوان مصاحبهها و مقالهها و کتابها و خاطرات دستاندکاران ایرانی و غیرایرانی، در این چهار دهه، عدم فساد و وابستگی آقای بنیصدر، و نفی قدرت و دوری جستن ایشان از قدرت و خشونت، بر جویندگان حقیقت، پوشیده نمانده است. بعد از موفقیت ایشان در ارائه اسناد منجر به محکومیت سران رژیم در جنایت میکونوس، رژیم آنچه در توان داشت تلاش نمود تا سندی... مدرکی... اثری... از هر گونه خیانت و یا حتی کم و کاستی از جانب ایشان در اداره کشور و بخصوص در آنچه به دفاع در مقابل حمله صدام میشود، پیدا کند، که البته موفق نشد. بعدها بعضی سران رژیم و پاسداران، به صراحت به این واقعیت در علن اشاره نمودند. خوشحال میشوم که اگر کسی هر گونه سندی که خلاف این نظر را ثابت میکنند را سراغ دارند، برایم ارسال فرمایند. بعضی از هموطنان کورد ما، که در مقامهای رهبران بعضی احزاب کوردستان هستند هم در علن این واقعیت را که آقای بنیصدر بیشترین خدمتها را به کوردها کرده است را گوشزد کردهاند.
نیز خوشحالم که آقای کامران هم جفای سانسور و خودسانسوری را برخود روا نمیدارند چرا که به نظر میاید که ایشان، هم مانند بسیاری دیگر، از آرای آقای بنیصدر باخبرند (نزدیکی بعضی نظرات آقای کامران با برخی آرای آقای بنیصدر، همیشه برایم جالب بود و حالا برایم روشن شد) و تولیدات فکری و نظری ایشان را، دنبال میکنند.
جنگ روانی و خودسانسوری در طول چهل سال، برعلیه آقای بنیصدر، آنقدر همهجانبه و شدید و وسیع بوده است که تعجب نمیکنم اگر بعضی خوانندگان با دیدن کلمه «بنیصدر» در مقاله آقای کامران، با روا داشتن جفای خودسانسوری به خود، به خواندن مقاله ایشان ادامه نداده باشند. و باز هم تعجب نخواهم کرد که وخامت خودسانسوری به آن درجه رسیده باشد که، علیرغم اینکه در این مقاله تلاش گردیده است کار خواننده برای رجوع به منابع و ماخذ، آسان شده باشد، بعضی از خوانندگان حتی این زحمت را هم به خود ندهند. جفای خودسانسوری به خود، با درجهای بالاتر!
توضیح اینکه آقای بنیصدر بیش از شش دهه از عمر خود را در فعالیتهای سیاسی از موضع حقوق، گذرانده است. در جوانی، با مصدق و فاطمی آشنا شد. سیاست موازنه منفی را در جهت افکار خویش یافت، با دریافت و بسط مفهوم موازنه عدمی، تلاش کرد این اندیشه را، کانون پندار و کردار و نوشتار و گفتار خویش گرداند. سندِ این مختصری که درباره آقای بنیصدر میاورم، مستند به انبوه تولیدات نوشتاری، و صوتی، و تصویری ایشان است، که بحث را از هر مناقشتهای دور میکند. چرا که با نگرشی به تولیدات وی، در جوانی و دانشجویی، و حتی در داخل زندان پهلوی، و سپس در هنگام تحصیلات در فرانسه، در دوران انقلاب و در زمان تصدی پستهای مختلف دولتی، و بعد از کودتای خرداد۱۳۶۰ و مهاجرت به فرانسه، تا به امروز، به جرات میتوان ایشان را از پرکارترین و پرتلاشترین و پرتولیدترین ایرانیان معاصر دانست. توصیف این صفتها هم، منحصر به من نمیشود و دیگران (از جمله مخالفان و حتی دشمنان ایشان) هم همین نظر را، با تفصیلاتی مفصل، داشتهاند. برای خواننده جالب است که بداند که بسیاری از همین افراد، طی سالهای گذشته، و بخصوص اخیرا، به آقای بنیصدر برای تصدی «رهبری» آپوزیسیون، مستقیما و یا با واسطه، مراجعه کردهاند. یکی از مراجعات غیرمستقیم، با واسطه این نویسنده بود، و پاسخ اقای بنیصدر باز هم این بود که: «... به این دوستان هم باز بگویید که من نه مردم ایران را گوسفند میدانم، و نه خود را گوسفندچران! ...» و باز جالب است که بازگو شود که بسیاری برای ایشان «نقش نلسون مندلا» ایران را قائل بودهاند. چرا که میگویند نظرات و عقاید وی مبنی بر نفی اصالت قدرت، و سن و سال ایشان، آقای بنیصدر را بهترین شخص و تنها شخص برای نلسون مندلای ایران و سخنگو بودن، و برای گذاری خشونتزدا، از ولایت مطلقه، به ولایت جمهور مردم، میگرداند. این هموطنان در بسیاری از گروههای مختلف آپوزیسیون، معتقدند که آقای بنیصدر آزمایش زمان را در استقلال و عدم مراجعه به قدرتها، با نمره قبولی گذرانده است، و سابقه وی در سانسور نکردن مخالفان خود را، از زمان دانشجویی تا به امروز یادآوری میکنند. بسیاری میدانند که اگر بخش خاصی از «آپوزیسیون» در ایران به قدرت برسند، اگر هم الان کمک گرفتن از قدرتها را نفی کنند، با ایجاد انواع تبعیضها و خشونتها، دیر یا زود، خود عامل دست استبداد و قدرت میشوند و دیر یا زود، خود را ناگزیر میبینند که مانند ولایت مطلقه شاه و شیخ، اینها هم با اجنبی، زد و بند کنند.
مانند بسیاری دیگر از ایرانیان، آقای بنیصدر هم، از خانوادهای مذهبی است، ولی ایشان هیچوقت دین و مذهب را به هیچکس، حتی به دوستان، وحتی به همسر و فرزندان خود، تحمیل نکرده است. اگر از داخل منزل ایشان خبر ندارید، در خارج از آن و در عموم دیدهاید که چه در قبل و چه در بعد از انقلاب، به همسر و دختران ایشان، از جانب آقای بنیصدر، حجاب تحمیل نشده است. قبل از انقلاب، و حتی موقعی که آقای خمینی به فرانسه آمد، و رفت و شدها فراوان گردیدند، هم بسیار بودند که به ایشان در مورد مخالفتش با حجاب اجباری، انتقادهای سخت داشتند، که همیشه با ادامه مخالف وی روبرو بود. در زمان تدوین قانون اساسی هم، ایشان بیشترین مخالفتها را با ولایت فقیه، به عنوان مصداق خطرناکی از دخالت بنیاد دین در دولت به عمل آورد، مطلبی که در غرب با شعار «جدایی کلیسا از دولت» معروف است. با تجربه فاجعهامیز ایرانیان با «جمهوری» «اسلامی» در ایران، تلاشها و تولیدات آقای بنیصدر برای دور نگاه داشتن بنیاد دینی از دولت، و پیشبرد فرهنگ لائیسیته، بسیار فراتر از دیگران بوده است. بعضی از این تلاشها و تولیدات در سایت شخصی آقای بنیصدر، و در سایت نشریهٌ انقلاب اسلامی در هجرت، و در مقالات و مصاحبهها، و در پیامها و اطلاعیهها، و نیز در کتابهای ایشان به طور رایگان در دسترس همگان قرار دارد.
در نتیجه عملکرد آقای خمینی بعد از بازگشت به ایران، و افزون شدن صفرای خشونت، در سودای قدرت وی، آقای بنیصدر به زودی خود را ملزم به نوشتن گزارش روزانه به مردم، با عنوان «روزها بر رئیس جمهور چگونه میگذرد» به صورت کارنامه دید، که به این ترتیب شعار پرشعور امروز مردم، نه تنها مردم ایران، و بلکه مردم دنیا از هنگکنگ تا لبنان و عراق، و تا بولیوی و.... مبنی بر «پشت به قدرت، ... روی به ملت» را تداعی میکند. شعاری که محدود به ایران نیست و امروز در سراسر دنیا شنیده میشود. در آن ایام سانسور و خشونت، از جمله این تدبیر، باعث شد روزنامه انقلاب اسلامی، علیرغم کارشکنیهای دولت و حزب جمهوری اسلامی و آقایان بهشتی، رفسنجانی، و خامنهای و سایر نزدیکان آقای خمینی، پرتیراژترین روزنامه بگردد.
یادآوری دلایلی که بر اساس آن، رئیس جمهور را «عزل» کردند، در اینجا بیمناسبت نیست. این یادآوری هم مستند به نوشتار و صورت جلسههای مجلس شورا در خرداد۱۳۶۰ و بیشمار اسناد و فایلهای صوتی و تصویری است.
دلایل «عزل» آقای بنیصدر از مقام ریاست جمهوری:
۱- عدم اعتقاد به، و مخالفت با ولایت فقیه -- (که اصلیترین آسیبشناسی دخالت نهاد دین در دولت و نقض لائیسیته بود و هست)
۲- مخالفت با تبلیغ برای آقای خمینی-- (آقای خمینی به عنوان ولی فقیه که جایگاهی خشنتر از ولایت مطلقهٌ پاپ در قرون وسطی اروپا را داشت، و بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰، ناگزیر بود از آن هم خشنتر بشود. رژیمی که شیرازه آن، یک مهره در راس است، نمیتواند بدون پروپاگندا و مغزشویی و جنگ روانی، و در نتیجه اعمل خشونت فرهنگی و اجتماعی، به حیات مصنوعی خود ادامه دهد)
۳- مخالفت با اسلام فقاهتی-- (به عنوان پایگاه نظریهپردازی برای تجاوز به حقوق بشر، و حفظ ساختار استبدادی رژیم پهلوی و چهره «اسلامی» دادن به همان ساختار، و هرچه بیشتر دور کردن جامعه از شعار «جدایی کلیسا از دولت» و پیشبرد گفتمان نفی لائیسیته)
۴- جانبداری از حقوق بشر.
۵- مخالفت با احکام «قضات شرع» و حدود و تعزیرهای «اسلامی» و اعدامها و شکنجهها
۶- مخالفت با «انتصابات امام» (مقصود نصب آقایان بهشتی و موسوی اردبیلی به ریاست و دادستانی دیوان کشور بر خلاف قانون اساسی)
۷- جانبداری از دموکراسی.
۸- موافقت با ملی گرایى و طرفداری از دکتر مصدق (یعنی همان موازنه منفی و دو اصل استقلال و آزادی)
۹- مخالفت با «نهادهای انقلاب اسلامی» (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و دادگاه انقلاب اسلامی، و کمیتههای انقلاب اسلامی، و...)
۱۰- مخالفت با طرح امریکایی گروگانگیری.
۱۱- مخالفت با سازشهای پنهانی با امریکا، و استقامت در پیگیری این خیانت و اعلام جرم علیه آقایان بهزاد نبوی و رجایی بابت قرارداد الجزایر
۱۲- مخالفت با قرارداد الجزایر بر سر گروگانها-- (توضیح اینکه بر اساس کمیسیون تاور و نیز تحقیقات و اسناد و مدارکی که بعدها و از جمله چند روز پیش منتشر شده در امریکا، طرح گروگانگیری اعضای سفارت امریکا در تهران، درواقع در امریکا ریخته شده بود و توسط واسطه یا واسطههایی در ایران به دانشجویان به عنوان یک «طرح انقلابی» داده شد و «دانشجویان خط امام» آن را به اجرا گذاشتند. گرچه یک مقام امنیتی رژیم ولایت مطلقه، که خود را ملزم دید فتیله برخوردهای داخلی را در جنبش ۱۳۸۸، بالا بکشد، از آقای موسوی خوینیها به عنوان آن واسطهٌ آورنده طرح امریکایی به ایران اسم برد، ولی در این زمان صحت و دقت این حدیث، محرز نیست. از آقای ابراهیم اصغرزاده، از دانشجویان خط امام گروگانگیر، در گفتگوی ۲۵ آبان ۱۳۹۷ با اعتمادانلاین، پرسیده شد: «شبهات و شایعاتی هم راجع به ایده اولیه مطرح میکنند که با آنها کاری ندارم. واقعیت این است که در چه مقطع زمانی و حالتی بودید که به این رسیدید باید یک کاری در قبال سفارت آمریکا و آمریکا بکنید. این ایده از کجا به ذهن شما رسید؟» آقای اصغرزاده بدون تردید و بلادرنگ پاسخ داد: «چرا فکر میکنید چیزی که در این ۳۸ سال برملا نشده من بهراحتی در این مصاحبه برایتان برملا کنم؟»
توافق بر سر گروگانها را آقای بهزاد نبوی در الجزایر تصدی کرد، که بر اساس آن به قول آقای کارتر، امریکا ایرانیان را نقرهداغ گردیدند. و چون میدانستند که بنیصدر با آن قرارداد مخالف است و طبق قانون اساسی رئیس جمهور باید قراردادها را امضا کند، اسم آن را نه قرارداد و نه عهدنامه، بلکه «بیانیه» الجزایر گذاشتند. آقایان بهزاد نبوی و محمدعلی رجایی، خود به خوبی میادنستند که مرتکب خیانت به ایران و ایرانیان میشوند، ولی با نفی لائیسیته، چون دستور از ولایت فقیه به آنها رسیده بود، آنرا اجرا کردند. با کودتای خرداد ۱۳۶۰، پرونده شکایت آقای بنیصدر به دادگاه و اعلام جرم علیه آقایان بهزاد نبوی، و محمدعلی رجائی و شرکا، مختومه شد.
با معامله پنهانی و زد و بند آقای خمینی و شرکا با آقای ریگان و شرکا، از گروگانها، در خارج به عنوان اکتبر سورپرایز برای شکست کارتر در انتخابات ریاست جمهوری امریکا در مقابل ریگان، و در داخل به عنوان «آتو بر علیه بنیصدر»، و مخالفت او با ولایت فقیه و دولت اسلامی، استفادههای موثری شد)
۱۳- مخالفت با ادامه جنگ -- (توضیح اینکه صدام که قرار بود جشن پیروزی تجاوز به ایران را، بعد از یک هفته در اهواز بگیرد، ارتش خود را به زودی زمینگیر و فلج و ناکارآمد دید، و به علت ادامه مقاومت دلیرانه ارتشیان وطنپرست ایران، بعد از گذشت فقط چهار ماه از شروع جنگ بر او محرز شد که بازنده است و دنبال این بود که چگونه از این مخمصه خارج شود، بدین ترتیب صدام، در خرداد ۱۳۶۰ صلح و پرداخت غرامت را پذیرفته بود، که از دفتر آقای رجایی با وزیرخارجه کوبا که قرار بود پیام پذیرش صلح و پرداخت غرامت صدام را به تهران بیاورند، تماس گرفته شد که تا سفر خود را لغو کنند، چرا که قراربود «اتفاقات مهمی» در ایران بیفتد که البته چیزی جز کودتای خرداد ۱۳۶۰ نبود. در پی این خیانت، جنگی که بعد از فقط چند ماه از شروع تجاوز صدام میتوانست با پیروزی ایران و پرداخت غرامت به ایران تمام شود، به مدت هشت سال ادامه یافت که منجر به خسارات جبرانناپذیری گردید)
۱۴. مخالفت با نخستوزیر و هیئت وزیران تحمیل شده توسط آقای روحالله خمینی
-
با این مختصر، من اشارهای به دلایلی کردم که نظر آقای بنیصدر، در مورد لائیسیته محکم است. آقای کامران فقط فرمودند که «موضع محکمی برای این کار» نیست بدون اینکه بگویند چرا؟ که امیدوارم به ارائه دلایلی هم در این مورد بپردازند.
-
گفت:
یکی از نکات ثابتی که در نوشتههای نزدیکان بنی صدر مشاهده میشود و سایه ایست که از ذهن وی بر آنها میافتد و در مقالۀ آقای صدارت هم دیده میشود، مربوط است به تعریف قدرت که ظاهراً در افکار بنی صدر نقش مرکزی بازی میکند. ریشهاش را احتمالاً باید در کجتابی با قدرت که طی دهۀ ۱۹۶۰ رواج داشت و انواع موضعگیریهای آنارشیستی را در جنبشهای جوانان آن دوره، تغذیه میکرد، جست ـ یادگار سالها پیش.
از این دیدگاه، «قدرت» صرفاً مترادف «زور» گرفته میشود که به هیچ عنوان قابل قبول نیست.
گفتم:
تلاش برای ارائه تعریف دقیق و شفاف و واضح از قدرت و نمایش نقش آن در سرنوشت امروز ایران، و منطقه، و دنیا، و شناساندن سازوکارهای آن، حتی در زندگی روزمره همگان، به زبان ساده و قابل درک برای همگان، در افکار آقای بنیصدر نقش مرکزی بازی میکند (که از جمله میتوانید به برخی از این نظرات در فصل اول از جلد اول «کتاب رهبری در دموکراسی» تالیف ایشان بیابید). نفی قدرت در افکار و پندار، و در نتیجه در کردار و گفتار و نوشتار آقای بنیصدر، واضح بوده است، و منحصر به امروز و دیروز نیست. برای اثبات این ادعا، گفتار و نوشتار او بر کسی پوشیده نیست و به راحتی و به رایگان در دسترس همه قرار دارد.
در مورد نفی قدرت در عمل، از کردار وی، مثالی را به یاد بیاوریم، از کسی که به لائیسیته واقعا معتقد و به قدرت واقعا نامعتقد است. آقای خمینی با نامزد ریاست جمهور شدن اقای بنیصدر، مخالف بود که این مخالفت را در جلسهای به وضوح به وی گفت. از دلایل مهم مخالفت او با نامزد رئیس جمهور شدن وی را، مخالفت آقای بنیصدر با ولایت فقیه، و در واقع لائیک بودن وی را ذکر نمود. علیرغم آن، اولین رئیس جمهور، در انتخاباتی که بر علیه او مهندسی شده بود (آقای بهشتی گفته بود: ...یا انتخابات برگزار نمیشه، و یا اگر بشه، بنیصدر رئیس جمهور نمیشه!!)، با ۷۶٪ آرا، انتخاب شد. در اوج جنگ با تجاوز صدام، و تخریبها و کارشکنیهای داخلی و خارجی، و در هفتههایی که به کودتای خرداد ۱۳۶۰ منتهی شد، آقای خمینی، پیام اتمام حجت خود را به آقای بنیصدر فرستاد که اگر چند شرط او را رعایت کند، در ریاست جمهوری خواهد ماند، و نخستوزیر رجایی که به او تحمیل شده بود را برمیدارد و هر نخستوزیری که او بخواهد میآورد، و آقایان بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و شرکا در حزب جمهوری اسلامی را ساکت خواهد کرد. ولی آقای بنیصدر نپذیرفت که پشت به ملت و روی به قدرت بکند. جالب اینجا است که قدرتپرستان، کودتای خرداد ۱۳۶۰ را، جنگ قدرت، و پیروزی آقای خمینی در آن جنگ، تفسیر کردهاند.
باور به موازنه منفی، نمیتواند نفی قدرت را، و تلاش برای ممانعت از ورود قدرت را در روابط (روابط با دیگری و دیگران، و روابط با طبیعت، و حتی رابطه باخود)، به همراه نداشته باشد، و کجتابی با قدرت، خود از مصادیق موازنه مثبت است، شاخصهٌ مهمی که از دکتر مصدق، چهرهای جهانی ساخت (از ناصر رهبر فقید مصر این جمله خطاب به آنتونى أیدن نخست وزیر وقت انگلیس نقل شده است، ناصر وقتى که کانال سوئز را ملى میکند سه کشور انگلیس، فرانسه و اسرائیل به مصر تجاوز نظامى مىکنند ولی شکست میخورند. این جمله ناصر به أیدن در جواب گفته وى بوده که: سروان ناصر میدانى که انگلستان شیر است؟ با دم شیر بازى نکن. ناصر جواب میدهد: کدام شیر؟! با ملى کردن کانال سوئز، من وقتى درحال بریدن دم شیر بودم هیچ تکانى نمیخورد! دیدم این شیر از قبل مرده است، استاد بزرگ من دکتر محمد مصدق با ملى کردن نفت ایران، چند سال قبل این شیر را کشته و دندانهایش را هم کشیده بود و من فقط دم یک شیر مرده بىدندان را بریدم!)
نفی قدرت بخصوص برای کشورهای تحتسلطه منطقه بسیار مهم است. مصر مثال خوبی است، ولی در کشور استبداد زدهای چون ایران، اگر نفی قدرت توسط جامعه مدنی تمرین نشود، و جامعه سیاسی در پیشبرد آن تلاش نکند، با فروپاشی محتوم رژیم، ساختار قدرت استبدادی برجای میماند و فقط شکل آن در رژیم آینده عوض خواهد شد. تجربه تلخی که در مشروطه، و ملی شدن صنعت نفت، و در سال۱۳۵۷ شاهد آن بودیم. هرچه پندار «اپوزیسیون» به قدرت نزدیکتر باشد، خطر اینکه برای به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن، به بیگانیگان مراجعه کند، بیشتر میشود، و در نتیجه خطر پشت کردن به ملت، و روی کردن به قدرت افزایش مییابد. در این وادی، استعدادهای بسیار خوبی هم هستند که از تواناییهای فراوانی بهره دارند و اگر به میزان قدرتپرستی آنها اضافه شود، متاسفانه این استعدادها خود را ضایع خواهند کرد و روزی میرسد که تصویر خود را در آینه نیز نخواهند شناخت.
دیگر اینکه باورمند به موازنه عدمی، دیکتاتوری اکثریت را هم بیمبنا میداند، خشونت را هم کاملا رد میکند و قواعد خشونتزدایی را به جامعه ارائه میکند. در آنچه که آنارشیسم بود، و در آنچه با همبستری با قدرت و خشونت شد، همگونی و سازگاری فراوانی نیست.
پس باید پرسید که مراد از «موضعگیریهای آنارشیستی را در جنبشهای جوانان آن دوره» چیست؟
در انتخاب لغات هم جنگ و جدلی نیست، ولی به هر حال بسیار مهم است که «توانایی» از قدرت و زور و عنف و جبر و... تفکیک شود. و به این ترتیب و برای پیشبرد این بحث، به هیچ وجه قابل قبول نیست که از این خلط مطلب آسان گذشته شود.
-
گفت:
قدرت چیزیست که به کسی امکان میدهد دیگری را به کاری وادارد یا از آن باز دارد. ولی فقط زور نیست که باعث میشود یکی از دیگری تبعیت کند.
گفتم:
قدرت، از یک منظر، در مقابل حقوق قرار میگیرد، حقوق ذاتی.
دلیل خوبی که تعریف از قدرت شما مبنی بر «قدرت چیزیست که به کسی امکان میدهد دیگری را به کاری وادارد یا از آن باز دارد» ضدحقوقی و ناقض حقوق است، خود همین تعریف شما است. زیرا که از ابتداییترین و پایهایترین و مهمترین حقوق ذاتی بشر، حق استقلال است و حق آزادی. چیزی که به کسی امکان میدهد دیگری را به کاری وادارد یا از آن باز دارد، آن چیز، متجاوز به ابتداییترین و پایهایترین و مهمترین حقوق ذاتی بشر است.
-
گفت:
قدرت اساساً ماهیتی سه گانه دارد. تقسیم بندی را از استادم ژان بشلر نقل میکنم. هر کس به سه دلیل میتواند از دیگری تبعیت کند:
اول همان زور است که ابتدایی ترین است، منطق چماق؛
دومی نفوذ معنوی است که متکی به هیچ زوری نیست و فرضاً قدرت رهبران مذهبی از آن برمیخیزد؛
سومی کاربلدی است که کاملاً عقلانی است زیرا کسی که دیگری را صاحب قابلیت میشمرد، در زمینهای که این قابلیت به کار میاید، از وی تبعیت میکند، مثل فرضاً رابطۀ بیمار و پزشک. خلاصه اینکه قدرت را مترادف زور گرفتن، اصلاً توجیهی ندارد.
گفتم:
به نظر میاید که ایشان در سنجیدن منشور لائیسیته، بسیار متأثر از آرای ژان بشلر هستند که البته به نظر من موضع محکمی برای این کار نیست.
اشکال تعریف آقای بشلر از قدرت با ماهیتی سهگانه، حاکی از عدم تفکیک «قدرت» از «توانایی» در ذهن ایشان است.، و عدم درک شایستهٌ وی از حقوق ذاتی و نیز عدم درک بایستهٌ وی از قدرت است، که متاسفانه در اندیشمندان غربی، نزدیک به اپیدمی است، که متاسفانه منجر به بحرانهای تمدن بشر امروز شده است. استاد بشلر در مورد ماهیت سهگانه قدرت و سه دلیلی که هر کس میتواند از دیگری تبعیت کند را اینگونه توجیه میکند:
میگوید: اولی که همان زور است و منطق چماق، --میگویم: بسیار خوب.
میگوید: دومی نفوذ معنوی، مثلا از جانب رهبران مذهبی. --میگویم: در اینجا لازم است عرض کنم که با نگاه قدرتمدارانه به دین و مذهب، نمیتوان انتظار نداشت که از آن ولایت مطلقه پاپ، و یا ولایت مطلقه فقیه و یا بن لادن، و یا البغدادی، و یا.... بیرون نیاید. با تجربه ولایت مطلقه پاپ و کلیسای قرون وسطی، و با تجربه تلخ ولایت مطلقه فقیه در ایران، فکر نمیکنم مخالفتی باشد که آنرا تجاوز فجیع و آشکاری به حقوق بشر بدانیم، حتی اگر رنگ و لعاب «نفوذ معنوی» هم به آن بدهیم. به همین ترتیب، طرفداران ولی فقیه و بن لادن و البغدادی و... نمیتوانند تصویری بسیار خشن و سفاک از خدا نداشته باشند.
و اما سومی، که کار روشنگری و شفافسازی خلط مطلب «قدرت» و «توانایی» را راحت میکند. بیمار از پزشک «تبعیت» نمیکند. بیمار نظر پزشک را جویا میشود. ...بیمار با توجه به حق استقلال و حق آزادی خود، میتواند اصلا به هیچ پزشکی مراجعه نکند. ...بیمار با توجه به حق استقلال و حق آزادی خود، میتواند به یک پزشک و یا به پزشک دیگری مراجعه کند، ...بیمار با توجه به حق استقلال و حق آزادی خود، و برای شنیدن نظرات مختلف مکتبهای مختلف پزشکی، در کمال استقلال و آزادی، میتواند به چندین و چند پزشک مراجعه کند، ...بیمار با توجه به حق استقلال و حق آزادی خود، میتواند بعد از مراجعه به یک یا چند و یا چندین و چند پزشک، در کمال استقلال و آزادی، در انتها آزاد و مستقل تصمیم بگیرد که چه درمانی را تا چه میزانی انجام دهد، و یا اصلا بعد از مراجعه به چندین و چند پزشک و گرفتن نسخه، اصلا هیچ درمانی را اجرا نکند. مطلبی را که من در کار روزانه خود، در مطب و مریضخانه گهگاه لازم میدانم یادآور شوم این است که اینجا مطب است و مریضخانه، و نه دادگاه، و من هم طبیب هستم، و نه قاضی. درمانی را هم که تجویز میکنم، پیشنهاد است و نه حکم دادگاه، و بر عکس حکم دادگاه که شما را مثلا محکوم به زندان میکند و کت بسته، از همانجا روانه میکنند و شما مجبورید تبعیت کنید، شما به هیج وحه مجبور نیستید از پیشنهاد من تبعیت کنید و نسخهٌ مرا بپیچید و میتوانید در کمال استقلال و آزادی تصمیم بگیرید و نوع آن تصمیم را هم خود انتخاب کنید. از استاد میشلر متعجبم که چگونه این تفکیک ساده «قدرت» و «توانایی» به نظرش نرسیده. و در بحث لائیسیته هم، با در نظر گرفتن حقوق، از جمله و بخصوص حق آزادی و حق استقلال، مثال رهبران مذهبی هم کاملا مانند همان قضیه واقعی و روزمره و بدیهی و ساده و ملموس پزشک و بیمار است، و مو به مو صدق میکند. خلاصه اینکه، اگر با باور به هستیمندی قدرت، و با باور به اصالت قدرت، و با عدم باور به همهمکانی و همهزمانی، و نیز همهکسانی بودن حق و حقوق (بدون هیچ تبعیضی)، به این مقوله بنگریم، بین توانایی حقوقی، از یک طرف، و در طرف مخالف و مقابل و متضاد، قدرت و زور و جبر و عنف و اکراه و خشونت و...، مرزی به چشم نمیخورد.
از سه دلیل آورده شده توسط آقای بشلر، و با باور به اصالت قدرت، بین تعریف قدرت در ماهیت و یا دلیل اول، و تعریف قدرت در ماهیت و یا دلیل دوم و سوم، به هیچ وجه فرقی نیست. خلاصه اینکه در این بحث، قدرت را مترادف زور نگرفتن، اصلا توجیهی ندارد.
(ادامه دارد)
علی صدارت
https://alisedarat.com
وعدهها، افسانهها و پندها؟ احمد فعال