آقای احمد زیدآبادی عزیز در پاسخ به نوشته من نکاتی را در مقاله «علی افشاری و راه حل انقلابی» طرح کردهاند که در ادامه به نقد آنها میپردازم. به گمانم گفتگوی سازنده در این خصوص اگر حتی به توافق هم منجر نشود، فرجام مثبتی به همراه خواهد داشت. ابتدا از ابراز لطف ایشان نسبت به خودم تشکر میکنم. خاطرات خوب زیادی از احمد آقای گرامی در داخل و خارج از زندان دارم. ولی ارادت ویژه من به زید آبادی به خاطر دانش، روشن بینی، گریز از نگاههای کلیشهای، حق طلبی، آزادگی، سلامت و فضائل اخلاقی او بوده است و بخصوص هزینه بسیار زیادی که برای اعتلای کشور و حقوق ملت پرداخت کرده است. بدیهی است که من هیچوقت ملاحظات وی را از سر ترس و یا عافیت اندیشی نمیدانم و باور دارم نگرانیها و دغدغههایی او را به مسیری برده که تفاوتهای زیادی با مشی سیاسی گذشتهاش پیدا کرده است.
اما این اختلاف دلیل نمیشود که حرمت زیدآبادی که یک سرمایه اجتماعی است را نگه نداشت. از این زاویه من ماهها پیش به مخالفت با غوغاسالارانی پرداختم که به وی توهین کرده بودند و کماکان بر حفظ حرمت احمد آقای گرامی تاکید دارم. اما مطلب قبلی من از سر عصبانیت و خشم نبود بلکه از سر حیرت و تعجب بود. همدلی من با زیدآبادی همچنان پابرجاست و احساس نزدیکی با او باعث شد تا به گفتگوی قلمی روی بیاورم وگرنه کسان دیگری هم بودند که به مخالفت با نظرم پیرامون "گذار انقلابی" پرداختند ولی از مواجهه مستقیم با آنها صرفنظر کردم.
ملاحظه اصلی من جایگاه زیدآبادی در جامعه و بخصوص در بین معترضان به وضع موجود است که در پرتو مشی جدید او به نظرم در معرض آسیب جدی است. شخصا دوست ندارم احمد آقای گرامی با توجه به سابقه درخشان و مبارزات مستمری که داشته است، ناخواسته با ارزیابی غلط از شرایط جامعه و تهدیدها و مصلحت اندیشیهای نابجا آسیب ببیند و بگونهای رفتار کند که خود را مقابل حرکت اعتراضی مردم قرار دهد. جدا از حساسیت برای عبور از انسداد سیاسی کنونی، سرنوشت خود احمد زیدآبادی در مجموعه نیروهای سیاسی تحول خواه اهمیت دارد.
برخلاف نظر ایشان تفاوت در نوع سیاست ورزی محدود به اختلاف نگاه به فعالان سیاسی داخل و خارج از کشور نمیشود؛ بلکه تفاوت نظر در بین فعالان داخلی هم برجسته است. سئوال قبلیام را در سطح بزرگتری تکرار میکنم که چه اتفاقی افتاده است که دیدگاههای زیدآبادی با افرادی چون میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی، سعید مدنی، ابوالفضل قدیانی، علیرضا رجائی، هاشم آغاجری، مجید توکلی، ناصر زرافشان، صدیقه وسمقی و ... تفاوتهای چشمگیری پیدا کرده است؟ او که از نیروهای آوانگارد در عرصه سیاسی ایران بود چرا اکنون با فاصلهای قابل اعتنا از آنها عقب افتاده است. البته مدعای من این نیست که افراد یادشده حامی "انقلاب آرام" و یا " گذارانقلابی" هستند بلکه تاکید بر این واقعیت است که مخاطرات باعث نشده تا آنها محافظه کار شوند و یا از برخورد فعال در عرصه سیاسی و تقویت رویکردهای جامعه محور و فراروئیدن اعتراضات به جنبش اجتماعی توانمند دست بردارند. تفاوتهای زیدآبادی کنونی با قبل فقط در حوزه راهبرد سیاسی و ناهمراهی با حرکت اعتراضی مردم نیست بلکه حتی در تبیین مسائل سیاسی خارجی نیز در جایگاه متفاوتی قرار گرفته است که در نوشته اخیر خود به بزرگنمایی خطر جنگ و یا اشغال نظامی روی آورده است، در حالی که در گذشته به درستی چنین اتفاقاتی را نامحتمل ارزیابی میکرد. در ادامه پاسخهایم به ملاحظات آقای زیدآبادی را در بندهای جداگانه شرح میدهم:
نزدیک بینی افراطی
به نظر من هم که مسائل جهانی و منطقه خاورمیانه را از نزدیک رصد و مطالعه میکنم و مطالبی را هم به تناوب منتشر میکنم، نه تنها نگاه احمد زیدآبادی چند بعدی نیست بلکه دچار نزدیک بینی افراطی و تک بعدی بودن است. حساسیت بیش از حد وبزرگ نمایی جمع کوچک و پرهیاهو از اپوزیسیون و از همه مهمتر نادیده گرفتن مسائل تاریخی پسامد این نگاه است که نسبتی با همه جانبه نگری ندارد. من منکر حضور و تاثیر جمع یادشده نیستم اما به عنوان کسی که در خارج از کشور هستم و از نزدیک درگیر فعالیتهای اپوزیسیون هستم، هم شاهد روند نزولی آنها و گسترش اختلافات شدید و انشعابهایشان هستم و هم اساسا حتی بر دولت ترامپ و اندیشکدههای دست راستی افراطی و رسانههای دولتی آمریکا نیز اثرگذاری محدودی دارند. تصور اثرگذاری معنادار اپوزیسیون کلاسیک جمهوری اسلامی بر سیاستهای دولتهای آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی آنقدر دور از واقعیت است که بحث در این خصوص را بلاوجه میدانم. مواجهه موثر با کسانی که خواسته یا ناخواسته پروژه بازسازی سلطنت مطلقه پهلویها را دنبال میکنند که من آن را دست کم نمیگیرم، با خالی کردن صحنه تغییرخواهی سیاسی و دل بستن به اصلاح نظامی ستیزه جو با مختصات جمهوری اسلامی میسر نمیشود. بلکه حرکت موثر، سامان دادن و فعالیت در چارچوب حرکتی است که به صورت توامان پارادایمهای استبداد دینی جمهوری اسلامی و استبداد عرفی شاهان پهلوی را رد میکند و در فراسوی دوگانه شاه و ولی فقیه آینده متفاوتی را برای کشور بشارت میدهد. این جماعت عمدتا در حوزه کار اپوزیسیونی تازه کار هستند و رهبر سیاسیشان رضا پهلوی نیز سابقه در خور اعتنایی در زمینه فعالیتهای دمکراسی خواهانه ندارد.
وارونگی علت و معلول
ژرفکاوی نوشته آقای زیدآبادی نشان میدهد که در تبیین مخاطرات پیشروی کشور جای علت و معلول را وارونه ساخته است. ابرچالشهای بزرگی که کشور با آن مواجه است در تحلیل نهائی محصول عملکرد حکومت است که با فساد سیستماتیک، ناکآرامدی، سرکوب مستمر و ساختاری جامعه، انحصار طلبی فزاینده، اخلال در همبستگی ملی، تبعیض نهادینه شده و سیاست خارجی ستیزه جو ملت و میهن را از جهات مختلف وارد بحرانهای پردامنه کرده است. شدت و ضعف سمتگیری نسبت به حکومت در بین نیروهای سیاسی منتقد ومخالف، تاثیری بر عملکرد حکومت نداشته و ندارد که از ابتدا در چارچوب سرمشق بنیادگرایی اسلامی شیعه محور و نادیده گرفتن عقلانیت متعارف در ساماندهی حکمرانی، کشور را به سمت ویرانی پیش برده است؛ بگونهای که در دهه اخیر اوضاع بدتر شده است. بی ثباتی، گسترش خشونت در جامعه، افزایش واگرایی اجتماعی، افسردگی فزاینده، خروج سرمایههای مادی و انسانی، تشدید بحران مرکز و پیرامون، بیرون افتادن ایران از شبکه جهانی تجارت و اقتصاد، عقب افتادن از کاروان توسعه، رشد تضادهای فرهنگی و دهها مشکل ریز و درشت دیگر برون داد طبیعی این نظام است که در دهههای ۸۰ و ۹۰ به مراتب وخیم تر شده و امروز کشور در شرایط بسیار فلاکت باری قرار گرفته است. نگرانی هایی که احمد زیدآبادی طرح کرده پیامدهای قطعی و تخلف ناپذیر کنش انقلابی مخالفان نیستند، بلکه نتیجه منطقی تداوم وضع موجود و استمرار نظام جمهوری اسلامی هستند که تاریک ترین فصل تاریخ معاصر ایران را شکل داده است. احتمال وقوع تهدیداتی چون فروپاشی اجتماعی، تغییر جغرافیای سیاسی منطقه، تجزیه کشور، جنگ داخلی، آنتاگونیستی شدن تضاد فرهنگی، همه و همه در صورت تداوم بقای جمهوری اسلامی با میدانداری نهاد ولایت فقیه و با توجه به انفعال و وادادگی اصلاح طلبان و جناحهای موسوم به "میانه رو" بیشتر است.
سیاست انتظار
زیدآبادی متاخر به درستی بر بن بست اصلاح طلبی دولت محور تاکید میکند اما با انقلاب هراسی و اساسا هر نوع رویکرد اعتراضی جامعه محور، راهبرد انتظار را طرح میکند تا یکپارچه شدن حاکمیت و مقاومت منفی مردم در چارچوب عدم حمایت از سیاستهای چالشی نظام باعث شود تا در نتیجه فشارهای بیرونی و ناکامی داخلی نظام مجبور به تغییر رفتار شده و فضای سیاسی را باز کند! به تعبیر دقیق تر در این نگرش تصور میشود که جمهوری اسلامی در استیصال گریزناپذیر راهی جز پاسخگویی به مطالبات جامعه ندارد. زیدآبادی هنوز جمهوری اسلامی را اصلاح پذیر میداند و خوشبین است که تغییرات از سرناچاری آنقدر ظرفیت دارد که در روندی تدریجی باعث شود تا مجاری مشارکت سیاسی باز شده و گذار به دموکراسی از طریق رویکرد رفورمیستی در گذر زمان تحقق یابد.
به نظر من این نگاه بهشدت خوشبینانه و تخیلی است. منتها نه از جنس تخیلی که مارکوزه آن را «ارزش حقیقی در درون انسان توصیف میکرد که در پاسخگویی به تجاربی که انسان در مواجهه با خویش دارد، باعث توان بالقوه پیشروی و رهائی میشود» و یا اشنایدر که تخیل را «دارای توان انقلابی میدانست که میتواند راهگشای دست زدن به عمل باشد»، بلکه از جنس رویابافی است که در برابر موانع تسلیم میشود و شانه به شانه تقدیرگرایی میزند تا واقعیتها را نبیند و دل به آینده موهومی ببندد که عاری از منطق و واقعبینی است. رویکرد اقای زیاد آبادی سیاست صبر و انتظار نامحدود است تا نظام بر سر عقل بیاید. در واقع اتفاق مورد نظر آقای زیاد آبادی یک نقطه صفر سیاسی است که هنوز متولد نشده است و در انتظار گذار زمانی و تکوین است! تضمینی وجود ندارد چنین اتفاقی بیفتد. اما خطر بزرگ آن گسترش انباشت نارضایتیها، خشمها، ناکارامدیها وبی کفایتیها است که میتواند هر آیینه به یک انفجار بزرگ اجتماعی در کشور منتهی شده و همه مخاطراتی که مد نظر ایشان هستند در ابعادی بزرگ تر به منصه ظهور برسند و چه بسا امکان مهار و ترمیم آنها دیگر وجود نداشته باشد. هر راهبرد سیاسی و حرکت اعتراضی ریسک دارد و انتظار حرکت بدون ریسک غیر واقعبینانه است بلکه باید در فکر حداقل سازی خطرات بود. به قول اریکا جانگ اگر بخواهیم هیچ ریسکی نکنیم، آنوقت مجبور به مواجهه با ریسکهای بزرگ تر خواهیم بود. ندیدن ریسکها و یا امتناع از عمل برای پرهیز از ریسکها موجودیت آنها و خطرناک تر شدنشان را منتفی نمیسازد.
در هیچ کجای تاریخ نظامهای استبدادی به میل خود و یا ازسر مواجهه با ناکامی در اداره امور به انتقال قدرت به مردم تن ندادهاند. فشار اجتماعی زمینه ساز تغییرات شده است. اما حکومت هایی بودهاند که وقتی دیدهاند نارضایتیها گسترده شده و اعتراضات وارد فاز رویارویی شده است تن به اصلاحات دادهاند. اما آقای زیاد آبادی چشم بر دو دهه تجربه عملی در عرصه سیاسی ایران میبندد که جمهوری اسلامی نه تنها در برابر خواست گسترده تغییر، انعطاف نشان نداده بلکه به سمت تشدید اقتدارگرایی، افزایش افراطیگری و بسط اختناق و انسداد سیاسی روی آورده است. امروز هر دو جناح اصول گرا و اعتدالی با آگاهی از عملکرد فاجعه بار خود و ناتوانی در حل مشکلات کشور همچنان محکم صندلیهای قدرت را چسبیدهاند.
حسن روحانی در اوج مشکلات کشور و فشار تحریمها در حوزه اقتصادی حاضر نشد تیم کوتاه قامت و ضعیف پیرامون خود را کنار گذاشته و زمام اموراقتصادی را به امثال دکتر مسعود نیلی بسپارد تا حداقل سوءمدیریتها کمتر شود. ما با چنین نظام حکومتی در ایران طرف هستیم که رفتارش و تصمیماتش مشابه نظامهای اصلاح پذیر و منعطف در برابر خواستهای معترضان نیست، ازاینرو مجالی برای خوشبینی وجود ندارد.
حال آقای زیاد آبادی بر اساس کدام گمانه، فکت و شواهد ظرفیت تغییر را در جمهوری اسلامی میبیند بر من نامشخص است؟ از کسی که دانش آموختهی مقطع دکترا و پژوهشگری علمی است انتظار میرود آرزواندیشانه حرف نزند بلکه معیار و داده هایی برای تصدیق ادعای خود ارائه کند. جمهوری اسلامی موجود در واقعیت با اراده و تصمیم بخش مسلط قدرت همان اندازه با باز شدن فضای سیاسی حتی در حد دوران اولیه اصلاحات ویا لغو نظارت استصوابی مقاومت میکند که در برابر تغییر قانون اساسی. اینها همه مبتنی بر تجربه عملی است. من این حرفها را از بیرون گود نمیزنم. خودم از جمع اولیه جریانی بودم که جنبش اصلاح طلبی دوم خرداد را شکل داد و بهترین سالهای جوانیام را هم صرف تلاش در پروژه اصلاحات (رفورم) کردم که البته رویکرد مورد نظر من از همان ابتدا پایه محکمی در جامعه داشت و آنگونه مدل میشد که "ما در روش اصلاح طلب هستیم و در هدف انقلابی". استدلال من هم در آن ایام انتخاب راه کم هزینه بود اما در مسیر عمل دریافتم که این راه شدنی نیست. اصلاح طلبی رفورمیستی و سیاست انتظار برای اینکه سر حاکمان به سنگ بخورد، در عمل ثابت شدهاند که امکان پذیر نیستند. ازاینرو بعد از تجارب طی شده آنها راه نیستند بلکه قدمهای بی حاصل در مدار بسته هستند. همیشه عینیت باید داور ذهنیتها و مدلهای نظری باشد. نمیشود یک راه را برای دو دهه به انحای مختلف آزمود و ناکامیهای مکرر را نادیده گرفت و باز به آینده خوشبین بود و بر تکرار روشهای شکست خورده اصرار کرد.
شاید آقای زیدآبادی حوصلهاش زیاد باشد اما تاریخ گوشزد میسازد که توده مردم به جان آمده از مشکلات طاقت فرسا و ناامید از آینده، نه عمر نوح دارند و نه صبر ایوب و وقتی کارد به استخوان برسد، ناگزیر طغیان میکنند. برای من عجیب و چه بسا درک ناشدنی است که اتفاق بسیار ناراحت کننده سرکوب خونین اعتراضات آبان ۹۸ که به نظر من بزرگ ترین جنایت تاریخ معاصر ایران است به اندازه سر سوزنی در پراتیک و نگاه سیاسی احمدزیدآبادی تغییر ایجاد نکرده است. نظامی که به این سطح از کشتار در برابر اعتراض مردم عمدتا محروم دست میزند و برای توجیه این جنایت به هر کاری متوسل میشود تا حتی به زور هویت جانباختگان را تغییر دهد، چگونه میتواند پذیرای تغییرات باشد؟ حتی اگر پیش از آن بوده باشد دیگر دیر شده و صلاحیتش را از دست داده است. الان دیگر شکاف بین حکومت و ملت مطرح نیست بلکه خندقی از خون بین آنها کشیده شده است.
من حرفی با کسانی ندارم که جمهوری اسلامی را حکومت متعارف بهشمار میآورند و در ادعایی متناقض نما مدعی میشوند که دموکراسی در آینده ایران لاجرم باید از تعامل جمهوری اسلامی، مردم و دولت بگذرد! اما از زیدآبادی توقع دارم تفاوت حکومتهای اقتدارگرا با حکومتهای دموکرات را در پراتیک سیاسیاش در نظر بگیرد و برخورد مسئولانه با افکار عمومی داشته باشد. جمهوری اسلامی یک نظام اقتدارگرا و استبدادی است. حتی اگر نظام تلفیقی (هیبرید) هم در نظر گرفته شود باز از نوع غیرلیبرال و اقتدارگرای آن است که ساماندهی کشور با هدف حاکمیت ملی، مشارکت جمعی، افزایش رفاه عمومی، بهبود حقوق شهروندی و تاثیرگذاری مردم بر سیاستهای کلان انجام نمیشود بلکه با حاکمیت اقلیتی از جامعه پیرامون قدرت تجمیع شدهی ولی فقیه و ابتنا به مناسبات رانتی و حامی پرورانه اداره میشود و عملکرد بسیار ظالمانهای داشته که حقوق تمامی اقشار و بخشهای جامعه را تضییع نموده است. مسیر دموکراسی و حکمرانی شایسته در ایران نه از سر تعامل با این نظام بلکه از طرد آن میگذرد.
علاوه بر مشکلات ساختاری فوق، در حوزه رفتاری و عملکردی نیز نظام اخیرا با عارضه هرج و مرج و اعوجاج مدیریتی و سیاسی بیشتری مواجه شده است. سیستم عصبی نظام دچار اختلال جدی شده و سنسورهای شنوایی و بینایی آن خوب کار نمیکند. نوعی کرختی و کندی در رفتار دیده میشود که ناشی از تاخیر فرمان از سوی سیستم عصبی به اندامهای نظام است که آن هم به نوبهی خود محصول ناتوانی در دیدن و شنیدن در برخی از حوزهها است. رهبری نظام نیز به موازات افزایش سن، توهمش تشدید شده و بیشتر به خرافات و هزاره گرایی وابسته شده و حتی توان توزیع متوازن منابع در حلقه خودیها را از دست داده است. نتیجه کار تضعیف بیشتر دستگاه تشخیص و ساز و کار تصمیم سازی در نظام شده که جسارت تصمیم گیریهای بزرگ و تعیین کننده را از آن سلب کرده است و با ابتلای بیشتر به روزمرگی، منابع صرف اداره حفظ وضع موجود و سیاستگذاریهای مقطعی میشود. تزلزل بیشتر پایههای نظام در شرایطی که مسئولان طراز اول آن خود را به تجاهل و تغافل میزنند و سیاست انکار و تحریف واقعیتها را در پیش گرفتهاند و تضعیف همبستگی ارزشی و ساختاری در بلوک قدرت، دیگر عواملی هستند که همانقدر که راه را بر اصلاحات درون سیستمی میبندند، فضا را برای تحولات برون سیستمی مساعد میکنند.
نادیده گرفتن قرائتهای مختلف از انقلاب
زیدآبادی در نوشته دوم باز خطاهای معرفتی و سیاسی در خصوص انقلاب را تکرار کرده است. وی خشونت را ذاتی انقلاب معرفی کرده، فرق انقلابهای کلاسیک و آرام را نادیده گرفته و حکمی فراتاریخی داده است که نتیجه محتوم انقلاب خونریزی و خشونت و بی ثباتی است. در صورتی که به لحاظ علمی و تئوریک و هم عملی این ادعاها نادرست است. صرف نظر از داوری تاریخی در مورد انقلابهای کلاسیک، حرف من ناظر به نسلهای اخیر انقلاب در قالب انقلابهای خشونت پرهیز است که از موج سوم جهانی دموکراسی در دنیا تا به امروز خلق شدهاند و اکثر دموکراسیهای موجود کنونی جهان محصول این رویکرد هستند که تعریف اصلی انقلاب را تغییر نهادهای پایهای قدرت میداند که در تعارض با رفرم (اصلاح) به معنای تغییر رفتار حاکمان و یا دگرگونیهای روبنایی است. از زاویهای دیگر در ایران استقرار دموکراسی در شکل حداقلیاش نیازمند تغییرات بنیادین ساختار قدرت سیاسی است و در نتیجه گذار انقلابی خشونت پرهیز لازمه استقرار و تثبیت دموکراسی در ایران است.
دیگر خطای معرفتی زیدآبادی و دیگر کسانی که به نقد مقاله من روی آوردهاند، ارادی فرض کردن وقوع تحولات انقلابی است. انقلابها نتیجه بن بست بین وضع مطلوب و وضع موجود هستند. به قول جواهر لعل نهرو "انقلاب محصول اجتناب ناپذیر محافظه کاری و عقب نگه داشتن جامعه است". از سوی دیگر سیر تحولات در مفهوم انقلاب به سمتی رفته است که با نفی نگاه یوتوپیائی، انقلاب به مثابه روش تثبیت شده و تصریح شده که هدف نیست و قرار نیست به یکباره همه چیز را دگرگون ساخته و در دنیا بهشت برقرار کند اما در شرایطی که حکومتهای استبدادی راه را بر تغییرات رفرمیستی و کم دامنه بستهاند، برای رهایی از جهنم موجود انقلاب آرام میتواند بهمانند یک روش مورد توجه قرار بگیرد. دکتر حسین بشیریه به درستی متذکر میشود که انقلابها فرزندان گفتمانهای مسلط زمانه هستند: «در دورانی که دغدغه گذار به دموکراسی در جهان برجسته بوده، انقلابها به عنوان وسیلهای برای دسترسی به هدف خصلت دموکراتیک پیدا کردهاند و برعکس در زمانی که دغدغههای اصلی عدالت طلبی منهای آزادی، مبارزه با امپریالیسم بوده انقلابهای ویژگی مشابه انقلاب اکتبر شوروی پیدا کردهاند.»
پایه اصلی رویکرد انقلابی باور به قدرت مردم است که ظاهرا در نگاه زید آبادی متاخر وزن و اهمیتی ندارد. داشتهها یا نداشتههای مدافعان رویکرد انقلابی عامل تعیین کننده نیست، بلکه مسئله باور به تشخیص مردم و از آن بالاتر آنها را صاحب کشور دانستن است. من مستقل از اینکه وضعیت شخصیام در سیاست ایران چه میشود، همیشه در شکاف بین حکومت و ملت، در کنار مردم قرار گرفتهام. حتی اگر آنها مسیر اشتباهی بروند حق خود میدانم نظر مخالفم را بگویم اما در نهایت به تصمیم آنها ملتزم خواهم بود و در کنارشان میایستم. این مردم سزاوار وضعیت تیره کنونی نیستند و نمیشود آنها را در میانه پرتگاه کنونی به رویابافی دلخوش ساخت. درگمانه زنی پیرامون آینده ظاهرا آقای زیاد آبادی فقط قدرتهای داخلی و خارجی را موثر میبینند که یا حکومت تن به اصلاحات میدهد و یا تنها راه تغییر حمله نظامی دولت آمریکا وحاکم کردن اپوزیسیون پرورش یافته و یا تحت حمایت خود است.
البته امیدوارم این برداشت من نادرست باشد. در این نگرش مردم ایران افراد منفعل وضعیفی تصویر میشوند که هیچ نقشی نداشته ویا باید منفعلانه در انتظار چرخش آقای خامنهای باشند و یا دست بسته و گوش به فرمان دولت آمریکا تا برای آنها تعیین بکند که چه نوع حکومت و یا حاکمانی باید داشته باشند! اما در واقع چنین نیست، مردم ایران توان بالقوه مشارکت موثر در تعیین سرنوشت خود را دارند و هیچ جریان داخلی و خارجی نمیتواند معادلات ایران را بدون توجه به خواست آنها تعیین کند. حتی در عراق و افغانستان که مورد اشغال نظامی واقع شدند، مردم و افکار عمومی در تعیین ساختار حکومت و سیاست گذاران و مقامات تاثیرگذار بودند و چلبیها جز دورهای کوتاه نتوانستند در حاکمیت حضور داشته و در موقعیت نقش آفرینی موثر قرار بگیرند.
اصرار بر رویکردهای رفرمیستی و کم هزینه وقتی بختی برای موفقیت ندارند، نمیتواند جلوی انقلاب را بگیرند. بلکه نابهنگامی و پافشاری بر روشهای سترون باعث میشود که مخاطرات دوران انقلاب و بهخصوص خلا قدرت افزایش یابد. بر خلاف نتیجه گیری ایشان، حتی اگر نهضت آزادی و ملی مذهبیها و ملیها به انقلاب بهمن ۵۷ نمیپیوستند، وقوع اصل انقلاب منتفی نمیشد. عواملی چون "سیاست ورزی ناکام مشروطه خواهان در آن دوره"، "اصرار محمد رضا شاه بر دیکتاتوری"، "بسته بودن ساختاری مجاری مشارکت سیاسی"، "تعمیق فساد در دربار" و "رشد نارضایتیها در جامعه به سطح تضاد آشتی ناپذیر" رستنگاه انقلاب شد. آیت الله خمینی به خوبی با اطلاع از اینکه چنین تقاضایی در بطن جامه وجود داشت، به بازاریابی برای متاع انقلابی دست زد. دلیل اینکه نیروهای ملی مذهبی عمدتا به استثنای تک چهره هایی چون آیت الله سید محمود طالقانی نتوانستند در ایران بعد از انقلاب نقش آفرینی موثر داشته باشند، از زاویهای محصول خطای آنها در تعقیب رویکرد ناممکن مشروطه خواهی در پیش از انقلاب بود.
از زاویهای دیگر مشکل در نفس انقلاب نبود بلکه گفتمان انقلاب و دنباله روی آیت الله خمینی شدن و مواضع مشکل ساز وی را نادیده گرفتن دردسرسازشد. نیروهایی که آقای زید آبادی معتقد هستند در تشخیص عملشان در همراهی با انقلاب اسلامی اشتباه کردند، به نظر من مرتکب خطایی بزرگتر در چند دهه قبل تر شدند که به همکاری و همسویی با بنیادگراهای اسلامی چون جمعیت فدائیان اسلام و جمعیت موتلفه روی آوردند. پرداختن بیشتر به این مساله از حوصله این مطلب خارج است.
در انقلابهای آرام تشکیل سریع دولت انتقالی در چارچوب توافق جمعی، ابتکاری است تا دوره گذار و آشفتگیهای مرتبط با آن مدیریت شده و چالش خلا قدرت مهار شود؛ از بی دولتی مقطعی گریزی نیست تا فضا برای شکل دهی به دولت مدرن دموکراتیک و کارآمد در آینده مساعد شود. نظام مستقر با ایجاد انسداد، گسست از شکل موجود دولت در معنای عاماش برای بسامان کردن ساختار حکمرانی را اجتناب ناپذیر ساخته است.
ممکن است آقای زیدآبادی بگویند ایشان به طور کلی در خصوص انقلاب سخن نگفتهاند بلکه شرایط فعلی ایران مد نظر ایشان است که در پاسخ باید گفت پیشبینی ایشان بر چه پایهای است؟ من نگرانیها را نفی نمیکنم. اساسا پیامدهای قطعی رویکردهای سیاسی مشخص نیستند، اما دلایلی وجود دارد که نشان میدهد نگرانیهای فوق غیر قابل کنترل نیستند و گذار انقلابی خشونت پرهیز میتواند در شرایطی بدون آنکه به خونریزی گسترده و بی ثباتی پایدار منجر شود، کشور را از سیر قهقرایی کنونی نجات دهد. اما راه حل آقای زیاد آبادی و یا اصلاح طلبان نه تنها در برابر مخاطرات بازدارندگی ایجاد نمیکند بلکه به صورت نسبی احتمال وقوع آنها را افزایش میدهد.
هراس افکنی
نقد دیگر من به آقای زیدآبادی مانور دادن بر روی هراس افکنی است. برخورد منطقی با مسئله و توجه به تهدیدها قابل درک است اما بزرگ نمایی ایراد دارد، گویی الان طرحهای خطرناکی برای تجزیه ایران وجود دارد وهرگونه تلاش برای تغییرات بزرگ سیاسی قطعا به پیامدهای وحشتناک منجر میشود! در بازگویی این خطرها نیز فکت و استدلال چندان موضوعیت ندارد بلکه تکیه بر هراس افکنی است. به نظر من وقتی بر اساس باورهای ترس آلود و هراس افکنی پراتیک سیاسی خود را سامان میدهیم، خود را قربانی برخوردهای احساسی، تقدیرگرایانه و عقلانیت گریز میکنیم و نوعی مقاومت احساسی در مقابل تغییر شکل میگیرد که با منطق ناسازگار است.
سیاست خارجی
جانمایهی مطلب اخیر آقای زید آبادی جدی بودن امکان تغییر سیاست راهبردی دولت آمریکا از"تغییر رفتار" به "تغییر رژیم" است که باز فکر میکنم در این خصوص اغراق شده است. به عنوان کسی که همیشه تحلیلهای دقیق سیاست خارجی آقای زیدآبادی را تحسین کرده و از وی بسیار در این زمینه آموختهام نمیتوانم شگفتی خودم را از این ارزیابی پنهان کنم. دولت آمریکا حتی در اعتراضات آبان ۹۸ کوشید از فرصت پیش آمده برای تحمیل خواستههای خودش بر نظام و هموارسازی مسیر انعقاد توافق جدید بر اساس ملاحظات امنیتی استفاده کند. هیچگونه شواهد قابل اعتنا برای تغییر سیاست دولت آمریکا در مورد ایران و کاربست سیاست براندازی حکومت مشاهده نمیشود. بر عکس دادهها و اطلاعات و سیر تحولات نشان میدهد که احتمال توافق بر سر برجام ۲ به مراتب بخت زیادتری از رویارویی نظامی بین دو کشور دارد. دولت ترامپ که تا کنون به تمامی وعدههای انتخاباتیاش عمل کرده و به آن وفادار باقی مانده است بهشدت مخالف سیاست دموکراسی سازی در خاورمیانه است. بنابراین حداکثر اتفاقی که بیفتد رویارویی نظامی محدود است که احتمال آن هم بالا نیست.
در مجموع با توجه به نکات پیش گفته که طولانی شد، مدعای بنده این است که اولا انقلاب آرام و گذار انقلابی خشونت پرهیز در شرایط کنونی ایران مفید و ممکن است. ثانیا این رویکرد متکی به تجربه ملی نهضت صدر مشروطه و تجارب جهانی موفق و بخصوص جلو رفتن گذار به دموکراسی در کشورهای تونس و سودان در سالیان اخیر است که با اتکا به شکل گیری قدرت مردم از طریق جنبش اجتماعی و اعتراضات سازمان یافته خیابانی بوقوع پیوستند. ثالثا مردم ایران به درجهای از رشد و توانایی رسیدهاند که بتوانند از طریق توافقات و همبستگی به عنوان یک ملت متحد و برخوردار از استمرار تاریخی کهن، سرنوشت کشور و آینده میهن را تعیین کنند و نیروهای خارجی را از اقدامات خود متاثر سازند.
راهکار سومی که آقای زید آبادی نسبت به آن هشدار دادهاند که من نوعی و دیگر مدافعان انقلاب ممکن است قربانیاش شویم مبتنی بر این سناریوی محتمل است که دولت آمریکا ایران را اشغال نظامی بکند وتنها در آن صورت تغییر حکومت محقق میشود، به نظر من چنین احتمال خیلی ضعیف است وحتی در صورت تحقق به نظر من به ثبات منجر نمیشود. اما راهکار مد نظر نیروهای مدافع انقلاب آرام، بدیل و جایگزین حمله نظامی احتمالی آمریکا و متحدانش است و احتمال قابل اعتنایی دارد که آن را منتفی سازد؛ اما راهکار مد نظر آقای زید آبادی در شرایطی که در بن بست عملی قرار دارد، اصلاح طلبها نیز وادادهاند و اعتدالیها هم فریبکار از کار درآمدهاند، اگر گذار انقلابی ممتنع و ناممکن توصیف شود، بر خلاف خواست ایشان اتفاقا میتواند به راه حل سوم توصیفی ایشان منجر شده و حتی تسهیلگرآن شود. مردمی که کمرشان زیر مشکلات خم شده و بهشدت نگران آیندهی کشور هستند وقتی راهکار امیدوارکنندهای را پیشروی خود نبینند، از انقلاب آرام نیز بترسند و توانایی تشخیص و عمل آنها نیزانکار شده و اعتماد به نفسشان را از دست بدهند، دور از انتظار نیست که به سمت حمایت از حمله نظامی آمریکا متمایل شوند.
ـــــــــــــــــــ
این مقاله در سایت [زیتون] منتشر شده است.