پیشگفتارِ مترجم
امروزه بحث و جدل درباره ِ مفهومِ پوپولیسم (توده گرائی) و نقش آن در پهنه ی سیاسی ِ کشورهای گوناگون و بویژه اروپا بسیار داغ است و میتوان در این باره کتابهای زیادی را روی پیشخوانِ کتابفروشی ها دید. پیش از آنکه مقاله ِ منتشر شده در لوموند را بخوانیم، نگاهی گذرا میاندازیم به کتابی که نویسنده آن کوشیده است این پدیده را جامعه شناسانه بررسی کند و حرفهای تازهای دارد که طبیعتاً میتوان با همه آنها سازگاری نداشت.
کتابی بنامِ «سرشتِ دموکراتیکِ پوپولیسم. فراکاویِ جامعه شناختی نو» از فدریکو تاراگونی «۱» در نوامبر ۲۰۱۹ در فرانسه منتشرشده است. در سی سال اخیر، رسانههای غربی ، پوپولیسم را چنین تعریف کردهاند : پوپولیسم، مردم فریب و خودکامه است؛ و اساساً در آن جز بیگانه ستیزی و جانبداری از ناسیونالیسم نمی بینیم؛ و دموکراسی ما را، به مثابه اقتدارگرائی در زمان های گذشته، تهدید میکند.
در این کتاب نویسنده سعی کرده است تا شاید بتواند ما را از برداشتهای کلیشه ای و کاربرد های غیر علمی از پوپولیسم آگاه کند.این واژه در سده ِ نوزدهم میلادی در زبان فرانسه رایج شده است و امروزه بیش از پیش در جر و بحثهای عمومی گفته و شنیده میشود. ولی بر داشت ها از مفهوم آن گو ناکون است. برای بیاعتبار نشان دادن ِ پوپولیسم، گاهی حتی بکار گیری آن میتواند در ذهن شنونده چیزی نزدیک به ناسزا گویی را متبادر کند. با آنکه هر کسی از ظن خود تعبیری از آن دارد، ولی هر یکِ این افراد میدانند که به یک توافق همه جانبه، به آنچه را که این واژه در ذهن ها ایجاد کرده است، نرسیدهاند و آنرا به هواداران راست تندرو و یا چپ راذیکال، نسبت میدهند. و نویسنده این کتاب میگوید که این نگرش ها، نقطه حرکتِ نوشتنِ کتاب اوست.
در این کتاب میخوانیم : امروزه در نگاهی شتابزده، آنچه را از کلمه ِ پوپولیسم فهم میکنیم، به ما اجازه خواهد داد که گروههای کاملاً نا همگن و جور واجور را در آن بگنجانیم : از دست ِ راستی های افراطی( Rassemblement national حزبِ گردهمائی ملی در فرانسه،F. P. O در اتریش، Ligue در ایتالیا، تی پارتی Tea Party در ایالت متحده تا بخش مهمی از چپ های رادیکال ( فرانسهِ تسلیم ناپذیر)، پودوموس Podemos در اسپانیا، جنبشِ کارگری انگلیس به رهبری جرمی کوربین، و نیز حزبِ دموکراتِ آمریکا را که از ساندرز دفاع میکند. به این فهرست میتوان رهبرانی چون برلوسکونی، دونالد ترامپ، نیکلا سارکوزی، اِردوغان و ولادمیر پوتین را نیز افزود. گذشته از همه اینها میتوان پارهای از نظرخواهی ها چون رفراندم ۲۰۰۵ در فرانسه، Brexit در انگلیس و یا جنبش های « به خشم آمدگانِ» اسپانیا، جلیقه زردها ی فرانسه را بر شمرد. گسترش وسیع این مفهوم و کاربردهای گوناگون در نوشتهها و گفتهها، موجب ِ پراکنده اندیشی در نگرشهای سیاسی و اجتماعی از آن شده است . رسالتِ این کتاب، آسانتر کرد ن ِ فهم آن و بویژه پیشنهادِ پایبندی به شک گرائی در تعریفِ و برداشت از آن است.
بی تردید طلبِ یاری جستنِ مردم و توده ها، زیر بنای پوپولیسم است. ولی این در حالی است که انتقاد های مردمی علیه وضع موجود، میتوانند اساساً و ذاتاً متفاوت باشند. زمانی که پودوموس در اسپانیا ضدیت خود با نئولیبرالیسم را فریاد میزند، مارین لوپن به دولتِ فرانسه میگوید که نسبت به اداره ِ امورِ مهاجران و پناهندگان سهل انگاری کرده است. هر دو آنها با اتکاء به مردم - peuple - ندا سر میدهند. ولی انتقاد هایشان از نکته نظرِ ایدئولوژی، ضد ِ همند. یکی از چپِ پسا کمونیسم دفاع میکند و آن دیگری ندای ناسیونالیسم افراطی سر میدهد. یکی نگاهش بسوی مارکس و آن دیگری نظر به موراس «۲» دارد. و این در موردِ ترامپ و ساندرز هم صدق میکند، دو رهبری که پوپولیست اند و از مردم و برای مردم حرف میزنند ولی خلق هایشان بههیچوجه وُ عنوان یکی نیستند. یکی خود را ستم دیده کاپیتالیسم جهانی و سردمدارانِ مالی آن میداند و آن دیگری میگوید که مهاجران، خارجی ها و مالیات های تحمیل شده به ملت، موجب همه بدبختیهای مردم آمریکاست.
آری، پس معنای populisme چیست که در خود در هم برهمی و ملغمه ای از ایدئولوژیهای ضد و نقیض را می گنجاند که آنرا در وضعیتی مبهم و نا مشخص قرار میدهد؟ تاراگونی در این کتاب میگوید شاید پاسخ به همه این ابهام ها را بتوان در یک جمله، اینطور خلاصه کرد : کاربردهای کنونی از پوپولیسم برداشتی تجویزی است که هیچگونه تجزیه و تحلیل جدی(analytique) ) را بر نمی تابد.
فدریکو تاراگونی، نویسنده کتابِ سرشتِ دموکراتیکِ پوپولیسم، چنین ادامه میدهد : باید دانست که پوپولیسم در حالِ تغییرِ معنا و مفهوم خود است و امروزه در اروپا کشمکش فیمابین ِ جناح های موافق و مخالف آن ، کم نیست. جنبش های پوپولیستی چپِ رادیکال که از آنها در بالا نام برده شده است، همگی با تکیه براین ایده بنا شده اند که بتوانند در شرایطی را که نئولیبرالیسمم و دموکراسی نماینده گرا ، در وضعی بحرانی بسر میبرند و پاسخگوی مشکلاتشان نیستند، به میدان بیایند . و انگیزه ی این جنبش ها، هدف قرادادنِ این بحران است. و در این راستا، چپ تند رو و یا راستِ افراطی با ایدئولوژیهای بکلی متفاوت و ضد هم، در فرانسه، ایتالیا و اسپانیا ، نه تنها پوپولیست بودن را دیگر داغِ ننگی برای خود نمیدانند، بلکه از آن به خود میبالند.
در رساله ای که یکی از پرفروش ترین کتابهای فلسفهِ سیاسی در فرانسه بشمار می آید، ارنستو لاکلو « ۳ » و شانتال مُوف «۴» ، پرسش هائی را از مفهومِ پوپولیسم مطرح کردهاند که فهم ما از آن را عمیقاً به زیرِ سئوال میبرد. آنها در این کتاب نشان میدهند که پوپولیسم نه تنها آسیب رسان نیست، بلکه شیوه و روشی ست که میخواهد با برخورد و ستیزِ مردمی، از دموکراسی نماینده گرا بخواهد که خواسته های دموکراتیک شان را بر آورده کند. و فدریکو پاراگونی در این زمینه چنین ادامه میدهد : حضورِ دائمی پوپولیسم در تاریخِ دموکراسی های ما مشخصاً به علتِ بحران درونی در این دموکراسی های نماینده گرا ست. پوپولیسم به این بحران معترض است و آنرا ساختاری می بیند. در این کتاب به چهار عنصر برای تعریف کلی پوپولیسم اشاره شده که اجازه میدهد تا بتوان از پیشداوری های بیپایه که فاقدِ تجزیه و تحلیلِ ژرف ِ علمی ست پرهیز کرد.
نخست، بُعدِ رادیکال و انقلابی پوپولیسم است که با انتقاد از دموکراسی ِ لیبرال و نماینده گرا، برابر ی خواه و خواهانِ عدالت بیشتر است. لاکلو به درستی آن را درک کرده است : نشانه گیری پوپولیسم به سوی لیبرالیسم اقتصادی که زیر بنای دموکراسی ما ست، بخاطرِ گسست و فاصله گیری آن از این دو وجهِ برابر خواهی و عدالت طلبی ست. و اما متاسفانه چون پوپولیسم در نوسازی زیر بنای دموکراسی، به نیروهای مقابل و ومخالفِ لیبرال خود میدان نمیدهد و سعی میکند آنها را تضعیف کند، میتواند به آسانی به سمت توتالیتاریسم(خودکامگی) بغلتد. نمونه بارز آن را میتوان در ونزوئلا ی نیکولا مادورو دید.
در ثانی،این گروه های نامتجانس ِ جامعه که از لایههای گوناگونِ قشر های پایین دست ومیان درآمد هستند، وجه مشترک شان بی ثباتی موقعیتِ زیستی و اقتصادی آنهاست که حاصلِ سیاستهای اقتصادی نئولیبرال است. روشن است که پوپولیسم بدون پیوند با قشر های گوناگونِ میان طبقاتی که خواستارِ بازسازی و نوسازی دموکراسی هستند، بوجو نمی آید. ولی هنگامی که پوپولیسم به قدرت میرسد - که نمونه آنرا میتوان در آمریکای لاتین دید -، خود را در یک دیالکتیکِ متناقض ( پارادوکسال) و دریک بهم ریختگی با دولت مستقر میبیند. از طرفی دولت ِ در قدرت، خود را نماینده یک ملتِ واحد میداند و از طرفِ دیگر جنبش های مردمی میخواهند که در برابرِ آن، کاملاً خودگردان باشند. هنگامی که این دولت، خود مختاری را نمی پذیرد؛ پوپولیسم ، به یک ائتلاف فی مابین رضایت میدهد.
سومین معیار، نقشِ یک رهبر ست که بتواند خواستههای نامتجانس ِ دموکراتیک را در دلِ این جنبش ها با هم آشتی دهد و متحد کند.هنگامی که شخصی فاقد ِ این « جذابیت دموکراتیک» باشد و نتواند به انجامِ این وظیفه ی سخت همت گمارد؛ و چون خود را تجسم و مظهر ِ خلق به حساب می آورد، پوپولیسم میتواند به یک شکلی از فاشیسم مبدل شود.
و سر انجام چهارمین عنصر، پذیرشِ بی چون وچرای عوام ِ جامعه که نیروی محرکه ی پوپولیسم هستند، میباشد. و در این رابطه با بسیاری از مردمان با آراء و عقاید کاملاً متفاوت روبروئیم که با خواستههای گوناگون ِ دموکراتیک هستند ولی میتوانند همزیستی داشته باشند. و اما هنگامی که کثرت شان کاستی میگیرد، و نخبگان شان به میهن خیانت میکنند، پوپولیسم میتواند به سوی ناسیونالیسم انتقام جو و کینه توز راهِ خود را کج کند : این بیراهه روی در ایتالیا با ائتلافِ «جنبشِ پنج ستاره» با راست افراطی، که بیگانه وُ مهاجر ستیز است پیش آمد. و نتیجهاش تضعیف ِمعنا دارِ توانِ دموکرتیکِ پوپولیسم شد که خود، پرچم دار آن بشمار می آمد. ع.ش
***
در زیر، معرفی کتابِ دیگری بنامِ « پوپولیسم در اروپای مرکزی و شرقی. هشداری برای جهان؟» نوشتهِ رومن کراکووسکی را میخوانید که به قلمِ سرژ اودیه روزنامه نگارِ پر سابقه ی لوموند است. این مقاله، ۲۸ نوامبر۲۰۱۹ در این روزنامه منتشر شده است :
کارل مارکس و فردریش انگلس اگر بودند و میدیدند که غولِ بزرگی که جهانِ کاپیتالیسم را آزار میدهد ، نه کمونیسم بلکه پوپولیسم است، هاج و واج می ماندند. و این در حالی ست که افرینندگانِ مانیفستِ (بیانیه) حزبِ کمونیست در ۱۸۴۸، خود طرفِ صحبتِ نخستین گرایشاتی سیاسی ی ۱۸۶۰ بنام نارودنیکی «۵» بودند که توسط پوپولیست ها ی روس نبا نهاده شده بود.
امروزه نیز روسیه و اروپای مرکزی و شرقی همچنان آزمایشگاههای ایدئولوژیها و آزمون های به اصطلاح پوپولیسم هستند. با این همه، باید از خود پرسید که آیا پس تابِ این مقوله به معنای روندِ ادامه دار آن است و یا کلمهای است که در هم برهمی پنهان در آن بانی این تفاوتهای بسیار میشود ؟ مشکل میتوان ورطه ها و شکاف های پوپولیست را دست کم گرفت. اکثراً میشود آنها را سوسیال دموکرا تیک های پَر شور و حرارت چون دولت های کنونی لهستان مجارستان دانست که محافظه کار، ناسیونالیست و طرفدارِ کاپیتالیست اند، هر چند مدلِ اقتصادی آنها مهار شده توسطِ دولت ها یشان است.
در کتابی که رومن کراکووسکی « ۶» نویسنده و مورخ فرانسوی، به تازگی زیرِ عنوانِ پوپولیسم در اروپای مرکزی و شرقی. هشداری برای جهان، منتشر کرده است، خواستش رمز گشائی از این مقوله و خطِ سیرِ تاریخی آن در کشور های اروپای شرقی ست. این کشورها به دلیلِ تاریخ شان- حکومتِ مردم سالارِ دیر رس و ناقص، حضورِ اقلیت ها،عقبماندگیهای اقتصادی، و بورژوازی سست و بی نَفس- زمینهای مساعد برای رفتن به سوی راه بردی پوپولیستی با جهت گیری های گوناگون بوده اند. این عرصه مبتنی براصولی ست که در جستجوی « راهی به سوی پیشرفتی تناوبی ولی با تکیه بر سنتهای ناسیونالیستی و با پذیرشِ نقطه نظر های (مردم) است». رومن کراکووسکی در اینجا به عنوانِ یک تاریخ نگار، برای بیانِ بهتر این نگرش، از ارنستو لاکلو فیلسوفِ آرژانتینی الهام میگرد. این فیلسوف معتقد ست که مفهوم ِ « توده مردم» به دورِ یک مشت از درون مایه ها و مضامینی که وحدت آفرینند بنا شده که همواره شکل تازهای به خود میگیرد و هر بار اجازه میدهد که با موئلفه های تازه ای در میانِ جمعیت های بیشتری قد علم کند .
این «توده ِ مردم» را در وهله نخست، خیل عظیم ِ دهقانان تشکیل میدادند . بینوا، ستمدیده از بندگی وُ بیگاری، دهقانان در نیمه دومِ قرنِ نوزدهم میلادی، برای روشنفکرانِ سوسیالیست و پوپولیست، سوژه ِاولیه برای دفاع و رهائی شان از یوغ ِ بندگی بودند. و این روشنفکران در کنارِ الکساندر هرزن «۷» ( ۱۸۱۲-۱۸۷۰) و نیکولا چرنی چووسکی « ۸ » ( ۱۸۲۸-۱۸۸۹) میخواستند « به سوی توده» روانه شوند. آرمان گرائی نسبت به این قشر از جامعه بخاطر پرهیز کاری شان بود. روشنفکرانِ این دوره علاوه بر این، کشاورزان را راه حلی در برابر نوسازی و نو آوریِ خطرناک و نا واقعگرا ی کاپیتالیسم غرب می دید ند.این جنبش ِ دفاع ازکشاورزان شکست خورد، ولی خواست آنها به تقسیم اراضی را مدافعان ِ حزب ها و جنبش های دیگر پی گرفتند.
کمونیستها سرانجام از این پوپولیسمِ دهقانی دل کندند. اولویتِ مطلقِ رهبرانِ بُلشِویک که قدرت را در اکتبرِ ۱۹۱۷ بدست گرفتند، صنعتی کردنِ روسیه - اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی - و عرضه کردنِ تجسمِ تازهای از خلق بود : طبقهِ کارگر. و سیاست ِ زود رسِ مبارزه با کشاورزان - Koulaks - با بر سر کار آمدنِ استالین، شدت گرفت. با وجود این، رومن کراکووسکی، نویسنده کتاب، از پوپولیست در این جامه پشتیبانی میکند و میگوید که اگر چه از مزرعه به کارخانه و از دهقان به کارگرِ stakhanoviste « پر بهره و پر کار» گذر کرده بودند، ولی توانستند به گروه ِ اجتماعی خود، وفا دار بمانند. و پس از جنگِ جهانی دوم بود که کشورهای شرقِ اروپا «دموکراسی های مردمی» بشمار آمدند و گارگران و سنتهای ملی خواهی شان را گرامی داشتند.
پوپولیسم ِ کمونیست همچنین بر اساسِ پرستش از رهبر و گاهی با عملیاتِ کلیشه ای یهود ستیزی حکومت میکرد. علاوه بر این، بین دو جنگ و در برخی از دوره ها، با ساختارِ تازهای از پوپولیسم مواجه بودهایم که در آن نشانههای ناسیونالیستی و بیگانه ستیزی دیده میشد. و حتی در کشورهای مجارستان و رومانی، یهود ستیزی در سطح ِ دولت نیز چهره نموده بود. این کتاب، به بیراهه رفتن های خود کامانه و جنایتکارانه ی این دوره از پوپولیسم میپردازد و به کند و کاو آن همت می گُمارد. و میدانیم که بعد از گذرِ دراز مدت از کمونیسم بود که انسان با اهریمنِ ناسیونالیسم روبرو شد.
آنچه مسلم است، تاریخ خود را تکرار نمیکند، ولی نویسنده کتابِ پوپولیسم در اروپای مرکزی و شرقی، بر این باور ست که در اوضاع و احوالِ کنونی، با توجه به شکلِ تازه ی جهانی شدنِ (گلوبالیزاسیون) ، وحشت از عدم رشدِ جمعیت ناشی از پایین بودنِ تولیدِ نوزادان، ترسِ از هجومِ پناهندگان و... شماری از سرانِ کشورهای شرقِ اروپا، با تکیه ی هر بیشتر بر قدرت شان و بسته شدن در چهارچوب ذهنی خود؛ سعی در زنده و مستمر کردنِ پارهای از تجربیاتِ سیاسی و ناسیونالیستی ی گذشته را در سر میپرورانند. و آیا « دموکراسی غیر لیبرال» که زیرِ پوشش دفاع از آن، ویکتور اُوربان، نخست وزیرِ مجارستان سنگ آنرا به سینه میزند، واقعاً میتواند دموکراتیک با در حالیکه این خود اوست که بنامِ ارزشهای ابدی مسیحیت و مردم معتقد به آن در مجارستان، صدای دادخواهانه ی مردم ، رسانههای و حتی آزادی پژوهش های علمی راهم به زیر سئوال میبرد؟
درا ینجا میتوان دید که وسعت و کثرتِ مفهومِ پوپولیسم بسیار گسترده است. در هر صورت، رومن کراکووسکی هشدار میدهد که غربِ اروپا با از دست دادنِ اطمینانِ به خود و نفوذش، به خود فریبی روی آورده و بر این اعتقاد ست که از این روایتِ هویت طلبی و اقتدار خواهی توده گرا، مبرا خواهد ماند.
پانویس ها :
۱- فدریکو تاراگونی Federico Taragoni نویسنده و جامعه شناس ِ سی شش ساله ایتالیائی، استاد جامعه شناسی در دانشگاه پاریس - دیدرو است. پژوهش های وی در زمینه جامعه شناسی جوایز چندی را از آن او کرد که در میان آنها مینوان از جایزه جامعه شناسانِ جوان در پاریس نام برد. وی عضو لابراتوارِ تغییراتِ اجتماعی و سیاسی است. تاراگونی در سالِ ۱۹۱۹ مرکز مطالعات و تحقیقاتِ سیاسی را در دانشگاهِ پاریس - دیدرو بنیاد کرد. او تاکنون آثارِ و رساله زیادی را در کارنامه خود دارد که میتوان از معمای انقلاب، جامعه شناسی فردی و سرشت دموکرتیک پوپولیسم نام برد.
۲- شارل موراس Charles Maurass سیاستمدار، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار فرانسوی (۱۸۶۸-۱۹۵۲)، او در سالِ ۱۸۹۹ نشریه مبارزه فرانسه را بنا نهاد و گروه ِ اکسیون فرانسه از آن پس به کسانی اطلاق شد که از ناسیونالیسم و میهن پرستی افراطی حمایت میکردند. در ۱۹۴۰ از به قدرت رسیدن مارشال پِتن استقبال کرد. در سالِ ۱۹۴۵ دادگاه عالی فرانسه او را به حبس ابد محکوم کرد و در سالِ ۱۹۵۲ در بیمارستان چشم از جهان فروبست. در ۱۹۳۹ عضوِ اکادمی فرانسه شد ولی بلا فاصله پس از محکومیتش در دادگاه، از این جایگاه به کنار گذاشته شد. از او بیش از دهها اثر ادبی و سیاسی به جا مانده است.
۳- Ernesto Laclau ارنستو لاکلو (۱۹۳۵-۲۰۱۴)، از صاحب نظرانِ سیاسیِ آرژانتینی، پژوهشگر و پروفسور دانشگاه و دارای دکترای افتخاری از دانشگاه بئونس آیریس و چند دانشگاه ِ دیگر آرژانتینی است. وی از تئوریسین های پسا مارکسیست است که نظر بسیاری را که در جستوجوی دست یابی به تئوریهای نوئی نسبتِ به جنبش های اجتماعی هستند، به خود جلب کرده است. امروزه شهرت وی بیشتر متوجه ِ پوپولیسمِ چپ و نو آوری در جنبش های پدیدار شده در اسپانیا - پودوموس- است. از معروف ترین کتابهای او به فرانسه «برتری راه برد سوسیالیستی به سوی تغییر بنیادی دموکراسی»که با همکاری شانتال موف منتشر کرده است.
۴- Chantal Mouffe فیلسوف هفتاد شش ساله بلژیکی که با گرایشات پسا مارکسیستی او را معرفی میکنند و چون ارنستو لاکلو از دموکراسی بر پایه ِ خواستگاه ِ جمعی و مردمی دفاع میکند.
۵- Narodniki نام جنبشی سوسیالیستی که بین سالهای ۱۸۶۰ تا اواخرِ قرنِ نوزدهم توسط پوپولیست های روس به دفاع از کشاورزان بوجود امد. آنها تحت تاثیرِ نوشتههای الکساندر هرزان بودند و توانستند واحد های خود مختار و اقتصادی را در دهی به آزمایش بگذارند ولی تلاش شان برای اشاعه این واحد ها، سر انجام به جائی نرسید. سپس این گروه بطور زیرزمینی فعالیت کرد و به گروه های تند روو مسلح پیوست و سرانجام حزبِ سوسیالیست انقلابی جای نارودنیکی ها را پر کرد.
۶- رومن کرکووسکی Roman Krakovsky دارای دکترای تاریخ از دانشگاه سوربنِ پاریس و پژوهشگر تاریخِ اروپای مرکزی و شرقی است. در میانِ آثار او میتوان کتابِ پوپولیسم در اروپای مرکزی و شرقی- هشداری به جهان (۲۰۱۹) و ماه مه را۱۹۶۸ نام برد.
۷- الکساندر هرزن Alexandre Herzen، فیلسوف، نویسنده، روزنامهنگار و منتقد ادبی؛ سالِ ۱۸۱۲ در مسکو بدنیا آمد و در ۱۸۷۰ در پاریس در گذشت. وی نقش بسیار مهمی در سالهای ۱۸۶۱ در براندازی بندگی دهقانان ایفاء کرد و او را پدرِ سوسیالیسمِ پوپولیست میدانند.او دارای دهها اثر در زمینههای سیاسی، رُمان و داستان کوتاه است.
۸- نیکولا چرنی چووسکی Nikolai Tchernycheveski، نویسنده و فیلسوف و روزنامه نگارِ روس که از او آثاری چون گزارشِ زیبائی شناسی هنر و واقعیت، سرمایه و کار و چه باید کرد، بجا مانده است.