دوست گرامی آقای تقی رحمانی در مقالهی جدیدی نکات مهمی را دربارهی چگونگی وقوع انقلابی که به گفتهی ایشان در آن میبایست:
«سازمان اداری و لشکری و کشوری دست به دست شود؛ به جای سرنگونی»، نوشتهاند.
بنا به نوشتهی ایشان این «بایستگی» یعنی ضرورت حفظ دستگاه حکومتی، منهای دیکتاتوری پادشاه، مورد نظر مهندس بازرگان بوده است.
ایشان درتوضیح این نظر خود همچنین نوشتهاند «قرار بود که نهاد شکل گرفته دولت در ایران ساقط نشود، انتقال حکومت بدون اسقاط دولت رخ دهد.» و بر اساس آنچه در دنباله آمده است پیداست که در این جمله نیز منظور از «نهاد شکل گرفتهی دولت» همان چیزی است که من، در واژگان خود، در طول این نوشته دستگاه قدرت دولتی یا، دقیق تر، دستگاه حکومت خواهم نامید.
البته گفته نشده این قرار میان چه کسانی بوده، اما از فحوای نوشته و در پرتو برخی از عبارات بعدی میتوان چنین استنباط کرد که احتمالاً منظور قراری میان بختیار و دولت او از یک سو و مهنس بازرگان از سوی دیگر بوده است. نویسنده عدم تحقق این خواست را نتیجهی حوادثی دانسته که یکی از آنها به گفتهی ایشان یک «اشتباه بختیار» بوده است، اشتباهی در روز ۲۱ بهمن: در این مورد، پس از توضیحاتی دربارهی روشی که به بختیار نسبت میدهند، مینویسند:
«۲۲بهمن نشان داد که بختیار در محاسبه خود خطا کرده است.»
اندکی دورتر ایشان همچنین اضافه میکنند که حاصل این وقایع:
«ــ به نوعی پایان راهبرد بازرگان برای انتقال دست به دست دولت بود.»
ــ «این راهبرد میتوانست موفق شود یا نه خود مطلبی است» (!)
ــ «اما چنین رخدادی رخ نداد.» [تآکیدها از من است]
به دلیل پیچیدگی شدید سلسله حوادثی که به سقوط دولت بختیار و برآمدن قدرت استبدادی و فردی خمینی، و بنا به اصطلاح درست ایشان، سقوط سیستم حکومتی موجود، انجامید خلاصه کردن نظر ایشان که بسیار فرمول وار بیان شده و استدلالی که درجهت آن میکنند ساده نیست. تا اینجا سعی شد فرضهای اصلی نظر ایشان بطور خلاصه طرح گردد. اما در نوشتهی ایشان فرض مهم دیگری نیز دیده میشود که، گرچه بطور دقیق بیان نشده، در آن شکلی از واقعیت وجود دارد، اما شاید با تعبیری نه چندان درست.
این فرض عبارت از کوششی بوده، احتمالاً دوجانبه، برای دستیابی به نوعی «مصالحه»؛ و میتوان استنباط کرد، باز منظور از آن مصالحهای میان دکتر بختیار و مهندس بازرگان بوده است. ایشان مینویسند:
«قبل از این ماجرا [که منظور از آن همان «اشتباه بختیار» است] در گفتگوی میان دولت بختیار و انقلابیون امکان مصالحه مدام بالا و پائین میرفت.»
فرمول بندی ایشان دربارهی اشتباه بختیار چنین است:
«بختیار با مواضع خود به دنیال وقت تلف کردن بود تا شاید اوضاع را کنترل کند. اما واقعه پادگان فرح آباد ژاله نشان داد که بختیار در راهبرد خود چندان برنامه و هم امکان مانور ندارد. چرا که ورود ارتش به خیابان به شکل حمله و هم دستگیری انقلابیون به معنی پایان کار مصالحه بود.»
و در مورد رابطهی این حادثه با ناکامیابی طرح نجات دستگاه حکومتی [منهای دیکتاتوری شاه] از راه مصالحه آمیز مینویسند:
«اما واقعه پادگان فرح آباد ژاله همه چیز را به هم ریخت.»
و اضافه میکنند:
«به عنوان شاهد میگویم بسیاری از کسانی که در ان روز ۲۱ بهمن گرد پادگان امدند نمیدانستند کمک به چه کار میکنند. یعنی فروپاشیدن نهاد اداری، لشکری و کشوری به نام دولت، که با ریختن نظام پهلوی فرق داشت.» [تآکیدها از من است]
منظور ایشان روشن است و میخواهند بگویند بسیاری از کسانی که آن روز در آن حوادث فعالانه شرکت داشتند از عواقب کارشان که فروپاشیدن کامل دستگاه حکومتی و به عبارت دیگر پیدایش خلاءِ قدرت و حکومت بود آگاه نبودند.
اگر بار دیگر این فرضها را خلاصه کنیم شاید بتوان آنها را چنین بیان کرد.
نوعی تفاهم میان بازرگان و بختیار برای این منظور که پس از پایان دیکتاتوری و بیرون رفتن شاه از کشور دلیلی وجودندارد و نمیبایست سیستم حکومتی ازهم بپاشد وجودداشته است؛ مشکل بر سر یافتن راه آن بوده است. آنها ـ یا بازرگان به تنهایی ـ میکوشیدهاند تا این مشکل را از سر راه بردارند. اما آنچه سبب ناکامیابی در رسیدن به این منظور شده اشتباه بختیار در روز ۲۱ بهمن بوده است. گرچه، به گفتهی ایشان، امکان پیروزی برای اصل «راهبرد بازرگان» نیز «مطلبی است»، یعنی قابل بحث بوده است.
حال، با این امید که خلاصهی بالا انعکاس درستی از منظور نویسنده باشد، به بررسی درجهی صحت فرضها و بطور کلی نظر بیان شده در آن پرداخته میشود. ابتدا بطور خلاصه باید گفته شود:
نویسندهی این سطور در این که مهندس بازرگان نهایت سعی را داشته که، ضمن پایان دیکتاتوری، نهاد حکومتی ازهم نپاشد، کمترین تردیدی ندارد. برای این باور دلائلی بسیاری دارم که در جای دیگری به تفصیل نوشته ام؛ اما در متنی که هنوز منتشرنشده است. البته منظور بختیار هم از قبول نخست وزیری همین بوده، زیرا، در اوضاع آن روز و با ادعاهای خمینی برای رهبری کشور، او از هم پاشیدن نهاد حکومت را معادل جایگزین شدن حکومت قانون با یک دیکتاتوری شوم دینی میدانسته که آن را «دیکتاتور نعلین» نامیده است.
حال باید، باز هم بطور فشرده، بگویم که تفاوت احتمالی نظر من با نظر آقای رحمانی در کجاست.
شاپور بختیار، بطوری که در کتاب یکرنگی به دقت توضیح داده، با رفتن شاه از کشور، که منظور خود نخست وزیر از آن عدم امکان دخالت بعدی او در کار دولت بوده، این امکان، و در نتیجه بازگشت دیکتاتوری را، برای همیشه منتفی و پایان یافته میدانست.
از دید او، ضمن این که سیستم قانونی قدرت یا همان «نهاد دولت» مورد نظر آقای رحمانی، برسرپا مانده بود، دیکتاتور از کشور خارج شده بود و قرار هم نبود بازگردد.
تا روزی که مهندس بازرگان در راه موفقیت این نظر، ضمن دیدارهای خود با دکتر بختیار که او شرح یک مورد آن را در کتابش آورده، اما بنا بر اطلاع نویسندهی این سطور بیش از یک بار بوده، به سهم خود کوشش میکرده و به عنوان مثال کوشیده و توانسته ترتیب دیداری میان بختیار و خمینی را بدهد، گرچه این برنامه را دیگران برهم زدند، آن دو در یک جهت حرکت میکردهاند. در این مورد دلائل بسیار وجوددارد. تنها یکی از آنها این است که اگر خاطرات ابراهیم یزدی در نوفل لوشاتو را، در جلد دوم کتاب خاطرات او، درست بخوانیم میبینیم که تا چه اندازه میان مهندس بازرگان و دکتر یزدی اختلاف دید وجود داشته، بطوری که حتی هنگامی که خمینی هم انتخاب افرادی برای عضویت در شورای انقلاب را از او میخواهد، و در همان دیدار تشکیل دولت موقت را هم به او تکلیف میکند، مهندس بازرگان در دیدار بعدی همراه با یزدی تنها فهرست کسانی را که برای شورای انقلاب پیشنهاد میکردند به خمینی ارائه دادند اما بازرگان دیگر کلامی هم از موضوع دولت موقت به میان نیاورد و خمینی هم دنبال آن را نگرفت.
با آمدن خمینی به کشور، قضایا رفته رفته شکل دیگری مییابد. بخوبی پیداست که مهندس بازرگان نسبت به بخت موفقیت دکتر بختیار بدبین شده است. در نتیجه او در اندیشهی چارهی دیگری نیز هست.
در دیداری که به پیشنهاد ویلیام سالیوان سفیر آمریکا میان او و موسوی اردبیلی از یک طرف و سفیر از طرف دیگر ترتیب داده شد به گفتهی این مقام آمریکایی در کتاب خاطرات ایرانش بازرگان بر قصد خود او و نهضت آزادی بر حفظ ارتش و دستگاه دولتی تأکید داشته، اما نمایندهی خمینی، موسوی اردبیلی، بدون این که با نظر بازرگان صریحاً مخالفتی بکند تأیید محکمی هم از آن نمیکند. این دیدار مقدمهای بوده بر دیدار بعدی با قره باغی رییس ستاد ارتش و مقدم رییس ساواک. پیش از آن هم بازرگان و قره باغی به سالیوان گفته بودند که یکدیگر را میشناسند و با هم تبادل نظر دارند. بنا بر آنچه در این مرحله گفته شده قره باغی و دیگر سران ارتش توافق با انقلابیون را، مشروط به این که قانون اساسی رعایت شود و سیستم حکومتی، در اساس آن، تغییرنکند، پذیرفته بودند. این محکم کاریها از نظر بازرگان برای آن بود که با وخیم شدن أوضاع و بدبینی بیشتر او به بخت موفقیت بختیار راهی برای همان انتقال «دست به دست قدرت» بطوری که دستگاه حکومتی در کلیت آن از هم نپاشد پیش بینی شده باشد.
حال در اینجا باید اشارهای هم به نقش خمینی و نقشهی او بشود. خمینی و بیشتر اطرافیان آخوند و حتی فکلی او نیز دولت بختیار را، هضم نمیکردند، زیرا با اینکه تشکیل آن بر أساس خروج شاه از کشور بود، از آنجا که با رأی مجلس و امضاء شاه انجام شده بود، و از آنجا که او دریافته بود که رییس دولتی که به قول او «خوی بیابانی داشت» زیر بار کسی نمیرفت و با بقای او در مسئولیت دستگاه قدرت از هم نمیپاشید و قدرت به دست خود او نمیافتاد، آن دولت را همچنان ادامهی نظام مبتنی بر قانون اساسی مشروطهای میدانست که بسیا زود معلوم شد از ان نفرت داشته، و در پی آن بود که از هر راه شده آن دولت را ساقط سازد و تمام قدرت را قبضه کند. اما او نمیتوانست ناگهان همه چیز را نفی کند و تنها بگوید فقط و فقط از من اطاعت کنید. این کار نیاز به گذر از مراحلی داشت. پس میبایست او بجای دولت بختیار و در برابر آن دولتی تشکیل میداد که به نام آن از تودههای هوادار خود بخواهد بختیار را سرنگون کنند. و این دولت هم نمیتوانست به ریاست یک آخوند باشد زیرا با چنین کاری دست او پیش از موقع رومی شد و با همهی تعصبی که نسبت به وی پیداشده بود باز هم جامعه چنان دولتی را در برابر دولت بختیار انتخاب نمیکرد. او برای تحقق برنامهی خود میبایست در تشکیل دولت موقت خود از نام و حسن شهرت یک عنصر خوشنام سیاسی که به نهضت ملی منسوب بوده و سابقهی خدمات بزرگ دولتی در این چارچوب را داشته باشد، و سران ارتش و روشنفکران جامعه نیز به او اعتمادکنند، اما مقام خود را تماماً به خمینی مدیون باشد، استفاده میکرد.
چنان که گفته شد، بازرگان که خطر سقوط بختیار و نتایج مترتب بر آن را میدید و در صدد آن بود که از تبدیل آن به هرج و مرجی که راه به قدرت رسیدن انقلابیون را هموار میکرد، جلوگیری کند، سرانجام با پذیرفتن پیشنهاد تشکیل دولت موقت از سوی خمینی، البته پس از بازگشت او به ایران، کوشید تا با مقارن ساختن پایان احتمالی دولت بختیار با شروع دولت خود منظور خود را عملی سازد: جلوگیری از پیدایش خلاءِ قدرت که همهی فتنهها میتوانست از آن برخیزد.
از این دیدگاه نیت بازرگان نیت خیر بود. اما آنچه از دید او پوشیده ماند این بود که:
ـ یک: او در نظر نگرفت که، اگر با وجود تنها یک دولت قانونی، خطر سقوط بختیار، سقوطی که خود بخود صورت نمیگرفت و در هر حال نیازمند یک مکانیسم براندازی نیز بود، هنوز قطعی نبود، با تشکیل یک دولت دوم در برابر او، این خطر دهها برابر میشد. پس در نتیجه، با قبول تشکیل دولت موقت خود و اعلام آن، او نیز، ناخواسته، به این سقوط و این خطر کمک میکرد. به عبارت دیگر خود او وسیلهای برای تحقق چیزی میشده که آن را نخواسته بود.
ـ دو: در این مرحله او این نکتهی عمده را نیز از نظر دورداشت که تشکیل دولت بختیار، هم با طی مراحل قانونی بوده و، بویژه، هم با خروج یک دیکتاتور از کشور همراه بوده است: یعنی با مصونیت بعدی از دیکتاتوری! اما تشکیل دولت خود او نه تنها هیچ مرحلهی قانونی را طی نکرده بوده ـ حادثهای که میتوانست از بی قانونیهای پس از آن خبردهد! ـ بلکه، و بویژه، با ورود یک دیکتاتور جدید، و دیکتاتوری به مراتب خطرناک تر به کشور آغاز شده، که یک «من دولت تعیین میکنم» را جانشین همهی تشریفات قانونی تعیین نخست وزیر در مشروطیت کرده است، تشریفاتی که مصدق در دادگاه نظامی و تجدید نظر به قدر یک کتاب دربارهی آنها توضیح داده است.
و اما برای تشخیص دیکتاتورمنشی خمینی نیازی به آگاهیهای پیشینی دربارهی او نبود. مگر کسی که از راه نرسیده در بهشت زهرا میگوید «من تو دهن این دولت میزنم. من دولت تعیین میکنم» جز دیکتاتور، آن هم دیکتاتوری بسیار قلدر، بی چشم و رو و خطرناک میتوانست چیز دیگری باشد؟ این لحن از لحن رضاشاه، که مخالفانش او را «رضاخان قلدر» نامیده بودند بسی قلدرمنشانه تر بود؛ رضاشاه، اگر هم در محافل نزدیک به خود و با برخی از همکارانش لحن تند و گاه زننده بکار میبرد، مانند روزی که به علی اکبر داور، که مورد علاقهی شدید او نیز بود، بدون آرزوی واقعی مرگ او، گفت «برو بمیر!» و او رفت و خودکشی کرد، هرگز در یک اظهار رسمی لحنی به زنندگی لحن خمینی در بهشت زهرا بکارنبرده بود. در فردای کودتای سوم اسفند هم که در بالای اعلامیهاش نوشته بود «حکم میکنم»، از آنجا که همین دو کلمه هم، ولو این که از جانب یک نظامی بی ادبانه و برای آن روز ایران چندان خشن نبود، از آنجا که لحن آمرانهی بیجایی داشت، در زیر آن، به نشان نوعی فروتنی، هرچند ظاهری، بجای ذکر درجه و عنوان نظامی خود: «رضاخان میرپنج» امضاء کرده بود «رییس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قواـ رضا». و با اینهمه او را بزرگترین دیکتاتور ایران بعد از مشروطه دانستهاند. مگر قتلهای بی رویهای که به أرادهی خمینی و به دست خلخالیها و علی رغم شدیدترین اما بی اثرترین مخالفت مهندس بازرگان انجام شد، جز از یک دیکتاتور میتوانست سربزند؟ رضاشاه هم در طول پانزده سال شماری از شخصیتهای کشور را بطور غیرقانونی و تنها از روی بدبینی کشته بود و این بزرگترین لکهای بود که در کار سلطنت و کشورداری او باقی ماند؛ اما او هرگز دستور نداد در ظرف چند روز و بدون هیچ تشریفات قانونی دهها نفر را تیرباران کنند.
بختیار که دربارهی فاشیسم فرانکو، سه رژیم توتالیتر: فاشیسم ایتالیا، استالینیسم شوروی، و نازیسم هیتلری از نزدیک بررسی عمیق کرده بود، با دو مورد از آنها مبارزه نیز کرده و در هر مورد دانش بسیار آموخته بود وقتی از خطر دیکتاتوری نعلین هشدارد داد میدانست از چه سخن میگوید و آنچه در این باره میگفت بنا به اصطلاح قدیمیها برایش علم بود. مهندس بازرگان هم این إحساس را دربارهی خمینی داشت؛ اما در او بیش از یک إحساس نبود، تا روزی که بنا به تجربه موضوع برای او هم علم شد و چون اهل انصاف و دارای شهامت بود، گفت «سه سه بار، نُه بار، غلط کردیم، انقلاب کردیم.»
حتی، مهندس بازرگان پیش از نخست وزیری هم خصلت دیکتاتورمنشانهی خمینی را تشخیص داده بود. خود او بود که در یکی از دیدارهایش با شاپور بختیار، تنها دیدار نقل شده در کتاب یگرنگی، در پایان گفتگوهایشان دربارهی خمینی و پیش از خداحافظی به بختیار میگوید «اما او حیوان درندهای است.» این جمله در کتاب یکرنگی به دو زبان فرانسه و فارسی، در زمان حیات مهندس بازرگان از او نقل شده و آن زنده یاد که فرانسه را هم خوب میدانسته، هرگز لازم ندانسته بود آن را تکذیب کند!
دکتر بختیار که ورود او به پاریس برای ادامهی تحصیل در سال ۱۹۳۴ مصادف با دومین سال حکومت هیتلر و حزب نازی بود و شرکت فعال او در مبارزات دانشجویان پاریس علیه کودتاچیان فرانکسیت در اسپانیا نشان میدهد تا چه اندازه از همان زمان نسبت به حوادث سیاسی اروپا حساس بوده، به قدرت رسیدن نازیسم رفتارهای غیرعادی هیتلر را به دقت نظاره میکرده است و حتی یک بار هم همراه با یک همدورهی آلمانی خود به عنوان تعطیلات به آلمان و شهر نورنبرگ مرکز اصلی نازیها مسافرت میکند و از نزدیک حرکات زنندهی رهبر آنان را مشاهده میکند. در همان سال هم بود که مجلس آلمان، رایشتاگ، دچار حریق مشکوکی شد و هیتلر که در پی بهانهای برای سرکوب أحزاب مخالف، بویژه حزب کمونیست یکی از قوی ترین أحزاب اروپا، بود سران و کادرهای آن را بازداشت کرد و به اولین اردوگاه نازی فرستاد. شاید مهندس بازرگان که در همان سال در پاریس فارغ التحصیل شده و به ایران بازگشته بود فرصت آن را نیافته بود که این حوادث شگفت و آموزنده را پیگیری کند. با اینهمه حوادث مشابهی که در دوسالهی پیش از انقلاب در ایران رخ داد که دردناک ترین و مشهورترین آنها آتشسوزی سینما رکس آبادان، در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷، بود و کشته شدگان آن را تا حدود ۵۷۰ تن دانستهاند، نمیتوانست از دید ناظرانی چون او و شاپور بختیار دور مانده باشد. اگر چه دستگاه حاکم به دلائل بسیار در انتساب آن به تروریستهای اسلامی ناتوان ماند اما شخصیتهای سیاسی مجرب و آگاه که شاهد وقوع حادثههای مشابهی، با دامئهی محدودتر، در دوسالهی پیش و پس از آن بودند نمیتوانستند منشاءِ آن را تشخیص نداده باشند. آن حادثه برای دکتر بختیار میتوانست یادآور آتشسوزی رایشتاگ در ۱۹۳۴ باشد، اما برای مهندس بازرگان هم نمیتوانست بی اهمیت و، چنان که بعداً کاملاً ثابت شد، بی ارتباط با هواداران خمینی بوده باشد. اینگونه حوادث و بسیاری قرائن دیگر نمیتوانست در گوش همهی ایراندوستان آزادیخواه و باورمند به انسان و حقوق او زنگ خطری شدید درباره آنچه میتوانستند از قدرت گرفتن آنها انتظارداشته باشند، نباشد. بنا بر اینگونه حقایق و نظائر آنها تصور این که مهندس بازرگان نیز مانند دکتر بختیار از خطر سنخ حزب الله غافل بوده بسیار دشوار است. از این رو، همانقدر که میتوان کوشش او برای جلوگیری از خلاءِ قدرت و افتادن حکومت به دست این سنخ خطرناک را فهمید میتوان از قبول نخست وزیری از طرف او، با وجود دلائلی که در بالا ارائه کردیم، متعجب بود.
و آن جملهی آقای رحمانی که در بالا نقل شد، آنجا که میگویند:
«... ارتشِ بی طرف شده که از درون پاشیده بود، به نوعی پایان راهبرد بازرگان برای انتقال دست به دست دولت بود.
[این که] این راهبرد میتوانست موفق شود یا نه، خود مطلبی است، اما چنین رخدادی رخ نداد»
نمیتواند ناظر به این حقیقت نباشد. چنانچه همانجا ایشان اضافه میکنند:
«آیا بازرگان که به مدل هند از استقلال توجه داشت میان انقلاب و استقلال فرق نمیگذاشت؟
«انقلاب جنگ داخلی است و استقلال مبارزه با خارجی است. هندیان بر تجربه اداری و لشکری و کشوری انگلیس در هند مهر باطل نزدند بلکه صاحب آن شدند.
«فروپاشی دولت در روز ۲۲ بهمن پیدایش تمام نهادهای انقلابی را توجیه میکرد که اولین آن سپاه پاسداران بود و بعد هم نهادها موازی دیگر، که محصولش دو شکل حکومت و دولت در ایران امروزی است.
«انتقال قدرت بدون فروپاشی نهاد دولت در روز ۲۲ بهمن شکست خورد که شکست بازرگان هم بود.» [تأکیدها از من است]»
بطور خلاصه، دکتر بختیار و مهندس بازرگان که هر دو مردانی دنیادیده، سردوگرم چشیده و معتدل بودند، هیچکدام خواهان از هم پاشیدن کل دستگاه حکومتی که طی هفتادسالهی پس از مشروطه ساخته و پرداخته شده بود نبودند؛ آنها، هر دو میخواستند بر این دستگاه قانون و تنها قانون حاکم باشد؛ قانونی که از رأی مردم و بر طبق تشریفاتی آن هم قانونی برخاسته باشد. بختیار تا روزی که شاه تسلیم قانون نشده بود هیچ مقامی را نمیپذیرفت. اما روزی که او به شرایط قانونی بختیار تماماً تسلیم شد بختیار نیز به همان منظور مشترک بالا وظیفهی احیاءِ قانون اساسی و جلوگیری از هرج و مرج را به عهده گرفت. در این مرحله که همهی قانونخواهان و آزادیخواهان میبایست از او پشتیبانی میکردند، بسیاری از آنان محو شرایط حاکم در خیابانها شدند.
مهندس بازرگان هم، درست برای تحقق همان منظور، اما با عدم درک کامل خطر خمینی، بجای آن که چون بختیار با تمام قوا مانع دومی در راه صعود او به قدرت شود، مانعی که میتوانست بسیار مؤثر باشد، به عکس، و ناخواسته، به این صعود نامبارک کمک کرد. راهبرد او که به دلیل خصوصیات شیطانی و استثنائی خمینی و هوادارن او، و اوضاع استثنائی نمیتوانست موفقیت آمیز باشد، بجای چنین موفقیتی، تنها به عدم موفقیت بختیار کمک کرد.
در چنین زمینهای این که بختیار از ارتش بخواهد که یکی از مراکز خود را که به دست شورشیان افتاده بود محاصره یا اشغال کند، امری که وظیفهی عادی هر ارتشی است، چگونه میتواند دلیل اصلی شکست او یا اشتباه او شمرده شود؟
معادلات پیچیده تر از این بود. گرچه در ریاضیات گاه یک پارامتر بسیار کوچک میتواند جواب را بکلی دگرگون کند. و در ریاضیات و فیزیک سدهی بیست، در نظریهی مدرن خائوس (کائوس دترمینیست) دقیقاً همینگونه است، با این تفاوت که حالت سیستماتیک مییابد. از جمله در آنها گاه سیستم به دوراهه هایی۱ میرسد که میتواند هر یک از آنها را، با شانس برابر یا با احتمال متفاوت انتخاب کند. اما این به معنای درست نبودن معادلات نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ در بسیاری از «سیستمهای دینامیک (پویا)» این دوراههها دیده میشوند. مأنوس ترین آنها نقطهی جوشش مایعات، مثلاً آب است. وقتی مایع، تحت فشار معینی به درجهی حرارت معینی رسید آغاز به جوشش میکند و به اصطلاح وارد «تغییر فاز» یا «فازگردی»، یعنی تغییر حالت کیفی، میگردد. در این تغییر حالت، که جهشی است و نه تدریجی، یک گسستگی میان حالت نخست و حالت دوم وجوددارد.
مثال بسیار سادهی دیگری این است که خط کش یا ترکهی کاملاً راستی را از دو سو فشار دهید. پس از اندکی فشار آن جسم که به شکل یک خط راست و مانند آن دارای تقارن بوده به یک طرف، یا به چپ یا به راست، خم میشود و با افزایش فشار این خمیدگی در همان جهت افزایش مییابد. جهت خمیدگی را فشار شما تعیین نکرده است. خط کش بر سر یک دوراهی بوده و به یک طرف رفته است. پس از افزایش فشار هم در مرحلهی دیگری میتواند بشکند. و این دیگر یک تغییر فاز کامل است. در مورد جهت خمیدگی تقارن حفظ نشده است و به اصطلاح انتخاب «به دلخواه با بلا أراده» بوده است. انتخاب دونالد ترامپ در برابر هیلاری کلینتون، با این که تعداد آراء به نفع او به اندازهی محسوسی کمتر از کلینتون بوده، و علی رغم اختلاف شدید میان شخصیت دو کاندیدا، به چنین فرایندی شباهت دارد. در این مورد میدانیم که سبب سیستم انتخابات ریاست جمهوری در آمریکاست که در آن تعداد رأی دهندگان بزرگ، که بستگی بسیاری به عوامل تصادفی دارد، تعیین کنندهی نهایی است نه الزاماً شمار شهروندان رأی دهنده.