از خطاهای دیگران درس نیاموخته اند و همان اشتباهات را تکرار میکنند!
منشه امیر - رادیو اسراییل
برای میهن دوستان ایرانی، که می خواهند وطن خویش را از اسارت گروهی بیگانه پرست و ستمگر آزاد سازند، بازگشت یهودیان به سرزمین پدری و نوبرپایی خودفرمانی این ملت باستانی، می تواند یک نمونه و الگو باشد.
این پیشینه ملی یهودیان، همچنین می تواند تذکری به آن نظام خودکامه باشد که نابودی اسرائیل را آرزو می کند و روی بدنه موشک خود مینویسد: «اسرائیل نابود باید گردد».
نماد ملی یهودیان، سه هزار سال پیش به دستور حضرت داود و توسط فرزندش حضرت سلیمان، که همانا نیایشگاه بزرگ و پرشکوهی است که بیت المقدس نام گرفت و با فاصله چند صد سال دو بار به دست اشغالگران بیگانه ویران گردید، ولی برای یهودیان همچنان به عنوان خاستگاه ملی و دینی آنان باقی مانده است.
ایرانیان نیز به پاسارگاد افتخار می کنند و آن را نماد ملی خویش می دانند.
از دو هزار سال پیش که امپراتوری ستمگر رم ملت یهود را از سرزمین خویش تبعید کرد، یهودیان حتی یک لحظه وطن خویش را از یاد نبردند و به آن وفادار ماندند، تا آنجا که یک قرن و نیم پیش، هنگامی که جنبش های ملی در اروپا آغاز گردید و امپراتوری های قرن نوزدهم فروپاشید، یهودیان سکولار نیز از خود پرسیدند که چگونه است که آنان به دور از وطن زیست می کنند و باید به سرزمین پدری باز گردند.
آنان برای رسیدن به این آرمان، با حکومت قیم انگلیس که پس از جنگ جهانی اول بر این سرزمین تسلط یافته بود، به پیکار پرداختند و از عوامل خروج بریتانیا از خاک تاریخی اسرائیل و دیگر نقاط خاورمیانه شدند.
در سال ۱۹۴۷ بود که مجمع عمومی سازمان ملل طرح تقسیم این سرزمین را به دو کشور مستقل یهودی و عربی تصویب کرد.
در آن هنگام قومی و یا ملتی به نام ملت فلسطین در قاموس سیاسی جهان وجود نداشت و از این رو قطعنامه سازمان ملل، از تقسیم این خاک بین یهودیان و اعراب محلی سخن گفت.
یهودیان این قطعنامه را پذیرفتند و با آن که تنها بخش کوچکی از سرزمین تاریخی آن ها را شامل می گردید، موافقت خود را اعلام کردند.
ولی فرمانروایان بی کفایت و زیاده خواه و مردم فریب عرب، که ادعا می کردند به ناموس آنان تجاوز شده، این قطعنامه را پاره کردند و با اعلام استقلال اسرائیل، این کشور را مورد حمله نظامی قرار دادند تا به خیال خود، آن را نابود کنند و بر سراسر این خاک مسلط شوند.
این حمله شکست خورده آنان، برپایی کشور مستقل عربی در کنار اسرائیل را نیز منتفی ساخت. زیرا دولت اردن بر کرانه باختری که قرار بود بخش مهمی از دولت آینده اعراب محلی باشد مسلط شد و آن را متعلق به خود دانست و نوار غزه نیز به تسلط دولت مصر در آمد، و در همان حال، بخش دیگری از خاکی که به کشور مستقل عربی اختصاص یافته بود، توسط اسرائیل تصرف شد و به خاک این کشور پیوست.
از سال ۱۹۴۸ که اعراب در جنگ علیه اسرائیل شکست خوردند، تا پایان سال ۱۹۶۷ که اسرائیل در جنگ شش روزه بر شبه جزیره سینا از خاک مصر مسلط شد و کرانه باختری را از تسلط اردن آزاد کرد و بلندی های گولان را که یک ناحیه سوق الجیشی بسیار مهم برای امنیت اسرائیل است، از تسلط دولت سوریه بیرون آورد، اعراب همچنان شعار نابود باید سر می دادند.
انتظار می رفت که سران عرب، پس از شکست افتضاح آمیز خود در جنگ شش روزه، به این نتیجه می رسیدند که جنگ و خونریزی راه به جایی نخواهد برد و بهتر است مسیر صلح و آشتی در پیش گیرند.
داوید بن گوریون پایه گذار اسرائیل نوین در آن هنگام اعلام داشت که به عقیده او، اگر اعراب حاضر به صلح شوند، اسرائیل باید همه زمین های تصرف شده را به آن ها باز گرداند.
برای سیاستمداران عرب، این پیشنهاد بن گوریون، می توانست یک فرصت طلایی باشد که از سیاست پرهزینه و فاجعه بارِ تلاش برای نابودی اسرائیل دست بردارند و توان خویش را در راه آبادانی کشورهای عربی و رفاه مردمانشان به کار گیرند.
ولی رهبران آن هنگام عرب، همانند حاکمان امروز ایران، افرادی بی لیاقت و بی کفایت و فریبکار بودند که ستیز با اسرائیل را وسیله و بهانه ای قرار داده بودند که بتوانند ناتوانی خود در حل مسائل و مشکلات ملی را پرده پوشی کند - و این همان سیاستی است که رژیم اسلامی ایران، از روزی که قدرت را از ملت ربوده، در پیش گرفته است.
در آن سال ها، رهبران کشورهای عرب نه تنها پیشنهاد سخاوتمندانه داوید بن گوریون را نپذیرفتند، بلکه در ماه های پایانی سال ۱۹۶۷، یعنی چند ماه پس از جنگ شش روزۀ، یک کنفرانس عالی در خرطوم پایتخت سودان برپا ساختند و در قطعنامه خود، به سه امر مهم پاسخ منفی دادند.
آن ها اعلام داشتند که نه به مذاکره با اسرائیل، نه به صلح با اسرائیل و نه به شناسایی موجودیت اسرائیل رای موافق خواهند داد.
از دیدگاه آنان، جنگ و ستیز با اسرائیل می بایست همچنان تا نابودی این ملت و دولت ادامه یابد.
شش سال پس از آن بود که اعراب به جنگ تازه ای علیه اسرائیل دست زدند، جنگ یوم کیپور، که بسیار غافلگیر کننده بود و این امید را در دل آنان به وجود آورده بود که این بار خواهند توانست اسرائیل را در ظرف چند روز نابود کنند.
دستاوردهای هفته نخست جنگ، ظاهرا برایشان پر از امید بود: اسرائیل کاملا غافلگیر گردیده و ظاهرا در آستانه شکست قرار داشت.
ولی دو هفته پس از آن، جنگ در حالی پایان گرفت که ارتش پیروزمند اسرائیل در فاصله ۱۱۰ کیلومتری از قاهره پایتخت مصر و ۴۰ کیلومتری از دمشق پایتخت سوریه مستقر شده بود.
زنده نام انور سادات، رئیس جمهوری وقت مصر، با درایت بسیار، نخستین رهبر جهان عرب بود که دریافت اعراب در طول تاریخ و زمان راه اشتباه رفته و خیال عبث انهدام اسرائیل را داشته اند و اکنون زمان آن رسیده که بر این اشتباه مهر باطل زنند و ستیز علیه اسرائیل را متوقف سازند و تلاش ها را در راه بهبود وضع خود ملت های عرب متمرکز سازند.
از دیدگاه انور سادات، شعار "اسرائیل نابود باید گردد" برای رهبران عرب یک رفتار فاجعه بار بود که نگون بختی و فقر و عقب ماندگی ملت های آن ها را به دنبال آورد.
انور سادات به اورشلیم آمد و در پارلمان اسرائیل سخنرانی کرد و گفت: "جنگ بس است، راه صلح در پیش گیریم".
مصر بزرگترین کشور عربی و رهبر جهان عرب، کوتاه مدتی پیش از به قدرت رسیدن روح الله خمینی در ایران، سفر به اورشلیم را انجام داد و چند ماهی پس از آن، قرارداد صلح بین دو کشور آمادۀ امضا شد و اکنون چهل سال است که این آشتی ادامه دارد و مصر توان اقتصادی خود را متوجه بهبود وضع مردم خویش ساخته است.
اما سران بی کفایت و پرمدعای آن زمان عرب، به خصومت خود با اسرائیل ادامه دادند و مصر را که مقام رهبری جهان عرب را داشت، به خاطر صلح با اسرائیل، تحریم کردند و مرکز اتحادیه عرب را نیز از قاهره بیرون بردند.
ولی چند سالی بعد، همان سران عرب هم دریافتند که چه راه اشتباهی پیموده بودند. آن ها مرکز جامعه عرب را به قاهره گرداندند و همگان مقام رهبری مصر را از نو پذیرفتند.
ولی از همان سال ها، رژیمی در ایران قدرت را به دست گرفته که در همه موارد می خواهد عقربه زمان را به عقب بازگرداند.
این رژیم می کوشد همان قوانین و قواعدی را در ایران ترویج دهد که یک هزار و چهارصد سال پیش در جامعه بادیه نشین و عقب مانده جزیره العربرواج داشت.
رژیم ایران برای رسیدن به هدف های توسعه طلبانه خود، از روز نخست، همان سیاست شکست خورده سران آن زمان عرب در رویارویی با اسرائیل را در پیش گرفت.
اما نتیجه این سیاست خطاکارانه رژیم ایران، اکنون در منطقه به چشم دیده می شود. ی
یعنی، همان کشورهای عربی که تا دیروز می گفتند "اسرائیل نابود باید گردد"، امروز دست دوستی اسرائیل را می فشارند، تا از طریق تلاش مشترک، رژیم زیاده خواه کنونی در ایران را سر جای خویش بنشانند.
تا دیروز بودند سیاستمداران و سیاست پیشگانی ادعا می کردند که موجودیت اسرائیل است که سر منشا همه مشکلات و معضلات در خاورمیانه می باشد.
ولی امروز مشاهده می کنند که باید سر مار را در رژیم ایران جستجو کرد و اسرائیل نه تنها یک دشمن نیست، بلکه می تواند یک دوست دانا و پر تجربه و یاری دهنده برای کشورهای عرب باشد.
ملت ایران به یاد دارد که تا پیش از به قدرت رسیدن خمینی، ایران و اسرائیل دو دوست و یار و یاور هم بودند و بسیاری از ایرانیان، امروز آرزوی همان روزی را دارند که این دوستی و همیاری و همکاری بین دو کشور باز گردد و این رژیم ستیز خو برافتد.
رهبر آینده را روحانیت انتخاب نخواهد کرد