قبل از ورود به بحث، ابتدا لازم میدانم از آقای سروش به خاطرانشای زیبای مقالاتشان و تسلط به سبک فاخرسجع وقافیه تبریک بگویم. دوم، مراتب قدردانی خودرا ابراز میدارم، ازاینکه ایشان درپاسخ به برخی ازمخالفین، که وی را باسرنوشتی همانند کسروی تهدید کردهاند، شجاعانه گفتهاند "... روحانیت تا ابد باید شرمنده باشد که پنجه درخون کسروی کرده است. او هرکه بود و هرچه گفت مستحق قتل و قاتلش مستحق تجلیل نبود، حالا به جای توبه و تراجع، سرنوشت او را مفتخرانه به رخ دیگران میکشند و در خیال بیمارخود، کسرویهای دیگرمی تراشند و میکُشند! ". ودر پاراگرف بعدی به درستی قتل کسروی را "... قطعهای ننگین از تاریخ روحانیت... " خوانده است.
سخن و سؤالی چند دربارۀ برخی نکات مقاله:
آقای سروش در پاراگراف پنجم مقالهشان گفتهاند " کسی ازهمین ناقدان مرا " دئیست" خوانده... " و پاسخ دادهاند " کسی که تابع (بل خادم) رسول و قایل به دعاست نمیتواند دئیست باشد... ". دراین قسمت به بخش " تابع (بل خادم) رسول" در جملۀ بالا میپردازم. در آخر این نوشته به بخش دئیسم خواهم پرداخت. ایشان خود را " دین دار معرفت اندیش" و "دین دار تجربت اندیش" و همزمان خودرا " تابع (بل خادم) رسول" میدانند. اگرچنین است، مواردی پیش خواهد آمد که گزارهای دراحادیث وروایات معتبر ویا درقرآن با دست آوردهای دانش امروز مغایر باشد، ایشان در این موارد کدام گزاره را برمی گزینند؟ بعنوان مثال، آیا امروز که مشخص شده " آسمانی" به معنی ذکر شده در قرآن، وجود ندارد، که خداوند "نگاه داشتنِ آنرا بدونِ ستون"، بعنوان دلیل قدرت خود به اعراب ۱۴۰۰ سال پیش عرضه کرده است و آن عامیان را مجابِ قدرت خود نموده است، آقای سروش ناهمخوانیِ این گزاره با دانش امروزی را چگونه حل میکنند؟ بر اساس تعهد " تابع (بل خادم) رسول" گزارۀ قرآن را میپذیرند؟ یا بر اساس " دین دار معرفت اندیش" و " دین دار تجربت اندیش" گزارۀ دانش امروز را؟ ممکن است، ایشان در چنین مواردی با استفاده از " تفسیر"، "تأویل" و" قرائتهای متفاوت ازقرآن" این گونه آیات را چنان معنی کنند، که مغایرت آنها با کشفیات امروزِعلم مرتفع گردد. اگرچنین است، آیا این روش مشمول تمثیلی، که ایشان درنقد مخالفین درهمین مقالۀ اخیر بکار بردهاند، نمیشود؟ ایشان در نقد حوزویان میگوید: آنها "... چون شعبده بازی که از میان دستمالش ناگهان پرندهای را پرواز میدهد! به جای غربال گری، توجیه گری... " مینمایند. آیاایشان در مثال بالا براساس وفاداری به "تابعیت (بل خادمیت) رسول " ازاین روش " شعبده بازانه" بهره میگیرد؟ و" دین داری معرفت اندیشانه و تجربت اندیشانه " را نقض میکند؟ یا آیاآن گزاره را بر اساس " دینداری معرفت اندیشانه و تجربت اندیشانه " مردود میداند؟ و " تابعیت (بل خادمیت) رسول" را نقض مینماید؟
ایشان در ادامۀ جملۀ بالا گفتهاند "... قایل به دعا" هستند. دعامعمولاً برای آن است، که از "قادرمطلقی" بخواهیم مسیرحرکت ذاتی پدیدهای را طوری پس و پیش کند، که نفعی برای ما یا شخص مورد نظرما از آن حاصل گردد. کاری که مراجع تقلید اخیراً با توصیۀ به خواندن " حدیث کسا" یا " زیارت عاشورا" و ازاین قبیل برای مقابله با ویروس کرونا، انجام دادند. آیا دعاهائی که آقای سروش به خواندن آنها " قایل" هستند، با معیار " دین داری معرفت اندیشانه و تجربت اندیشانه" ایشان در تضاد قرار نمیگیرند؟
ایشان به درستی وظیفۀ روشنفکران دینی را خرافه زدائی ازدین میدانند؛ ولی تعریف خاصی از خرافه ارائه ندادهاند. حدس میزنم بتوان گفت، خرافه به راه حل هائی میگوئیم که آشکارا مغایر دست آوردهای معرفتی و تجربی بشردرزمان معینی باشند. بعنوان مثال، اگر کسی هزارسال پیش یا همین امروزدرجوامعی که از تمدن امروزی جدا افتادهاند، میگفت یا بگوید: " راه معالجۀ ویروس کرونا "روغن بنفشه" یا " ادرار شتر" است، این گفته در آن شرایط خرافه نبود. برای آنکه نه علم طب آنروزراه معالجۀ ویروس کرونا و ویروسهای مشابه را میشناخت و نه امکان آزمایش روغن بنفشه و ادرار شتر و یافتن اجزاء ترکیب دهنده آن وجود داشت، که بتوان ثابت کرد، این توصیه آشکارا خرافه است. ولی همین گفته امروزه با وجود امکان تجزیۀ اجزاء ترکیب دهندۀ روغن بنفشه و ادرارشترواطلاع از سابقۀ معالجۀ ویروسهای مشابه، به خرافه تبدیل شده است. دریک جامعه، که باورهای دینی در آن پررنگ هستند، برای هرموضوع یا معضلی معمولاً دو نوع راه حل ارائه میشوند: یکی راه حلِ سنتی یا موجود درمتون مقدس و دیگری راه حل تخصصی مبتنی بر دانش روز. اگر بین این دونوع مغایرت وجود داشته باشد، اکثراً اولی کم اعتبارترو به خرافه نزدیک تراست. دلیل ناهمخوانی بین آنها نیزغیرطبیعی و دورازانتظارنیست. زیرا منبع اولی قدیمی، ساکن و یا کند حرکت ومنبع دومی، به علت افزایش تجربیات و دانش بشری، همواره درحال افزایش، پویا و تند حرکت است. درنتیجه، هرچه زمان پیش میرود و هرچه دانش و تمدن بشر قدمهای سریع تری برمی دارد، پیشی گرفتن دومی ازاولی بیشتر میگردد و اموری که زمانی خرافه محسوب نمیشدند، مرتب به خرافه تبدیل میگردند. به عبارت دیگر گزارههای سنتی و دینی با عقب ماندن از دانش، دائماً به خرافههای جدید تبدیل میشوند. یکی ازراههای مقابله با خرافههای دائم التزاید دینی همان است که آقای سروش نیزدراین مقاله خطاب به مراجع دینی گفتهاند "... پیوندمردم را با خدا محکم کنید و آخرتشان را آباد کنید. آنان خود با خرد خدادادی دنیاشان را آباد خواهند کرد... ". به بیان دیگر، ایشان خطاب به حوزویان میگویند: در مسائل این دنیا با راه حل دینی وارد نشوید، چون بازندهاید. حال که ایشان به این نقطۀ ضعف دین و متون دینی وقوف دارند، چرا دربخش دیگری ازهمین مقاله به روحانیون توصیه میکنند "... قرآن را خوب بخوانید و آنرا تارک معلومات دینیتان قراردهید... "؟ آیا اگرقرآن را خوب بخوانند و آنرا درتارک معلومات دینیشان قراردهند، ناهمخوانی فراوان گزارههای قرآن با دانش امروزی بشر، همخوان میگردند؟ شاید آقای سروش براین عقیده هستند، که ناهمخوانیها تنها در فقه و احادیث و روایات حضور دارند و قرآن از این نظرحاوی آخرین دستاوردهای دانش بشری است؟ یا اینکه قرآن معجزه وار و خود به خود با پیشرفت دانش تغییر میکند و خود را به سطح دانش روزمی رساند؟ ولی دهها و شاید بیشتر گفته از قرآن میتوان آورد، که آشکارا مغایر دست آوردهای امروزین دانش بشری است. من دربالا یک مثال ازآن را دررابطه با "آسمان و نگهداشتن آن بدون ستون برفراز زمین" آوردم. مشابۀ آن، همچون "طبقات هشت گانۀ آسمان"، " نصب ثوابت وسیارات بر سقف آسمان برای ممانعت از گم شدن کاروانیان درشب"، " واداشتن پرندگان با سنگی درمنقار برای حمله به لشگر ابرهه"، " رانده شدن آدم و حّوا از بهشت و آغاز فی البداهۀ نوع انسان درروی کرۀ ارض"، "وجود موجوداتی بنام فرشته و جن"، " خلق نباتات و حیوانات برای استفادۀ بشر"، " الرجال قوامون علی انساء"، "عدم توانائی جن و انس درگفتن سورهای مانند قرآن" والی غیرالنهایه. آیا با این قبیل گزارههای قرآنیِ ناهمخوان با دانش امروزین، قرآن چه مزیتی دارد، که از حوزویان بخواهیم "... قرآن را برتارک معلومات دینی خود قرار دهند... "؟ ایشان خطاب به حوزویان میگویند "... آوردهام که در احادیث اصل بر رد و نفی است، مگر خلافش ثابت شود... " ودربخش دیگر میگویند "... تو این اطمینان را از کجا آوردهای که میگوئی پیامبر یا علی چنین گفت و چنان کرد؟ من نام این پدیدۀ نکوهیده را دینداری بی پروا میگذارم در مقابل دین داریِ با پروا که از آنِ دین دارانِ معرفت اندیش است و درخرج کردنِ احادیث حزم و خست بسیار میورزد". گرچه، درصورتِ اجرایِ توصیۀ ایشان از میزان خرافات حوزویان کاسته میشودو هرروحانی نمیتواند آزادانه هر یاوهای را بعنوان حدیث و روایت به مردم عرضه کند. ولی ایشان فرض را بر این گرفتهاند، که تنها احادیث و روایات مشکوک حاوی خرافاتند. ایشان بهتر میدانند، که معیار برای " معتبر " بودن یک حدیث یا روایت آنست که در سلسلۀ راویان آن، هیچکدام به دروغ گوئی شُهره نباشند و برای تحقق این منظور یکی از دروس طلاب دینی درحوزههای علمیه درس "رجال" (یعنی بررسی سابقۀ راویان) نام دارد. آیا برای "دینداران معرفت اندیش و تجربت اندیش" دروغ گو نبودن سلسلۀ راویانِ یک گزاره برابر با اعتبارعلمی آن گزاره است؟ پس ازقبولی همۀ راویان از امتحانِ عدم دروغگوئی، تازه صحت انتساب آن گزاره به رسول و یا یکی ازامامان ثابت شده است. آیا برای"دینداران معرفت اندیش و تجربت اندیش" کسب صحت انتساب یک گزاره به آن اعتبارعلمی میبخشد؟ البته، حوزویان در این مرحله کارخودرا پایان یافته میدانند، به بالای منابرمیروند و احادیث و روایات معتبررا موعظه میکنند. پول منبرِ خود میگیرند و سر به راحتی بربالین مینهند. ولی به نظر میرسد، که کار "دینداران معرفت اندیش و تجربت اندیش" تازه آغاز میشود؛ چون آنها قرار است به اعتبار " دین دار معرفت اندیش و تجربت اندیش" بودن، اکنون با اتکاء به استدلال و تجربه پروسۀ اثبات صحت و سقم گزارۀ آن حدیث یا روایت را آغاز کنند. درحقیقت، بخش کارحوزویان بیهوده دودِچراغ خوردن وبیهوده عمرو بودجه تلف کردن بوده است. پس، آیا "معتبر" بودن حدیث و روایتی ارزش تعیین کنندهای برای " دین داران معرفت اندیش و تجربت اندیش" دارد؟
آقای سروش در مقاله-شان گفتهاند "... من دئیست نیستم... ". تصورمن آنست، کهای کاش آقای سروش و همفکرانشان برای آنکه "دین دار معرفت اندیش" و "دین دار تجربت اندیش" به معنی واقعی باشند و باقی بمانند و دچارتناقضات بالا نگردند، میتوانستند، اگر نه خداناباور، حد اقل دئیست باشند. چون دردئیسم ایشان باخدائی سروکاردارند، که وظیفۀ او تنهاخلق جهان با تمام موجودات درون آن است. این خدا پس ازانجام وظیفۀ خود، به مرخصی ابدی میرود، زیرا تمام موجودات خلق شده طبق قانون ذاتی خود در حرکت و فعل و انفعال هستند. این خدا، در دورۀ کوتاهی که قدرت "کن فیکون" داشت، چون ساعت سازیست، که ساعت را ساخته و رفته است. ازآن به بعد، ساعت بر اساس قدرت و اندازۀ فنر و طرز قرارگرفتن و اندازۀ چرخ دندههای خود کار میکند و تنها تابع قانون ذاتی اجزاء خویش و محیط خویش است. دیگر هیچ خدائی که به میل بوالهوسانه خویش هروقت میلش باشد، قومی را مورد مرحمت و قومی را مورد غضب قرار دهد وجود ندارد. با این خدا، آقای سروش بسیار راحت تر میتواند به حوزویان بگوید "... پیوند مردم را با خدا محکم کنید و آخرتشان را آباد کنید، آنان خودباخردخدادادی دنیاشان را آباد خواهند کرد... ". مشکلی که برای دینداران معرفت اندیش و تجربت اندیش در دنیای اسلام وجود دارد آنست؛ که خدای قرآن، برخلاف آرزوی آقای سروش، به خدای آخرت بودن به سادگی رضایت نمیدهد. او میخواهد خدای دنیا و آخرت هردو باشد. خدای قرآن برای تمام امور ریز و درشت دنیا و آخرت دستورالعمل صادر کرده است. کار دانشمندان دورۀ روشنگری اروپا، چون دکارت، ولتر، نیوتون، داروین و هیوم و دیگران آسان تر بود، چون خدای مسیحیت خوشبختانه به حکومت این جهانی نرسیده بود و مزۀ شیرین آنرا نچشیده بود. از این رو آسان تر، حداقل برای دانشمندان عصر روشنگری، به خدای دئیستی قناعت کرد. اگر خدای اسلام نیز فرصت حکومت در مدینه را نیافته بود و خدای سورههای مکی باقی مانده بود، مشکل " دینداران معرفت اندیش و تجربت اندیش" کشورهای اسلامی به این سنگینی نبود. شاید علت آنکه " دینداران معرفت اندیش و تجربت اندیش" کشورهای اسلامی بین جبهۀ جدید و جبهۀ قدیم در آمد و شد هستند، ریشه در صعب العبور بودن راهی دارد، که مجبوربه پیمودن آن هستند.
باقر قلیائی
ساحت هنر و عالم سیاست، امیرساسان شرفی