با آغاز انقلاب اسلامی، رفته رفته عرصه فعالیت اجتماعی و هنری برای بسیاری از دگر اندیشان و هنرمندان محدود گردید و این محدودیت و فشار بعضی را در کنج عزلت و تنهائی فرو برد و بعضی را ناچار به جلای وطن کرد که شاید در آنسوی اقیانوسها بتوانند انگونه باشند که میخواهند.
این به حاشیه رانده شدن، برخی را در کنار گروههای سیاسی حذف شده در جرایانات انقلاب قرار داد و بعضی از آنان مانند سازمان مجاهدین در مقاطع مختلف سعی در جذب هنرمندان و شاعران در تبعید نمودند.
هنرمندانی مانند سیما بینا، مسعود اسد اللهی، شجریان و بسیاری دیگر با وجود آنکه مورد بی مهری حکومت قرار گرفته بودند اما حاضر با همکاری با سازمان نشدند. بهروز وثوقی زمانی که او برای ساخت فیلمی درصدد جمع آوری کمک مالی از جامعه ایرانیان خارج از کشور بوده، در طی ملاقاتی که به واسطهی اسفندیار منفردزاده در یک رستوران با مهدی ابریشم چی داشته است، به وی پیشنهاد کمک مالی برای ساخت یک فیلم، بشرط همیاری با سازمان ارائه میشود و بهروز با وجود اینکه بدنبال کسب سرمایه برای ساخت فیلمش بوده، اما از انجا که پرنسیبهای اخلاقی خودش را داشته عطای آنرا به لقائش میبخشد و دست رد بر سینهی ابریشم چی میزند، چراکه گمان میکند، آنان نه بدنبال بهروز وثوقی، بلکه فقط بدنبال یک نام معروف آمدهاند تا برایشان حمایت و اصالت بیاورد.
اما هنرمندانی هم همچون مرضیه، الهی، عماد رام، منوچهر و... حاضر به همیاری و حتی همکاری مستقیم با مجاهدین شدند. البته میتوان گفت وجود مرضیه، در آن سازمان بسیار در متقاعد کردن سایرین در همیاری ولو موقت با آن تشکیلات موثر بود. همکاری خانم مرضیه با دستگاه رجوی به سه دوره زمانی تقسیم میشود که دو دوره در فرانسه و یک دوره در اشرف ساکن بوده است. اگرچه به ظاهر در فرانسه خانم مرضیه از امکاناتی عالی و کافی برای فعالیت هنری خود برخوردار بوده است، اما از کم و کیف روزگار وی در عراق اطلاع زیادی در دسترس نیست و نمیتوان در باره آن دوران قضاوت کرد، اما اقای اسماعیل وفا یغمائی، شاعر و نویسندهی که خود نیز چهار دهه از عمر خود را با آن سازمان گذرانده است، در مصاحبهی با همنشین بهار، بیان میکند که خانم مرضیه تمامی دفترچه خاطرات خود را در پادگان اشرف سوزانده، و سوال اینست، یادداشتهائی که خود صفحاتی زرین از تاریخ موسیقی ما میتوانست باشد، چرا باید توسط صاحب اثر نابود شود.
خانم مرضیه که روزگار خود را همواره ثبت میکرده، متوجه میشود که برگه هائی از آن یادداشتها، ناپدید شده است و پس از جستجو، آنرا گزارش داده و از سازمان درباره سرنوشت آن اوراق پاسخ میخواهد، اما نه تنها پاسخ مناسبی دریافت نمیکند بلکه حتی با واکنشی نه چندان مودبانه مواجه میشود و بدنبال آن، خود عامدانه و غمگینانه الباقی آنرا میسوزاند. حدس و گمانها بر آن است که او احتمالا مطالبی از روزگار اشرف نوشته بوده که شاید بر مذاق بزرگان خوش نیامده، و از انجا که در یک سازمان سیاسی نظامی همهی امور، حتی حریم و یادداشت خصوصی هم کنترل و رصد میشود، مصلحت را در آن دیدهاند که یادداشتها را ببرند و هر انچه میخواهند با آن بکنند.
این سازمان اگرچه به لحاظ ساز و برگ و ابزار آلات تبلیغاتی در بهترین شکل ممکن، مجهز بود، اما بنا به ماهیت و شرایط خود توان درک و فهم شخصیت یک هنرمند را نداشت و نتوانست او و سایرین را بفهمد. و این عدم درک روح یک انسان، منجر به زخمی شدن روح و روان آنان شد.
این روزها سازمانهای سیاسی مختلفی برای جذب مخاطب از هنرمندان بهره میگیرند. اگرچه از یک هنرمند انتظار میرود که در کنار مردم خویش باشد، و آنان را درفراز و نشیب روزگار تنها نگذارد، اما اگر تشکیلاتی بنا به مشکلات و گرفتاریهای خود مجال درک نگاه یک هنرمند به دنیا را ندارد و جهان و ارزشهای انرا باور نمیکند، بهترست به سراغ آنان نرود، چرا که پائین آوردن منزلت یک شخصیت ملی و فرا جناحی در حد یک تبلیغات چی، نه فقط یک اشتباه سیاسی بلکه گناهی نابخشودنی میتواند باشد.
امیرساسان شرفی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
کتاب صوتی خاطرات بهروز وثوقی، ناصر زراعتی، بخش سوم، مورخ ۰۷. ۱۲. ۲۰۱۶
گفت و شنود همنشین بهار با اسماعیل وفا یغمائی، شماره ۱۵، مورخ ۱۱. ۱۰. ۲۰۱۵