ایندیپندنت فارسی - رژیمهای خودکامه بایستی از قیامهای مردمی و اعتراضات بترسند -رژیمهایی که علیرغم رجزخوانیهای ابلهانه، از سایه خود نیز میترسند
«سراسر آمریکا در آتش میسوزد»، «جنگهای شهری در سراسر آمریکا»، «جهان صدای مظلومیت مردم آمریکا را شنید». این عبارات هیجانانگیز در روزهای اخیر سرلوحه بسیاری از رسانههای گروهی در جمهوریاسلامی بوده است. در بطن این عبارات کینه و نفرتی است که گردانندگان جمهوریاسلامی از آغاز نسبت به ایالاتمتحده ابراز داشتهاند. در واقع میتوان گفت که مسلک خمینیگری که زیر بنای فکری جمهوریاسلامی را تشکیل میدهد، کارمایهای جز این کینه و نفرت ندارد.
رهبران و اندیشمندان جمهوریاسلامی تقریبا در هیچ زمینهای چیزی برای عرضه کردن ندارند - چیزی به جز «مرگ بر آمریکا».
اگر یادآور شوید که ایران، در دوران تسلط خمینیگرایان یکی از تنها سه کشوری است که در ۴۰ سال گذشته در زمینه اقتصاد به قهقرا رفته است، مشاطهگران رژیم میگویند: «گناه این فاجعه به گردن آمریکا و تحریمهای ظالمانه آن است». اگر بگویید، چرا باید ۱۰ درصد جمعیت کشور ناچار به ترک وطن شوند، باز خواهند گفت: «گناه از آمریکاست.»
تورم ۳۰ درصدی مزمن، بیکاری ۱۸ درصدی دیرپا، سقوط بیش از ۴۰ درصد از مردم کشور به زیر خط فرضی فقر، همه اینها کار آمریکاست. همچنین، بزرگترین فرار مغزها در تاریخ معاصر نتیجه دسیسههای آمریکایی است.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
اگر جمهوری اسلامی در ۴۱ سال گذشته، پس از چین، رکورددار تعداد زندانیان سیاسی و اعدامها بوده است، باز هم باید آمریکا را مسئول شناخت.
جمهوری اسلامی امروز، در میان ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد تنها دو به اصطلاح «دوست» دارد: بشار اسد در لانه موش خودش در دمشق و نیکلاس مادورو در پناهگاه ضد گلولهاش در کاراکاس. اما این نیز گناه آمریکاست.
در چهار دهه گذشته، جمهوری اسلامی شهروندان ۳۷ کشور از همه قارهها را گروگان گرفته است. رژیم خمینیگرا، همچنین، حمله به سفارتخانههای۱۲ کشور را- گاه همراه با غارت و گروگانگیری، در کارنامه خود دارد. همه اینها گناه آمریکاست- همان آمریکایی که به گفته آیتالله خمینی، سردمدار فرقه خمینیزم «هیچ غلطی نمیتواند بکند».
بدین سان، شگفتیآور نیست اگر شورشهای خیابانی اخیر در ایالاتمتحده، همراه با تظاهرات اعتراضی علیه کشته شدن یک شهروند سیاه پوست به دست پلیس دستاویزی شده است برای انفجاری تازه از آمریکا ستیزی در جمهوری اسلامی. جالب اینجاست که بعضی مشاطهگران فرقه خمینیزم در غرب نیز در این انفجار کینه و نفرت ضد آمریکایی شرکت میکنند.
در این زمینه رهبران جمهوری اسلامی و مشاطهگران آن دو هدف دارند. اولین هدف کم رنگ کردن قیامهای مردمی اخیر در ایران است. با تبلیغ این تصور که آمریکا در آستانه جنگ داخلی است، میکوشند تا قیامهای مردمی در ایران را به شکل حوادثی گذرا و محدود ترسیم کنند.
اما واقعیت چیز دیگری است. در قیامهای مردمی ایران بیش از ۱۵۰۰ تن از معترضان به دست قوای قهریه رژیم کشته شدند و به گزارش وزارت کشور اسلامی بیش از ۲۵ هزار تن بازداشت شدند. در اعتراضات جاری آمریکا، تا زمان نوشتن این ستون، تنها دو تن جان باختهاند. آن هم به طور تصادفی و در حاشیه تظاهرات. تعداد بازداشتشدگان نیز کمتر یک پنجم تعداد زندانیان در جمهوری اسلامی است.
اعتراضات، گاه همراه با شورش و غارت، در ۱۴۸ شهر از بیش از ۶۰۰۰ شهر ایالات متحده رخ داده است. قیامهای مردمی ایران از سوی دیگر در ۱۲۰ از نزدیک به ۴۰۰ شهر ایران اتفاق افتاد و بدین سان به مراتب فراگیرتر بود.
از این گذشته، نباید فراموش کرد که کنترل قوای قهریه -پلیس و گارد ملی- در ایالات متحده از حیطه اقتدار دولت مرکزی بیرون است در حالی که در جمهوری اسلامی، شخص «رهبر» یا «ولی فقیه» فرمانده کل قوای قهریه کشور است. در آمریکا تصمیم برای تجویز یا منع تظاهرات با شهردار و رئیس پلیس محل است که هر دو با رای مستقیم مردم انتخاب میشوند. در جمهوری اسلامی برعکس همانطور که آقای رحمانی فضلی وزیر کشور اخیرا اعلام کرد، حتی وزارت کشور نقشی در کنترل و سپس سرکوب قیامهای مردمی نداشت.
بگذارید یادآور شویم که منظور ما در اینجا مشاطهگری ایالات متحده نیست. لااقل بدین سبب که «شیطان بزرگ» نیازی به کمک ما ندارد و خود به خوبی میتواند از منافع و حیثیتاش دفاع کند. از این گذشته، حق اعتراض و شورش، از دید ما جزو حقوق انسانی است. در شرایطی که اوضاع غیر قابل تحمل میشود، حتی در دموکراسیها، مردم حق دارند به خیابانها بیایند و خشم خود را نشان بدهند.
رهبران جمهوری اسلامی و مشاطهگران آنها یک هدف دوم نیز دارند. آنان میخواهند وانمود کنند که تنها عامل تهدید کننده رژیمشان ایالات متحده است و بدین سان اگر «شیطان بزرگ» اسیر تنشهای داخلی خود بشود، نخواهد توانست در تسریع روند تغییر رژیم نقش داشته باشد.
رهبران جمهوری اسلامی و مشاطهگران آن دو نکته مهم را فراموش کردهاند. نخست اینکه خشونت، در همه جوامع باز و دموکراتیک، یکی از وسایل ابراز وجود و اظهار نظر است. اعتراضات و شورشهای شهری در کسب استقلال آمریکا نقش داشت. آنچه «مهمانی چای بوستون» خوانده میشود چیزی جز یک شورش علیه استعمار بریتانیا نبود و پیشدرآمدی شد برای جنگهای چریکی که به شکست استعمارگران منجر شد.
در سطحی دیگر، مسئله تبعیض نژادی همواره یکی از عوامل الهام بخش شورش و خشونت در ایالات متحده بوده است. در ۲۰۰ سال گذشته، علاوه بر جنگ انفصال که تا حدی ناشی از ادامه بردهداری در ایالات جنوبی بود، آمریکا، دست کم هشت شورش گسترده ناشی از تنشهای نژادی را تجربه کرده است.
اینکه خشونت را بایستی جزو «گرامر» سیاسی آمریکا دانست، از دیدی دیگر نیز آشکار میشود. چهار رئیس جمهوری ایالات متحده -لینکلن، گارفیلد، مککینلی و کندی ترور شدند و دو رئیس جمهوری دیگر -ریگان و فورد- مورد سو قصد قرار گرفتند. همچنین بیوگرافی ایالات متحده پر است از تراژدیهای ناشی از تیراندازیهای غالبا بی هدف در کشوری است که قانون اساسیاش حق حمل اسلحه را جزو حقوق شهروندان میداند.
بنابراین اگر بگوییم خشونت بخشی از زندگی آمریکایی است، راز بزرگی را فاش نکردهایم. اما نکته دومی که رهبران جمهوری اسلامی درک نمیکنند این است که خشونت مورد بحث هرگز از سوی یک دستگاه حکومتی متکی بر یک اقلیت دینی یا مسلکی علیه اکثریت اعمال نمیشود -درست برعکس ایران که یک اقلیت مسلکی با انحصار قوه قهریه از حربه خشونت، تا حد کشتارهایی مانند کشتار اخیر در ماهشهر، علیه اکثریت مردم بهره میگیرد.
از آنجا که ایالات متحده یک دموکراسی است، حداکثر اثری که خشونت میتواند داشته باشد، کمک به تغییر گروه مدیران یا به قول آمریکاییان Administration است. در ماه نوامبر آینده، آقای دونالد ترامپ ممکن است در کوشش خود برای ادامه اقامت در کاخ سفید ناکام بماند. اما این تغییر رئیس جمهوری، حتی اگر با تغییر اکثریتها در دو مجلس کنگره آمریکا، همراه باشد به معنای تغییر رژیم در ایالات متحده نخواهد بود. هیچ دموکراسی با اعتراضات مردمی و شورش برافکنده نشده است زیرا، در دموکراسی، امکان تغییر حکومت، تغییر مسیر کشور و تغییر سیاستها از طریق انتخابات با رای مردم وجود دارد.
تنها رژیمهای غیر دموکراتیک وضعی بوجود میآورند که تغییر خشونت بار رژیم را اجتناب ناپذیر میکند.
در تاریخ معاصر انواع و اقسام رژیمهای خودکامه -از شوروی استالینی گرفته تا دولتهای فاشیستی موسولینی و هیتلر- سرانجام برافکنده شدهاند. براندازی سهم دیگر رژیمهای خودکامه راست یا چپ نیز بوده است: پرون در آرژانتین، فرانکو در اسپانیا، سالازار در پرتغال، سرهنگها در یونان، باتیستا در کوبا، پارک جونگهی در کره جنوبی و نزدیکتر به زمان خودمان قذافی در لیبی و عمر البشیر در سودان.
اعتراضات، قیامهای مردمی و شورشهای خیابانی دموکراسیها را نمیکشد، برعکس، دموکراسیها را نیرومندتر میسازد.
رژیمهای خودکامه ضدمردمی بایستی از قیامهای مردمی، شورشهای خیابانی و اعتراضات بترسند -رژیمهایی که علیرغم رجزخوانیهای ابلهانه، از سایه خود نیز میترسند.