قصد این نوشتهی کوتاه برانگیختن ذهن خواننده برای کنکاش بر سر "معنی" است، و اندیشیدن پیرامون توابع این مسئله. نمونهی خاص، تحلیل زبان فارسی در مقام توضیحگر و توصیفگر و تشریحگر علم سیاست و نیز امر سیاست است. ما واژگانی را وارد زبان فارسی میکنیم و حتا واژگانی را میسازیم که معنایشان روشن نیستند، ولی توهم دانایی به ما میدهند. زایش این توهم در امر سیاست و کشورداری بسیار زیانبار است.
آیا ما میتوانیم با زبان فارسی سوژههای خاص را از حوزهی فرهنگی دیگر بیان کنیم؟ آیا فهم ما با فهم باشندگان فرهنگِ دیگر به صِرف ترجمه برابری میکند؟ آیا ما میفهمیم آنها چه میگویند؟ از آن دقیقتر بپرسیم: آیا واژهی فارسی برابرِ دقیق خود را در حوزهی فرهنگی دیگر پیدا میکند؟ متنی که به نام ترجمه تولید میشود تا چه اندازه با متن اصلی برابری میکند؟ این نوشتهی کوتاه صرفا در مقام طرح پرسش است.
سوژه چیست؟
ارسطو در (Categories) Kategoria به ما میگوید که سوژه به معنای بودن و هستی است. سوژه هم در جنبه زبانشناسی معنی دارد که ما آن را فاعل جمله یا گزاره میدانیم، و هم دلالت بر بودن و هستی آن فاعل میکند. فاعل برای بودنش نیازمند به فعل نیست، ولی فعل نیاز به فاعل دارد. در این بحث، ما با جنبهی زبانشناسی سوژه کاری نداریم. موضوع بحث ما در جنبهی هستی سوژه است. سوژه در این بحث جنبه ذهنی و تصوری و خیالی ندارد. در زمینهی هستیشناسی سوژه دارای وجود است. در واقع، پاسخ ارسطو به مُثُل افلاطونی Kategoria ارسطویی است. سوژه در بافت category معنای وجودی مییابد. (من در اینجا میباید از خواننده پوزش بخواهم از این که ناچار هستم برخی واژگان بیگانه را به خاطر تأمین دقت در متن به شکل تاریخیشان حفظ کنم).
این مقدمه در بارهی بحث ما بر سر واژگان زبان فارسی بسیار مهم است. زیرا هنگامی که ما زبان را در مقام خاصی بهکار میبریم، برای نمونه، هنگامی که در بارهی سیاست سخن میگوییم جنبه زبانشناسی گزارهها و واژگان بسنده و کافی نیستند، و ما میباید به حوزهی وجودی کلمه دقت کنیم. غفلت از این امر باعث سردرگمی گوینده و شنونده میشود. گوینده چیزی میگوید و شنونده چیز دیگری در مییابد. و ارتباط به شکل هستیشناسانه (سوبژکتیو) برقرار نمیشود. اما هم گوینده و هم شنونده دچار این توهم میشوند که دانا شدهاند و مطلب مورد بحث را دریافتهاند. این توهم دانایی بسیار خطرناک است. یکی از دلایلی که ما ایرانیان نمیتوانیم گفتگو کنیم یا به روایت جدید گفتمان کنیم غفلت تاریخی-فرهنگی از سوژههاست. دامنه و عمق این گرفتاری هنگامی بیشتر میشود که ما بخواهیم دانش و مطالب دیگران را از حوزههای فرهنگی غریبه وام بگیریم و توضیح بدهیم. معمولا متونی تولید میکنیم که اگر غلط نباشند به یقین نارسا و نامفهوم هستند. (این در حالی است که ما متاسفانه متون غلط و نادرست در عالم ترجمه کم نداریم.)
در عرصهی سیاست (که مورد نظر این متن است) ما دچار کج فهمی میشویم. این کج فهمیها منجر به تصمیمگیریهای نادرست سیاسی میشوند. نمونه فراوان است: با واژهی "دولت" در زبان فارسیِ کنونی یک فهم خاص بر اساس مدل سیاسیِ ایرانِ کنونی از آن میشود. این مدل تقریبا در امتداد همان مدل مشروطه است. شاه حاکم بود و حکومت میکرد. دولت تعیین میکرد. نخستوزیر و کابینهی او دولت را تشکیل میدادند. تکلیف مجلس هم روشن نبود که در این میانه چه بود. همین تقسیمبندی ملوکانه امروز هم وجود دارد. ولیفقیه جای شاه را گرفته و همان رفتاری را میکند که شاه میکرد. بنابر این مفهوم وجودی (سوبژکتیو) "حکومت" از مفهوم وجودی "دولت" جداست. این فهم ایرانی است. (من در این متن کوتاه در مقام ارزشگزاری این تقسیمبندی نمیایستم.)
حالا ما میآییم Government و state را ترجمه میکنیم. دقیقا بر اساس مدل ایرانی این واژگان را ترجمه میکنیم و میفهمیم؛ غافل از تفاوت سوبژکتیو این واژگان با برابر نهادهای فارسیشان.
حاصل این اشتباه چنان میشود که مقامات سیاسی ایرانی به دولت امریکا (American Government) با چشمهای ایرانی نگاه میکنند و دچار این توهمِ مُهلک میشوند که پنداری دستگاه سیاسی امریکا را میشناسند و میتوانند با آن به تناسبِ درخور معامله و برخورد کنند. این توهم ناشی از نادانی است. ما از این نادانی زیانهای استراتژیک کلان خوردهایم. نمیدانیم تقسیم قدرت در امریکا چگونه است. اصلا معنا و مفهوم وجودی و سوبژکتیو قدرت در امریکا یعنی چه؟
دامنهی این اشتباهات ما متاسفانه کوچک نیست. ما در زبان فارسی کلمات "استاندار" و "فرماندار" داریم. بار معنایی و وجودی (سوبژکتیو) این واژگان اتفاقا دقیق هستند. فرماندار یا استاندار کسی است که از وزیر کشور فرمان میگیرد تا شهر یا استانی را به نیابت از دولت اداره کند. او به این سمت منصوب میشود و به خدمت میپردازد. اما وقتی ما همین واژه را در امریکا بهکار میبریم دچار این خطای هستیشناختی و سوبژکتیو میشویم. زیرا چنین پُست و مقامی در امریکا وجود ندارد. اصلا مقام انتصابی در امریکا وجود ندارد. در استانها ساختمان دولت شبیه همان ساختمان دولت فدرال است. منتها حوزهی نفوذ آن در حد مرزهای سیاسی استان است. رییس شاخهی اجرایی دولتِ استانی با رای مردم انتخاب میشود. او از سوی کسی منصوب نمیشود. بنابر این او هم رییس جمهور است. در امریکا یک رییس جمهور فدرال وجود دارد و پنجاه رییس جمهور استانی. ممکن است کسی بپرسد پس چرا از کلمه president در استانها استفاده نمیشود و آن مقام را governor مینامند. پاسخ آن است که معنای این دو واژه یکی است، با این ظرافت که یکی خاص فدرال است و دیگری استانی. وقتی ما واژگان فارسی را با آن معنای وجودیِ ایرانیِ خاص خودشان در بسترِ سیاسیِ امریکایی بهکار میبریم دچار این توهم میشویم که رییس جمهور فدرال امریکا مثل شاه یا ولیفقیه رییس این مقامات استانی نیز هست و میتواند به آنها دستور بدهد. در حالی که چنین نیست.
حتا کلمهی فارسیِ "رییسِ جمهور" برابر دقیق برای president نیست. چون فردِ منتخَب رییسِ مردم نیست. او مأمور اجرایی از سوی مردم است با کلی محدودیتهای قانونی. "رییس" در معنا و مفهوم سوبژکتیو مثل رییسِ یک قبیله یا شاه یا رییسِ یک خانوادهی مافیایی نیست. ریاستِ وی در یک Republic کاملا مشروط است. او هرگز مثل شاه یا ولیفقیه ادعای مالکیت بر کشور (حوزهی اختیارات شاه)، یا بر جان و مال مسلمین (حوزهی اختیارات بی حد و حصر ولیفقیه) نمیتواند بکند.
وقتی مقامات ایرانی و روزنامهنویسان ما و گزارشگران سیاسی ما مینویسند "دولت ترامپ" یا "دولت اوباما" و غیره، این نشان از بیاطلاعی اهل فن از موضوع مورد بحث دارد. کلمهای که امریکاییان بهکار میبرند Administration است. آنها میگویند Trump Administration. یعنی نویسندگان و مقامات ایرانی Administration را با Government اشتباه میگیرند. رییس جمهور امریکا رییس دولت نیست. او رییس شاخه اجرایی و مدیریتی دولت است. او ریاست یکی از سه شاخهی دولت را بر عهده میگیرد. چیزی بیش از این نیست. قدرت اصلی در دست کنگره است. گرچه اختیارات رییس جمهور امریکا زیاد است. بخش عمدهای از این اختیارات ثانوی هستند نه اولی. کنگره بسیاری از این اختیارات را به رییس جمهور داده و میتواند آنها را پس بگیرد. هستهی قدرت در کنگره نهفته است. جمهوریت نظام امریکا ریشهاش در کنگره است. کنگره پیوسته در کار رییس جمهور دخالت و بر آن نظارت میکند. همین کار را هم دادگاه عالی فدرال بر کار هر دو میکند.
رییس جمهور فدرال حداکثر یک عمر هشت ساله سیاسی دارد. سپس او تبدیل به یک شهروند عادی ولی پرهزینه بر دوش مالیات دهندگان میشود. زیرا پلیس ویژهی امریکا مأمور حفاظت از خانواده رییس جمهور است، تا وقتی که "مادام و موسیو" زندهاند. نظرات و مواضع سیاسی رییس جمهور عمر کوتاه چهار ساله یا هشت ساله میکنند. پس از آن تقریبا فراموش میشوند. (مگر آن که رییس جمهوری بتواند بخشی از نظرات یا فقط یکی از نظرات خود را به تصویب کنگره برساند تا قانون شود. همان قوانین نیز مُهر زمان میخورند و معمولا تاریخ مصرف دارند. هیچ چیز در امریکا مثل سنگ صُلب نیست. همه چیز در حال تغییر است. این تغییر معمولا در جهت بهبودی است. یعنی وضع شهروندان، در پناه قانون، معمولا بهتر میشود.)
اعضای کنگره، اما، در سیاست عمرِ نوح میکنند. نمایندگان مجلس و اعضای سنا محدودیت خدمت ندارند. هر دو سال، نمایندگان مجلس میتوانند با رای موافق مردم منطقه خودشان بارها به وکالت انتخاب شوند. سناتورها نیز همینطور. کسان بسیاری بودهاند که عمر حرفهای خود را در کنگره گذراندهاند و منشاء خدمات بسیار شدهاند و سپس بازنشسته شدهاند.
کنگره در روابط خارجی امریکا نقش فعال بازی میکند. تنها وزارت خارجه امریکا نیست که مسئول تنظیم روابط این دولت با جهان باشد. این کنگره است که رابطه با یک دولت خارجی برقرار میکند یا قطع میکند. صلح میکند یا جنگ میکند. وزیر امور خارجه و تمام سفرای کشور میباید به تأیید نظر سنا برسند تا کسی وزیر یا سفیر کشور بشود. کنگره یک ماشین عظیم بوروکراسی است. تغییر مسیر سیاستگذاری کنگره (به ویژه در روابط خارجی) کار بسیار سخت، کند و زمانبری است (و قطعنامهدانشان هم هرگز پر نمیشود). صدور قطعنامه بر علیه منافع ایران بسیار آسانتر از برداشتن آنهاست. این که مقامات ایرانی کنگره را تشویق به صدور قطعنامه بر علیه منافع ملی ایران کنند، پدیدهی نوظهوری است که با عقل سلیم آن را نمیتوان دریافت و توضیح داد. ایرانیان تصور میکنند که تصمیمگیرندهی اصلی و نهایی شخص رییس جمهور است. همانگونه که در ایران یک نفر آن بالا نشسته و به جای همه فکر میکند و تصمیم میگیرد. ما نمیتوانیم سیستم چندصدایی را در یک جمهوری واقعی هضم کنیم. تجربهی تاریخی نداریم. زبان فارسی سیاسی که میسازیم منعکس کننده و گویای این عدم تجربه است. واژگان ما آن مفاهیم جمهوری را نمیتوانند منتقل کنند. در اثبات این مدعا شما میتوانید نحوه تعامل جمهوری اسلامی را با دولت امریکا ببینید که چگونه کنگره را از دایره محاسبات خویش حذف کردهاند. جالب این است که مقامات ایران هنوز نفهمیدهاند چرا موفق نمیشوند.
ما سالها بر سر برنامهی اتمی ایران با Administration امریکا مذاکره کردهایم، نه با کنگره (یعنی نه با دولت امریکا). به همین خاطر وقتی Administration عوض شد، نتیجهی همهی آن مذاکرات و پیشرفتها به باد رفت. اینها زیانهای ملی هستند که ناشی از بیسوادی ما هستند. مقصر خود ماییم.
اینک به واژهی مهم "قطع رابطه" بپردازیم. این یک واژه کلیدی در ادبیات سیاسی ایران است. و ما میباید این واژه را بهتر بشناسیم.
معنای وجودی یا همان سوبژکتیو این واژه چیست؟ آیا این مفهوم وجود خارجی دارد؟ مفهوم پدیدارشناختی این واژه چیست؟ در شرایطی که ما پیوسته با امریکاییان در تماس هستیم (نیروهای نظامی ما در آبهای جنوب میباید پیوسته با نیروی دریای امریکا در تماس باشند و هستند. چه تماس رادیویی برای ارسال پیام و چه تماس فیزیکی در هوا و دریا)، سفیر سوییس مشغول پیام رسانی به دو طرف است. سلطان قابوس هم به نوعی نقش سفیر ایران و سفیر امریکا را بازی کرد. ما سالها بر سر برنامهی اتمی کشور با غرب و به ویژه با امریکا مذاکره کردهایم و میکنیم. ما در سازمان ملل نماینده سیاسی داریم که پیوسته مشغول بده بستان با سفیر امریکاست. از صدور بیانیه (اعتراضی) گرفته تا فرستادن پیامهای مستقیم و غیر مستقیم. به صِرف بالا رفتن از دیوار یک سفارتخانه (که به غلط همه مینویسند "سفارت") به مانند وحوش و دزدان، میان دو دولت در عصر مدرن با دامنه اقتصادی گسترده و ارتباطات مدرن و پیوسته هیچ رابطهای نمیتواند بریده شود. چون دولتها منافع استراتژیک دارند؛ نمیتوانند یکدیگر را نادیده بگیرند و وانمود کنند که آن دیگری وجود ندارد. روابط سادهی انسانی به مانند روابط پیچیدهی دولتها نیستند. دو نفر آدم ممکن است با هم قهر کنند و منکر وجود همدیگر شوند و هیچگاه یکدیگر را نبینند. این امکان (انکار دیگری) برای دولتها وجود ندارد. در شرایطی که چند میلیون نفر از شهروندان ایران در امریکا زندگی میکنند، قطع رابطه موضوعیت ندارد. در شرایطی که نان و آب مردم ایران به ارزش دلار در برابر پول ملی ایران وابسته است و نسبت معکوس دارد، قطع رابطه چه معنی پیدا میکند؟ همهی نگرانی بانک مرکزی ایران بالا رفتن نرخ دلار به بهای گسترش فقر ملی ایرانیان است. در این فضا قطع رابطه موضوعیت ندارد. پس چرا ما به خودمان دروغ میگوییم؟ بنابر این "رابطه" وجود دارد و سوبژکتیو است. "قطع رابطه" وجود ندارد و سوبژکتیو نیست.
از این روی، پرسش پدیدارشناختی ما چنین میشود: ما چه نوع رابطه با امریکا داریم؟ ما هم در دوران پهلوی با امریکا رابطه داشتیم و هم در دوران کنونی (جمهوری اسلامی،) اما چه نوع رابطهای؟ پاسخ این است که در دوران گذشته این رابطه دوستانه بود؛ و ما به امکانات تقریبا بیکران علمی، فرهنگی، صنعتی، اقتصادی و سیاسی امریکا دسترسی داشتیم و کشورمان را با سرعت میساختیم. اما در دوران کنونی این رابطه خصمانه است و ما از همهی آن امکانات محروم هستیم. من در این نوشتهی کوتاه با موضوعیتِ چونی و چرایی این بدی رابطه کاری ندارم. اما اعلام میکنم کلمه سیاسی "قطع رابطه" وجود هستیشناختی ندارد. یک کلمهی بی معنی و بی مسمما است. رابطه وجود دارد ولی رابطهی بد و خطرناک وجود دارد.
نتیجهگیری، زبان فارسی متأثر از ذهنیت تاریخیِ ایرانیست. ما حتا هنگام خواندن متون غربی متأثر از ذهنیت سیاسی و تاریخی ایرانی هستیم و واژگانی برمیگزینیم که سوبژکتیو نیستند، یا اگر باشند مسبوق به تجربهی ایرانی هستند. معنای سخن آن است که وقتی ما دولت امریکا را توضیح میدهیم درواقع فهم ایرانی از دولت امریکا را توضیح میدهیم که منطبق بر وجود و هستی دولت امریکا نیست. سوبژکتیو نیست. کلمهی درست "سوءتعبیر" است که ما از پدیدههای غریبه میکنیم. و به خودمان دروغ میگوییم که آنها را میشناسیم. تاریخ معاصر ما با این سوءتعبیرها ساخته شده است. زبان در پیدایی و تداوم این بحران نقش اساسی و ابزاری بازی میکند. ما نیازمند یک بازنگری جدی در ساختمان فکری خود و نیز ساختمان سیاسیِ زبان فارسی از منظر سوژه هستیم. مترجم میباید آگاه بر اهمیت سوژه باشد و در مقام کشف، و نه تعبیر، سوژه بایستد.
شهرام ارشدنژاد
تمکین، رضا فرمند