تمکین، سلولای کوچک در بنبستِ نان است!
تمکین، فرمانایست که آن را از زن پاک کردهاند!
*
تمکین مرا به یادِ کین میاندازد؛
به یادِ زین؛ به یادِ اسب
و اینکه اسب هم جز از غریزهاش فرمان نمیبرد
و به خاطر یونجه و علف
هر اسبای را به خود نمیکِشَد و با لگد میگوید: نه!
*
تمکین مرا به یادِ قیش میاندازد،
به یاد برده؛ به یاد غُل و زنجیر
تمکین پُر از غار و گاو و بیابان است!
*
۲
تن، هر بوسهای را به یاد میسپارد
تن، هر نوازشای را به یاد میسپارد
تن، هر چندشای را به یاد میسپارد
تن، پُر از هوش است!
تن، پُر از اوج است!
*
۳
تمکین، قفل است
تمکین، ایمان کامل است، بسته است
تمکین، زبانیست که یک کلمه بیشتر ندارد
و آن «مرد» است
*
۴
گرگ با دعایی آهو نمیشود
و شکنجه،
خوشای و عشقبازی!