این متن در مقام توضیحگر و نقاد یک پدیدهی تاریخی و فرهنگی است، که به اعتقاد من مبنای ارزشگذاری بر روابط اجتماعی و سیاسی ماست. ما اگر این عنصر را به خوبی بشناسیم، بسیاری از مسایل اجتماعی خود را خواهیم توانست توضیح بدهیم. من در این متن در مقام تبیینگرِ سوبژکتیوِ عنصرِ فرهنگی و تاریخیِ «پیر» ایستادهام.
مفهومِ «پیر» در بستر فرهنگی ما جنبهی الوهی و انتزاعی دارد (این گزاره البته در ذات خود با هدف این متن تضاد ماهوی دارد. این که چگونه جامعهی ایرانی میتواند این تضاد را تحمل کند یک معماست. من پاسخی برای آن نمیشناسم). اگر مفهوم «پیر» سوبژکتیو باشد چگونه میتوان آن را مجرد و انتزاعی دانست، و جلوههای بیرونی آن را تبیین کرد؟ این متن میکوشد به این پرسش پاسخ درخور بدهد.
پیر چیست، یا کیست؟
در سنت ما یک نگاه طبقهبندی شده در ذهنیت و خِرَد جمعیمان نهفته است که بر بستر قدوسی و در نتیجه انتزاعیِ خویش آرمیده و بر ذهنهای ما حکومت میکند. این نگاه طبقهبندی شده همان «پیر» است. منظور از نگاه طبقهبندی شده، انحصارطلبی در حوزهی حق و امتیاز است. الزاما «پیر» نقدپذیر نیست. روشن است که منظور من از «پیر» آدمِ پیر نیست که مقام پیر است. هر که در این جایگاه بایستد برخوردار از این امتیازات میشود فارغ از سن و جنس. یعنی «پیر» مفهومی است انتزاعی ولی با ادلهی عینی در بستر اجتماعی و زندگی جمعی ما. در اینجاست که جنبهی سوبژکتیو این مفهوم نمایان میشود. و این که چگونه یک ذهنیت انتزاعی و مجرد جلوهها و نمودهای اجتماعی تولید میکند یک معماست. هیچ رابطهای با منطق ارسطویی نمیتوان برای حل این معما تدوین کرد. پاسخ را شاید بتوان در تاریخیت موضوع یافت.
نمودهای این معما (آمیزش سوبژکتیوِ پیر با تجریدش) تضاد آفرینی در جامعه است. زندگی اجتماعی ما سرشار از رفتارهای متضاد و ناهمگون است. زیرا ما از یک مفهومِ ذهنی و قدسی سخن میگوییم که انتزاعی است ولی تجلیاتش همه عینی است؛ یعنی آن مفهوم از حوزهی ذاتیِ خویش بیرون میافتد و در حوزهی متضاد خویش میزید و تضاد میآفریند. برای نقش اجتماعیِ آن هالهای از قداست به طور انحصاری تصور و تولید میشود. این قداست، اما، مانع نقد است. مانع هر گونه رویارویی است.
تضادها هنگامی آشکار میشوند که ما با پدیدهی «تغییر» یا «شدن» در بستر اجتماعی روبرو شویم. تغییر یا «شدن» مستوجب حرکت در بستر زمان است و در این سیر نقطهی مابعد یا واپسین را نمیتوان پیشبینی کرد. «پیر» به ناگزیر در مقام تفسیر میایستد و مُفَسِر میشود تا عملی برضد ماهیت خویش کند که البته چنین نمیکند. زیرا «تفسیر» آن نقطهی جدایی از سنت میشود، یعنی جدایی از خویش. بنابر این درِ تفسیر از همان آغاز بسته میشود و منع میشود. در این فرهنگ تفسیر حکم ارتداد میگیرد. نقد هیچگاه ستوده نمیشود. و منتقد همیشه مجازات میشود. اگر تمثیلی سخن بگوییم این بحث چنین میشود: پیر نقطهی مرکزیِ دایره است و جهانِ ما محیط بر آن. تعریفِ ما، تعریفِ وجودیِ ما وابسته به آن نقطه است.
حاصلِ این سیر همیشه بحران است. مشکل در اینجا نمایان میشود؛ وقتی ما با ذهنیت قدوسی و ثابت (غیر متحرک) بخواهیم روندِ «شدن» یا «تغییر» را تفسیر کنیم. نیک میدانیم در بحثِ اخلاق «داوری کردن» معادل یک عمل اخلاقی است. بنابر این میتوان چنین پنداشت که ذهنیت قدوسی برابر با عمل اخلاقی نیست، زیرا داوری نمیکند. سهل است همارز آن هم نیست. ذاتِ اخلاق و عملِ اخلاقی با ذهنیتِ قدوسی تناسبی ندارند؛ زیرا عمل کردن یا شدن (تغییر کردن- متحرک بودن) در مقابلِ ذهنیت قدوسی میایستد. مگر آنکه ذهنیت قدوسی تفسیری از عمل اخلاقی را بپذیرد. این پذیرش در ماهیت خود مربوط به گذشته است و درنتیجه ایستاست. سنت است. و باز در برابر تغییر یا شدن میایستد؛ اجازهی عمل هم نمیدهد. تنها توجیه مدافعانِ «پیر» این است: سُنت لنگری است که کشتی ما را در این دریای هولانگیز نگاه میدارد.
ممکن است گفته شود در این صورت «پیر» ضامن نظم است. یعنی همان چیزی که در دنیای امروز میگوییم «دولت». اگر این نسبت را بپذیریم درین صورت میتوان گفت دولتی که این «پیر» میسازد دولتِ قدسی است و در آن «پیر» سرچشمهی سرکوب میشود. چرا که دولتِ قدسی نقدپذیر نیست و تمایلی به حرکت ندارد. اصلا مشارکتی نیست. «پیر» و «سرکوفتن» دو نقطهی ابتدا و انتهای شعاع آن دایره میشوند. درین صورت آغاز و پایان هر دو یکی است. از هر نقطه آغاز کنید به همان نقطه میرسید زیرا در همان دایرهی بسته قرار دارید.
تمدن ایرانی در طولِ عمرِ دراز خویش هیچ مشکلی با این «پیر» نداشته است. آن نظمِ طبیعی در بسترِ فرهنگیِ ایران دستکم سه هزاره دوام آورده است. بحران از هنگامی آغاز شده است که عوامل بیرونی (بیرون از آن دایره؛ حوزهی تمدنیِ غیر) متغیرهای جدید و پارامترهای تازهای را معرفی کردهاند و این نظمِ سه هزار و چند صد ساله را به هم ریختهاند. تجلیِ عینیِ این آشفتگی «انقلاب مشروطه» است. و این «پیرِ» قدوسی پیوسته مشغول سرکوب بوده است.
این بحث را اگر نیک بنگرید توابعِ فراوانِ عینیِ آن را خواهید یافت که در زندگی روزانهی ما نقش بازی میکنند. مثالی میزنم:
«داستانِ پُر آبِ چشمِ آتش گرفتن یک ساختمان تجاری در تهران است. دو کارگرِ زن در طبقهی بالای ساختمان به تله افتادند. آنان راه فرار نداشتند چون ساختمان راهرُوی خروج اضطراری نداشت. تنها راهپلهی آن در آتش میسوخت. همه منتظر سازمان آتشنشانی بودند. ماشین از راه رسید اما نردبان مکانیکیاش کار نکرد. آن دو کارگر در لب پنجره آویزان شدند. آن دو زن وزن خود را تحمل نتوانستند و از آن بالا فرو افتادند و جان دادند.»
شهرداری (تو بخوان آن پیرِ قدوسی) البته یک نهاد مدرن است که دستآورد دخالت عوامل بیرونی است. منظور از بیرون، بیرون از حوزهی تمدنِ ایرانی است. غریبه است. اما این نهادِ غریبه و تحمیل شده با آن ذهنیتِ تاریخی از «پیرِ قدوسی» اداره میشود. حاصلش بحرانزایی است. شهرداری در بیانیهاش خودِ آن زنان را مقصر دانست که او باعث سقوط خودشان شدند. نه مردم بر سر شهرداری کوفتند و نه دستگاه دادگستری و قانون کسی را مسئول مرگ آن زن دانست. و داستانِ آن نردبان هنوز روشن نیست که آیا تعمیر شده است یا نه، تا نوبتِ بعد به چه کار آید. هیچکس مجازات نشد. هیچ مقامی از کار خویش برکنار نشد. و کسی نیز از روی شرم استعفا نداد. مردم هم در پی کار خویش رفتند. انگار که این اتفاق نیافتاده است.
مقامِ «پیر» مسئولیتپذیر نیست ولی مطیعپرور است. البته این نسبت را در نزد همهی مردم از هر طبقه و گروه میتوان دید. فردِ بزرگتر همیشه بر سر فردِ کوچکتر فریاد زده است. نسبتِ کوچک و بزرگ نسبت پیری و جوانی نیست که نسبت مرید و مرادی است. نقل یک دسته و گروه اجتماعی هم نیست. اینها، این مردم دولت را میسازند. این فرهنگ رییس سازمان آتشنشانی را تربیت میکند؛ شهردار را و دیگران را؛ رییس جمهور را و وکیل مجلس را؛ ملا را و مکلا را.
ما در همهی ارکان جامعهی ایران با این پدیده روبرو هستیم. و این مشکل تاریخیِ ما است. قداستِ «پیر» در این دنیای مدرن کاملا نقش تخریبی و ضد مدرن بازی میکند. این در حالی است که در جامعهی مدرن پیوسته نیروها نو میشوند. کسی ضمانتِ پیریِ قدسی ندارد. این «بیضمانتیِ قدسی» التزامِ مدرنیت است. موضوع به همین سادگی است. مقدمه و مؤخره ندارد. مقام منات اعتبار چیزی نیست؛ مگر مسئولیت. این مفهومِ ریش سفیدی و اعتبارِ بی چون و چرای آن را شما تنها در جوامع عقب ماندهی روستایی و فئودالی میبینید؛ نه در جامعهی شهری که نیازهایش هزاران بار بزرگتر از جامعهی کوچک روستایی است که با تخصصهای برآمده از روستا حل نمیشوند. حل مشکلات شهری از عهدهی یک نفر و دو نفر بیرون است. نیازمندِ خردِ جمعی و مشارکتِ گروهی است. تخصصِ شهری و تخصصِ روستایی دو چیز متفاوت هستند. تفاوتشان ماهوی است. نسبتِ آب و آتش است. مسئولیت روستایی با مسئولیت شهری قابل مقایسه نیست. حتا بحران روستایی با بحران شهری از یک جنس نیستند.
پیرِ قدوسی برآمده از روستاست. این پیر در جامعه و فرهنگ روستایی میدرخشیده، اما اینک نقش زهرِ مرگبار را برای فرهنگ شهری و جامعهی پیچیدهی شهری دارد. این پیر پیوسته بحران میزاید. نقد من بر جامعهی پیرگرای ماست که در این جهانِ مدرن دارد با معیارهای پیشین خود دست و پا میزند. پیر مانع تغییر میشود و بحرانزایی به سبک قرونوسطا میکند (از بریدن دست و پای دزد، و اعدام به اتهام محاربه، و زندانِ دگراندیشان بگیرید، تا حقوق پایمال شدهی سیستماتیک زنان).
نکتهی مهم دیگر در این است که «پیر» نسبتی با مفهوم «کهنگی» هم ندارد. اگر میداشت ما تاریخ خود و میراث فرهنگی خویش را پاس میداشتیم. آن قداستِ انتزاعی از مفهومِ «پیر» تنها تبدیل به مؤلفههای عینی در حوزهی مدیریتی (کدخدا- شاه- ولیفقیه) و حوزهی اقتصادی (پیوندهای مافیایی و فراقانونی) میشود. فرهنگ و میراثش از این قداست بیبهره میماند مگر آنگاه که بهرهای سیاسی یا اقتصادی داشته باشد. این همان تضاد ماهوی است که پیشتر اشاره کردیم. از یک سوی این «پیر» بهره از قداست انتزاعی و ثابت میبرد؛ از سوی دیگر همه چیز مشمول نسبیتپردازیِ ذاتِ اقدس میشود. این «پیر» از ما فقط عبودیت و بندگی میطلبد. ولی خود را مقید به چیزی نمیداند. حتا قانونِ خود را موکول به مصلحت میکند. در این فضا «قانون» عینیتِ جامع و جهانشمول نمییابد و دستخوش تفسیرهای مقطعی و ذوقی میشود که برای جامعهی شهری زهرِ مُهلک است.
حاصلِ این فضا «ترس» است. آن حسِ عدم یقین در وضعِ موجود، بُعد زمان را کوتاه میکند. زمان تبدیل به لحظهی «آن» میشود. «آن» همان فرصتطلبی یا آفیتطلبی است. همه چیز در یک «آن» معنی مییابد که در لحظهی دیگر ممکن است نباشد. مغتنم شماریِ دَم از اینجاست. در این فضا همه دشمن یکدیگرند. دَم را غنیمت میشمرند و گلوگاه هم میدَرند.
سرنوشت این «پیر» چیست؟
اینک هنگام بدورد با این «پیر» است. ما اگر انسانهای مسئولی باشیم (من این مسئولیت را همارز مدرنیت میدانم) دیگر «پیر» و «سنت» هیچ معنایی نخواهند داشت و صرفا «مسئولیت» در مرکز توجهات ما، در مرکزِ آن دایره خواهد نشست، نه پیرِ قدوسیِ غیر مسئول. این سخن بدان معنی است که معیار ارزشگذاری در جامعهی مدرن با مسئولیت است و نه با شایستگیِ صرف. شایستگی به تنهایی چاره نیست. میباید مسئولیت نیز بدان افزوده شود. این دو صفت (شایستگی و مسئولیت) در یکدیگر تنیده شدهاند. در مرکز آن دایرهی تمثیلی میباید این دو صفت بنشینند. آن نقطه، آن مرکز، دیگر جایگاه «پیر» نیست.
1- https://www.bbc.com/persian/iran/2014/01/140122_l57_fire_report