شناختِ ایرانیانِ غیر بهائی از شخصیتِ عبدالبهاء (عباس نوری ۱۸۴۴- ۱۹۲۱ میلادی) عموماً محدود به حقایق اوّلیّه در مورد اوست. برای مثال، آنها به درستی عبدالبهاء را فرزند بهاءالله (میرزا حسینعلی نوری ۱۸۹۲-۱۸۱۷ میلادی) بنیانگذار آئین بهائی و جانشینِ ایشان میشناسند که پس از درگذشت پدر، ادارۀ امور جامعۀ بهائی را به عهده گرفت. امّا آشنایی بیشتر با عبدالبهاء نیازمند مطالعۀ عمیق در مورد زندگی، نوشتهها، سخنرانیها و نیز اقدامات او در زمینههای مختلفِ اجتماعی، آموزشی، و دینی برای پیشرفتِ جامعۀ بهائی، آبادانی ایران، گسترش پیام صلح، دوستی و اتّحاد میان کشورها و ترک تعصبات دینی، نژادی، ملّی، و غیره است که آنها را مُخَرِّب و مایۀ اختلاف و کشتارهای متعدّد در طول تاریخ میدید.
عبدالبهاء تنها نُه سال داشت که در اواخر سال ۱۸۵۲ میلادی به همراه خانواده از ایران رانده شد و پس از خروج هیچگاه قادر به بازگشت به موطن اصلیاش نشد. آن نُه سالی که عبدالبهاء در ایران گذرانده بود نیز برای وی سرشار از خاطرات تلخ بود. هنگامی که عبدالبهاء هشت ساله بود، یکی از بزرگترین بابیکُشیهای تاریخ ایران در تابستان سال ۱۸۵۲ میلادی در تهران رخ داد. (۱) شدّت وحشیگری آن کشتار اثرعمیقی در روح و قلب عبدالبهاء باقی گذاشت. در همان دوران خونین بود که پدر وی هم در سیاه چالِ تهران در کنار گروهی دیگر از بابیان و غیره زندانی شد. خانوادۀ آنها که که از اشرافِ آن زمان بودند، یکشبه ثروت خود را از دست دادند، به حدّی که برای تهیّۀ مایحتاج اوّلیّه هم مادر عبدالبهاء مجبور به قرض از بستگان شد و کودک خردسال را نزد خویشاوندان فرستاد. عبدالبهاء که پس از دریافت این قرضِ کوچک راهی خانه بود، در کوچه مورد تمسخر دیگر کودکان قرار گرفت. آنها «بابی بابی گویان» به قصد آزار، وی را دنبال کردند، و او از ترسِ جان تا شب در یک کرباس خانه مخفی شد. مدّتِ کوتاهی پس از آن هم از نزدیک شاهد اسارتِ پدر در سیاه چالِ تهران در غُلّ و زنجیری بود که، به علّت سنگینی، اثرِ آن زنجیر تا آخرِ عمر بر گردنِ بهاءالله باقی ماند. ولی با وجود این خاطراتِ تلخ، اگر به کتابها و آثار عبدالبهاء از جمله نامههای (الواح) متعدّدی که وی دههها بعد به پیروان آئین بهائی در ایران نوشته است دقّت کنیم، آنها را حاکی از عشقی عمیق به سرزمین مادری مییابیم. نوشتههای او که متمرکز بر آبادانی و آیندۀ ایران است، شامل صدها نامه و چند جلد کتاب است. این خود به تنهائی حکایت از عشق پایدار این شخصیّتِ مهمِّ معاصر به ایران و نگرانی او از آیندۀ کشوری دارد که حکومتداران و روحانیون آن وی و خانوادهاش را برای همیشه از آن راندند. همین دلدادگی است که به عبدالبهاء انگیزه میدهد که راه حلّهای مؤثر و اساسی برای رهائی ایران از چنگال ظلم و خرافات ارائه دهد. حتّی هنگامی که خانوادۀ عبدالبهاء در تبعیدگاه عکّا در شرایط بسیار سختی زندگی میکرد، یکی از دغدغههای اصلی وی ترقّیِ اخلاقی، اجتماعی، و سیاسی ایران و ایرانیان بود. (۲) این احساساتِ میهندوستانه در حالی در وجود عبدالبهاء ریشه دوانده بود که پس از درگذشتِ پدر در سال ۱۸۹۲ میلادی و به دست گرفتنِ زمامِ امورِ جامعۀ بهائی، اخبار و گزارشهای پی در پیِ قتلِ عامِ بهائیان در گوشه و کنار ایران و متلاشی شدن خانوادهها و بیسرپرست شدن اطفال را دریافت میکرد و باید برای بازماندگانِ آنها چاره اندیشی مینمود. (۳)
با وجود این خاطراتِ تلخ و حوادثِ ناگواری که مرتّب برای او و بهائیانِ ایران رخ میداد، آثار و نوشتههای عبدالبهاء سرشار از شیفتگی به ایران است و او نه تنها آرزوی بازگشتِ آن کشور به گذشتۀ پرشُکوه خود را دارد، بلکه آن ایّام را پیشبینی هم میکند:
مستقبل (آیندۀ) ایران در غایت شکوه و عظمت و بزرگواری است. زیرا موطنِ جمال مبارک (بهاءالله) است. جمیعِ اقالیمِ عالم توجّه و نظرِ احترام به ایران خواهند نمود و یقین بدانید چنان ترقّی نماید که اَنظارِ جمیعِ اعاظم (بزرگان) و دانایانِ عالم حیران مانَد. (۴)
این مقالۀ کوتاه گنجایش ذکر اقداماتِ متعددِ عبدالبهاء در زمینههای مختلفِ اجتماعی، آموزشی، و دینی در راه نو سازی ایران را ندارد. بنابراین نگارنده تنها به بررسیِ سه مورد اکتفا میکند.
نقش عبدالبهاء در نوسازی سیستم آموزشی ایران
تحتِ آموزههای پدر، عبدالبهاء از کودکی به اهمیّتِ تعلیم و تربیتِ عمومی و نقشِ کلیدی آن در ترقّیِ فرد و پیشرفتِ جامعه پی برده بود. به همین جهت، در سال ۱۸۷۵ میلادی، زمانی که جوانی ۳۱ ساله بود، به تشویقِ پدر، وی یکی از مهمّترین آثارِ خود یعنی «رسالۀ مدنیّه» را به رشتۀ تحریر در آورد. ولی از آنجائی که عبدالبهاء، میدانست ذکرِ نامِ نویسنده، متعصبینِ دینی در ایران را وادار به عکسالعملِ منفی و مبارزه با نیّاتِ خیرخواهانۀ آن اثر میکند، رسالۀ مزبور را بدونِ ذکرِ نامِ خود منتشر کرد. قابل توجه است که در زمان ایشان یکی از معانی اصلی واژۀ سیاست دانشِ «کشورداری» بود. به همین دلیل «اصول کشورداریِ صحیح برای سیاستمدارانِ ایران» موضوعِ محوریِ «رسالۀ مدنیّه» است.
محمد ارسی، پژوهشگرِ مستقل، در مقالهای که به مناسبت صد و چهلمین سالِ انتشارِ«رسالۀ مدنیّه» منتشر کرد، خلاصهای از مطالبِ این اثر را ارائه داده است:
مطالبی که در این رساله آمده دربارهٔ گذشتهٔ افتخار آمیز ایران قبل از آمدن اسلام، ضرورت اخذ تمدن غرب با تأکید بر پرهیز از خودباختگی در برابر مدنیّت غربی و مسحور نشدن در برابر آن، و دربارهٔ اصول کشورداری مدرن و اصلاح در جوانب مختلف زندگی جمعی است. از طرفی دربارهٔ علم و صنعت و ترقیاتی که در جهان چهره کرده، ضرورت پرهیز از مناقشات بینالمللی و نفی جنگ و جدالهای منطقهای و طرح صلح و همزیستی میان ملتهاست. و در نهایت دربارهٔ سعادتمند کردن ملت ایران و خدمت به کل ابناء بشر در سراسر عالم است، که با استناد به آیات قرآنی و اخبار و احادیث نبوی و شیعی و گفتههای حکماء جهانی خاصّه با توسل به ادبیات فارسی کوشیده تا از شاه تا پایینترین توده جامعه را با زبانی حکیمانه طرف خطاب قرار دهد و ضرورتِ درکِ وضعِ اسفبارِ ملتِ ایران را در آن برهه از زمان و راه نجات از آن اوضاعِ مصیبتبار را دلسوزانه گوشزد کند تا با تلاشِ جمعی، ایرانی نو و نیرومند و آزاد و آباد به وجود آید. (۵)
«رسالۀ مدنیّه» در حقیقت طرحی برای نوسازی ایران از طریقِ جدا کردنِ مؤسّساتِ دینی و سیاسی از یکدیگر و حرکت دادنِ کشور به سمت سکولاریسم (۶) است. یکی از اصول مهمّی که در این اثر بهعنوان عنصری حیاتی برای ترقّی و آبادانیِ ایران از آن یاد شده است، ایجادِ مدارس برای تعلیم و تربیتِ کودکان در سراسر کشور «حتّی قُری و قَصَبات صغیره» است تا تمامیِ اطفال کشور از طفولیّت به فرا گرفتن دانش مشغول شوند. (۷) اشارۀ عبدالبهاء به این امر مهمّ در سال ۱۸۷۵ میلادی بسیار قابل توجّه است، چون نشاندهندۀ این است که وی و پدرش بیش از ۳۰ سال قبل از آغازِ جنبشِ مشروطیّت از اهمیّتِ آموزش و پرورشِ عمومی در بیداری ایرانیان و ایجاد جامعۀ مدنی و حکومتِ مردمی آگاه بودند و در ترویجِ آن میکوشیدند. چند سال قبل از انتشار «رسالۀ مدنیه»، بهاءالله در «کتاب اقدس» طلیعۀ حکومت پارلمانی در ایران را به هموطنانش وعده داده بود. به همین جهت و به تبعیت از رهنمودهای عبدالبهاء، دیری نپائید که بین سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۳۴ میلادی، بهائیان حدود ۵۰ مدرسۀ پسرانه و دخترانه در گوشه و کنار ایران تأسیس کردند. (۸) این مدارس نه فقط در شهرهای بزرگ مثل تهران، اصفهان، تبریز، همدان، کاشان، و یزد افتتاح شدند، بلکه شهرهای کوچکتر هم از قبیل قزوین، ساری، نجفآباد، ساوه، اردستان، آباده، و حتّی دهات و قَصَبات ایران از قبیل سیسان، سنگسر، بَهنِمیر، ایوِل، شهمیرزاد، تاکُر، ماهفروزک (ماه فروجک)، روشنکوه، و عربخیل نیز از این موهبت بینصیب نماندند. درهای این مدارس به روی تمامی اقشار جامعۀ ایران باز بود. این خود از نوادر آن روزگار بود. نکتۀ قابلِ توجه دیگر این که این مدارس دینی نبودند، بلکه به سبکِ مدارس نوینِ اروپائی پایهریزی شده بودند و در بعضی از آنها دانشآموزان بهائی در اقلیّت بودند. برای انجامِ این اقدام حیاتی، عبدالبهاء حتّی از بهائیانِ آمریکا، که در امور تدریس و آموزش و پرورش تحصیلات عالیه یا تجربه داشتند، کمک گرفت. برای دیدن عکسهایی از مسؤلین، آموزگاران و دانشجویان مدارس بهائی به این آدرس مراجعه کنید. (https://bit.ly/2Bt9ksW)
مدّتِ کوتاهی از تأسیسِ این مدارس نگذشته بود که سطحِ تدریس و کیفیّتِ بالایِ موازین عالی ِ اخلاقی که در این مؤسّسات آموزش داده میشد زبانزد خاصّ و عامّ شد، به حدّی که بسیاری از اشراف و درباریان هم فرزندان خود را به مدارس بهائی فرستادند. شخصِ رضا شاه نیز از این قاعده مستثنی نبود. وی یکی از پسران خود یعنی محمّد رضا (ولیعهد و شاه آیندۀ ایران) و دو تن از دخترانش اشرف و شمس را به مدارس پسرانه و دخترانۀ «تربیت» در تهران فرستاد. (۹)
______________________________________
عبدالبهاء و حقوق زنان
اوّلین «همایش حقوق زنان» در تاریخ آمریکا از ۱۹ تا ۲۰ جولای ۱۸۴۸ میلادی در Seneca Falls نیو یورک برگزارشد. حدود یک ماه قبل از این واقعه، در روستای بَدَشت، نزدیک شاهرود در شمال ایران، طاهره قرةالعین در جمعِ مردانِ بابی نقاب از چهره برداشت. بسیاری این حرکت نمادینِ وی را آغازِ جنبشِ برابریخواهیِ زنانِ ایران میدانند. آثار و نوشتههای بهاءالله به این جنبش نیروی ویژهای داد. یکی از شعارهای زنانِ بهائی در عهدِ قاجار این گفتۀ بهاءالله بود:
اِناث [زنان] و ذُکور [مردان] عندالله [نزد خدا] واحد بوده و هست و مَطْلَعِ نور رحمن به یک تَجلّی بر کُلّ مُجلّی [با یک شعاع بر همه میتابد]. (۱۰)
پس از بهاءالله، عبدالبهاء نیز تساوی حقوق زنان و مردان را بهعنوان یکی از اصول اساسی بهائیان ترویج نمود:
برخی معترفند که زنان از لحاظ توانایی با مردان مساوی نیستند و در خلقت ضعیفتر از مردان خلق شدهاند. این وهمِ صِرف است، تفاوتِ مراتبِ زن و مرد به علّتِ تفاوت در امکانِ تحصیل است. تا زمانی که زنان از حقوق و امتیازِ پیشرفتِ مادّی محروم باشند، وضع به همین منوال است و نهایتاً این که تا مساواتِ تامّه بین اِناث و ذُکور [زنان و مردان] در حقوق حاصل نشود، عالمِ انسانی ترقیات خارقالعاده ننماید. )۱۱(
این گونه اظهاراتِ عبدالبهاء درعصری بیان شده بود که روحانیونِ قشریِ ایران نظیر شیخ فضلالله نوری تحصیل برای دختران را ضدِّ اصولِ شرع و تأسیسِ مدارسِ دخترانه را مترادف با افتتاحِ فاحشهخانه میدیدند. (۱۲) با وجودِ این مخالفتها، عبدالبهاء بر تأسیسِ مدارسِ دخترانه تأکید کرد و آموزشِ دختران را حتّی مقدّم بر پسران شمرد، چرا که آنها را مادرانِ آینده و مربّیِ اوّلِ کودکان در سالهای طفولیّت میدید. اوّلین مدرسۀ دخترانهای که بهائیان در ایران تأسیس کردند، همزمان با جنبشِ مشروطیّت در سال ۱۹۰۹ در قزوین گشایش یافت. (۱۳) دو سال بعد از تأسیس مدرسۀ دخترانه قزوین، در سال ۱۹۱۱، به پیشنهادِ یکی از بهائیانِ آمریکائیِ ساکنِ تهران، خانم دکتر سوزان مودی و پذیرشِ عبدالبهاء، جوانِ مستعدّی به نام خانم قدسیه اشرف که تحصیلاتِ خود را در کالج آمریکائی تهران (۱۴) سه ساله تمام کرده بود، بهعنوان اوّلین دانشجویِ دخترِ ایرانی برای ادامۀ تحصیل به آمریکا فرستاده شد. هدف از فرستادنِ قدسیه به آمریکا کسبِ علم و بازگشت به کشور برای تعلیم و تربیت زنانِ ایران بود. هنگامی که خبرِ ورودِ اوّلین دانشجوی دختر ایرانی به خاک آمریکا به رئیس جمهور وقت، ویلیام هوارد تفت (۱۸۶۱ -۱۹۴۳میلادی)، رسید، وی قدسیه را برای شرکت در جشن بیست و پنجمین سالگرد ازدواجش به کاخ سفید دعوت کرد. این جشنِ با شکوه شب ۱۹ ژوئن ۱۹۱۱، شانزده روز پس از ورود قدسیه به آمریکا برگزار شد و این دختر جوان نه تنها در آن جشن شرکت کرد، بلکه در طول مراسم، رئیس جمهور و همسرش مکالمۀ کوتاهی هم با او داشتند.
پس از چند سال تلاش پیاپی، سرانجام در سال ۱۹۱۷میلادی، قدسیه اشرف موفّق به دریافت لیسانسِ حقوق از دانشگاهِ بوستون شد. با تلاشِ مداوم، به فاصلۀ یک سال، قدسیه موفّق به دریافتِ فوق لیسانس از دانشکدۀ تعلیم و تربیت و هنرهای عملیِ دانشگاهِ کُلُمبیا گردید. پس از توقّفِ کوتاهی در فلسطین در سال ۱۹۲۰، این دختر جوان سرانجام برای تحقّقِ اهدافش به ایران بازگشت و از وزیرِ معارفِ وقت، نصرتالدّوله (در زمان نخست وزیریِ وثوقالدّوله) تقاضای ملاقات کرد. هنگامِ دیدار، قدسیه با ارائۀ مدارک تحصیلی، آمادگیِ خود برای خدمت به جامعۀ ایران را اعلام کرد. ولی «نظرِ وزیر این بود که علیرغم شایستگیِ آشکارِ ایشان، شهرتشان به تعلّق به جامعۀ بهائی مانعِ استخدام ایشان است.» (۱۵) در نتیجه، قدسیه تصمیم گرفت توجّهش را معطوف به جامعۀ زنانِ بهائی کند و شروع به همکاری با «محفل ترقّی نسوان» کرد. وی نهایتاً به استخدامِ شرکتِ نفتِ ایران و انگلیس در آمد و از سال ۱۹۴۴ میلادی در آبادان به خدماتِ مختلف از جمله تأسیس اوّلین کودکستانها و مدارسِ ابتدائی برای بیش از ۹۰۰ تن از اطفالِ کارگرانِ شرکتِ نفت مشغول شد. پس از آن دوره نیز ایشان موفّق به خدماتِ متعدّدِ دیگری در ایران شد که شرح جزئیاتِ آن خارج از موضوع این مقاله است .(۱۶)
اهمیتِ اخلاق در حیاتِ جامعه
عبدالبهاء ریشۀ بسیاری از مشکلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، و دینی جوامعِ انسانی از جمله جامعۀ ایران را غفلت از آموزش اطفال در آموزش اصول اخلاقی به اطفال از سنینِ کودکی میدانست: «در نزد یزدان، اعظم پرستش وعبادت تربیت کودکان است به آدابِ کمالِ انسانیت و ثوابی اعظم از این تصوّر نتوان کرد.» (۱۷) برای عبدالبهاء تربیت در اخلاقیات حتّی مهمّتر از کسبِ علم و دانشِ آکادمیک بود:
ادب و نورانیتِ اخلاق مُرَجَّح است. اگر اخلاق تربیت نشود علوم سبب مَضَرَّت گردد. علم و دانش ممدوح، اگر مقارن حُسنِ ادب و اخلاق گردد. والاّ سَمِّ قاتل است و آفت هائل. طبیب بدخو و خائن سبب هلاک گردد و علت انواع امراض. (۱۸)
بهمین جهت رعایتِ اصولِ اخلاقی بین دولتمردان و سیاستمداران هم از جمله مباحثِ اساسیِ «رسالۀ مدنیه» است. ریشۀ بسیاری از مشکلاتِ جوامع در گذشته و حال را نیز باید در همین عدم پایبندی به اخلاقیات در میان سیاستمداران جستجو کرد:
حال انصاف دهید که این تمدن صوری [ظاهری] بدون تمدن حقیقیِ اخلاقی سبب آسایش و راحت عمومی و وسیلۀ اجتلاب [جلب] مرضات [رضایت] الهی است و یا خود مُخَرِّب بنیان انسانیت و مُدَمِّر [نابود کننده] ارکان آسایش و سعادت است؟ در سنهٴ هزار و هشتصد و هفتاد میلادی که محاربهٴ بین آلمان و فرنسا [فرانسه] واقع شد، از قرارِ مشهور، ششصدهزار نفس در میدان مهاجمه و مدافعه مأیوس و مقهور کُشته گشتند. چه بسیار بنیان خاندانها که از اساس منهدم شد و چه بسیار مُدُن [شهرها] در شام در منتهای معموریّت [آبادانی] بود و بامداد عالیها سافلها گشت. چه قدر از اولادِ صِغار که یتیم و بیپرستار ماندند و چه قدر پدران و مادرانِ سالخورده ثمرهٴ زندگانیشان جوانان نورسیده را در خاک و خون غلطان و مُرده دیدند و چه قدر نساء که بیرجال و دستگیر ماندند. (۱۹)
به این دلیل بود که عبدالبهاء تأکید شدید بر تربیت تمامی اطفال (بهائی وغیر بهائی) داشت. تأسیس نزدیک به ۵۰ مدرسه در گوشه و کنار ایران یکی از اقدامات بارزِ وی در این زمینه بود. همین تأکید در جامعۀ بهائیان نیز از اواخر قرن نوزدهم به چشم میخورد، یعنی زمانی که به دستور عبدالبهاء اوّلین کلاسهای «درس اخلاق» برایِ فرزندانِ بهائیِ ساکنِ حیفا در فلسطینِ آن زمان تأسیس شد. به دنبال آن، در سال ۱۸۹۸ میلادی در تهران و در سال ۱۹۰۶ میلادی درعشقآبادِ ترکمنستان کلاسهای مشابهی آغاز شد. این کلاسها توسّط شیخ محمد علی قائنی تأسیس شد (۲۰). قائنی مؤلّف اولین کتاب درس اخلاق بهائیان نیز بود. سنّتِ کلاسهای درس اخلاقِ هفتگی برای فرزندان بهائی تا امروز در جوامع بهائیِ سراسر عالم ادامه دارد. (۲۱)
___________________________________________________________________________________
(۱) بیژن معصومیان. «بابی بهائی کشی و تبعیض در تاریخ نگاری». اخبار روز. ۱۵ مرداد ۱۳۹۱ (۵ اوت ۲۰۱۲).
همچنین:
بیژن معصومیان. «یک سند تاریخی: شرح قتلعام بابیها در بازار تهران در تابستان ۱۸۵۲ میلادی از زبان یک شاهد عینی اروپائی»
و نیز:
بیژن معصومیان «ناصرالدین شاه و شاهدِ اروپائیِ قتلِ عامِ بابی ها در تابستانِ ۱۸۵۲ میلادی در بازارِ تهران»
(۲) ر.ک. به «رسالۀ مدنیه» و «رسالۀ سیاسیه».
(۳) منوچهر وهمن. «حضرت عبدالبهاء و ایران». پیام بهائی، شمارههای ۳۹۳-۳۹۴ (اوت و سپتامبر ۲۰۱۲)، ص ۵۰.
(۴)فاضل مازندرانی. «امر و خلق». جلد ۴، صص ۴۵۱-۴۵۲.
(۵) محمّد ارسی. «صد و چهل سالگی رسالۀ مدنیه». ایران امروز، ۵ دسامبر ۲۰۱۵.
(۶) سکولاریسم به معنای جداسازی سیستم ها و مؤسّسات دینی و مدنی از یکدیگر و نه به معنای «دنیاگرائی» این واژه.
(۷) رسالۀ مدنیه، ص ۷۳.
(۸) برخی مدارس بهایی مدتی پس از تعطیلیِ گروهی هنوز باز بودند.
(۹) سلی شاهور. «مدارس فراموش شده»، صص ۱۷۶-۱۷۷.
(۱۰) بهاءالله. جزوۀ خطّی، نامه یا لوح به امضاء میرزا آقا جان خادم منشی بهاءالله خطاب به بهائیان اشتهارد.
(۱۱) نجم باختر، ۱۹۲۲، جلد ۱۳، شمارۀ ۶.
(۱۲) احمد کسروی تبریزی.« تاریخ مشروطۀ ایران»، ص ۴۱۶.
(۱۳) مهدی سمندری. از پیشگامان تأسیس مدارس دخترانۀ بهائی در ایران. پیام بهائی، شمارۀ ۱۸۳ (فوریه ۱۹۹۵)، صص ۷۴-۷۸. لازم به ذکر است که خانم طرازیه سمندری که بانی مدرسه بنات (دختران) قزوین در سال ۱۹۰۹ میلادی بودند، مدّتی قبل از آن تاریخ در منزل خود برای گروهی از دختران قزوین کلاسهای تعلیم و تربیت برگذار میکردند. ر.ک. به صص ۷۵-۷۶.
(۱۴) کالج آمریکائی تهران بعدها تبدیل به دبیرستان البرز شد.
(۱۵) پیام بهائی، شمارۀ ۳۸۵ (دسامبر ۲۰۱۱)، ص ۲۴.
(۱۶) ر.ک. به قسمتهای ۴-۵ شرح حال قدسیه اشرف در شمارههای ۳۸۶-۳۸۷ (ژانویه و فوریه ۲۰۱۲) مجلّۀ پیام بهائی.
(۱۷) منتخباتی از آثار مبارکه در در باره تربیت، ص ۹۱.
(۱۸) فضائل اخلاق ص ۴۸.
(۱۹) رسالۀ مدنیه، ص ۴۶.
(۲۰)) Bijan Masumian, Adib Masumian. "Baha'i Studies in Iran: A Preliminary Survey." Baha'i Studies Review, 2017
(۲۱) برای اطلاعات بیشتر در مورد تاریخ درس اخلاق برای اطفال و نوجوانان بهائی، رجوع کنید به:
سیاوش راستانی. سید حسن معلم و تاریخچۀ درس اخلاق. موسّسۀ ملی مطبوعات امری آلمان، ۲۰۰۰، و نیز:
Moojan Momen. The Baha'i Communities of Iran, 1851-1921, vol 1, The North of Iran, George Ronald, 2015, pp. 99-100
___________________________________________________________________________________
نگارنده مایل است مراتبِ امتنانِ خود از دوستانِ زیر را برای کمکهای مخلتف در این تحقیق ابراز دارد:
خانم روفیا شهیدی و جنابان آرش زارع، فاروق ایزدینیا، داریوش یزدانی، Duane Troxel، و Steven Kolins