- یک -
دیریست كه با صدایی حداقلی اما مداوم مى گوييم و مى نويسيم: معضل شمارۀ یک جامعه ی معاصرِ ایران تحلیل رفتنِ اخلاق جمعی ست و نادر بودن «شجاعت اخلاقی» و آزادگی. در فقدان حس مسئوليت پذيرى و Civil Courage آنچه باقى مىماند خودخواهى و بىحسی اخلاقی است و تداوم نابسامانى و استبداد. آیا برقراریِ جمهوری تبهکار اسلامی و چهار دهه تداوم آن نتیجه ی انفعالِ «اکثریت خاموش» در بلوای سیاهِ انقلاب ۵۷ و تا به همین امروز نبوده است؟
سالهاست که در اپوزيسيون نظام و رسانههای فارسیزبانِ برونمرز، «تحلیلگرِ» بیطرف جاى «منتقد» و معترض را گرفته و «عادینمایی وضع موجود» به جای اعتراض به وضع بحرانی موجود نشسته است. پس عجیب نیست اگر «شهروند مسئول» جاى خود را به فعّال پرخاشجوی توییتری داده و در دریافتِ ذهنیِ خود به «برانداز» (در کنج اتاق) تبدیل شده باشد.
- دو -
«ما باید از چیزهایی سخن بگوییم که همه میدانند ولی هر کسی را شهامتِ گفتن آن نیست» (لئو تولستوی)، یا چنانکه دکترعلی میرفطروس مینویسد: «روشنفکر واقعی در پیِ وجاهت نیست، کار او آزادکردنِ حقیقت از زندان مصلحتهاست، چرا که وقتی حقیقت آزاد نباشد، آزادی حقیقت ندارد».
«شجاعت اخلاقی» فضیلتیست که نخبگان پیش و بیش از مردم عادی موظف به پرداختن و آراستن خود به آن هستند. من و شمایی که امروز شهامت سخن گفتن بر خلاف جریان حاکم و فشار گروههای ذینفع را داریم، در آیندهای دور یا نزدیک برحق خواهیم بود، بدان گونه که مهشید امیرشاهی ها و علی میرفطروس ها، همان نادر روشنفکران اصیلی که در بلوای سیاه ۵۷ «حلّاج»وار از حقیقت مرگباری که کمتر کسی گوشِ شنیدن و هوشِ فهمیدنش را داشت سرودند. در اوجِ جنون همگانی از «صدای نعلینِ استبداد اسلامی» و نابهنگامیِ آن موج ویرانگرِ انقلابی نوشتند، و امروز در ورای این چهل و یک سال انحطاط، به عنوان اندک صداهای خِرَدمدار- در زمانه ی موج سواری و تباهی -مورد احترام اند. این همان «حقّانیت تاریخیِ» خِرَد و حقیقت است در تقابل با میرائیِ توهّمِ «حقّانیت اکثریت». آیا امروز دوست و دشمن اذعان ندارد که خاندان پهلوی نیز به رغم هشتاد سال تبلیغات منفی و همه جانبه ی «ارتجاعِ سرخ و سیاه» از این حقّانیت تاریخی در ناخودآگاهِ جمعیِ نسل جوانِ ایران بهرهمند است و از آن اعادهی حیثیت شده است؟
- سه -
من که از ۲۲ سال پیش و از آغاز کنش اجتماعی سیاسیام (مانند بسیاری از جوانانِ بالیده در دهههای شصت و هفتاد) بیشتر با فردیّت و با اومانیسم احساس نزدیکی دارم و نخستین کنش سیاسی ناکام من (۱۸ تیر۷۸) مانند ده ها هزار دانشجوی پرشور آن دوران نه انقلاب که رفُرم بود، نه تنها تعلقی به ایدئولوژی نداشته و ندارم، بلکه از ایدئولوژیهای جنایتکار و انسان ستیز( از اسلام سیاسی و استالینیسم گرفته تا فاشیسم و قبیله پرستی) گریزان و بیزارم. در جایگاه یک منتقدِ آزاد و مستقل، در سالهای اخیر به طیف گستردهای ازموضوعات مختلف پرداختهام. عمده نوشتههای انتقادی ۱۰ سال گذشته ام، چه در وبلاگ شخصی و شبکههای اجتماعی و چه در رادیوتلویزیونهای آزاد اپوزیسیون و روزنامههای آنلاین،حول این محورها بوده است: نقدِ استبداد و فساد، نقدِ اپوزیسیون دستساز جمهوری اسلامی، نقدِ ابتذال فرهنگی و کارکرد رسانهها و بولیواریسم ، نقدِ نژادپرستی و قومیّتمحوری، و نقدِ جنگ و خشونت. به دلیل توازن ویژهی موضوعات یادشده در اندیشه و قلم ام، آنان که با اندیشه و قلم من آشنایی دارند مرا به عنوان یک روشنگر و«منتقد اجتماعی» شناختهاند. مقالاتی از من موفق شدند در مواجهه با بستر بارور اجتماعی، جریانساز شود،مانند «طبقهی نوین،آقازادهها و سلبریتیها و لایفاستایل نوکیسگی» (کیهان لندن) . بحثها، یادداشتها و مصاحبههائی که در چند سال گذشته در نقد استحالهی نظاممندِ فضای اپوزیسیونِ برانداز توسط اصلاحطلبان صادراتی و کمپینهای سطحی و انحرافی مطرح کردم توانست حساسیتزایی لازم را درسطح نسبتاً گستردهای ایجاد کند و موج نوینی از نگاه موشکافانه و نقّادانه را به فرایند جدّی اپوزیسیونسازی توسط جمهوری اسلامی دامن زند. به موازات این نقدهای کلان، نقدهای اجتماعی پراکنده-بسته به موقعیت و رویدادها با تمرکز بر نقدِ پسرفت ها و تناقضاتِ فرهنگی داشتهام. گاه شرکت در مراسم مذهبیِ حکومتی چون اربعین و عاشورا را در مردمی که مدعیاند سیاسی یا وابسته به نظام نیستند نقد کردهام ، گاه تماشای مراسم اعدام را. گاه دربارهی بولیواریسم و عوامزدگی در فضای روشنفکری ایران همچون شایعات نوظهور پیرامون فروغ و گلستان نوشتهام و گاه درمورد استفادهی ابزاری از زن و زنانگی در پروپاگاندای جنگ و مبارزه (روژآوا و دیگر سازمانها). گاه طیف چپ را نقد کردهام و گاه طیف راست. گاه رگههای دگرستیزی و مردسالاری را در میان بخشی از ایرانگرایان نقد کردهام و گاه در پانهای قومیّتی.
- چهار -
در فضای ایرانی این یک ناهنجاری رایج است که وقتی کسی اندیشهای از خود دارد و نظر مستقلی ارائه میدهد همیشه کس یا کسانی باشند که حس کنند جایشان تنگ شده یا موجودیت شان به مخاطره افتاده بدانسان که خود را محق بدانند به فرد دارای نظر حمله کنند. بکوشند منتقد را «تکفیر» کنند و به هر ترتیب ممکن او را چنان مرعوب کنند که یا نظرش را پس بگیرد و یا با گرفتن« زهرچشم» نوشتن از یادِ «عنصر نامطلوب» برود.
این موضوع اثبات شدهایست که جامعهی ما بیمار و تنیده در پیله ای از ناهنجاری هاست. هنوز بسیاری از تحصیلکردگان و فرهیختگان ما هم تفاوت میان «نقد به پدیده و نظر» و «حمله به شخص و شخصّیت» را نمیدانند به همان گونه که تفاوتی میان موافقت و ستایش یا میانِ مخالفت و دشمنی قائل نیستند، چه رسد به توده های عوام که در اثر تبعیض و فقدانِ عدالت اجتماعی در لایههای فرودست جامعه، با کمترین امکانات توسعهی روانی و فرهنگی بالیدهاند.
- پنج -
پارادوکس آن که، تمامیتخواهانِ اپوزیسیونِ ایرانیِ برانداز نظام نیز مانند خودِ نظامِ توتالیترحاکم مایلند نقد به خود را درهمهی فضاهای حقیقی و مجازی با هر روش غیراخلاقی از جمله جنگِ روانی، لشکرکشی و ترورشخصیت، به «مقوله ای ممنوع» یا تابو تبدیل کنند.
دوران معاصرِ ما اهالی خاورمیانه، قرونِ وسطای ماست و این تنها نمودِ «ناهمزمانی» در منطقه ی کهنی که زمانی «هلال زرّین تمدن» بود و امروز هلالِ خونینِ تحجّر است نیست. پس تعجبی ندارد که فضای کم رمقِ اپوزیسیونِ مملکتی مانند ایرانِ ما بیش از هر چیز به تعصّب و قبیله محوری آلوده است: پراکنده در چهارگوشهی جهان، همچنان صلیبِ سنگینِ «جبر جغرافیایی» و تاریخیِ ما بر دوشِ نحیفِ روانهایمان سنگینی میکند و الگوهای رفتار فردی و جمعی ما را متاثر می سازد.
پیش از آنکه «قلعۀ حیوانات»جورج اورول در اواخر دهه ۴۰ م. خُلقیات میانمایگانِ یک جامعه را تصویر کند، صادق هدایت در اوایل دهه ۴۰ م. (۲۰خورشیدی) در«خر دجّال»جامعهی سیاسی و روشنفکریِ نوپای ایران را به شکلی دقیق و بیرحمانه تشریح و هجو کرده بود. دوست او-جمالزاده- نیز در میانهی دهه ۴۰ خورشیدی «خلقیات ما ایرانیان» را مدوّن کرده بود:خِرَدگریزی و مقلدمآبی، پامنبرنشینی، مسئولیتگریزی، تنبلی و طلبکاری، طمع و دروغ، نخبهکشی و مرده پرستی، جنسیّت زدگی، خرافه و قداستگرایی و... این سیاهه، دراز است.
- شش -
بی آنکه نياز به تعارف و ملاحظه در كلام باشد باید گفت، حريم شخصى براى اغلب هموطنان مامعنا ندارد. همانگونه كه تفكيك ميان امر عمومى و امر شخصى کاملا مخدوش و وارونه است:در امور سياسى ، چهرههای حزبى، سياسى و فرهنگى، « پابليك فيگور»ها و سلبريتىها تمایل به منزّه سازی و شهيدپرورى دارند و نقد سياسى و اجتماعى- فرهنگى را «توهين» ناميده و سعى در بسط سانسور ، شيعهگرى و مريد و مرادى داریم، و اگر فردى انتقادى سياسى يا فرهنگى به نحله يا سلبريتى موردِ پرستش ما بكند هر گونه حمله به منتقد و اسيدپاشىهای رسانه ای كاملاً «موجّه» و به یک الگوی رفتارىِ ناهنجار تبديل می شود.
- هفت -
کنش ها و شيوههاى مخالفت ما با پلیدی و تباهی باید مویّد حفّانیت و برتریِ اخلاقی ما بر پلیدی و تباهی باشد. باید دانست که حتی در مورد فرقهی تبهکار و ایرانسوزِ حاکم، آمیختنِ واقعيتهاى کلانِ فساد و ظلم و ویرانی به شايعات خُردِ بی اساس در مورد این ملّا و یا آن کارگزار در نهايت به سود حكومت است، زيرا با تعميم دادن شايعهسازىِ دشمنان خود چنان وانمود خواهد شد كه اپوزيسيون از اساس نازل و متوهّم است و ادعاهایش فاقد هرگونه سندیّت. دشمنى ورزيدن هم آداب و ترتيبى دارد:
با زبان تیره نمیتوان به جنگِ تیرگی رفت.
https://www.facebook.com/azadeh.soleymani.5
به نقل از فیس بوک نویسنده
زوریخ،بازنویسی، جولای 2020