در بخش نخست این نوشته گفته شد که در این مورد (عمل اپوزیسیون در عرصه عمل) استثناهایی هم دیده شده است. مسلماً تنها استثنائی که میتوان با اطمینان از آن نام برد مبارزهی شاپور بختیار در هر دو عرصه عملی و فکری با جمهوری اسلامی است که از پیش از برقراری این رژیم آغاز شد و تا پایان زندگی وی ادامه یافت.
شک نیست که عمر دولت او که برای احیاءِ نظام قانون و دموکراسی تشکیل شد در اثر عواملی چون اثرات مهلک یک ربع قرن دیکتاتوری در درک و ورزیدگی سیاسی جامعه، بیش از سی و هفت روز دوام نیاورد. اما این را نیز میدانیم که دکترین او، یعنی حاکمیت ملت بر خود، حکومت قانون و جدایی دین از حکومت (نظام لاییک)، که انگیزهی تشکیل آن دولت برای جلوگیری از دیکتاتوری فداییان اسلام و پدرخواندهی آنان خمینی بود، شکست نخورد و اگر چه در زمان لازم مورد پشتیبانی کافی برای پیروزی قرارنگرفت امروز همهی آزادیخواهان ایران، دانسته یا ندانسته، پیروِ آنند.
یکی از نمونههای اثر این دکترین این بود که قیام سیاسی ـ نظامی ۱۸ تیر، مشهور به «نوژه»، که از سوی افراد نادان یا مغرض به غلط کودتا نامیده میشود، در زمانی که جمهوری اسلامی هنوز پایههای خود را محکم نکرده بود، ملهم از آن بود. مردان و زنان سیاسی، از جمله زنده یاد ابوالقاسم خادم احمدآبادی از اعضاءِ دیرینهی حزب ایران، پیرو صدیق راه مصدق و هوادار سرسخت شاپور بختیار که از نخستین مبتکران تدارک آن قیام بود و نظامیانی که در همکاری با او آن قیام را سازماندهی میکردند، و هدف کار بزرگ خود را بازگشت به حکومت قانون و قانون اساسی مشروطه میدانستند، پس از ترتیبات نخستین، برای رهبری عالی و قانونی نهضت خود به شاپور بختیار رجوع کردند و از او خواستند تا عهده دار آن وظیفه شود. در این زمان جمهوری اسلامی، یا چنان که در زیر نشان خواهیم داد، رژیم زادهی کودتای خمینی ـ سالیوان، هنوز پایههای خود را چندان استوار نکرده بود، و بختیار به عنوان آخرین نخست وزیر قانونی مشروطه دارای مشروعیتی بود که به او امکان رهبری این جنبش را اعطا میکرد.
بختیار که در آغاز چنین جنبشی از آن آگاه نبود پس از اطلاع از آن و پیشنهاد در دست گرفتن رهبری سیاسی آن از سوی پایه گذاران قیام، نه دلیلی برای رد این پیشنهاد میدید و نه امتناع از این کار را عادلانه مییافت. در نتیجه در پاسخ آنان موافقت خود با قیام و تصدی رهبری قانونی آن را پذیرفت و از همکارانش خواست برای کمک به آنان مشغول فعالیت شوند. او در پایان پیام خود به مناسبت ۱۸تیرماه ۱۳۶۲ میگوید:
«امروز، هرگونه تلاش ملی در براندازی رژیمی که میکوشد چرخهای تاریخ را به عقب برگرداند و خونین ترین و رذیلانه خشونت و بیداد را بر جامعۀ ایران روا میدارد، باید همان راهی را طی کند که این دلاوران، در پرتو آگاهی و شناخت خویش در برابر ملی گرایان گشودند.»
در سالگرد قیام هجدهم تیرماه ۱۳۵۹ که به عنوان نخستین حرکت ملی سازمان یافته برای براندازی فتنۀ اهریمنان ویرانگر و خون آشام در تاریخ ایران ثبت شده است، در برابر عظمت روح، ایمان و شهامت کم مانند جان باختگان قیام، سر تعظیم فرود میآورم.»
ـ کودتا و انقلاب؛
نهضت مشروطه، ۲۲ بهمن، قیام ۱۸ تیر
در نهضت مشروطه اوباشان شیخ نوری که با پول دربار مدتها بلوا برپامی کردند و چندی در بهارستان چادر زده با دادن شام از مردم بی سروپا جمعیت گردمی آوردند، روزی که خواستند به مجلس حمله کنند هجوم آنان به سوی محوطهی عمارت بهارستان به کمک گارد مجلس دفع شد. آنان کودتاچی بودند و این نخستین کوشش کودتاچیان شیخ نوری و کامران میرزا دایی پادشاه برای از میان برداشتن مجلس بود. پس از آن بود که شاه مستبد و قزاقان لیاخوف با بمباران مجلس و دستگیری و اعدام آزادیخواهان دست به کودتای نظامی زدند. محمدعلی شاه هرچند خواهان تعطیل مجلس بود با به توپ بستن آن مخالف بود. اما، همانطور که دربارهی حوادث ۵۷ نقش سالیوان سفیر کبیر آمریکا را میبینیم اینجا هم شاهد نقش روسیهی تزاری هستیم که از سن پترزبورگ به محمدعلیشاه فشارمی آورد که مجلس به توپ بسته شود. قیام تبریز پس از این کودتا رخ داد پس از یک سال مقاومت پیروز شد و پس از این پیروزی سواران بختیاری تهران را از مستبدین پس گرفتند. حال باید پرسید شیخ نوری و محمدعلی شاه کودتاچی بودند یا مردم مسلح تبریز در قیام علیه تجدید استبداد پس از حملهی لیاخوف به مجلس؛ سواران بختیاری و مجاهدان شمال در قیام متحدانهی خود برای پس گرفتن تهران از مستبدان کودتاچی و ضدانقلاب بودند یا شاه و لیاخوف؟
۲۲ بهمن ضد ـ انقلابی بود علیه دستاورهای مشروطیت و اگر خود را از فتیشیسم نسبت به «انقلاب» برهانیم خصلت کودتایی ضدِ ـ انقلاب ۲۲ بهمن به آسانی روشن میگردد. فتیشیسم، آنگونه که مردمشناسان قرن نوزده آن را تعریف کردند، تقدیس برخی از اشیاء، که آن را «فتیش» نامیدند۱، در میان اقوامی بود که رسوم آنان را بررسی میکردند. در کتاب سرمایه، مارکس این مفهوم را به فتیشیسم پول و کالا تعمیم بخشید و نشان داد که در صورت عدم بررسی انتقادی معنا و واقعیت هر عنصر اجتماعی ما میتوانیم ندانسته از آن یک «فتیش» بسازیم. فروید نیز در روانکاوی خود فیتشیسم جنسی را کشف و معرفی کرد و به زندگی فردی تعمیم داد. در مورد مفهوم انقلاب نیز میتوان دچار فتیشیسم شد و در ۱۳۵۷بخش بزرگی از «روشنفکران» ما دربارهی سرانجام حوادث آن سال به این راه رفتند. به یادداشته باشیم که در ۲۲ بهمن نیز همه چیز با پشتیبانی سفیر آمریکا ویلیام سالیوان از «قدرت مذهبی ها»، که بنا به گفتههای مکرر او در کتابش۲، دست بالا را داشتند، و دعوت او از سران ارتش به اتحاد با خمینی به پیش رفت. هفتاد سال پس از بلوای بهارستان در ۱۲۸۷، لومپن پرولتاریای زاییدهی اصلاحات ارضی فرمایشی، یا به قول هانا آرنت تودههای اتمیزه و بی ریشه، به سرکردگی میراث داران شیخ نوری و فداییان اسلام، که این بار از سپاه بزرگتری از اوباشان به رهبری پدرخواندهی همهی آنان خمینی برخوردار بودند کار آنها را تکرار میکردند؛ آنها این با بلواهایی مشابه کار نوری در بهارستان، اما با دامنهی وسیعتر و مدت بیشتر، دست به ضدانقلاب جدیدی زدند و برخلاف شیخ نوری که شکست خورده بود، این بار قدرت را گرفتند. آنان زمینهی این کار را از سالها پیش آماده کرده بودند. اعمال و رفتار اوباشان تروریستی که دست به آتشسوزیهای اماکن عمومی چون اغذیه فروشیها و رستورانها به مدت دو سال در همهی شهرستانها، حریق در بیش از چهل سینما در سالهای ۵۶ و ۵۷ و مرگ ۵۷۰ نفر در شعلههای آتش سینما رکس آبادان۳ در ۲۸ مرداد ۵۷، یعنی تکرار روش شیخ نوری درمقیاسی بزرگتر زدند، بهترین گواه بی ریشگی اجتماعی آنان و هدف آنها در گرفتن قدرت از این راه بود. یک تفاوت دیگر با دوران شیخ نوری این بود که با استفاده از نارضایی مردم از دیکتاتوری بیست و پنج ساله توانستند در شهر هفت میلیونی تهران تظاهرات بزرگی برپاکرده شمار هواداران خود را به رخ گرایشهای دیگر بکشند.
اما، بدون گرفتاری در فتیشیسم «انقلاب» و کُرنش در برابر تودهی نادان و رعب و تسلیم «روشنفکران» در برابر عدد، نام و ماهیت این حوادث ضدانقلابی ۲۱ و ۲۲ بهمن نیز همان کودتا خواهد بود، کودتایی بنا به ارادهی «آقا»، به «حکم شرعیِ» او، و به پشتیبانی ویلیام سالیوان سفیر ابله آمریکا که میپنداشت تاریخ ایران و مصالح کشور ما را از بختیار بهتر تشخیص میدهد۲.
از یاد نبریم که اساساً انقلاب به معنی سیاسی آن مفهومی مدرن است که در تاریخ عصر جدید دربارهی آن دسته از حوادث سیاسی بکار رفته که طی آنها دگرگونیهای ژرف در شیوه و شکل حکومت و در جهتی متناسب با اندیشههای آزادیخواهانهی عصر روشنگری رخ داده، نه به منظور بازگرداندن یک جامعه و قوانین و حکومت آن به کهن ترین دورانهای تاریخ؛ آن هم تاریخ مللی محروم از مدنیت. به عبارت دیگر به صرف بلوا و شورشی هراندازه هم وسیع، برای ربودن قدرت سیاسی و انتقال آن از گروهی به گروه دیگر، این فرآیند و نتیجهی سیاسی آن یک انقلاب به معنی صحیح و علمی این مفهوم نخواهدبود.
تشکیل دولت بختیار هم، اگرچه درنتیجهی فشارهای چندین سالهی جامعه بر محمدرضا شاه و تشدید آن در ۱۳۵۷ رخ داد، اما یک انقلاب به معنای بالا نبود زیرا طی آن اساس نظام نبود که تغییر میکرد، درست به عکس، بازگشت کامل به اصل پایمال شدهی نظام و رعایت درست مبانی آن بود که عملی میشد. با این دولت ما به مشروطهی واقعی بازگشته بودیم. و طرح کودتا از لحظهی مخالفت خمینی با این دولت قانونی و اقدام به تشکیل دولتی دیگر در برابر آن بنا به «حکم شرعی» آغاز میشد و با تسلیم سران بی کفایت ارتش به خمینی تحقق میپذیرفت. از اینجا به بعد کودتا انجام شده، ضدانقلاب کامل و کار تمام بود و با انتقادهای لفظی و مقاومتهای خیالی دیگر امکان ممانعت از تحکیم آن وجودنداشت. موضوع چندان روشن است که حتی آقای عبدالکریم سروش، عضو «شورای انقلاب فرهنگیِ» همین «انقلاب» هم امروز سرانجام دربارهی آن به این نتیجه رسیده که «... این انقلاب، انقلاب اسلامی ما، بازگشت به اندیشههای شیخ فضل الله بود، یعنی هم نفی مشروطیت و هم بازگشت به استبداد... ۴». اولین رییس دانشگاه تهران در جمهوری اسلامی، آقای محمد ملکی نیز همین به اصطلاح «انقلاب فرهنگی» را «یک کودتای فرهنگی» مینامد۵؛ و بر اساس این گفته باز میپرسیم که در یک انقلاب واقعی، یعنی دموکراتیک، یک «کودتای فرهنگی» چگونه میتواند رخ دهد؟!
همهی آن شِکِوهها مبنی بر این که گویا «انقلاب دزدیده شد» نیز یا برای تبرئهی خود از شرکت در آن بود یا برای تسلی خاطر خویش. اینگونه «حساب ها» هیچیک حساب نیست؛ همه خرده حساب است! فریب خوردگان میگفتند و برخی از آنان هنوز نیز میگویند «اگر رهبری رژیم چنین یا چنان نمیکرد...»؛ و به همهی ادعاهای دور و دراز «دانش نظری» خود و درسهای «تئوریک» که به دیگران میدادند، نمیفهمیدند، یا هنوز نمیفهمند که چنین «اگر» هایی کندذهنی دربارهی ذات یک ارتجاع بوده و هست؛ آنهم ارتجاعی چنان متحجر.
آنچه نیز «بهار آزادی» نامیده شد، برخلافِهای و هوی بسیار، بهار زودرسی بود که در دیماه و با تشکیل دولت بختیار، اعلام آزادی کامل احزاب، مطبوعات، اجتماعات و آزادی همهی زندانیان سیاسی آغاز شد، نه با به اصطلاح «انقلاب» و موج اعدامهای پی درپی که آن بهار را به زمستانی اندوهبار و بدشگون بدل ساخت. از فردای این «انقلاب اسلآمی» ایران کشوری شکست خورده، اشغال شده و بی قانون بود که ارادهی فاتحان در آن جای هر قانونی را گرفته بود بطوری که آنان میتوانستند هر چه خواستند در آن بکنند. «قانونی» هم که بعداً برای آن نوشتند تنها صورت ظاهر یک قانون را داشت زیرا با تناقضاتی در اساس آن که هیچ قانونگذار در هیچ قانونی راه نمیدهد، تنها برای اِعمال قدرت یک فرد، همان آخوند قلدری که از روز نخست قدرت را در دست گرفته بود، ساخته شده بود.
پس از شهریور بیست مطبوعات حزب توده رضاشاه را «رضاخان قلدر» نامیده بودند و این لقب در میان همهی مخالفان دیگر او رواج یافته بود، اما او در قیاس با آخوند قلدری که اولین کلماتش در ورود به کشور این بود که بگوید «من تو دهن این دولت میزنم»، «من دولت تعیین میکنم» و هر که را خواست به جوخهی اعدام بسپارد به فرشتهی آزادی مینماید. آن «بهار آزادی» که با «من تو دهن این دولت میزنم»، «من دولت تعیین میکنم» و به دست خلخالیها، رفیق دوستها و هادی غفاریها آغاز شد، و چهل و یک سال است با دهها و صدها قتل در هر سال ادامه یافته جز جهنمی نبود که کمترین نشانی از شادی و آسایش در آن دیده نشده است.
و این نخستین کودتای ضدانقلابی تاریخ نبود که گرچه انجام دهندگانش آن را انقلاب نامیدند اما حرکتی به نفع ارتجاع بود. کودتای ارتجاعی تا بخواهید بوده و هست؛ اما «انقلاب ارتجاعی» معنا ندارد و به عبارت دیگر تناقض در خود کلمات و مفاهیم است. آنچه «انقلاب اسلامی» نامیده شد از روز نخست، از ساعت نخست ارتجاعی بود؛ از ساعتی که خمینی نوشت من «بنا به حق شرعی... تعیین میکنم» شدیداً ارتجاعی بود و هیچ عنصر انقلابی در آن یافت نمیشد که «دزدیده» شود.
حتی ابراهیم یزدی نیز یک بار گفت که انقلاب اسلامی «پیروزی جهل بر استبداد بود». اما از آنجا که جهل بدون استبداد ممکن نیست باید این جمله را به این شکل تکمیل کرد: «انقلاب اسلامی پیروزی جهل و استبداد بر استبداد بود».
برای این که به راه دور نرویم «رستاخیز ملی» ۲۸ مرداد را به یادآوریم که آن هم کودتایی بیش نبود که خمینی نیز، همچون عضو باند بهبهانی، کاشانی، بقایی و سید ضیاء، از دست اندکاران دست دوم آن بود. در اواخر ۵۷ نیز خمینی خود بخوبی میدانست در صورتی که در آن روزها سرعت عمل نشان ندهد کنترل اوضاع از دستش خارج خواهدشد. به گواهی خاطرات یزدی، او در پاریس بارها به دستیارانش تأکید کرده بود که به اصطلاح «تا تنور داغ است باید...»؛ آنان میبایست از موقعیت به سرعت استفاده میکردند زیرا خمینی به صراحت به آنان میگفت، اگر این فرصت از دست برود دیگر نظیر آن را بدست نخواهیم آورد! به گفتهی ناظران مطلع در داخل کشور، در بزرگترین تظاهرات هواداران او که در عاشورا صورت گرفت تنها ۳۰۰۰ ۶۰ تن راهپیمایی کردند؛ یعنی کمتر از یک دهم جمعیت پایتخت هفت میلیونی. در تظاهرات به هواداری از قانون اساسی و دولت بختیار که بار اول تنها ۰۰۰ ۳۰ نفر در آن شرکت کرده بودند، در بار دوم ۰۰۰ ۲۰۰ تن شرکت داشتند۶. تنها با فرصتی یکی دوماهه این رقم میتوانست با به میدان آمدن اکثریت خاموش چند برابر شود و همانگونه که خمینی پیش بینی کرده بود «فرصت» از دست آنها بیرون رود و کودتای خمینی ـ سالیوان، کودتایی ارتجاعی که «انقلاب اسلامی» نامیده شد هیچگاه موفق نگردد.
بدین ترتیب در مییابیم که نهضت ۱۸ تیر شکل جدید و دنبالهی قیام مردم تبریز و کار سواران بختیاری و مجاهدان شمال برای بازگشت به آزادی در سایهی قانون اساسی، به رهبری شاپور بختیار بوده است. و یادآوری این نکته نیز مهم است که اگر در ۲۲ بهمن نیروهایی نیز شرکت داشتند که به غلط به چپ منسوب میشدند، به عکس، نیروی چپ در نهضت مشروطه، بخشی از مجاهدان شمال، که علیه کودتاچیانِ دربار ـ لیاخوف، به سواران بختیاری پیوستند، سوسیال دموکراتهای آزادیخواه و آزادهای بودند که هنوز مانند نسل بعدی دچار بلشویک زدگی پس از اکتبر ۱۹۱۷ نشده بودند. آیا اگر قیام تبریز و ستارخان و باقرخان پیروز نشده بود، یا سواران بختیاری و مجاهدان شمال در نبرد با قزاقان لیاخوف شکست خورده بودند آنان کودتاچی میشدند و شیخ نوری و لیاخوف انقلابی بودند؟
پس همانگونه که بختیار خود نیز در پیامش دربارهی ۱۸ تیر ۶۲ میگوید، شکست نوژه به معنی پایان مبارزهی بختیار و شکست دکترین او نبود. نوژه ادامهی مقاومت بختیار در داخل کشور و در میان ملت ایران بود و امروز نیز سرزندگی دکترین بختیار در میان ملت، در میان مخالفان جدی جمهوری اسلامی، ادامهی مبارزهی اوست. در میان طوفان سهمگینی که میهن ما با فتنهی خمینی بدان دچار شده دکترین بختیار: استقلال، حاکمیت ملی یا دموکراسی مبتنی بر جدایی دین از حکومت (نظام لاییک)، و عدالت اجتماعی، نور هدایتی به سوی ساحل نجات بود و هنوز نیز هست. برخلاف ایدئولوژی جمهوری اسلامی و بیشتر سازمانهای سیاسی هوادار آن که برخی امروز از مخالفان آن شدهاند، این دکترین، که در امتداد تاریخی دکترین ملی مصدق قرار دارد، به دلیل خصلت ملی و دموکراتیک آن یک ایدئولوژی هژمونیست (سیادت طلب) نبوده و نیست.
امروزه هفته و روزی نیست که دهها مقاله و مصاحبه نه تنها پیرامون بی کفایتی حاکمان کنونی بلکه بطور اخص دربارهی خصلت عمیقاً قهقرایی و ارتجاعی رژیم و دکترین حکومتی آنها نخوانیم و نشنویم. بسیار مبارک است که هموطنانِ هر روز بیشتری، حتی از میان مدافعان گذشتهی این رژیم به چنین «کشف» هایی نائل میشوند و واکنشی جز این که از گسترش چنین رویکردی شادمان باشیم روا نیست. اما آیا همهی اینها بدون کم و کاست تأیید قاطع دکترین بختیار نیست که او چهل و یک سال پیش به روشنی تمام اعلام داشت و خود او و یارانش، به بهای جان و هستی بسیاری از آنان، درسراسر این مدت بر آن تأکیدورزیدهاند.
بخش سوم
ـ دیگرتجربههای اپوزیسیون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ واژهی فتیش (یا شیئ ـ وارهی ساخته شده)، از یک ریشهی هندواروپایی است که در لاتین به صورت فعل فاسِرِه (facere) به معانی کردن و ساختن دیده میشود، و در زبانهای اروپایی مشتقات بسیار دارد.
۲ نک. از همین نویسنده، برگ هایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار، بخش سوم.
۳ نک. از همین نویسنده، آتشسوزی سینما رکس آبادان.
۴ ویدئوی آقای عبدالکریم سروش دربارهی «مشروطهی ایرانی».
۵ دکتر «محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران پس از وقوع انقلاب ایران و از فعالان سیاسی-اجتماعی در کانادا ناآگاهی تاریخی را علت اصلی آنچه او "انقلاب یا کودتای فرهنگی" خواند، میداند»؛ بی بی سی، ۱۶ بهمن ۱۳۸۵.
۶دکتر سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت بختیار، گفت و گو با ف.م. سخن، گویا نیوز، ۱۲ ژوئن ۲۰۲۰.
فرصتهای دگردیسی احمدینژاد، رها جنیدی
ما و تاریخ، ن. واحدی