اما جز در مبارزهی بختیار و جز در دکترین او، مخالفان جمهوری اسلامی طی چهل و یک سال از حیات این رژیم شوم، شایستگی خود را در کدام پیروزی عملی دیگری در سطح ملی نشان دادهاند؟ آیا زمان آن نرسیده که برای نجات تن نیمه جان ملت ایران مخالفان واقعی جمهوری اسلامی، با ابتکارات سازندهای توان بالقوه اما هنوز غیرقابل اندازه گیری خود را به نیروی واقعی و عملی تبدیل کنند؟
انفعال در این زمینه انگیزهها و توجیهات مختلفی دارد. برخی خودداری خویش در این زمینه را چنین توجیه میکنند که مبارزهی اصلی در داخل کشور صورت میگیرد، در نتیجه، گویا اپوزیسیون درون کشور خود قادر است در زمان لازم نیروی ملت را سازمان دهد و ضرورت هرگونه اقدام در این زمینه از عهدهی ما ساقط است. در این پاسخ این واقعیت نادیده گرفته شده که در زیر تیغ سرکوب بیرحمانهی رژیم تا کنون کوچکترین روزنهای به سوی حداقل آزادیهای لازم برای سازماندهی و همآهنگی سرتاسری مبارزات داده نشده و در چنین شرایطی هیچگونه چشم اندازی هم برای آن دیده نمیشود. به همین دلیل نیز هست که مردم و بویژه جوانان بجان آمدهی کشور که پیداست برای همه گونه فداکاری آمادگی دارند، هر بار در برابر فشاهای بیشتر رژیم بر زندگیهای فقیرانه و از هم گسیختهی آنان بدون هیچ طرح و برنامهای به میدان میآیند و، از یک سو با تلفات سنگین بدون کسب نتیجه ناچار از بازگشت به خانههای خود میشوند، و از سوی دیگر در برابر خشونت سبعانهی رژیم ناچار گاه نیز دست به خشونت متقابل میزنند یا در آینده خواهندزد. و چنین وضعی جز این که خشونت کور، عقیم و زیانبخش را در جامعه گسترش دهد حاصلی ندارد. مبارزات پراهمیت کارگران، زنان، معلمان و قشرهای وسیع دیگری از مردم در سالهای اخیر نیز که هر روز به حقوق مادی اولیهی و شأن انسانی آنان تجاوزات بیشتری شده و میشود هیچگونه چشم انداز هماهنگی وسیع در مقیاس ملی ندارند. در نتیجه جز این نمیتوان نتیجه گرفت که عذر یادشده در بالا در واقع نوعی رفع تکلیف از خویش باشد.
کسان دیگری هم که به چنین عذری متوسل نمیشوند هیچ گام واقعاً عملی و واقع بینانهای در جهت تبدیل توان بالقوهی اپوزیسیون به نیروی واقعی برنمی دارند. در کنار تحلیلها و افشاگریها، بیشتر توانشان مصروف تبلیغاتی میشود که، اگر هم ظاهر ایدئولوژیک نداشته باشد، تا جایی که بجای کمک به نزدیک ساختن توانهای بالقوهی اشخاص و گروهها سبب دورماندن آنها از یکدیگر میشود، عملاً ایدئولوژیک است.
یکی از موضوعاتی که به گمان نویسندهی این سطور بطور مسلم بیشتر منشاءِ ایدئولوژیک دارد تا فایدهی عملی، عمده کردن شکل رژیم آینده نسبت به محتوی کنکرت آن است. این برخورد ایدئولوژیک بجای محتوی واقعی و غیرایدئولوژیک نظام آینده مانند اصول دموکراسی و جدایی دین از حکومت (نظام لاییک)، که باید همهی تأکیدها از سوی همه بر آن باشد، بیشتر شکل آن را در نظر دارد، یعنی پرداختن به این که بهتر است شکل نظام مشروطهی سلطنتی باشد یا جمهوری.
نخستین و بزرگترین خطر این رویکرد این است که هیچیک از دو گرایش هوادار این دوشکل نظام نمیتواند اطمینان حاصل کند که در صورت پیروزی گرایش دیگر، در حکومت آن، و حتی تحت دولت موقت آن، دارای حق حیات سیاسی با برخورداری از همهی حقوق دموکراتیک خواهدبود. اینجا سخن ما دربارهی مؤلفههای غیرافراطی این دو گرایش است. در این صورت چگونه میتوان انتظارداشت که این دو نیروی بالقوه با همیاری با یکدیگر پایهی اولیهی یک نیروی سیاسی بالفعل در برابر جمهوری اسلامی را بوجودآورند.
امروز گفتارهای برخی از مشروطه خواهان واقعی مخالف دیکتاتوری گذشته و پایبند به حکومت قانون حتی اگر حاوی حمله به هواداران جمهوری یا متهم ساختن آنها به مسئولیت در پیدایش جمهوری اسلامی نباشد دست کم حاکی از نادیده گرفتن آنهاست. در نقطهی مقابل نیز کمتر فرد یا گروه شناخته شده به هواداری از شکل جمهوری میتوان یافت که در بسیاری از گفتارهای خود با مترادف ساختن شخص پادشاه با نهاد سلطنت و برابر گرفتن این نهاد با اصل نظام مشروطهی سلطنتی این نظام را منشاءِ همهی تیره روزیهای ایران معرفی نکرده ستایش از جمهوری را به حد تقدیس نرساند. هر یک به وفور از ضرورت احترام به آراءِ دیگران و پذیرش کثرت عقاید سیاسی سخن میگوید اما این کثرت برای او در مرز جمهوریخواهی یا مشروطه خواهی سلطنتی متوقف میگردد۱.
هر کس به سادگی میتواند دریابد که در چنین وضعی دستکم نیمی از توان هنوز اندک هر یک از این گرایشها، که باید تماماً صرف کوبیدن پایههای جمهوری اسلامی گردد، در راه طرد گرایش دیگر از میان مخالفان رژیم حاکم به هرزمی رود.
بدون یک پیمانِ ولو ضمنی، اما روشن، میان این دو گرایش آنان چگونه میتوانند اطمینان داشته باشند که در فردای پیروزی احتمالی دیگری از صحنهی فعالیت سیاسی مطرود نخواهندبود. جمهوری اسلامی نظام مافیایی کوردل، مخوف و بیرحمی است که برای بقای خود از هیچ جنایتی فروگذارنکرده و در آینده نیز نخواهدکرد. برای پایین کشیدن چنین دیو خونخواری از قدرت بسیج حداکثر نیروی ملی در همآهنگ ترین شکلها ضرورت حیاتی دارد.
هیچیک از مخالفان دموکرات و در عین حال جدی جمهوری اسلامی آنقدر متشکل و قدرتمند نیستند که بتوانند به خود اجازهی چشم پوشی از نیروهای دموکرات دیگر و، حتی، مبارزهی همزمان، هم با جمهوری اسلامی و هم با گرایش دیگر را بدهند.
آفریدن یک همآهنگی وسیع و دقیق در جبههی ملت نیازمند نیروی فکری و دستگاه سیاسی کارآزموده و پرتوانی است که همهی عناصر لازم برای تشکیل آن در هیچیک از گرایشهای دوگانهی بالا به تنهایی وجود ندارد.
برخی از ناظران نسلهای جوانتر که، در اثر عدم توجه به عمق تاریخی دموکراسی ایرانی که به سنن صدسالهی مشروطیت میرسد، به پتانسیل دموکراتیک جامعهی ما بدبین ترند با مقایسهی وضع کنونی با سالهای پایانی شوروی سابق پیش بینی میکنند که چه بسا تغییرات سیاسی نه به ابتکار و رهبری آزادیخواهان بلکه به دست نیروهای متشکلی چون سپاه پاسداران رخ دهد، و عناصری نظیر باند پوتین در روسیهی پس از گورباچف امور را قبضه کنند و در این صورت کشور ما وارد دور نوینی از دیکتاتوری و مبارزه برای دموکراسی گردد. گرچه تفاوتهای فرهنگ سیاسی جامعهی ایران با روسیه و تاریخ پیروزیهای آزادی در آن یک چنین بدبینی را واقع بینانه نشان نمیدهد، اما با مشاهدهی یک چنین پراکندگی در میان نیروهایی که کمترین کوششی برای آغاز حداقل همآهنگی از خود نشان نمیدهند، نمیتوان به این بدبینان حق نداد۲. در واقع نیز باید گفت که در صورت فقدان یک مرجع رهبری ملی مرکب از عناصری در درون و بیرون کشور برای جهت دادن به مبارزات متنوع و گسترده اما بی شکل مردم، خطر این که طی آشوبها و درگیریهای آینده در جامعه جابجایی هایی در قطبهای رهبری جمهوری اسلامی به شکل کنونی آن پایان دهد، اما شکل جدیدی نه الزاماً دموکراتیک تر را جانشین آن سازد، منتفی نیست. بطور کلی در سیستمهای سیاسی غیردموکراتیک امکان پیش بینی دقیق گسستها و شکلی که این حوادث به خود میگیرند بسی دشوارتر از تحولات در سیستمهای دموکراتیک است زیرا این پدیدهها بیشتر به زمین لرزه میمانند تا به باران و سیل که امروزه علل جوّی آنها به میزان بسیار از پیش قابل مشاهده و محاسبهاند. اگر به همین یک دلیل نیز باشد هیچیک از خواستاران یک آیندهی دموکراتیک برای ایران نمیتوانند و حق ندارند با کوشش از هم اکنون برای نزدیک ساختن و گردآوردن حداکثر نیروهای هوادار دموکراسی از احتمال موفقیت نیروهای اقتدارطلب و فاسد در حوادث سیاسی آیندهی نزدیک نکاهند.
نه میتوان از جمهوریخواهان غیردگماتیک خواست که از گزینش خود چشم بپوشند نه از هواداران مشروطهی پادشاهی انتظار داشت که انتخاب خود را به کنارنهند. اما آنان باید بپذیرند که سرعت دادن به پایان جمهوری اسلامی و پیشگیری از جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر به نامی متفاوت از هر هدفی والاتر است و هر دو میتوانند بدون چشم پوشی از رجحان خود دربارهی شکل نظام آینده دست یاری به سوی هواداران خواست متقابل دراز کنند و راه تحقق خواست مشترک یعنی: حاکمیت ملی و دموکراسی ضامن آن و جدایی دین از حکومت (نظام لاییک) را، که از لوازم حتمی آن است، هموارکنند. تنها این همیاری و وجود ارگانهای مدیریت آن است که اجازه خواهدداد اشکال گوناگون نافرمانی مدنیِ خشونت پرهیز که تا کنون بطور خودانگیخته از سوی نیروهای مختلف اجتماعی به کاربرده شده وسعت یافته، با هماهنگی بیشتر، و سپس در هر فرصت مناسب با دامنهی گسترده تر مورد استفاده قرارگیرد تا مرحلهای که به مدد اعتصابات سرتاسری اهرمهای سرکوب نظام زور و قلدری یکی پس از دیگری ازکاربیافتد و ارادهی دستگاه رهبری آن فلج گردد. تنها با درپیش گرفتن چنین راهی است که توان بالقوه اما هنوز نازای مخالفان جمهوری اسلامی به نیروی شکنندهای واقعی، شناخته شده و قابل احترام تبدیل خواهد شد.
تردید نباید داشت که شاهراه پیروزی ملت از چنین یاری متقابل و نیل به هماهنگی و همصدایی در این راه میگذرد و بطور قطع نسل جوان ازخودگذشته، فعال و پرتوان کشور با شادی به پیشواز هر اتحادی خواهدرفت که پیروزی او در فداکاریهایش را در رأس هر چیز دیگر در مد نظرداشته باشد.
از موضوعات دیگری که از همان نخستین روزها بر سر آنها نیز اختلاف نظر وجودداشته سیاست خارجی و به اصطلاح «دیپلماسی» جمهوری اسلامی بوده و هست. نیروهای استالینیست، و در پیشاپیش آنها حزب توده میکوشیدند تا ائتلاف یکجانبهی خود با ارتجاع توتالیتر خمینی را به نام خصلت به اصطلاح «ضدامپریالیستی» این رژیم و دشمنی آن با «آمریکای جهانخوار» توجیه کنند. آنها با اینگونه شعارها، با «لیبرال» خواندن هواداران دموکراسی و قانون و بستن آنها به آمریکا با یک تیر دو نشانه را میزدند: تکفیر آزادیخواهان و پراکندن نفرت علیه آمریکا. گاه دیده میشود که برخی از افراد و گروهکهای مدعی موضع ملی نیز، که البته به حساب نمیآیند، از همین موضع پیروی کردهاند یا هنوز میکنند. اگر برای یک حزب تا مغز استخوان استالینیست مانند حزب توده یک چنین موضعگیری جای تعجب نداشت و ندارد برای هر فرد یا گروه مدعی پیروی از خط مشی نهضت ملی که حاکمیت ملی، یعنی آزادی ملت در تعیین مصالح خود را بنیاد همه چیز میداند چنین موضعی شگفت انگیزاست. زیرا این تصور که حاکمیتی در برابر ارادهی ملت قرارداشته باشد، و به زور سرکوب این اراده را از معادلات حذف کند، و در همان حال بتواند دارای یک دیپلماسی ملی و منطبق با منافع درازمدت آن ملت نیز باشد از سوی یک گروه معتقد به حاکمیت ملی و مدعی پیروی از مصدق تناقض آمیز است. به عبارت دیگر به فرض دشمنی سیستماتیک هیأت حاکمهی یک کشور با یک یا چند قدرت بزرگ جهان چنین رفتاری به هیچ روی دال بر استقلال آن قدرت در سیاست خارجی نخواهد بود. اینگونه افراد تحریمهای غرب و سازمان ملل علیه برنامهی هستهای ایران، «ایستادگی» شرارت آمیز جمهوری اسلامی در برابر آن، و فقر، بیکاری و گرسنگی مردم و دیگر نتایج سقوط اقتصادی کشور را دلیل درستی نظر خود میدانند. اما هیچگاه به این پرسش پاسخ نمیدهند که نظامی که قصد درگیری با آمریکا را داشت، و برای تقویت بنیهی مادی کشور به صورتی که در ۱۳۵۷ آن را به ارث برده بود و استفاده از آن برای ساختن اقتصادی که بتواند در برابر هر تحریمی ایستادگی کند چهل سال فرصت داشت چرا نتوانست از عهدهی این کار برآید تا در برابر فشار آمریکا یا هر زورگوی دیگری بدین درجه از ذلت و خواری دچار نگردد. از این گذشته، بیشتر کشورهای جهان در برابر آمریکا استقلال دارند و اگر استقلال کشوری در برابر آمریکا میتوانست سبب تحریمهای آمریکا علیه آنان باشد میبایست بخش اعظم کشورهای جهان تحت تحریم این کشور میبودند، در حالی که بیشتر آنها بهترین روابط را با آن دولت دارند. هر کس میداند که جبهه گیری علیه غرب به تنهایی هرگز دال بر استقلال نبوده و نیست. در تمام طول دوران پس از جنگ جهانی دوم همهی رژیمهای اروپای شرقی در موضع مخالفت با غرب و به اصطلاح خودشان «اردوگاه امپریالیسم» بودند و حتی با عضویت در «پیمان ورشو» به نام دفاع از «اردوگاه زحمتکشان جهان» و سرکوب جنبشهای آزادیخواهی در آلمان شرقی، مجارستان، چکوسلواکی و لهستان به دست نیروهای این پیمان، به این موضع خود قاطعیت و یکپارچگی نیز بخشیده بودند. اما در همان زمان هم هر کس میدانست که این موضع نه نتیجهی استقلال این کشورها بلکه، درست به عکس، ناشی از وابستگی آنها در برابر «برادر بزرگ»، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق بود که از این «اردوگاه» حصار و حائلی برای مطامع امپریالیستی خود ساخته بود و به نام آن و با کمک ارتش آن هر صدای آزادیخواهی در آن کشورها را در نطفه خفه میکرد. امروز نیز، درگیری سیستماتیک با دولت آمریکا و دیگر دولتهای غربی، که با تسخیر سفارت آمریکا شروع شد، و چهل سال است با انواع گانگستریسم بین المللی، مانند انفجار قرارگاه تفنگداران دریایی آمریکا و قتل نیروهای فرانسوی در بیروت، به قتل رساندن دهها تن از مخالفان ایرانی در کشورهای محل پناهندگی آنان، گروگان گرفتن اتباع خارجی از راه زندانی کردن و سعی در معاوضهی آنها در برابر تروریستهای خود، ادامه داشته، نه نشان استقلال کشور بلکه گواه بر عدم حاکمیت ملت ایران بر مصالح خویش است. دشمنی ماجراجویانه با همهی کشورهای غربی و همسایگان عرب، اعم از این که نتیجهی نفوذ «قدرتهای دوست» در شرق باشد یا حاصل بلندپروازیهای «انقلابی» شیعی برای صدور انقلاب به جهان و «هدایت بشریت به سوی سعادت ابدی»، در هر حال، ربطی به استقلال ندارد؛ زیرا سیاست جنون آمیزی که باید الزاماً همراه با انزوای دیپلماتیک در برابر بخشی از بزرگ ترین قدرتهای جهان باشد، دیر یا زود وابستگی به قدرتهای مخالف آنها را به دنبال خواهد داشت؛ چنان که در مورد جمهوری اسلامی حضرات و کرنشهای چاکرانهی آن در برابر روسیهی پوتین و چشم پوشی از بزرگترین منافع ملی ما در برابر این قدرت زیادت خواه، از جمله در کنوانسیون دریای مازندران داشته و، باز، مانند آنچه امروز در حاتم بخشیهای ایران برباددهِ آنان در برابر غول توتالیتر چین شاهد آنیم، دارد. افزون بر اینها اگر تحت یک نظام دموکراتیک، در زمان معینی منافع ملی ما ایرانیان، در برابر منافع یا رفتارهای هر کشور دیگری قرارگرفت، ضمن آن که باید با تمام نیروی ملی و همهی تدابیر خردمندانه از آنها دفاع کرد، چنین موقعیتی نمیتواند و نباید دلیل دشمنی ابدی کشور ما با آن قدرت خارجی گردد زیرا هیچ کشوری نه دوست همشیگی دارد نه دشمن همیشگی. کودتای ۲۸ مرداد و نتایج آن علیه استقلال و منافع ملی ما بود و گذشته ازاین که ملت ما در برابر آن به شکلهای گوناگون ایستادگی کرد هرگز نیز آن را از خاطرهی ملی خود حذف نمیکند. اما نه این حادثه و نه هیچ حادثهی دیگری ازاین نوع نمیباید تعیین کنندهی همیشگی و ابدی چگونگی روابط ملی ما با آمریکا و انگلستان، قدرت هایی که مسئول آن کودتا بودند، باشد. از این گذشته اگر هم این حادثهی تاریخی مهم باید به ما دقت بیشتری را در انتخابهای نهضت ملی در سیاست بین المللی بیاموزد، برای قدرتی که امروز بر کشور حکومت میراند ـ قدرتی که هم در ۱۳۳۲ و هم در ۱۳۵۷ با قدرت خارجی اصلی دخیل در آن کودتا همدست و از آن متنفع بوده ـ جایی برای دشمنی با «شیطان بزرگ» باقی نمیگذارد؛ خمینی که هم در ۲۸ مرداد پیرو و همکار بهبهانی، یکی از سران اصلی آن توطئه بوده، هم در ۱۳۵۷ از دولت آمریکای کارتر، در برابر قول ادامهی فروش نفت، کمک خواسته، و هم بنا به اسناد موجود، خاصه گواهی انکارناپذیر شخص سالیوان پشتیبانی این سفیر آمریکا از مؤثرترین عوامل پیروزی او بوده۳، جایی برای گلایه از «آمریکای جهانخوار» ندارد. این حقیقت مهم تاریخی به ما نشان میدهد که دشمنی این رژیم با آمریکا مبتنی بر منافع ملی ما و ناشی از دلائل معقول دیپلماتیک نیست، و تنها از هذیانهای ایدئولوژیک، یعنی برنامهی جنون آمیز صدور انقلاب، و به اعتراف خودشان، به منظور «حکومت بر بشریت» سرچشمه میگیرد. بنا بر این برای هواداران نهضت ملی ایران، که باید بتوانند حساب دولت آمریکا را از سیاست خارجی امثال دونالد ترامپ تفکیک کنند، هیچ دلیلی بر دشمنی دائمی با این دولت وجودندارد و آنان باید از هم اکنون نیز در این مورد حساب خود را از حساب جمهوری اسلامی جدانگهدارند.
در مقابل، میمانند برخی از هواداران دیکتاتوری گذشته و مجاهدین، و مواضع آنان نسبت به دولت آمریکا. بخشی از گرایش اول، بنا بر رویکردی عامیانه، افسانهی «کنفرانس گوادلوپ» را پیش کشیده، پرزیدنت کارتر را مسئول به قدرت رسیدن خمینی میدانند، در حالی که، در گوادلوپ، چنان که ما در مقالهی دیگری نشان داده بودیم۴، هیچ تصمیمی گرفته نشده بود؛ درعوض سالیوان بود که در تهران، خودسرانه و برخلاف نظر دولت متبوع خود ارتش را به همکاری با خمینی تشویق کرده بود و این دو موضوع را باید بکلی از هم جداکرد. عجب آن که همین گرایش نیز هست که بجای اعتقاد به برچیدن جمهوری اسلامی به دست ملت ایران، از دولت آمریکا و بویژه آمریکای دونالد ترامپ انتظار دارد این کار را بجای ما انجام دهد!
از سوی دیگر بعضی نیز برای همین منظور داوطلب همکاری با آمریکا هستند. اما به بهانهی چنین واقعیاتی نمیتوان ادعا کرد که آنان:
«برای برپا کردن یک "انقلاب رنگی" از نارضایی بحق مردم در مورد تأمین معیشت روزانه و کمبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی سوء استفاده میکنند و با ایجاد نفرت موجب تشدید شورشها و ناآرامیهای مدنی در کشور میشوند.»
«شورش» نامیدن اعتراضات مردم، با همان زبان و واژگان رژیم، و این ادعا که گویا عوامل خارجی هستند که با تبلیغات خود در مردم نسبت به این رژیم «ایجاد نفرت میکنند»، یعنی این ادعا که نفرت مردم از این دستگاه علت اصیل داخلی ندارد، به یک مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی نمیبرازد و بوی همزبانی با سرکوبگران را میدهد.
در رژیم توتالیتر و خون آشام ملایان سخن از «سوءِ استفاده» از «کمبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی» (!) برای «ایجاد نفرت»، درباره هر نیرویی باشد، شوخی زننده، بل مشکوکی است؛ آیا در رژیمی که هزاران تن از جوانان را تنها به جرم اعتراض به سه برابر کردن بهای بنزین به گلوله میبندند، و بجای مجازات قاتلانِ مسافران هواپیمای اوکرایینی معترضان به این جنایت را محکوم به اعدام میکنند ما تنها با «کمبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی» سروکار داریم و «نفرت» از رژیم نتیجهی تبلیغات خارجی است؟! آیا چهل و یک سال مقاومت ملت ایران و هزاران کشته نیز نتیجهی تبلیغات خارجی بوده است؟
منشاءِ مبارزهی مردمِ سوریه با رژیم خون و جنایت خاندان اسد، جنایات خود این رژیم است، آن هم با کمکهای وسیع و رسمی ارتش روسیهی پوتین و نیروی قدس جمهوری اسلامی؛ آن را به گردن «شیطان بزرگ» گذاردن نیز وظیفهی دستگاههای تبلیغاتی جمهوری ملایان است که بخوبی انجام میدهند؛ اما شنیدن چنین ادعایی از مدعیان مخالفت با جمهوری اسلامی چنان حیرت انگیز است که باورکردنی نیست؛ از این شگفت تر این است که یک مدعی پیروی از راه مصدق مسئولیت طغیان ملت لبنان در برابر حکومت مافیایی و ورشکستهی این کشور و علیه دخالتهای جمهوری اسلامی در امور آن به دست حزب الله را، همزبان با ارگانهای تبلیغاتی جمهوری ملایان، بر گردن «آمریکای جهانخوار» بیاندازد. اشارهی ما در اینجا به امثال اکبر گنجی نیست که روزی «ایدئولوگ» سپاه پاسداران بوده و امروز هم روشن نیست چه نقشی بازی میکند؛ به کسانی است که ادعای پیروی از راه مصدق و هواداری از شاپور بختیار را دارند و سخنانی درخور حسین شریعتمداری را بر قلم جاری میکنند. مدام از تحریمهای ترامپ گفتن و ازیادبردنِ تحریکات جمهوری اسلامی که بهانهی لازم را به او میدهد بیان حقیقت نیست. کسانی که پس از چهل ودو سال تحریکات و رفتاری سراسر باخت، هنوز نمیدانند کسی که باد میکارد طوفان درومی کند حق ندارند از تحریمهای قدرتی که از هیچ گستاخی نسبت به آن خودداری نکردهاند شاکی باشند. این نیز که بهای این وضع را ملت ایران با فقر و استیصال خود میپردازد گناه این حاکمان است که دفاع از منافع این ملت را به دروغ برعهده گرفتهاند، نه گناه یک قدرت بیگانه که چنین تعهدی نسبت به ملت ایران ندارد. به صرف موشک پرانیهای ماجراجویانهی جمهوری اسلامی نیز یک «قدرت منطقه ای» از آن تراشیدن افسانهای است که تنها «تحلیلگران» خوش خیال را دلخوش میکند، زیرا کشوری که ارزش پول ملیاش در چهل سال گذشته به حدود یک چهارهزارم ارزش پیشین خود رسیده، مردمش، پس از دورانی از یک رفاه نسبی امروز برای نان شب معطلاند و اعضاء بدن یا نوزادان خود را میفروشند هیچ قدرتی نیست که منطقهای باشد یا جز آن. امروز کار حاکمان کشوری که پتانسیل انسانی، فرهنگی و طبیعی آن را داشت که مانند ژاپن یک قدرت جهانی گردد، تنها عربده جویی است.
رژیم جمهوری اسلامی دشمن ذاتی ملت ایران است و نجات این ملت بدون ریشه کن کردن آن، چه به صورت «رنگین» و چه «بیرنگ» ممکن نیست. از سوی دیگر کشور آمریکا نه دوست ملت ایران است و نه دشمن آن. تنها یک نظام ایرانی مستقل، دموکراتیک و صلح طلب است که میتواند از دولتهای آمریکا، و هر دولت دیگری، بخواهد که به منافع ما احترام گذارند. دیپلماسی مبتنی بر اصولی است که یکی از آنها احترام متقابل است. بدون احترام به دیگران نمیتوان از آنان انتظار احترام داشت. تجاوز به خاک دیگران که ساحت سفارت بخشی از آن بشمار میرود نه تنها هتک این احترام متقابل است بلکه دست آنان را برای تجاوز متقابل به ما بازمی گذارد. ما نمیتوانیم سیاست بین المللی خود را مانند هیتلر بر دیپلماسی گانگستری، تجاوز به دیگران و تروریسم بین المللی (که قتل رهبران خود ما شاهد انکارناپذیر آن است) بنا کنیم اما در مقابل از دیگران بخواهیم که منافع ما را رعایت کنند. مبارزهی ما علیه جمهوری اسلامی است و نوع روابط ما با هر دولت بیگانهای نیز، ضمن رعایت حقوق بین المللی، از این اصل تبعیت میکند، نه به عکس.
مخالفان مصمم و جدی جمهوری اسلامی باید بر سر این اصل نیز به توافق برسند. بدون چنین تفاهمی هماهنگی در مبارزه امکان پذیر نخواهدبود.
بطور خلاصه، مبنای اتحادعمل میان مخالفان اصولی جمهوری اسلامی نه میتواند مبارزه برای استقرار یکی از دو شکل حکومتی سلطنت یا جمهوری باشد و نه بنای دشمنی بی دلیل با بخشی از دولتها و دوستی باز هم بی دلیل با بخش دیگری از آنها. چنین اتحاد عملی تنها میتواند و میبایست میان نیروهایی صورت گیرد که خواهان حاکمیت ملی یعنی نظام دموکراتیک اعم از جمهوری یا مشروطهی سلطنتی و جدایی دین از حکومت باشند و در سیاست خارجی نیز نه از بلوک بندیهای ایدئولوژیک بلکه تنها و تنها از منافع ملی و دفاع از حقوق بشر پیروی کنند. عدم توجه به این اصول کمک به تداوم پراکندگی کنونی و تقسیم توان بالقوهی مخالفان جمهوری اسلامی و در نتیجه یاری رساندن عملی به ادامهی این رژیم جهنمی است.
تاریخ دموکراسی ایران از فردای جمهوری اسلامی آغاز نمیشود که بتوان آن را به هرگونهای نوشت. این تاریخ با نهضت مشروطیت و صدور فرمان مشروطه آغاز شده، چند دورهی کوتاه و بلند پیروزی داشته که آخرین آنها دولت مشروطهی شاپور بختیار بوده؛ میان این دولت و دموکراسی آیندهی ایران «جمهوری اسلامی پرانتز سیاهی است که باید بسته شود و بسته خواهد شد» (شاپور بختیار). با پایان این پرانتز سیاه دموکراسی ایران حیات خود را ازسرخواهدگرفت و این ادامهی حیات همان احیاء مشروطیت خواهد بود؛ خواه نام آن جمهوری باشد خواه مشروطهی سلطنتی.
عنوان این نوشته پرسش دربارهی برتری مخالفان جمهوری اسلامی بر حکمرانان این نظام بود. حال زمان پاسخ رسیده است.
بر اساس همهی آنچه گفته شد تحقق برنامهی بالا، یعنی بازگشت حقوق ملت به ملت در گرو آن است که مخالفان جمهوری اسلامی رشد فکری لازم برای نیل به این منظور را که تنها معیار برتری آنان بر سران آن نظام جهنمی است در عمل نشان دهند. بدون قبول و تحمل یکدیگر که مهترین معیار فرهنگ و روحیهی دموکراتیک ماست نمیتوان مدعی چنین رشدی بود؛ و تا تحقق چنین واقعیتی ادعای برتری بر جمهوری اسلامی تنها بر روی کاغذ خواهد ماند.
به پیش به سوی همیاری و همصدایی برای پیروزی نهایی بر زور و تباهی و اثبات عملی برتری بر غاصبان حقوق ملت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ به عنوان نمونه این پاراگراف از نوشتهی آقای منصور فرهنگ، چه باید کرد؟ پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۹، را، که پیام آن به بیانهای گوناگون در این مقاله تکرارشده، نقل میکنیم:
«ناهنجاریهای رفتاری و موانع مدارا در بر خورد با رقبای فردی، گروهی و حزبی ریشه در فرهنگ سیاسی متاثر از قرنها زندگی در استبداد دارد. لذا رفتار دموکراتیک برای ما ایرانیان، یعنی پذیرش کثرتگرائی و احترام به نظریّات و انتقادات رقبا نیاز به مدارا و مهار عادات و احساسات روانی و تاریخی دارد. نکته مهمی که ایرانیان آرزومند به دموکراسی و کثرتگرائی باید به آن توجّه داشه باشند این است که موانع رشد دموکراسی در میهن ما محدود به سلطه حاکمیّت استبداد نیست، بلکه این فرهنگ سیاسی کشور است که باید از بلایای سنّت دیرینه استبداد رهائی یابد. این فرهنگ ناسازگار با تنوّع بینش و تحلیل و مداراجوئی بر رفتار و کردار بسیاری از فعّالین سیاسی ایران تأثیر گذار است.» [ت. ا. ]
اما در سراسر همین نوشته نیز «کثرت گرایی» نویسنده به جمهوریخواهان محدود میشود.
۲ «یک گروه ممکن است به عنوان اجتماعی مجازی آغاز به کار کند اما به منظور رشد واقعی ناگزیر از آن است که ریشهها را در جهان واقعی نیز فعال کند. (...) برپایی یک انقلاب واقعی دیر یا زود نیازمند ایثارهایی است که انسانهای واقعی باید آنها را انجام دهند. به همین دلیل است که شبکههای اجتماعی با همه ظرفیت خود هرگز جای احزاب سیاسی، سندیکاها، انجمنها، NGOها و هم اندیشیهای چهره به چهره را نخواهند گرفت. مادامی که شکاف میان فعالیتهای مجازی (online) و واقعی (offline) پر نشده و کنشگران موفق به پل زدن میان آنها نشوند اتفاق خاصی رخ نخواهد داد.
نک. حامد آیینه وند،، از طوفان توییتری تا طوفان خیابانی، حامد آئینهوند، گویا نیوز، ۲۴ ژوییه ۲۰۲۰.
۳ نک. از همین نویسنده، برگ هایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار، بخش سوم.
۴ همان، بخش یکم.