گفتوگو با ناصر مهاجر
منتشر شد به زبان انگلیسی: «صداهای یک کشتار جمعی»، مجموعه مقاله با زیر عنوان «روایتها و داستانهای ناگفته از زندگی و مرگ در ایران سال ۱۳۶۷»، گردآوری و تدوین از ناصر مهاجر.
کتابی درباره کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷
Voices of a Massacre: Untold Stories of Life and Death in Iran, 1988. Compiled and edited by NASSER MOHAJER, Foreword by Angela Davis. Oneworld 2020
کتاب، علیه فراموشی است و برای گفتن داستانهای ناگفته زندگی و مرگ در ایران، اینک برای انگلیسیزبانان.
کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» حاصل تلاش ۱۰ ساله ناصر مهاجر است.
ناصر مهاجر، پژوهشگر تاریخ معاصر است. کتابهایی که تألیف کرده، از آثار ممتاز مرجع در زمینه جنبش زنان، جنبش چپ، مهاجرت و تاریخنگاری زندان به شمار میآیند.
مقدمه کتاب را آنجلا دیویس، فعال سیاسی چپ و از مدافعان سرشناس حقوق کارگران، زنان، سیاهپوستان و مهاجران در آمریکا نوشته است.
فصل نخست کتاب به قلم خود ناصر مهاجر است. این مقاله خواننده را با زمینه و روند «کشتار بزرگ» در تابستان ۱۳۶۷ در زندانهای سیاسی ایران آشنا میکند.
فصل دوم صداهای کسانی است که خوشبختانه زنده ماندهاند.
فصل سوم به شرح کشتار در زندانهای شهرستانها اختصاص دارد.
فصل چهارم درباره «مادران خاوران» است؛ جمع مادرانی که مدفن فرزندانشان در گورستان خاوران در جاده خراسان تهران را به نماد تلاش برای یادآوری و مبارزه علیه فراموشی تبدیل کردند.
در فصل بعد جمعی از فرزندان اعدامشدگان سخن میگویند.
فصل ششم به موضوع دادخواهی اختصاص دارد.
کتاب ۴۸۰ صفحهای را که میگشاییم با یادداشتهای تحسینآمیز جودیت باتلر، فیلسوف، یرواند آبراهیمیان، مورخ، لیزا گونتر، استاد فلسفه سیاسی، شهرزاد مجاب، استاد آموزش و مطالعات زنان و پیام اخوان، استاد حقوق بینالملل، مواجه میشویم. همه بر اهمیت کتاب برای یادآوری و دادخواهی تأکید کردهاند.
گفتوگو با ناصر مهاجر
به مناسبت انتشار کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» با ناصر مهاجر گفتوگو کردهایم.
زمانه- اولین نکتهای که شاید پیش از ورود به متن کتاب مهم و قابل توجه باشد، انتشار آن به زبان انگلیسی است. چرا این کتاب به زبان انگلیسی منتشر شده است؟ طبیعتا کم نیستند مخاطبان غیرفارسی زبانی که اطلاعی از کشتار دهه ۶۰ و سال ۶۷ در ایران ندارند. آگاهسازی آنان (که احتمالا از اهداف این کتاب است) چه کمکی میتواند به پیشبرد امر دادخواهی کشتار ۶۷ بکند؟
ناصر مهاجر- به دلایل گوناگون این کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده. یکی به خاطر این است که فرزندان ما در خارج از کشور بزرگ شدهاند. بچههای نسل تبعیدی و مهاجری که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به خارج از کشور آمدهاند. خب بسیاری از آنها فارسی نمیدانند و همیشه از ما پرسیدهاند که ماجرا چه بوده؟ چه شد که به خارج مهاجرت کردید؟ چه شد که نزدیکان ما از بین رفتند؟ دلایل این کشتارها چه بود و سوالاتی از این دست. بنابراین یکی از پرسشهایی که برای نسل پس از ما در طول این سالها بهجود آمده این است که چرا چنین شد؟ یکی از مسائلی که ذهن مرا مشغول میکرد، بیتردید این بود که بتوانم به سوالاتی که این نسل دارند، در حد امکانات خودم پاسخ بدهم.
دوم اینکه من به عنوان کسی که در حوزه تاریخ پژوهش میکنم، گاهی به انگلیسی نوشتهام و مطلب به انگلیسی هم کم ندارم، به ویژه اینکه بسیاری از همکاران و تاریخ نگاران همیشه پرسشهای مهمی درباره تاریخ ۱۳۶۷ دارند مبنی بر اینکه چرا این جنایت در نهایت سبعیت صورت گرفت؟ یا چرا این اتفاق افتاد؟
عامل سوم جنبش جهانیای است که در حال حاضر هم وجود دارد و حساسیت خود را نسبت به آنچه در جاهای مختلف دنیا میگذرد، نشان داده است. بنابراین برای بشریت مهم است که بدانند یکی از بزرگترین جنایات ربع آخر قرن بیستم در ایران انجام شد و آن کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ بود. این جنایت مثل بسیاری از جنایات دهشتناک دیگر در هالهای از ابهام میماند تا زمانی که عدهای بیایند و درباره آن کار کنند و نوری به آن بتابانند و به جنبش دادخواهی یاری برسانند.
- توضیح شما درباره فصلبندی کتاب چیست و آیا خودتان برنامهای برای انتشار این کتاب به فارسی دارید؟
- اولین نکتهای که باید درباره کتاب بگویم این است که من نهایت تلاش خود را انجام دادم تا در این کتاب هیچ صدایی و هیچ نامی از جانباختگان سال ۱۳۶۷ حذف نشود. در حقیقت کوشش بر این بوده است تا کتاب همه صداها را در درون خود داشته باشد. همه فریادهایی که در آن زمان بلند شد در خود داشته باشد. بنابراین در این کتاب تمایزی میان یک زندانی سیاسی با زندانی سیاسی دیگر دیده نمیشود. اگر یک گرایش فکری یا نامی هم در درون این کتاب گنجانده نشده، دلیلش این نیست که آن فرد یا گرایش فکری را کنار گذاشته باشیم بلکه هر صدایی که در این کتاب لحاظ شده، پس از اینکه درباره اصالت شهادت یقین حاصل کردهایم، در کتاب آمده است. اما کتاب به چه شکل تنظیم شده است؟
فصل اول کتاب را به زندان زنان اختصاص دادیم. در این فصل زنان زندانی با گرایشهای فکری گوناگون در آن دوره شهادت میدهند که در تابستان و پاییز سال ۶۷ چه دیدهاند. برخی از این زنان آنچه که دیدهاند را به قبلتر هم تعمیم میدهند و میگویند نشانههای این کشتار را بسی پیشتر از سال ۱۳۶۷ دیده بودند. این مسأله یک واقعیت تاریخی است که در مورد بخش دوم کتاب هم عینا میبینیم.
در جریان کشتار ۶۷ در زندان زنان اما فقط زنان مجاهد اعدام شدند و زنان چپگرا اعدام نشدند؛ فقط یک مورد آنهم خانم فاطمه مدرسی اعدام شد.
بخش دوم کتاب به زندانیان سیاسی مرد اختصاص داده شده است. در زندان مردان بیشترین شمار کشتهشدگان از سازمان مجاهدین خلق بودند اما اعدام را از هیچکسی دریغ نکردند؛ حتی بسیاری از اعضای حزب توده ایران از جمله افراد سالمند را از بین بردند. بنابراین بخش دوم کتاب به شهادت مردان زندانی در سال ۶۷ اختصاص پیدا کرده است.
بخش سوم کتاب به آنچه در شهرستانها گذشت اختصاص یافته. البته طبیعی است برای کتابی که میخواهد به کل داستان ۶۷ نگاهی داشته باشد، غیرممکن است بتواند تکتک زندانهای شهرستانها را مورد بررسی قرار دهد. به همین دلیل در این بخش یک مقاله به اختصار نوشته شده که در آن به آنچه در زندان شهرستانها رخ داده، پرداخته شده اس.
بخش چهارم کتاب به خانوادهها و فعالیتهای آنان مربوط میشود. میدانیم اولین منابعی که خبر کشتار را به بیرون فرستادند خانوادهها بودند و میدانیم چه داغی بر دلشان نشست وقتی فهمیدند مدتها به آنها دروغ گفتهاند. در آن دوران اجازه نداشتند سراغ فرزندان خود بروند و به آنها به دروغ گفته میشد که فعلا ملاقاتها ممنوع است یا بهانههای گوناگون دیگری میآوردند. در این بخش از کتاب خانوادهها هم آمدهاند و درباره آنچه در آن روزها دیدند، شنیدند، احساس کردند و زیستند، شهادت دادند. حتی از اینکه نتوانستند جنازه زندانیان سیاسی اعدام شده را تحویل بگیرند، تعریف کردهاند.
یکی از مشکلاتی که در آن زمان مطرح بود، مسأله پیدا کردن گور دسته جمعی این زندانیان بود. در این بخش همچنین برخی از نامههایی که خانواده زندانیان به مجامع بینالملل از جمله نمایندگان سازمان ملل متحد نوشتهاند به صورت سند آمده است. همینطور به جنبش مادران خاوران پرداخته شده است. مادران خاوران جنبش مهمی بود برای اینکه این مسأله را مطرح کند و در خارج از کشور خبرر سانی کنند و در خارج از کشور به این جنبش پرداخته شده و برخی از مادران خاوران معرفی شدهاند.
بخش پنجم کتاب به فرزندان کشتهشدگان اختصاص یافته است. اینکه آنها این فاجعه را چگونه زیستهاند؟ چه کسانی که در ایران بودند و چه کسانی که از ایران خارج شدند مثلا همسری که خودش هم فعال سیاسی بوده و شوهرش در زندان از او خواسته بود از ایران فرار کند. چنین کسانی کم نبودند. دسترسی ما طبیعتا به فرزندان و خانوادههای کشته شدگانی که در ایران هستند کمتر بود و این یکی از نقیصهها و کمبودهای این کتاب است. اگر هم به کسانی دسترسی داشتیم از لحاظ امنیتی خیالمان راحت نبود تا بتوانیم شهادت آنها را در کتاب بیاوریم.
بخش دیگری که به عنوان فصل پایانی و پشت سر همین داستانهای فرزندان آمده، بخش مربوط به دادخواهیست. ما تاکنون توانستهایم سه گرایش عمده دادخواهی را در میان جامعه ایرانیان تبعیدی و بازماندگانی که در داخل هستند، ردیابی کنیم و بدون اینکه سمتگیری داشته باشیم، هر سه را از سوی سخنگویان هر سه گرایش بازتاب دادیم.
کتاب سه پیوست دارد. یکی انعکاس این کشتار در مطبوعات فرنگی است که چگونگی پوشش اخبار مربوط به این کشتار توسط مطبوعات فرنگی منعکس شده است. جالب است که از روز اول تا زمانی که در سال ۱۳۶۸ تعدادی از زندانیان را آزاد کردند، میبینیم چقدر اختلاف در میان اولین خبرهایی که در روزنامههای معتبر فرنگی مثل نیویورک تایمز، واشنگتن پست، لوموند و تایمز آمده تا واکنش مقامهای بلندپایه کشورهای اروپایی و آمریکا وجود دارد که این موضوع بررسی شده است.
همچنین ناچار شدیم به شکل کوتاه، دائره المعارفی و البته بیطرفانه، احزاب سیاسیای را که در کتاب آمدهاند به خواننده فرنگی معرفی کنیم. مثلا زمانی که در کتاب نام سازمان چریکهای فدایی خلق، پیکار، رزمندگان و تودهای آمده، نوشتهایم که اینها چه کسانی بودهاند. همچنین تلاش کردهایم تا روزشماری از کشتار به دست دهیم. این بخش از کتاب مربوط به این سه پیوست است به اضافه فتاوی که به عنوان سند بسیار مهمی در کتاب آوردهایم. نامههای خمینی و نامههای منتظری در این زمینه به عنوان دلایل بسیار محکم و موجه و به قول معروف محکمهپسند آوردهایم و ترجمه کردهایم برای استفاده در کارهایی که در آینده بخواهد در مورد دادخواهی صورت بگیرد.
حدود ۸۰ درصد از مطالب کتاب را ما از دوستان خواستیم به زبان فارسی بنویسند و ما به انگلیسی ترجمه کردیم. چند مطلب هم به انگلیسی نوشتیم و برخی دیگر از مطالب هم به قلم زندانیانی است که در این سالها به زبان انگلیسی تسلط پیدا کردهاند. با توجه به اینکه بخش زیادی از مطالب به زبان فارسی نوشته شده، برنامه من این است که این کتاب را حتما به زبان فارسی هم منتشر کنیم.
- در این کتاب حرف از روایتها و داستانهای ناگفته و تازه از قتل عام ۶۷ است؟ چگونه بعد از بیش از سه دهه، هنوز هم داستانهای تازهای وجود دارد از زندگی و مرگ زندانیان سیاسی آن دوران؟
- دستکم تاکنون در تاریخ دیده نشده که این نوع جنایتها پس از گذشت چند دهه، پروندهای مختومه باشند. ما شمار دقیق کشتهشدگان سال ۶۷ را تا همین امروز نمیدانیم و این جنایت تا امروز یک سرّ دولتی است و نه کسانی که در حکومت هستند و نه اصلاحطلبان جمهوری اسلامی که در آن دوره در مقامهای مهم اجرایی بودند، تاکنون درباره این راز دولتی چیزی نگفتند. بنابراین با محاسباتی که انجام شد بهویژه با اتکا به آماری که از دفتر آقای [حسینعلی] منتظری و از طرف شخص ایشان منتشر شد و همچنین با محاسباتی که زندانیان آن دوره داشتهاند، گمان برده میشود که نزدیک پنج هزار نفر اعدام شدهاند.
از طرف دیگر حدود چند هزار نفر از زندانیانی که شمار آنها را هم به دقت و درستی نمیدانیم، شاهد این جنایت بودهاند. بنابراین به همین تعدادی که از زندان آزاد شدهاند، ما روایت و داستان داریم. توجه داشته باشید این خاطراتی که زندانیان آن دوره از تابستان ۶۷ نوشتهاند شاید یک صدم از آن چیزی که وجود داشته هم نباشد. همین خاطراتی که امروز وجود دارد هم کامل نیست. یعنی تعداد زیادی از زندانیان سیاسی پیشین چه در داخل و چه در خارج از کشور هنوز یاد ماندههای خود را ننوشتهاند و شاید تعدادی از آنها هیچوقت ننویسند و به هر حال امروز در اختیار ما نیست.
ما میدانیم به اندازه هر یک نفری که شاهد این ماجرا بود میتواند روایت وجود داشته باشد. هر کس زاویهای و چیزهای متفاوتی را دیده و چیزهایی را ندیده است. فکر میکنم پاسخ شما در این نکته نهفته باشد. به جز این گرفتاری و مشکلی که گفتم، دو مسأله دیگر هم وجود دارد. ما به این زودیها یا شاید هیچوقت قادر نباشیم تصویر کامل و جامعی درباره آنچه در آن روزها در زندانهای ایران اتفاق افتاده، داشته باشیم، چرا که در وهله اول با پدیدهای در درون زندانها روبه رو بودیم به نام توابها. فقط یکی دو نفر از این افراد بعد از زندان گفتند که چه دیدهاند یا چه کردهاند یا چه بلایی به سر دیگران آوردهاند. دوم اینکه زندانبانان در آن دوره هم شهادت خود را ندادهاند و هنوز در مورد نحوه کشتار زندانیان مثلا در فلان زندان بحث وجود دارد. میدانیم که به عنوان مثال در فلان زندان کامل اعدام کردهاند اما اطلاع دقیقی نداریم که به چه صورت کشتهاند. یا چگونه جنازه آنها را دفن کردهاند یا به کجا بردهاند. بنابراین این نکتههای ناگفته فقط مسأله ما نیست.
من هفته پیش دو کتاب جدید را به زبان انگلیسی درباره دوره فاشیسم خواندم. این کتابها حاوی خاطراتی از زندانهای دوره فاشیسم است. اکنون در اسپانیا بهطور مرتب کتاب در این رابطه منتشر میشود. کوشش شده درباره جنایتهایی که پشت درهای بسته صورت گرفته و خواستهاند به طور کلی از اذهان دور بماند، اطلاعرسانی شود. دههها طول میکشد تا بتوانیم با ابعاد این نوع جنایتها آشنا شویم و این نکته را باز تکرار میکنم که شاید هرگز نتوانیم با تمام ابعاد چنین جنایتهایی آشنا شویم.
- طرح مکرر مسائل مرتبط با کشتار زندانیان در دهه ۶۰ و دادخواهی برای آن و همچنین دادخواهی کشتار ۶۷ در نهایت باید ما را به چه نقطهای برسانند؟ علاوه بر تحقق عدالت و محاکمه آمران و عاملان، از این رهگذر دستاوردی برای آیندگان هم وجود دارد؟
- من یادم افتاد به این شعر از حافظ: یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است.
با این پیش درآمدی که گفتم ما شاید به سختی بتوانیم از کلمه «مکرر» استفاده کنیم. نه فقط به خاطر اینکه ما دهها و صدها روایت ناگفته داریم بلکه اینکه ما در این مورد مرتب صحبت میکنیم (اگر اشاره است به مراسمی که سالانه در این زمینه برگزار میشود و امسال هم در آستانه سالگرد این جنایت هستیم)، بیش از هرچیز دیگری کمک میکند به اینکه بتوانیم یک حافظه تاریخی بسازیم؛ دستکم یک حافظه تاریخی مبتنی بر دادههای جدی و دادههایی که از چند سو تأیید شده است. ما هر چقدر بتوانیم روایتهای گوناگونی داشته باشیم، بیتردید میتوانیم بنیادهای محکمتری داشته باشیم برای ساختن یک حافظه تاریخی استوار نسبت به این فاجعهای که اتفاق افتاده است. اگر این کار به درستی صورت بگیرد یعنی این حافظه تاریخی به وجود بیاید، خود این حافظه میتواند دستمایهای باشد برای بسیاری کارهای دیگر که باز بتواند به این حافظه تاریخی کمک کند.
یکی از رهاوردهای برنامههایی که سالانه به مناسبت کشتار سال ۶۷ برگزار میشود، این است که کمک میکند تا حافظه تاریخی را بازتولید کنیم. اگر حافظه تاریخی بازتولید نشود پس از چند نسل از بین میرود یا آنچه از آن باقی میماند بسیار اندک خواهد بود. مثلا میبینم هنوز یکسری روزها را در جهان در کشورهای مختلف جشن میگیرند. به عنوان مثال هنوز در فرانسه روزی را که اشغالگران شکست خوردند جشن میگیرند یا هنوز روزی را که در اروپا جنگ تمام شد، جشن میگیرند. هنوز روز انقلاب کبیر فرانسه، ۱۴ ژوئیه، فتح زندان باستیل را جشن میگیرند. بنابراین ما یک سلسله اقداماتی انجام میدهیم -از ساختن بناهای تاریخی گرفته تا درست کردن سرودها تا نوشتن رمان و نوشتن تئاتر- تا حافظه تاریخی را بازتولید کنیم. تصور کنید برای بازتولید حافظه تاریخی چقدر گوناگونی روایتهای درست و دقیق اهمیت پیدا میکند.
نکته دیگری که باید بگویم این است که شاید بهتر باشد ما از «حافظههای تاریخی» صحبت کنیم چرا که به هر حال هیچ موضوع تاریخیای نیست که یک نگاه به آن وجود داشته باشد. اگر به همین امروز خود نگاه کنیم، درباره اینکه آغاز اختناق فراگیر در ایران چه زمانی بوده، اختلاف نظر وجود دارد.
حافظه تاریخی نیاز به بازسازی و بازتولید دارد. اگر حافظه تاریخی به راههای گوناگون بازتولید نشود نمیتواند استوار بماند. مثلا همین امروز در فرانسه سر کوچه و ساختمانی با سنگنوشته گفته میشود که در اینجا چند نفر برای دفاع از میهن در برابر فاشیستها مبارزه کردند و کشته شدند. پس یک مثال همین سنگنوشتههاست یا اخیرا در آلمان یک هنرمند برجسته کرده کاری جالب کرده و آن اینکه سنگهایی را در سنگفرش خیابانها گذاشته تا اسم یهودیانی که در محلههای مختلف کشته شده بودند بیاورد و به این ترتیب مرتب یادآوری شوند. اینها کمک میکند تا به بازسازی حافظه تاریخی کمک کنیم.
اما چرا از واژه بازسازی استفاده میکنم؟ واژه بازسازی یکجوری در ارتباط با حافظههای تاریخی قرار میگیرد. همچنان فکر میکنم بهتر باشد از حافظههای تاریخی استفاده کنم چون چنانکه گفتم، هیچ رویداد تاریخیای نیست که از آن فقط یک روایت وجود داشته باشد. نیروهای مختلف اجتماعی یک رویداد را یکسان نمیبینند. بنابراین ما با مسألهای روبهرو میشویم که این مسأله به تکثر و چندگانگی روایتها برمیگردد و به این معنا، به تکثر حافظه تاریخی.
این بدین معنی نیست که چون این تکثر و چندگانگی وجود دارد، نتوانیم به اشتراک برسیم. یک حکومت دموکرات و صالح، بیتردید کاری که انجام میدهد این است که یک دستگاه آموزشی مستقل از دولت به وجود بیاورد تا کتابهای تاریخی برای دانشآموزان بنویسد که حداقلهای درستی در مورد یک رویدادی که دهها تفسیر از آن وجود دارد، داشته باشند.
نکته دیگری که در این سوال بسیار مهم مطرح است این است که در مورد محاکمه عاملان و آمران، دو بعد وجود دارد که باید توضیح بدهم. اول اینکه محاکمه کردن این افراد برای آزار و اذیت اینها نیست. درست بر خلاف آنچه که آنها با طرف مقابل کردند، این طرف آن کار را نمیخواهد انجام دهد. جمله معروفی ویکتور هوگو دارد که میگوید: ما به دنبال انتقام نیستیم بلکه ما به دنبال اجرای عدالت هستیم.
اجرای عدالت یعنی چه؟ در یک بعد این است که جامعه بداند چه اتفاقی افتاده است و چرا این عده را کشتند؟ اینها چه کرده بودند؟ به چه شکلی آنها را کشتند و ...
بنابراین این باز به آن حافظه تاریخی و به آن نکتهای که قبلتر گفتم برمیگردد مبنی بر اینکه این جنایتکاران و کسانی که در این جنایت دست داشتهاند هنوز چیزی نگفتهاند.
اصلا بیایند بگویند چه اتفاقی افتاد؟ آقای خمینی به چه دلیل این فتوا را صادر کرد؟ با چه ادلهای این فتوا را صادر کرد؟ ما حدس و گمانها و تحلیلهای خود را داریم.
دومین بعد این مسأله، بعد خصوصی آن است. بالاخره نزدیک به پنج هزار نفر از بین رفتهاند. این افراد خانواده داشته و دارند. حق خانوادههاست که بدانند چرا این عضو از خانواده آنها کشته شده است؟ این زندانیان در کجا و به چه ترتیبی به خاک سپرده شدهاند؟ بنابراین از کنار این داستان نمیشود به هیچ وجه آسان گذشت. چیزی که در بعد فردی و در بعد اجتماعی اهمیت دارد این است که عدالت اجرا شود. یعنی ابتدا آن واقعیت تاریخی گفته شود و بعد کسانی که مجرم بودهاند به سزای جرم خود برسند.
توجه داشته باشید یکی از بزرگترین دستاوردهای اپوزیسیون ایران در طول این سالها این بوده که بخشهای مختلف اپوزیسیون با اجرای حکم اعدام ۱۰۰ درصد مخالفت کردهاند و اعدام را به عنوان یکی از مرده ریگهای مربوط به دوران پیشامدرن و عهد عتیق دیدهاند.
- با توجه به مجموعه بحثهایی که مطرح کردید، دادخواهی کشتار ۶۷ چه تأثیری میتواند بگذارد بر وضعیت امروز ایران و دیگر دادخواهیهای کلان در عصر ما از جمله دادخواهی برای هواپیمای اوکراینی؟
- من باورم این است تا زمانی که حکومت جمهوری اسلامی وجود دارد، امکان دادخواهی نیست. یعنی امکان اینکه در دوران حیات جمهوری اسلامی ایران ما بتوانیم شاهد دادگاهی باشیم که بتواند به این جنایت بزرگ رسیدگی کند و روشن شود که جانیان چه کسانی بودند و چه کردند، وجود ندارد بر خلاف مدلی که در روسیه دوران شوروی دیدیم یا دقیقتر بگویم در شوروی دوران خروشچف دیدیم که در آنجا به ماجرای قتلعامها و جنایات استالین رسیدگی شد و از کسانی که به سیبری فرستاده شدند اعاده حیثیت شد. کسانی که به عنوان عناصر و وابستگان به امپریالیسم مورد تهمت دستگاه امنیتی ک گ ب قرار گرفتند.
من در ایران فعلی و با وجود جمهوری اسلامی مطلقا چنین امکانی برای تشکیل دادگاه نمیبینم. دوم اینکه من این ماجرای هواپیمای اوکراینی را بهعنوان جنایت جنگی میبینم. جنبش دادخواهی برای هواپیمای اوکراینی اصالت و حقانیت دارد و خانوادههایی که در این جنایت داغدار شدند و هر کسی که به دنبال اجرای عدالت است، باید از این جنبش حمایت کند.
یکی از پیشبینیهای من به عنوان کسی که کارم تاریخنگاری است، این است که ما در مدت زمانی نزدیک یا دور با این مسأله روبهرو خواهیم شد که انواع و اقسام جنبشهای دادخواهی را در مملکت ایران ببینیم. با در نظر گرفتن عملکرد جمهوری اسلامی و با توجه به سرشت ضد دموکراتیکی که این حکومت از خود نشان داده، طبیعتا جریانهای گوناگونی دست به دادخواهی خواهند زد و ما شاهد جریان پیدا کردن جویبارهای گوناگونی خواهیم بود. من هم آرزو دارم که این جویبارها به هم بپیوندند و رودخانه پرغلیان و محکمی بسازند برای اینکه ما بتوانیم در نهایت که حکومتی دادگر و دادگستر مستقر شد -حکومتی که انسانگرا و با بنیادهای اومانیسم باشد- دادخواهی کنیم و به عدالت برسیم.
- کتاب شما تلاشی است برای یادآوری. تلاشی است علیه فراموشی. شما مورخ هستید. میگویند ایرانیان فراموشکار هستند. نظرتان در این باره چیست؟
- من به این سوال یک پاسخ مشخص دارم و یک پاسخ کلی.
پاسخ مشخص من این است که ایرانیان مثل بسیاری از ملتهای دیگر هم فراموشکارند و هم نیستند.
ما چیزهایی را فراموش نمیکنیم، مثلا میبینید در این ۱۰۰ سال گذشته، دوره ایران باستان و آثاری مثل تخت جمشید یا حکومت هخامنشی و کورش کبیر یا استوانه حقوق بشر کورش در حال حاضر جزو حافظه تاریخی ایرانیان محسوب میشود. این مسائل بخشی از حافظه تاریخی ایرانیان در دوران صفوی نبود اما در این ۱۱۰ سال گذشته پیش از مشروطیت ایران از طرف روشنفکران مطرح شد و در دوره پهلویها این مسأله خیلی تقویت شد.
یا مثلا همه ما میدانیم که در مرداد سال ۱۳۳۲ دستگاههای امنیتی انگلیس و آمریکا دولت دکتر مصدق را سرنگون کردند اما درباره اینکه چگونه این کار را کردند و چه نیروهای اجتماعیای دست در دست هم گذاشتند تا این رویداد رخ بدهد، اطلاع زیادی نداریم؛ همانطور که درباره هخامنشیان هم اطلاع زیادی نداریم.
در حقیقت پاسخ دادن به این سوال دشوار است، نه اینکه غیر ممکن باشد ولی سوال پیچیدهای است و اگر بخواهیم به این سوال پیچیده پاسخ دهیم ناچار هستیم از جنبههای گوناگونی به آن نگاه کنیم. یک نکته خیلی مهمی که وجود دارد این است که در مملکت ما آن اتفاق مهمی که باعث شده تا به ما بگویند حافظه تاریخی ما ضعیف است یا اینکه دچار فراموشکاری تاریخی میشویم، بیتردید استبداد بوده است. یعنی هر کدام از حکومتهای استبدادی که آمدند به راحتی بخش دیگری از تاریخ را خط زدند و همانطور که در ابتدا گفتم، اگر حافظه تاریخی بازتولید و بازسازی نشود (بازسازی به این معنا که مورخان بتوانند در هر دورهای از تاریخ با اتکا به دادههای تازه و نشانهها و سندهای جدیدی که پیدا میکنند، باز جنبههای دیگری از این قضیه را ببینند و حتی جنبههای تاریک قضیه را ببینند)، به جایی نمیرسیم.
اتفاقی که امروز در اروپا و آمریکا بعد از ماجرای جرج فلوید در حال رخ دادن است، از این نظر مهم است. یک زمانی مالکوم ایکس یا مارتین لوتر کینگ و افراد برجسته آن جامعه آمدند و از بردهداری گفتند. آنها وقتی داشتند در مورد راسیسم در آمریکا صحبت میکردند از بردهداری گفتند و به نوعی پیوندی میان بردهداری و راسیسم برقرار کردند. آن موقع این مسأله که ریشه راسیسم در آمریکا به بردهداری برمیگردد خیلی جا نیفتاد ولی امروز که مرگ جورج فلوید که بشریت را تکان داد، میبینیم که مجسمه بردهداران را پایین میکشند و میگویند ما هم بالاخره در این قضیه نقشی داشتیم.
منظورم این است که این نوع کوششها که میشوند برای این است که به سویههای تاریک هر جامعهای نور انداخته شود. هیچ جامعهای نیست که خطا و اشتباهات فاحش نکرده باشد. هیچ جامعهای نیست که جنایتهای فاحش نکرده باشد. همین داستان بومیها در استرالیا یا در کانادا که وارد آن نمیشوم و اتفاقاتی که چند سال گذشته در کانادا افتاده مبنی بر اینکه سفیدپوستان کانادایی در حق مردمان بومی آنجا جنایت کردهاند؛ اینها ثمره کوششهایی است که مدتی قبل انجام شدهاند. جنبشهای دادخواهانهای که در دورههای بعدی و در موقعیتهای مناسبتتری به ثمر مینشینند و نتیجه آنها را خواهیم دید.