حامد اسماعیلیون
«شش سال پیش در چنین روز و ساعتی برای آخرین بار در آغوششان گرفتم. قرار بود دو هفتهی بعد به خانه بازگردند. چند هفتهی بعد جمهوری اسلامی دو تابوت چوبی که در پرچمِ ننگینِ حکومتشان پیچیده شده بود تحویلم داد و گفت: شهادتشان را تبریک میگوییم.
شش سال از آخرین دیدار ما گذشته است و نزدیک به شش سال از جنایت سرنگون کردن پرواز پیاس۷۵۲ در آسمان ایران میگذرد. در این شش سال وقوع پاندمی، وقوع چند جنگ، برگزاری دو انتخابات در کانادا و اتفاق افتادنِ یک جنبش مترقی در ایران از سر ما گذشته است. به جای آقای جاستین ترودو، آقای مارک کارنی نخستوزیر کانادا هستند. هیچکدام از وزرای آن روزگار در آن سمتها حضور ندارند.
آقای شمپین وزیر خارجهی وقت در مسوولیت دیگریست، آقای مارک گارنو وزیر حمل و نقل وقت از دنیا رفته است، سه وزیر خارجه از جمله خانم ملانی جولی و خانم آنیتا آناند بعد از آقای شمپین به سمت وزیر خارجه منصوب شدهاند و پنج وزیر حمل و نقل بعد از آقای گارنو. خانم کتی فاکس مدیر وقت سازمان ایمنی حمل و نقل در کانادا دو سال پیش بازنشسته شدهاند و آقای شاکتیانو پرزیدنت وقت سازمان جهانی هوانوردی غیرنظامی تا شش روز دیگر بیشتر در این سمت حضور ندارند. خانم برندا لاکی دیگر فرماندهی پلیس فدرال کانادا نیستند.
آقای باب ری سفیر وقت کانادا در سازمان ملل چند ماه پیش بازنشسته شدند و آقای رالف گودل مشاور وقت نخستوزیر که در راه حقیقت و عدالت تلاش بسیاری کردند از چند هفتهی پیش در مقام سفیر کانادا در بریتانیا بازنشسته شدند و به کانادا برگشتند.
خانم لاریسا گالادزه سفیر وقت کانادا در اوکراین هم دیگر در این سمت حضور ندارند. آقای یوگنی ینین معاون وزیر خارجهی اوکراین که مسوول پیگیری پروندهی این جنایت بودند در حادثهی سقوط هلیکوپتر کشته شدند و در این مدت هفت دادستان مختلف به مقام دادستانی کل اوکراین منصوب شده و بعدها برکنار شدهاند.
تقریبا اکثریت وکلایی که در دولت با این پرونده آشنایی داشتند به جز چهار وکیلی که مسوولیت مستقیم دارند از جمله پروفسور پیام اخوان، بقیه به ماموریتهای جدیدی گماشته شدهاند.
در ایران هم اتفاقات کم نبوده است. جواد ظریف را چون دستمالی در سطل زباله انداختهاند، رییسی را ارسبارانیدند و در جنگی که در خرداد ماه رخ داد نه از امیرعلی حاجیزاده و گردن باریکتر از مویش دیگر نشانی ماند نه از حسین سلامی و استراتژیِ جنگِ نامتقارنش. نه از غلامعلی رشید و نقشههای مزورانهاش اثری ماند نه از محمد باقری و ملیگراییِ متقلبانهاش. جان به در بردن جنایتکاری چون علی شمخانی هم چون انتشار عفونتی مزمن بود که هیچکس آن را به گردن نمیگرفت.
ما ماندهایم و آدمکشی به نام علی خامنهای. ما ماندهایم و آدمکشی به نام علی خامنهای و دو پروندهی فعال در لاهه که امیدوارم در بهاری که میآید به حضور ما در دادگاه منجر شود.
شش سال سپری شد و سیل سالیان بر ما گذشته است. یاد در پیِ یاد در پیِ یاد. مدام از خودم پرسیدم بوسیدمش در آن آغوش آخرین یا نه؟ میدانستم یک به یک را بوسیدهام و باز هر روز در نشخوار خاطره که چون خنجر در پر شالم است و در هر فرصتی بر تنم مینشیند پرسیدم از خود که آیا بوسیدمش، قبل از موشکها؟ قبل از ترکشها؟ قبل از کشتن؟ قبل از تابوتها؟ قبل از آنکه انگشتر از انگشت بیجان پریسا بیرون بکشند و قبل از آنکه عروسکِ فیلِ صورتیِ ریرا را زیر بولدوزر ببرند؟ از خود پرسیدم و دوباره به خودم گفتم ما ماندهایم و آدمکشها.
هیچ انتظاری در دنیا دردناکتر از انتظار عدالت نیست هرچند مبارزه برای عدالت هم خود عادلانه نیست. از خود پرسیدم و به خودم دلداری دادم که چهار دولت متضرر همچنان متحد باقی خواهند ماند و روز عدالت فرا خواهد رسید. روز دادگاه لاهه فرا خواهد رسید.»

















