مقدمه
علیرغم بیش از ۴۰ سال تجربیات سیاسی و بحث و گفتگوهای متعدد با هممیهنان و شخصیتهای برجسته و مختلف ایرانی و خارجی، گاهی برآوردهای افرادی که در حاشیه مسائل ایران قرار دارند، باعث راهنمایی و توجه بیشتر به «میزان کارهای لازم» در نوع تفکر و برداشتهایمان میشود. مقالهای که در ۳ سپتامبر ۲۰۲۰ در نشریه معتبر «فارین افرز» آمریکا به قلم آقای «زیو ونگ» (Wang Xiyeu)، پژوهشگر آمریکایی چینی تبار که در دسامبر ۲۰۱۹ پس از ۳ سال در زندان اوین، به اتهام جاسوسی برای آمریکا، آزاد شده بود) منتشر شد کوتاه و به زبان ساده، علاوه بر جلب نظر خواننده به حقایق غیرقابل انکاری از طرز تفکر و نوع عملکرد جریان حاکم بر ایران، هر خوانندهای را به تأمل وامیدارد.
ملاحظات «زیو ونگ»
این پژوهشگر معتقد است که نیروهای اصلاحطلب در ایران یک نیروی سیاسی یکپارچه نیستند و یک برنامه سیاسی و رهبری کاملاً مشخص، که بتواند جایگزینی واقع بینانه برای نیروهای تندرو و مکتبی در میان قشر حکومتگر باشد ندارند. همچنین آنها حتی هنگام دستیابی به قدرت در پروسههای «فیلتر شده انتخاباتی»، منابع اقتصادی یا نظامی قابل توجه و تعیین کنندهای را در اختیار و کنترل خود ندارند. آنها در عمل چهره دیگری از همان رژیم هستند که با همتایان قشری و رادیکال خود همزیستی دارند. در حالی که هدف مشترک هر دو جناح، حفظ رژیم کنونی است، که تضمین کننده منافع هر دو آنها است، اما روند کار در سالهای اخیر این بوده که تندروها از اعتدال گرایان برای مشروع جلوه دادن و پیاده نمودن خواستههای نظام در ارتباط با جامعه بین المللی استفاده کردهاند و در عوض، موقعیت و حضور سیاسی اعتدال گرایان را در داخل کشور تحمل نمودهاند.
به این ترتیب به دید بسیاری از ایرانیان، نقش اصلاح طلبان یا میانه روها را (مانند حسن روحانی رئیس جمهور و یاران کلیدیاش مثل محمد جواد ظریف و یا بیژن زنگنه که اینک امور روزمره کشور را اداره میکنند) چیزی بیش از «پیمانکاران موقتی رژیم در مدیریت کشور» نمیبینند زیرا که نقش آنها (بویژه اعضای کابینه دولت تدبیر و امید که بیشترشان تا یکسال دیگر نقشی در سیستم حکومتی ایران نخواهند داشت) چیزی بیش از قربانیانی نخواهد بود که باید در راه حفاظت از رهبر و سپاه که قدرتمندان واقعی در سیستم و مسئول مستقیم سرافکندیها و نارضایتیها در کشور میباشند، فدا شوند، چنین توصیفی بی شک شباهت بسیار زیاد به همان مقوله «خردمندان در خدمت خودکامگان» دارد که پیرامونش تاکنون نوشتههای متعددی به قلم پژوهشگران و فعالان سیاسی داخلی و خارجی انتشار یافته است.
«زیو ونگ»، در ادامه نوشتهاش، توافق هستهای با کشورهای ۵+۱ را از دیدگاه جریان حاکم بر ایران «دوپهلو» ارزیابی نموده، به این شکل که از یکسو بسیاری از هر دو گروه، مشتاق دستیابی به دستاوردهای اقتصادی این قرارداد بودهاند، اما بسیاری از تندروها از نوع «حسین شریعتمداری» و به ویژه عناصر اقتدارگرا و تمامیت خواه در بیت رهبری و سپاه، نگرانی شدید از این داشتند که برجام نهایتا به نوعی مطالبات آزادسازی سیاسی و اقتصادی در کشور کشیده شود. آنها، شکوفایی فعالیتهای اقتصادی در ایران پس از برجام را تهدیدی علیه تداوم حکومت رانت خوار و فاسد خود میدانستند و نگران بودند که یک بخش خصوصی رو به رشد، جامعه را در به چالش کشیدن بیشتر حاکمیت برانگیزد. به همین دلیل، شتاب زده به دست و پا افتادند تا بخش خصوصی، به ویژه صنعت فناوری را خفه کنند.
در پایان، «زیو ونگ»، اینطور نتیجه گیری میکند که فلسفه «آمریکا ستیزی» هسته اصلی ایدئولوژی جمهوری اسلامی است، که ایران را به عنوان مدافع مسلمانان جهان در برابر امپراطوری توسعه طلب امریکا قرار میدهد. تاکید او این است که خامنهای و حکومت او علاقهای به مصالحه یا عادی سازی روابط با ایالات متحده ندارند، زیرا انجام این کار موجب بی اعتباری رژیم انقلابی میشود و در ضمن در صحنه داخل کشور، ادامه و تشدید شعارهای عوام فریبانه پیرامون خطرات و تهدیدات یک دشمن بی امان و پر قدرت بیگانه فرضی، زمینه را برای سرکوب گسترده ناراضیان در داخل و افزایش تلاشهای مختلف برای گسترش نفوذ در سراسر خاورمیانه و سرزمینهای فراتر از آن توجیه میکند؛ هشدار او به واشنگتن اینکه «جمهوری اسلامی عنصر مخربی است که میتواند به منافع ایالات متحده و متحدانش صدمات زیادی وارد کند و این بهانه، تاکنون اصلی ترین اهرمی بوده که ایران از آن استفاده کرده است».
حکومت در عمق و کارگزارانش
تردیدی نیست که سناریوهای مختلفی در ۴۲ سال اخیر از سوی اقلیت قدرتمند و تمامیت خواه، توانسته کشور و دولتهای مختلف را (به ویژه برخلاف انتظارات عمومی در ایام ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و خاتمی در گذشته و اینک در دوران روحانی) عمدا از پایان دادن به تنشهای پر هزینهای که بهای کامل آن را مردم عادی مملکت پرداختهاند، باز دارد؛ هر چند همان اقلیت امروز به حلقه تنگی در راس هرم جمهوری اسلامی تبدیل شده و تحت هیچ شرایطی دیگر قابلیت کسب محبوبیت عمومی در میان مردم ایران را ندارد.
این در حالی است که علیرغم شرایط نکبت باری که انزوای حکومت و تحریمها به بار آورده و به افزایش فقر و بیچارگی تودههای مردم دامن زده است، اما خانوادهها و نیروهای رانتخوار نزدیک به قدرت به ثروتهای عظیم و زندگیهای افسانهای رسیدهاند که طاغوتی ترین طاغوتیهای گذشته را رو سفید کردهاند!.
«زیو ونگ» در مقاله خود به درستی و صراحت این قشر حکومتگر را «حکومت در عمق» نامیده و اضافه کرده است که در طول تاریخ ۴۲ ساله جمهوری اسلامی، دولتهای که به هرصورت (یعنی بدون رعایت شرایط معمول در انتخابات دموکراتیک) به نوعی از سوی مردم انتخاب شدهاند نیز همواره کارگزاران و مجری بی چون و چرای برنامه هایی بودهاند که صرفا در راستای ارجحیت دادن به منافع سردمداران «حکومت در عمق» و نه منافع ملی ایران طرح و برنامه ریزی شده بودند - یعنی همان تعبیر «خردمندان در خدمت خودکامگان»، زیرا که پایه و اساس این اتحاد نامقدس چیزی جز تداوم بخشیدن به وضعیت موجود و حفاظت از حاکمیت فعلی نبوده و نیست.
تغییر پارادایم؛ فرصتی برای تحولخواهان
در ارتباط با مقوله آمریکا ستیزی، «زیو ونگ» با اشاره به گفتگویش با یکی از زندانیان بند سیاسی زندان اوین که سابقه همکاری با سعید جلیلی، دبیر اسبق شورایعالی امنیت ملی ایران را داشته به نقل از سعید جلیلی میگوید که جمهوری اسلامی به منظور تداوم بخشیدن به حکومتش، هرگز تحت هیچ شرایطی خواستار پایان بخشیدن به تنشهای موجود با آمریکا نیست و صرفا خواستار ادامه سیاست «دشمنی مدیریت شده با آمریکا» بوده، هست و خواهد بود.
نکات مطروحه از سوی «زیو ونگ»، به مثابه یک فرد بیگانه که توانسته است به نکات کلیدی و واقعیت تلخ سیاست کلی و ویرانگر رژیم پی ببرد، باید بتواند نیروهای تحول خواه را به سمت یک ارزیابی جدید و حساب شده در ارتباط با راه و روشی که باید در آینده دنبال شودّ، راهنمائی کند؛ نیروهایی از جمله حامیان «آشتی ملی» که خواستار تغییرات اساسی منهای هر نوع خشونت و بهم ریختن انضباط و امنیت در جامعه هستند و ضمنا به هیچ وجه خواستار حذف یا عدم حضور مشروع عوامل اصولگرا در جامعه کشور نمیباشند.
تعارف به کنار، امروز وقتی که ما درباره تحول صحبت میکنیم، نمیتوانیم تنها بر سیستم حکومتی تمرکز کنیم، زیرا مملکت به پشتیبانی جامعه مدنی، روحانیت مستقل و نیروهای متحول شده تکنوکرات در درون سیستم حکومتی که از سیاستهای غلط و زیانبار رهبر و اطرافیانش به ستوه آمدهاند، نیاز مبرم دارد تا بتواند به ایجاد تحول در همه زمینههای کلیدی از قبیل استراتژی کلان اقتصادی (شامل بودجه و یارانه)، سیستم آموزش و بهداشت، سیاست خارجی و بنای روابط منطقی با همه اعضای جامعه بین المللی (و نه صرفا نوکری از چین و روسیه برای دشمنی با آمریکا)، و ایجاد انضباط در میان نیروهای مسلح در قالب نیروئی منسجم، ملی، سالم و به دور از هرگونه فساد یا دخالت در أمور اقتصادی کشور بپردازد.
دوران بعد از خامنهای بی شک فرصت هایی برای تغییر ایجاد خواهد کرد. آنهایی که امروز در «حکومت در عمق» رویای جانشینی خامنهای را در سر میپرورانند، به نوعی مشروعیت در عرصه بین المللی، و به منابع مالی عظیمی که بتواند نارضایتیهای اکثریت مردم را کاهش دهد، نیازمندند. این نیازمندی که احتمال دسترسی برای آنها منهای تغییرات اساسی و بنیادین غیر ممکن است، بزرگترین امکان را برای تحول خواهان به وجود خواهد آورد تا با ایستادن در کنار هم و ایجاد تغییرات لازم در پارادایمهای موجود با اتکا به مقوله آشتی ملی، مملکت را در مسیر دیگری قرار دهند. فقط آنها میتوانند «دوستی مدیریت شده» را به جای «دشمنی مدیریت شده» و ابدی بنشانند و این روش را در برابر کشورهایی چون آمریکا، برخی از کشورهای عرب همسایه و حتی اسرائیل پیش بگیرند تا بتوانند با پشتیبانی گسترده مردم در ایران و با پشتوانه منابع و صندوقهای بزدگ مالی در جهان، امید و آیندهای بهتر را جانشین اوضاع فلاکت بار کنونی کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله در سایت [زیتون] منتشر شده است.
اعدام، رضا فرمند
بر سر نویدِ ملتِ ایران چه آمد؟ مهستی شاهرخی