Monday, Sep 21, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم می‌کنم، بخش هفتم: جنگ در گیلان و مازندران؛ شورش افسران ژاندارم در خراسان و آذربایجان، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpgبه مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹

در بهار ۱۳۰۰، احسان‌الله دوستدار، رئیس دولتِ خودخواندۀ "جمهوری شوروی ایران" خود را برای حمله به تهران آماده می‌کرد. مهم‌ترین و فوری‌ترین خطر برای دولت ایران، پیشروی کمونیست‌های ایرانی و روس به‌سوی پایتخت بود.
همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، کمونیست‌ها به‌رهبری دوستدار، با در اختیار گرفتنِ جنبش جنگل، میرزا کوچک‌خان را که اسلامگرا، هوادار اتحاد اسلام اما میهن‌دوست و مخالف نفوذ بیگانگان در ایران بود کنار زده و در گیلان و غرب مازندران حکومت کمونیستی برقرار کرده بودند. جنگجویان کمونیست به سبب پیروزی‌شان بر نیروهای دولتی در شهریور ۱۲۹۹، ده ماه پیش‌تر، از روحیه و اعتمادبه‌نفس بالایی برخوردار بودند.
به پیشنهاد علی‌اصغر خلعتبری، پسر محمدولی خان تنکابنی، احسان‌الله دوستدار تصمیم گرفت به جای عبور از منجیل، از طرف چالوس به تهران حمله کند. علی‌اصغر خلعتبری به احسان‌الله دوستدار قول داد که نیروهای چریکی زیر فرمان او هم در این عملیات به کمونیست‌ها کمک خواهند کرد. دوستدار با یک نیروی ۳۰۰۰ نفری متشکل از جنگجویان کمونیست ایرانی و روس از رشت به چالوس رفت و روز ۲۶ خرداد ۱۳۰۰ همراه با چریک‌های خلعتبری راه تهران را در پیش گرفت اما هنوز به مرزن‌آباد نرسیده بود که در نزدیکی پل زغال نیروهای قزاق به فرماندهی سرهنگ فضل‌الله زاهدی راه را بر او بستند و با همکاری چریک‌های خلعتبری محاصره‌اش کردند.

پیشنهاد علی‌اصغر خلعتبری در واقع یک دام بود. او توانسته بود با هماهنگی قبلی با رضاخان، احسان‌الله دوستدار را بفریبد و نیروی کمونیست‌ها را به تله بیندازد. در این نبرد، کمونیست‌ها شکست سختی خوردند و دوستدار به‌زحمت توانست از مهلکه بگریزد و خودش را به رشت برساند.
نیروی قزاق هم در پی فراریان به‌سوی رشت پیشروی کرد. جنگ با نیروهای کمونیستِ به گفته خودشان "جمهوری شوروی ایران" یک جنگ تمام‌عیار بود. احسان‌الله دوستدار برای کاستن از فشار نیروهای دولتی که در حال پیشروی به‌سوی رشت بودند، با کمک چهارصد نفر از بلشویک‌های روس و ارمنی در تدارک حمله به زنجان برآمد. کمونیست‌ها قصد داشتند از طریق فومن، نوکیان و درام، بدون روبرو شدن با نیروهای دولتی در منجیل به زنجان حمله کنند. رضاخان که می‌خواست از اولین پیروزی در برابر کمونیست‌ها حداکثر بهره‌برداری را بکند، به آنها فرصت تجدید قوا نداد و یک ستون دیگر از قزاق‌ها را به فرماندهی سرهنگ محمد شاه‌بختی برای کمک به نیروهای سرهنگ زاهدی به گیلان فرستاد.
قزاق‌ها بار دیگر نیروی کمونیست‌ها را شکست دادند و نقشه آنها برای حمله به زنجان را خنثی کردند. و سرانجام، رضاخان برای یکسره کردن کار کمونیست‌ها خودش به گیلان رفت و در نبردی که روز پانزده مهر ۱۳۰۰ در نزدیکی ماسوله درگرفت، نیروهای "جمهوری شوروی ایران" را به‌کلی درهم شکست. یک ماه بعد، احسان‌الله دوستدار و شماری از کمونیست‌ها که با وی مانده بودند، به شوروی گریختند.
در جنگ‌های نیروهای دولتی با کمونیست‌ها، میرزا کوچک‌خان و شمار اندکی از یاران وفادارش که با او در صومعهسرا مانده بودند، شرکت نکردند و بی‌طرف ماندند. رضاخان که از محبوبیت میرزا کوچک‌خان در میان مردم گیلان اطلاع داشت، کوشید میرزا را به همکاری با خود جذب کند اما مذاکره با میرزا کوچک‌خان نتیجه نداد. دلیل اصلی شکست مذاکرات، بی‌اعتمادی میرزا کوچک‌خان به قزاق‌ها، به سبب پیمان‌شکنی عبدالحسین تیمورتاش و اعدام دکتر ابراهیم حشمت و یارانش بود.
میرزا کوچک‌خان که نه دیگر نیرویی برای جنگیدن داشت و نه می‌خواست تسلیم شود، تصمیم گرفت نزد عظمت خانم فولادلو برود. عظمت فولادلو حاکم خلخال بود و همیشه از میرزا کوچک‌خان پشتیبانی می‌کرد. در راه رفتن به خلخال، میرزا کوچک‌خان و گائوک Gauck ــ از آلمانی‌های روسیه، معروف به هوشنگ، تنها کسی که همراه او مانده بود ــ در کوه‌های تالش گرفتار بوران شدند و سرانجام در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰، در حالی که میرزا، هوشنگ را به کول گرفته بود، از شدت سرما از پا درآمد و یخ زد.
خالو قربان، از یاران سابق میرزا که تغییر جهت داده و به رضاخان پیوسته بود، سر بریده میرزا را به تهران نزد رضاخان فرستاد. رضاخان از این کار ابراز انزجار کرد و دستور داد سر میرزا کوچک‌خان را در گورستان حسن‌آباد تهران دفن کردند. بعدها، یاران قدیمی میرزا کوچک‌خان سر او را به گیلان بازگرداندند و کنار پیکرش در سلیمان داراب که در آن زمان دهی بیرون از رشت بود ولی امروزه یکی از محلات رشت است، به خاک سپردند.
احسان‌الله دوستدار که به شوروی رفته بود، هفده سال بعد، در جریان تصفیه‌های استالینی پس از محاکمه‌ای که کمتر از نیم ساعت طول کشید، به اعدام محکوم شد. دوستدار که در سال ۱۲۶۳ در ساری به دنیا آمده بود، روز ۱۹ اسفند ۱۳۱۷ در سن ۵۴ سالگی در مسکو تیرباران شد.
اواخر دی ماه ۱۳۰۰ بندرانزلی که از چهارده سال پیش از آن در اختیار روس‌ها قرار داشت، به ایران پس داده شد و به دستور رضاخان، بندر پهلوی نام گرفت.
به پاداش این پیروزی‌ها، سرهنگ فضل‌الله زاهدی یک درجه ترفیع گرفت و سرتیپ شد. در آن هنگام او فقط ۲۷ سال داشت. به این ترتیب، سرتیپ فضل‌الله زاهدی جوان‌ترین ژنرال در ارتش نوین ایران بود.
درست در همان روزهایی که نیروهای سرهنگ زاهدی با کمونیست‌ها در حال جنگ بودند، اسماعیل باوند معروف به امیر مؤید سوادکوهی، علیه دولت قیام کرد.
رضاخان، سرتیپ احمد امیراحمدی را که پس از کودتا میرپنج شده بود، برای سرکوبی اسماعیل باوند فرستاد. پس از یک ماه زد و خورد، روز یازدهم مرداد ۱۳۰۰ اسماعیل باوند شکست خورد و به‌سوی سمنان گریخت. به‌دستور میرپنج امیراحمدی، خانه اسماعیل باوند در سوادکوه به آتش کشیده شد تا مردم بفهمند که اکنون نیروی برتر در دست کیست.
جنگ با فرزندان اسماعیل باوند یک ماه دیگر هم ادامه پیدا کرد و سرانجام در شهریور ما ۱۳۰۰ با پیروزی کامل نیروهای دولتی به پایان رسید. ۱۷ شهریور ۱۳۰۰ اسماعیل باوند، از سمنان تلگرامی به رضا خان مخابره کرد و ضمن اظهار پشیمانی از نافرمانی‌ای که کرده بود، درخواست عفو کرد. رضا خان هم او را بخشید و به تهران دعوت کرد. در تهران، اسماعیل باوند با احترام می‌زیست تا در سال ۱۳۱۱ در سن ۷۸ سالگی درگذشت. سه پسر او سیف الله، عباس و اسدالله، به درخواست رضا خان وارد ارتش شدند.
عباس و اسدالله باوند در سال ۱۳۰۳ باردیگر علیه رضا پهلوی، نخست‌وزیر، شورش کردند و در زد خورد با ارتش کشته شدند اما برادر بزرگ‌ترشان، سیف الله، در ارتش باقی ماند و با درجه سرتیپی بازنشسته شد.
و باز در همان زمانی که نیروهای زیر فرمان رضاخان در سه جبهه گیلان، مازندران و تأمین امنیت داخلی درگیر بودند، سرهنگ محمدتقی پسیان، فرمانده ژاندارمری خراسان شورش کرد. سرهنگ پسیان از افسران برجسته ژاندارمری بود. افسری با فرهنگ که در میدان رزم، در همراهی با کنسول آلمان در کرمانشاه، با نیروهای اشغالگر روس در غرب کشور جنگیده و پیروز شده بود. او در آلمان خلبانی آموخته بود و می‌توان او را نخستین خلبان ایرانی به شمار آورد.
در آن روزگار، افسران ژاندارم خود را از افسران قزاق برتر و بالاتر می‌دانستند. فرماندهان ژاندارمری سوئدی و فرماندهان نیروی قزاق روس بودند. اونیفورم ژاندارم‌ها شبیه اونیفورم افسران اروپای غربی بود در حالی که قزاق‌ها اونیفورم روسی معروف به چرکسی می‌پوشیدند.
افسران ژاندارم از جمله سرهنگ پسیان از اینکه یک افسر قزاق، رضاخان، کودتا کرده، وزیر جنگ شده و همه می‌دانند که قصد ادغام نیروهای قزاق و ژاندارم را دارد، خرسند نبودند. اما سبب شورش سرهنگ پسیان این نبود. همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، در نخستین روزهای پس از کودتای سوم اسفند، سیدضیاء، نخست‌وزیر، به سرهنگ محمدتقی پسیان دستور داده بود احمد قوام، استاندار خراسان را بازداشت کند و تحت‌الحفظ به تهران بفرستد. در اجرای این دستور، ظاهراً ژاندارم‌ها از تحقیر و توهین به قوام هم خودداری نکرده بودند. حالا همان قوام شده بود نخست‌وزیر و مایه نگرانی سرهنگ پسیان از انتقامجویی.
احمد قوام پس از دریافت فرمان نخست‌وزیری یکی از مخالفان پسیان به‌نام میرزا صدرالدین ملقب به نجدالسلطنه را به استانداری خراسان منصوب کرد اما سرهنگ پسیان زیر بار این انتصاب نرفت و پس از چند روز نجدالسلطنه و چندین تن دیگر از هواداران قوام را بازداشت کرد.
در آن هنگام سرهنگ پسیان حدود ۴۰۰۰ ژاندارم زیر فرمانش داشت. شاید هم فکر می‌کرد اگر رضاخان توانسته با ۲۰۰۰ قزاق کودتا کند و پایتخت را بگیرد، چرا او با ۴۰۰۰ ژاندارم نتواند.
قیام سرهنگ پسیان در خراسان هنگاهی رخ داد که بخش عمده‌ای از نیروهای زیر فرمان رضاخان در گیلان و مازندران درگیر جنگ با کمونیست‌ها و نیروهای اسماعیل باوند بودند. فرج‌الله بهرامی، رئیس دفتر رضاخان در وزارت جنگ، بعدها به محمدتقی بهار گفته بود که در آن روزها حتی هزار نفر در دسترس نبود تا به خراسان فرستاده شود و سرتیپ حسین خزاعی در رأس یک نیروی ۷۰۰ نفری برای رویارویی با ۴۰۰۰ ژاندارم سرهنگ پسیان عازم خراسان شد.
به این سبب بود که احمد قوام، نخست‌وزیر، برای سرکوبی سرهنگ پسیان به خان‌ها و فئودال‌های محلی متوسل شد. او به محمدابراهیم علم، پدر اسدالله علم نخست‌وزیر محمدرضاشاه، خانِ قائنات و بیرجند در جنوب مشهد و عزیزالله شادلو، خان و حاکم بجنورد در شمال مشهد، و محمدرضاخان حاکم باخرز در جنوب غربی مشهد پیام فرستاد و از آنها خواست برای سرکوبی سرهنگ پسیان اقدام کنند.
تعداد ژاندارم‌های زیر فرمان سرهنگ پسیان از نیروهای دولتی بسیار بیشتر بود اما با این تاکتیک، او ناگزیر شد نیروهایش را پراکنده کند و در جهات مختلف بفرستد.
محمدابراهیم علم با سرهنگ پسیان آشنایی داشت و برای او احترام قائل بود و به این سبب می‌خواست مشکل او با دولت قوام را از طریق گفتگو حل کند. قراری هم برای ملاقات و گفتگو گذاشته شده بود اما عزیزالله شادلو و محمدرضاخان باخرزی به جنگ با سرهنگ پسیان برآمدند. در غرب مشهد نیز نیروهای سرهنگ پسیان در سبزوار با قزاق‌های اعزامی از تهران درگیر شدند. در نبردی که روز نهم مهر ۱۳۰۰ در جعفرآباد در نزدیکی قوچان بین تفنگچیان بجنوردی و ژاندارم‌ها رخ داد، سرهنگ پسیان شکست خورد و کشته شد.

نخستین گام‌ها در راه ایجاد ارتش ایران

در سال ۱۳۰۰ بیشترین کوشش رضاخان، وزیر جنگ، صرف بازسازی و تقویت نیروهای مسلح ایران و تضمین حاکمیت دولت بر سراسر کشور شد. این کار طبیعتاً خرج داشت. رضاخان که قبلاً به سبب بی‌پولی دولت‌ها، طعم تلخ نرسیدن سلاح، مهمات، تدارکات و حتی حقوق نظامیان را چشیده بود، آدمی نبود که هر روز برای دریافت بودجه ارتش با وزیر دارایی کشمکش کند. از این رو، اداره املاک دولتی (یا خالصه‌جات) و بعداً، اداره مالیات‌های غیرمستقیم را ضمیمه وزارت جنگ کرد. به این ترتیب، درآمد این سازمان‌ها بی‌آنکه به خزانه برود، مستقیماً در اختیار وزارت جنگ قرار می‌گرفت.
پس از پایان کار کمونیست‌ها به‌رهبری احسان‌الله دوستدار و اسماعیل باوند و سرهنگ محمدتقی پسیان، رضاخان فرصت پیدا کرد تا تجدید سازمان نیروهای مسلح را سرعت ببخشد. در آبان ۱۳۰۰ نیروهای قزاق و ژاندارم را در یکدیگر ادغام کرد و «قشون ایران» نامید. بریگاد مرکزی قبلاً در نیروی قزاق ادغام شده بود.
واژه‌های خارجی مانند دیویزیون، بریگاد و باتالیون و نیز درجات نظامی به فارسی (نه فارسی سره) برگردانده شدند. و برای هماهنگی در امور نیروهای مسلح، برای اولین بار ستاد ارتش (ارکان حرب) تشکیل شد و سرتیپ امان‌الله جهانبانی به ریاست آن گمارده شد.
همانگونه که پیش‌تر اشاره شد، اونیفورم قزاق‌ها و ژاندارم‌ها به‌کلی با هم فرق داشت. رضاخان دستور داد همه اونیفورمی را که خودش طراحی کرده بود بپوشند: کلاه لبه‌دار (دورش پوست قره‌گل)، نیم‌تنه، شلوار و چکمه. احمدشاه به‌عنوان فرمانده کل قوا و محمدحسن میرزا ولیعهد نیز این اونیفورم را پوشیدند و با آن عکس گرفتند.
با انگلیسی‌ها توافق شده بود تا ظرف شش ماه پلیس جنوب را، که یک نیروی ۷۰۰۰ نفری زیر فرمان افسران انگلیسی بود، منحل کنند. این کار انجام شد و افسران انگلیسی و درجه‌داران هندی در آذر ۱۳۰۰ ایران را ترک کردند. بخشی از افسران ایرانی پلیس جنوب در ارتش نوین ایران پذیرفته شدند.
همزمان با انحلال پلیس جنوب و بیرون رفتن افسران انگلیسی از ایران، به خدمت فرمانده سوئدی ژاندارمری، سرهنگ تاگه فردریک گلیروپ نیز پایان داده شد و ژاندارمری زیر فرمان افسران ایرانی قرار گرفت، هرچند دو سه افسر سوئدی چند ماه بیشتر در ایران باقی ماندند.
در این مدت رضاخان داشت افراد بیشتری را برای ارتش استخدام می‌کرد، آموزش می‌داد و تجهیز می‌کرد. هدفش این بود که برای ارتش ایران نیرویی به وجود آورد که از نیروی خان‌ها و رؤسای قبایل و فئودال‌ها قوی‌تر باشد.
او حقوق افسران و درجه‌داران را هم ترمیم کرد. حقوق یک سرباز ساده، سه تومان و پنج قران تعیین شد، حقوق درجه‌داران از ۶ تومان تا ۲۵ تومان، حقوق افسران از ۴۵ تومان تا ۱۸۰ تومان و حقوق امرا یا ژنرال‌ها از ۲۸۰ تومان تا ۴۰۰ تومان.
رضاخان همچنین مقرراتی در مورد بازنشستگی افراد نیروهای مسلح و نیز تأمین زندگی زخمی‌ها و آسیب‌دیدگان جنگ یا به‌اصطلاح امروزی «جانبازان» به همه یکان‌های نظامی ابلاغ کرد.
اما از مبلغ حقوق مهم‌تر، پرداخت مرتب آن بود. پیش‌تر اشاره شد که در سال‌های پیش از کودتای سوم اسفند، حقوق‌ها مرتب پرداخت نمی‌شد. مثلاً در سال ۱۲۹۹، قزاق‌ها، از جمله خود رضاخان، هشت ماه بود که حقوق نگرفته بودند. اکنون به‌دستور رضاخان، در مقام وزارت جنگ، همه حقوق‌ها و مستمری‌ها مرتب و سرِ وقت پرداخت می‌شد.
انضباط برای رضاخان مهم‌ترین اصل در نیروهای مسلح بود. به‌دستور او دو ژاندارم که به یک دختر تجاوز کرده بودند و همچنین دو قزاق که از خدمت گریخته بودند و در جریان این فرار یک قزاق دیگر را کشته بودند، فوراً اعدام شدند تا بقیه بدانند که دوران خودسری سپری شده است.
با توجه به امکاناتی که در پاییز ۱۳۰۰ در دسترس بود، ایران به پنج منطقه نظامی تقسیم و در هر منطقه یک لشکر مستقر شد: لشکر مرکز در تهران، لشکر آذربایجان به فرماندهی سرلشکر اسماعیل امیرفضلی در تبریز، لشکر خراسان به فرماندهی سرلشکر حسین خزاعی در مشهد، لشکر جنوب به فرماندهی سرلشکر محمود آیرم در اصفهان و لشکر غرب به فرماندهی سرلشکر احمد امیراحمدی در همدان. فرماندهی لشکر مرکز را رضاخان خود به عهده گرفت.
به این ترتیب، هنوز یک سال از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نگذشته بود که نیروهای مسلح ایران پس از ده‌ها سال، یکپارچه شد و زیر فرمان افسران ایرانی قرار گرفت.
درست در همان زمان یعنی اوایل بهمن ۱۳۰۰، ۱۵۰۰ ژاندارم به فرماندهی سرهنگ سوئدی هانس لوندبرگ Colonel Hans Albin Lundbergهمراه با هزار چریک محلی به‌سرکردگی سام‌خان، رئیس ایل حاجی علیلو، برای سرکوبی اسماعیل سمیتقو به‌سوی سلماس رفتند اما در نبردی که پنجم بهمن ۱۳۰۰ روی داد، نیروهای ژاندارمری شکست سختی خورده و به بندر شرفخانه عقب نشستند. سام‌خان حاجی علیلو هم در این نبرد کشته شد.
ناکامی و شکست در جنگ و ناخرسندی افسران ژاندارمری از ادغام ژاندارمری و نیروهای قزاق، سبب شد تا شماری از افسران ژاندارم به‌رهبری سرگرد ابوالقاسم لاهوتی، در شرفخانه به فکر کودتا بیفتند. (نام واقعی لاهوتی، ابوالقاسم الهامی بود اما چون شعر می‌گفت و لاهوتی تخلص می‌کرد، به نام لاهوتی شناخته می‌شد.)
کودتای این افسران با بازداشت سرگرد محمود پولادین و دستگیری ساعدالملک الهامی حاکم شرفخانه از روز هفتم بهمن ۱۳۰۰ عملاً آغاز شد. عصر همان روز گروهی از سواران ژاندارم راهی صوفیان شده و در طول راه خطوط تلفن، تلگراف و راه‌آهن را قطع کردند. مهدی‌قلی هدایت، استاندار آذربایجان، که فردای شورش از وقایع شرفخانه آگاه شده بود در تدارک دفاع از تبریز برآمد اما نیروی ژاندارم در جنگ بر مدافعان شهر پیروز شد و پس از توقیف استاندار، کنترل اکثر نقاط شهر را به دست گرفت.
در اینجا بد نیست یادآوری کنیم که سرگرد ابوالقاسم لاهوتی یک کمونیست فعال بود که تقریباً دو سال پیش‌تر از ژاندارمری اخراج شده بود. او برای گریز از محاکمه نظامی به ترکیه عثمانی فرار کرد و وقتی به ایران بازگشت، در سال ۱۲۹۹، حزبی به‌نام «فرقه کارگر» در کرمانشاه بنیاد گذاشت. سرانجام، با وساطت مهدی‌قلی هدایت ژاندارمری لاهوتی را بخشید و او با درجه سرگردی به خدمت بازگشت. همان مهدی‌قلی هدایتی که اکنون زندانی او بود.
وقتی خبر شورش لاهوتی به تهران رسید رضاخان وزیر جنگ، به سرهنگ حبیب‌الله شیبانی که برای مأموریت دیگری به آذربایجان رفته بود، دستور داد به تبریز برود و شورشیان را سرکوب کند. سرهنگ شیبانی با نیروی اندکی که در اختیار داشت، با شتاب خود را از میاندوآب به‌ تبریز رساند.
در زد و خورد کوچکی که بین نیروی سرهنگ شیبانی و شورشیان در حومه تبریز روی داد، سروان تورج میرزا، رئیس ستاد جنگ شورشیان کشته شد. روز نوزدهم بهمن ۱۳۰۰ نیروهای دولتی بر تبریز مسلط شدند. به پاس سرعت عمل و ابراز لیاقت سرهنگ حبیب‌الله شیبانی در سرکوبی شورش سرگرد لاهوتی، رضاخان او را به درجه سرتیپی ترفیع داد. ابوالقاسم لاهوتی و چند تن از همدستانش روز ۲۲ بهمن ۱۳۰۰ به شوروی گریختند. در این عملیات فقط چند نفری کشته شدند و باقی ژاندارم‌ها تسلیم شدند.
در شوروی ابوالقاسم لاهوتی با وفاداری کامل به استالین به فعالیت‌های فرهنگی پرداخت. او پس از چهار سال اقامت در قفقاز و مسکو، در سال ۱۳۰۴ به تاجیکستان رفت و مسئولیت کارهای تبلیغاتی حزب کمونیست را به عهده گرفت و مدتی نیز جانشین وزیر فرهنگ تاجیکستان بود. او همچنین در اتحادیه نویسندگان اتحاد شوروی معاون ماکسیم گورکی Maxim Gorky نویسنده کمونیست روس و رئیس آن اتحادیه بود. ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۳۳۶ در مسکو درگذشت.
پس از این رویدادها مهدی‌قلی هدایت به تهران رفت و به جای او محمد مصدق استاندار آذربایجان شد.
در همان حال، رضاخان از روابط عمومی و تلاش برای کسب محبوبیت در میان توده مردم نیز غافل نبود. در محرم سال ۱۳۰۰ به‌دستور رضاخان در میدان مشق جلوی قزاقخانه مراسم روضه‌خوانی برپا کردند. رضاخان همه مداحان و روضه‌خوان‌های تهران را به این مراسم دعوت کرد و به همه آنها مبلغی پول داد. احمدشاه هم آن سال در مجلس عزاداری قزاقخانه شرکت کرد.
در دهه محرم رضاخان تنها، به مجالس روضه‌خوانی اصناف در محلات مختلف تهران می‌رفت و روضه‌خوان‌ها وقتی متوجه می‌شدند رضاخان در مجلس حضور دارد روی منبر او را دعا می‌کردند.
روز عاشورا قزاق‌ها دسته عزاداری راه انداختند و در حالی که رضاخان پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد، به بازار تهران رفتند. مشاهده این مراسم و دسته سینه‌زنی به محبوبیت رضاخان در میان قشر مذهبی افزود.
این تظاهرات مذهبی، یکی دو سال دیگر هم برقرار بود ولی وقتی رضاخان نخست‌وزیر شد دیگر مراسم عزاداری برگزار نکرد و وقتی شاه شد راه انداختن دسته‌های سینه‌زنی و قمه‌زنی را به‌کلی ممنوع کرد.
احمدشاه که از سیدضیاء قول گرفته بود به اروپا برود اوایل بهمن ۱۳۰۰ برای دومین بار به اروپا رفت، سفری که مانند دفعه اول ده ماه طول کشید، تا آذر ۱۳۰۱.

اوضاع اقتصادی ایران در آخرین سالهای پادشاهی احمد شاه قاجار

هم‌زمان با کوشش‌های رضاخان برای بازسازی ارتش ایران و سرکوبی یاغیان در گوشه و کنار کشور، احمد قوام نخست‌وزیر، در تلاش بود تا به وضعیت اقتصادی کشور سر و صورتی بدهد.
در آن سال یعنی سال ۱۳۰۰، بودجه دولت ایران ۱۹، ۵۰۰، ۰۰۰ تومان بود که تقریباً معادل همین مقدار دلار می‌شد. تولید نفت ایران ۴۵، ۷۰۰ بشکه در روز بود و شرکت نفت انگلیس و ایران بابت هر بشکه نفت ۶/۸ پنس آن روز به ایران می‌پرداخت که به دلار میشد ۷/۱۹ سنت. با این مقدار استخراج و این قیمت فروش، درآمد ایران از نفت در سال ۱۳۰۰، معادل سه میلیون و سیصد هزار دلار بود.
کمتر از یک سال پیش از آن، دولت برای تأمین هزینه‌های جاری‌اش ناگزیر بود هرماه از سفارت انگلیس وام بگیرد و وقتی سفارت انگلیس پول نمی‌داد، دولت ایران نمی‌توانست حقوق کارمندانش را پرداخت کند. سفارت انگلیس هم این پرداخت‌های ماهانه را به این امید انجام می‌داد که قرارداد ۱۹۱۹ تصویب شود و انگلستان بتواند اداره ایران را رسماً در دست بگیرد. پس از مرگ قرارداد ۱۹۱۹، انگلیسی‌ها دیگر دلیلی نمی‌دیدند به ایران وام بدهند. از طرف دیگر، یکی از اهداف کودتای ۱۲۹۹ هم پایان دادن به این‌گونه وابستگی‌ها بود.
در نتیجه، قوام باید از یک‌سو به وضع دخل و خرج (یا به‌ گفته کسروی، درآمد و دررفت) مملکت سر و صورتی می‌داد و از سوی دیگر باید منابع مالی تازه‌ای برای کشور ایجاد می‌کرد.
وزارت دارایی ایران سال‌ها بود که در آشفتگی کامل به سر می‌برد. در نخستین سال‌های مشروطیت، دولت ایران یک کارشناس مالی آمریکایی به نام ویلیام مورگان شوستر William Morgan Shuster را برای سر و سامان دادن به امور مالی استخدام کرده بود. ویلیام شوستر اواخر اردیبهشت ۱۲۹۰ به ایران آمد و به سرعت به اصلاح سیستم مالیاتی و وصول مالیات‌های معوقه پرداخت. در آن روزگار افراد با‌نفوذ اصلاً خود را موظف به پرداخت مالیات نمی‌دانستند تا جایی که وقتی مأموران وزارت دارایی برای مطالبه مالیات‌های معوقه به خانه میرزا احمد خان علاء الدوله، حاکم پیشین تهران، مراجعه کردند او به جای پرداخت مالیات مأموران وزارت دارایی را با کتک از خانه‌اش بیرون انداخت. دولتی که شوستر را به ایران آورده بود، قدرت آن را نداشت که سرکشان را به اجرای قانون مجبور کند.
چگونگی پایان مأموریت شوستر تصویر روشنی از خواری و ذلت ایران در آن روزگار را به دست می‌دهد. در سال ۱۲۹۰ محمدعلی شاه مخلوع و برادرانش ملک منصور میرزا (ملقب به شعاع السلطنه) و ابوالفتح میرزا (ملقب به سالارالدوله) به جنگ با حکومت مشروطه برخاستند ولی شکست خوردند و گریختند. در پی این جنگ‌ها، مجلس شورای ملی از جمله، حکم مصادره دارایی‌های ملک منصور میرزا قاجار را صادر کرد. برای اجرای مصوبه مجلس، مأموران وزارت داریی همراه با چند ژاندارم باغ و خانه ملک منصور میرزا را که در نزدیکی سفارت روس قرار داشت تصرف کردند اما این اقدام با اعتراض شدید روسیه رو‌به‌رو شد. سفارت روس که اساساً نظر خوشی به مأموریت شوستر برای بازسازی وزارت دارایی ایران نداشت، همین ماجرا را بهانه کرد و با یادآوری بدهی ملک منصور میرزا به بانک روس و نیز عدم احترام ژاندارم‌های ایرانی به پرچم روسیه که برفراز این خانه برافراشته شده بود به دولت ایران ۴۸ ساعت وقت داد تا خانه ملک منصور میرزا را تخلیه و از سفارت روس هم رسماً عذرخواهی کند.
دولت ایران به این درخواست‌های سفارت روس اعتنا نکرد. در نتیجه روز ۲۷ آبان ۱۲۹۰ سفارت روس دولت ایران را تهدید کرد که در صورت عدم اجرای درخواست‌های سفارت، روسیه به ایران لشکر خواهد کشید. در برابر این تهدید، دولت ایران به انگلستان متوسل شد ولی انگلیسیها، در اجرای قرارداد ۱۹۰۷، حق را به روس‌ها دادند و به دولت ایران اعلام کردند که درخواست‌های روسیه را هرچه زودتر بپذیرد و اجرا کند.
دولت ایران در برابر این فشار چاره‌ای جز تسلیم ندید. حسن وثوق، وزیر خارجه وقت ایران، با لباس رسمی به سفارت روسیه رفت و ضمن عرض معذرت، تصمیم دولت به تخلیه باغ و خانه ملک منصور میرزا را به اطلاع سفیر روس ‌رساند. ولی روس‌ها دیگر به تخلیه باغ و خانه و عذرخواهی رسمی دولت ایران قانع نشدند و درخواست‌های تازه‌ای در برابر دولت ایران قرار دادند که عبارت بود از:
۱. انفصال و اخراج ویلیام شوستر و همه همکاران او.
۲. تعهد دولت ایران مبنی بر اینکه از این پس بدون موافقت قبلی سفیران روس و انگلیس، مأموران بیگانه را برای خدمات خود انتخاب نکند.
۳. تأمین هزینه لشکرکشی روسیه به ایران
سفیر روس اولتیماتوم داد که اگر دولت ایران ظرف چهل و هشت ساعت این شرایط را نپذیرد ارتش روسیه از رشت به مناطق دیگر ایران اعزام خواهد شد و پرداخت تمام هزینه‌های این لشکرکشی هم به‌عهده دولت ایران خواهد بود. دولت اولتیماتوم روسیه را به اطلاع مجلس شورای ملی ‌رسانید و مجلس به اتفاق آراء آن را رد کرد. ولی نخست وزیر و اعضای دولت که تهدید روس‌ها را جدی می‌دانستند، برخلاف قانون، مجلس را تعطیل کردند و اولتیماتوم روسیه را پذیرفتند. به این ترتیب، مأموریت ویلیام مورگان شوستر در ایران به هشت ماه هم نرسید و روس و انگلیس کاری کردند که شوستر در دی همان سال از ایران رفت.
ده سال بعد، در سال ۱۳۰۰، برای کمک به تجدید سازمان وزارت دارایی و اصلاح سیستم مالیاتی احمد قوام از مجلس شورای ملی اجازه گرفت یک کارشناس دیگر آمریکایی به‌نام آرتور میلسپوArthur Millspaugh را برای مدت پنج سال با حقوق ۱۵، ۰۰۰ دلار در سال استخدام کند.
و از طرف دیگر دولت قوام با شرکت‌های نفتی آمریکایی وارد مذاکره شد تا در مناطقی که جزو امتیاز شرکت نفت ایران و انگلیس نبود به اکتشاف و استخراج نفت بپردازند تا از این راه منبع درآمد تازه‌ای برای دولت ایران فراهم شود.
روس‌ها و انگلیسی‌ها برای جلوگیری از باز شدن پای شرکت‌های نفتی آمریکایی بسیج شدند. در این مورد میان روسیه تزاری و روسیه شوروی سوسیالیستی هیچ تفاوتی وجود نداشت.
روس‌ها با استناد به امتیازی که آکاکی خوشتاریا Akaky Khoshtaria به دست آورده بود، مدعی شدند که حق بهره‌برداری از همه معادن شمال ایران، از جمله نفت، به دولت شوروی تعلق دارد.
آکاکی خوشتاریا، یک گرجی تبعه روسیه بود که موفق شده بود در دو مرحله امتیاز بهره‌برداری از جنگل‌ها و همه معادن شمال ایران را به دست آورد. در مرحله اول، او امتیازی را که ناصرالدین‌شاه بیست سال پیش از آن، به محمدولی تنکابنی داده بود در بهمن ۱۲۹۴ از او خرید. این امتیاز ۹۹ ساله بود و تنکابن، کجور و کلارستاق را دربرمی‌گرفت. یعنی منطقه‌ای از چابکسر تا نوشهر، بین دریا و کوه.
دو سال بعد، در سال ۱۲۹۶ خوشتاریا، با کمک سفارت روسیه، موفق شد منطقه مورد امتیاز را به سراسر شمال ایران گسترش دهد. در قرارداد تکمیلی که این‌بار به امضای حسن وثوق، وزیر وقت امور خارجه رسید همه استان‌های گیلان، مازندران و گرگان به منطقه امتیاز قرارداد قبلی افزوده شد.
بر اساس مفاد این قرارداد، ۸۸٪ از سود حاصل از این امتیازنامه به خوشتاریا تعلق میگرفت و تنها ۱۲٪ به دولت ایران می‌رسید.
اما این قرارداد هرگز به مرحله اجرا در نیامد. ماهیت تحمیلی قرارداد و این واقعیت که قرارداد به تصویب مجلس شورای ملی نرسیده بود (مجلس در دوره فترت به سر می‌برد)، دستاویز مخالفان شده بود. بدتر از همه اینکه فاش شد حسن وثوق برای امضای قرارداد رشوه گرفته است.
بر اثر این فشارها بود که نجف‌قلی بختیاری وقتی نخست‌وزیر شد، اولین اقدام دولت خود را لغو امتیاز خوشتاریا قرارداد. در نتیجه، وزارت فواید عامه در اول خرداد ۱۲۹۷ ابطال امتیازنامه را رسماً اعلام کرد. اما این ابطال رسمی سبب نشد تا دولت‌های شوروی، چه در زمان ولادیمیر لنین و چه در زمان یوسف استالین، با استناد به آن خواستار دست‌اندازی به منابع و معادن شمال ایران نشوند.
انگلیسی‌ها هم شرکت‌های آمریکایی را ترساندند که اگر هم در ایران نفت استخراج کنند، نخواهند توانست آن را برای صدور به خلیج‌فارس برسانند زیرا شرکت نفت ایران و انگلیس اجازه نخواهد داد خط لوله آمریکایی‌ها از مناطق زیر قرارداد آنها بگذرد.
به این ترتیب تلاش‌های احمد قوام با شکست روبرو شد و او در ۲۹ دی ۱۳۰۰ از نخست‌وزیری استعفا کرد.

ادامه دارد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy