Friday, Sep 25, 2020

صفحه نخست » دوزخ شرری...، رامین کامران

Ramin_Kamran_2.jpgروزهای ناخوشی است. هرکس که به اخبار ایران و بخصوص اظهار نظر‌های ایرانیان در بارۀ آنچه که در سرزمینشان میگذرد، نگاهی بیافکند، ورای خشمی که همه جا را گرفته، اندوه بیکران مردمی را میبیند که هر روز شاهد ضایعه‌ای جدید هستند، از تبعیض گرفته تا اعدام و از بیماری تا فقر، از تخریب آثار تاریخی تا آسیب دیدن محیط زیست ـ فهرست بی پایان است. اندوهی که تصور میکنم برای سیر کردن هر آدم عادی از زندگی کفایت میکند. با ملتی اندوهگین سر و کار دارید و با هر کس هم که حرف میزنید از این تیره بختی‌ها شکوه میکند. از غصه گذشته، گویی همه در مقابل کجتابی روزگار فلج شده‌اند و اگر توانی برایشان مانده، به بیش از شمارش مصیبتها نمیرسد و تازه گاه تاب همین کار را هم ندارند. روشن است که خود منهم در این اندوه بی پایان با دیگران شریکم و بسا اوقات از اخبار ناگواری که از هر سو بر سر همه و گاه به قصد و بر اساس گزینش، آوار میشود، رو برمیگردانم چون طاقتم از تکرارشان طاق میشود.

قصدم از نوشتن مطلب حاضر دلداری نیست، چون هیچگاه استعدادی برای این کار نداشته‌ام. مهمتر از این، همیشه، رنج ـ هر رنجی ـ در چشمم بیهوده ترین چیزی بوده که در عالم وجود دارد. نه غمخواری را چاره‌اش شمرده‌ام، چون غم یکی را بر غم دیگری علاوه میکند و نه اعتقاد به این داشته‌ام که رنج در نهایت به کاری میاید و عوضی و فایده‌ای دارد. رنج زحمت نیست که جبرانی داشته باشد، خودش است و خودش و سنگینیش. رنج بخشی از حیات من و ما را، برای همیشه به خود آلوده میسازد و هیچ چیز ترمیمش نمیکند تا به خود دلداری بدهیم که در عوض دردی که میکشیم، چیزی به دست میاوریم.

معضل عمده ایست این سنگواری رنج، هرکس در پی راهی است که برای رنج عوضی بیابد یا لاقل معنایی پیدا کند.

بینشهای مذهبی رنج را بازیافت میکنند و به آن معنا میبخشند، گاه تاوانش میشمارند و گاه در برابرش وعدۀ تاوان میدهند. رنج، به این ترتیب در چارچوب عدالتی کیهانی قرار میگیرد و جا و مکان خود را پیدا میکند. این یکی از نقاط مهم قوت مذهب است و بسیاری را به سویش میکشد. برخی اوقات تأثیر همین بینش متافیزیک را در نقاطی بس دور از مذهب هم میبینیم. یکی از مکاتب پزشکی یونان قدیم، بر این پایه بنا شده بود که درمان هر چه پردرد تر باشد، مؤثر تر هم هست... مردمانی هم هستند که تصور میکنند عوض رنجی را که میکشند در همین دنیا خواهند گرفت و اگر جهان دیگری هم نباشد، ترازنامۀ رنج و خوشی در همین یکی متعادل خواهد شد... همان عدالت کیهانی، اما بدون زیور گفتار مذهبی.

ولی کسی که ایمانی ندارد و اعتقادی هم ندارد که دور فلک بر منهج عدل است، از این دلخوشی‌ها محروم است. خودش میماند و دردش، برای همیشه، برای آن بخش از ابدیت که به او ارزانی شده. زیانی در کفش میماند که با آن هیچ نمیتوان کرد و در برابرش هیچ نمیتوان ستاند. به قول خیام دوزخی که مردمان را به آن تهدید میکنند، «شرری ز رنج بیهودۀ ماست» ـ فقط شرری... همه در آن میسوزند، یکی دل به پاداش این جهانی خوش میکند و دیگری به این امید است که در فردوس دمی به آسودگی بگذراند...

در نبود چارۀ قطعی، معمولترین مسکن، زحمت محسوب کردن رنج است. منتقل کردنش از ستون سوخت شده‌ها به ستون مخارج. بسیاری با این شگرد خود را فریب میدهند و اینرا بهای رسیدن به هدف میشمرند، تا وقتی و اگر موفق شدند، بتوانند حساب را پاک کنند. به هر صورت اینهم امیدی و رضایتی است.

ولی این تقلب در حسابداری هیچگاه در نظر من رضایتبخش نبوده است. در صدد بوده‌ام تا ببینم چه اسمی روی این زخمهایی که هر روز بر پیکر کشورم و خودم میخورد، میتوان گذاشت ذیل چه مقوله‌ای میتوان جایشان داد تا بتوان تابشان را آورد. راه حلی که جسته‌ام و برخاسته از دغدغۀ اصلی زندگانیم است که مبارزۀ سیاسی است، تلفات محسوب کردن هر چیزی است که هر روز از دست ما میرود.

تلفات بهای کار نیست، اگر پیروز شدیم، بها محسوبشان میکنیم تا بر بیهودگی‌شان فائق بیاییم. ولی شکست نشان میدهد که تلفات بهای چیزی نیست تا بتوان با افزودن بر آن به هدف رسید. دادن تلفات، حتی لازمۀ مبارزه هم نیست. این عادت است که چنین به ما تلقین کرده است، پیروزی و تلفات را ملازم هم میشمریم و تصور میکنیم هر جا این بود، آن هم باید باشد. ولی رابطۀ لازمی در کار نیست. مگر نه اینکه میتوان با تلفات هر چه کمتر پیروز شد؟ پس میتوان بدون تلفات هم پیروز شد. اگر از دادن تلفات ناگزیریم، به خاطر این است که حریف به ما تحمیلش میکند و نمیتوانیم از تأدیه‌اش سربپیچیم. تلفات در مبارزه درج نیست، از طرف حریف به آن علاوه میشود. بها نیست، جریمه است، باج است. به این ترتیب نمیتوان برای رنج هوده‌ای یافت، فقط میشود معنایی برایش جست. نیمه چاره ایست که در دسترس است.

اینهم یکی از راه هایی که هر کدام ما در گوشه‌ای برای سؤالاتی میجوییم که در نهایت پاسخی ندارد. پرسش برجاست و دامنگستر، در عوض پاسخها پرشمار است ولی هیچیک به قامت سؤالی نیست که در برابرش قد برافراشته. درد دیرپاست و درمان زودپا ـ موقعیت انسانی!

[email protected]

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از سایت [ایران لیبرال]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy