این فراقی ها در سال 1362 پس از شنیدن آواز تکان دهنده شجریان در ماهور (دوبیتی های باباطاهر) سروده شده و در کتاب «در بی بهار و بی باران» (چاپ پاریس سال 62) « به صدای غم ها سیاوش» یعنی به استاد شجریان تقدیم شده بودند.
درج آنها را اینجا آنها را در ینجا جهت یادآوری ارادتی که از دیر باز یعنی از سال 1349 تا امروز به او داشته ام ضروری می دانم .
اما پیش از آن باید بگویم که:
مرگ شجریان برای فرهنگ و موسیقی ایرانی ضایعه بسیار بزرگی ست زیراو به
تنهایی موزه و گنجینه و جامع ملودی ها و گوشه ها و نعمه ها و مقام ها و راه ها و دقیقه های موسیقی آوازی ایران بود و اینهمه را به تلاش و کوشش بی وقفه و استثنایی خویش و برخورداری از استادان گوناگونی که از قدیم بازمانده بودند همچون شاگرد و دانشجویی شیفته و عطشناک فراچنگ آورده بود.
او یک دانشجوی تمام عمر موسیقی ایرانی بود که از 18 سالگی همچون کودک مکتبی سراسر عمر پربارش را صرف آموختن از استادان نامدار موسیقی (همچون استاد نورعلی برومند ، دوامی ، امیرسلیمانی و استادان دیگر موسیقی ) کرد و دمی از آموختن غافل نشد. او یک نمونه کامل هنرمندانی ست که از ابتذال می گریزند و ذره ای مسحور شهرت و ثروت و جاه نمی شوند.
او هنرمند هدفمند با انگیزه ای بود که شخصیت و جربزه و جنم محافظت از استعداد خدادادی خود را داشت و اینهمه را درخدمت توسعه و بسط توانایی های باالقوۀ ذوقی و و عاطفی و فکری و فرهنگی خود به کار گرفت و از هنر خود همچون معبدی که در وجودش تعبیه بود حراست کرد و خود را در گذر گاه باد های مسمومی که به شدت هرچه تمام تر در عصر و دوران او می توفید و فرصت سلامت را از رنگ گل و برگ نسترن بر طرف بوستان دریغ می کرد ، درامان نگاه داشت . هنر بزرگ شجریان توانایی او در حفظ شخصیت هنری خود در روزگاری بس دشوار بود. بی مبالغه باید گفت که در کار خود یگانه بود و بیش از آواز او روحیه و تشخص فکری و توانایی گوهری او برای آموختن ستودنی ست.
شجریان صدایی ست ماندگار و معلمی ست در موسیقی که میراث هنری و فرهنگی او مجموعه نادری ست از گوشه ها و نغمه های آوازی ایران که هرگز از یادها نخواهد رفت.
می گویند چرا شجریان بیتی از فردوسی نخوانده است؟ و نسبت او با فردوسی چیست؟
پاسخ این است که:
شعر فردوسی حماسه ملی ست . مرشد های زورخانه آنرا به خوبی اجرا می کردند. اما روح پهلوانی و رزمجویانه سخن استاد طوس با طبیعت آرام و پر کرشمه و دل انگیز اهل طرب و خوانندگان آواز اصیل که ریشه در قول و غزل فارسی داشت تناسب چندانی نداشت.
در میان گوشه ها و نغمه هایی که به دست ما رسیده و در ردیف آوازی ایران ثبت شده ، تا آنجا که من به یاد می آورم ، تنها گوشه ای در دستگاه چهارگاه (که لحنی رزمی و نسبتا حماسی دارد) وجود دارد به نام «رجز» که معمولا معلمان آواز این گوشۀ را باد وبیت در بحر متقارب یعنی وزن شاهنامه می خواندند و بیت زیر را در آواز چهار گاه گوشۀ «رجز» می نامیدند:
یکی دختری داشت خاقان چوماه
کجا ماه دارد دوچشم سیاه
این بیت برگرفته از داستا ن بیژن و منیژه است
به جز این گوشه رجز به نظر نمی رسد گوشه ها و نغمه های دیگر آواز ایرانی، برای خوانده شدن ابیات شاهنامه را به کار برده باشند. (البته تا آنجا که من دیده ام ، اما شاید موسیقی دانان نمونه های دیگری رابشناسند ).
به هرحال نوع موسیقی آوازی شجریان با این زبان حماسه ملی جور در نمی آمد. موسیقی آوازی بزمی ست نه رزمی . شجریان استاد آوازهای بزمی بود البته این بزم ها در سالهای پس از سلطه اسلامیست ها، ناگزیر به بزمهای عرفانی گرایش یافت .
در این دوران تصنیف نابود شد وتصنیف سرایان بزرگ خانه نشین یا دقمرگ یا مجبور به ترک دیار شدند.
در چنین زمانه ای اجازه خواندن هیچ شعری به خواننده داده نمی شد. ناچار شجریان و خوانندگان مکتب آوازی و نیز آهنگسازان به حافظ و عطار و گاهی هم به سعدی که بیشتر زمینی ست روی آوردند.
آنچه شجریان در عرصه آواز ایرانی عرضه کرد همه به اختیار خود نبود.
اجبار سانسور حکومتی نیز در آنها دخالت داشت. کار شجاعانه و زیبای شجریان بازخوانی تصنیف های عارف و شیدا بود که پلی میان امروز و عصر مشروطه بود.
آن آواز ها همه از ظرافت و زیبایی تصنیف و موسیقی ضربی و شاد برخوردارند در عین آن که به زبانی عاطفی و شورانگیز مسائل اجتماعی و سیاسی را هم طرح می کنند.
شجریان تنها آوازخوان نبود!
او جامع ردیف و مقام و گوشه و ملودی هایی ست که در حال فراموشی بودند.
این خدمتی ست که او به نهایت زیبایی به موسیقی ایرانی و به فرهنگ ایرانزمین (فراتر از ایران آخوند گــَزیدۀ امروز) کرده است.
او در یکی از مصاحبه هایش گفته بود که ـ فردوسی زبان ایران را نجات داد من هم می خواهم موسیقی ایران را نجات بدهم.
شجریان با تلاش و کوششی استثنایی که طی چندین دهه به کار برد و با بهره وری از حنجره ای که خاص او بود و مدام از آن مراقبت می کرد توانست بخش مهمی از گوشه ها و نغمه های موسیقی آوازی را که از پیرشدگان این هنر می آموخت برای آیندگان حفظ کند.
از این رو می توان او را در کار خود از شاگردان پیر طوس و پیرو شجاعت و هدف و پشت کا روی شمرد.
او سر افراز زیست و سر افراز در کنار والا مقام ترین شخصیت تاریخ ایران به خاک سپرده شد. صدای او و شیوه او برای نسل های آتی آموزنده و موجب غنای روح و فرح خاطر خواهد بود.
م.سحر
...................
فعلا این فراقی ها که نزدیک 40 سال پیش به او تقدیم شده است را در اینجا درج می کنم :
....................
نمی تابد چراغ چشم ِ مهتاب
نمی سازد سرودی گریهء آب
نه مرغی بامدادی خوان که : برخیز
نه صبحی روشنی رویان که : دریاب !د
□□□
نه با خورشید ، ابری سایبانم
نه از فیروزه چتر ِ آسمانم
نه آتش می گشاید لاله زارم
نه باران می دهد رنگین کمانم
□□□
چراغ ِ گوشواری نیست در باد
پری از شال ِ یاری نیست در باد
نه کاریزی ، نه زنگ ِ کاروانی
کویری را غباری نیست در باد
□□□
نه خاکی زیر پا تا پای دارم
نه ابری بار ِ چشمم تا ببارم
نه شوید گردِ راهم زنده رودی
نه البرزی که گیرد در کنارم
□□□
نه عشقی شوق ِ آتشناک دارد
نه مِهری بوی آب و خاک دارد
نه این ظلمتسرای باغ ِ هجران
چراغ ِ خوشه ای بر تاک دارد
□□□
نه لبخندی نهان در چشم ِ مهتاب
نه اندوهی روان با گریهء آب
نه مرغی بامدادی خوان که: برخیز
نه صبحی روشنی رویان که : دریاب!؟
□□□
زمستان روزگاری داشتم : تلخ
بهار آمد ، بهاری داشتم : تلخ
تو گویی زهر در آوند ِ گل بود
که از گل زخم ِ خاری داشتم : تلخ
□□□
خیال ِ غُنچه ای را آفریدم
میان ِ اشگ و شبنم پروریدم
گرفتم خاکش از دل ، آبش از خون
دریغا خار چیدم ، خار چیدم
□□□
دیارانم به مِهرت پایبستم
همیشه با منی ، هرجا که هستم
به یادِ بوستان های تو بویم
اگر شاخه گلی آید به دستم
..........................
م.سحر
پاریس ، آبان و آذر 1362
https://msahar.blogspot.com/2006/09/blog-post_115956513963735582.html
آتشی که ناگزیریم آن را زنده نگاهداریم، شکوه میرزادگی