هر بار که پژوهش ارزنده و بسیار مهم نویسنده و پژوهشگرِ گرامی آقایِ ماشاءالله آجودانی"مشروطه ایرانی" را بخوانیم، نکتههایِ تازهای در آن یافته و بیشازبیش به گرهکور و انگیزههایِ همه ناکامیها و کوششها از انقلاب مشروطه تا کنون پی میبریم. هدف نگارنده در اینجا بررسی این پژوهش ارزنده نیست که سخن بسیار دارد و نگارنده خود را در آن جایگاه نمیبیند و تنها اشاره میکند که بنابر آنچه از این پژوهش نادر میتوان دریافت همه دگرگونیها در انقلاب مشروطه و ناکامیها در آن کوششها و جانفشانیها که ریشه ماندگارش در انقلاب ۱۳۵۷ نیز سر بر آورد و این بار بسیار ویرانگرتر، بر دو پایه استوار بوده است:
نقش دین و روحانیان یا به گفته خودشان"علما" و درباریان مستبد که همآهنگ دستبهکار سودجویی بودهاند،
نقش روشنفکران با همه گوناگونیِ آن، چه دینی و چه لاییک.
ویژگیِهایِ روشن و شناخته شده گروه نخست، چون سرو کار ما امروز با بخش نخست آن یعنی روحانیان است و اینک برایِ مردم بسیار گویاتر و نمایانتر شده است، در چندجمله چنین است:
یک. بازدارندگی جامعه از چرخه پیشرفت برپایه دانش و خرد و آلوده کردن هر جنبشِ ترقیخواهانه در جامعه به اندیشههایِ پس مانده دینی/مذهبی؛
دو. پاسداری از جایگاه ویژه خود در جامعه به هرشکلِ ممکن؛
سه. و سرانجام پاسداری از اسلحه هراسناک و ویرانگر خود" فتوا و تکفیر "که در درازنایِ زمان جانهایِ بسیاری را گرفته و کانونهایِ زندگی فراوانی را ازهمپاشیده است و اهرم ایجاد ترس و بریدن زبانهای مخالفخوان و افشاگر بوده است.
آخوندها و روزهخوانها برای نگاهداشت این اسلحه هراسآور، یکبند باید کوشش نمایند تا باور به خرافههایِ دینی/مذهبی پابرجا بماند. چگونه چنین کاری شدنی است؟ زمانی که درکِ پیروانِ پایین و آلوده بهخُرافه باشد. بنابراین آخوند نباید به دانشاندوزی بیرون از چهارچوبِ تنگ، بسته و یکنواختِ کتابهای دینی/مذهبی که هیچ پایه علمی و خردمندانهای نداشته و نخواهند داشت، اجازه دهد. کمسوادی، بیسوادی و آلوده شدن به عادتهایِ شیون و گریهوزاری با پذیرفتنِ داستانهایِ خُرافی بافته اندیشه سودجو و ویرانگر ملایان، حسن و حسین کردنها، عادت دادن مردم به نمایشهایِ محرم، صفر و رمضان با لشگر همیشگی "اراذل و اوباش" که بهسادگی همیشه در خدمت آنها قرار گرفتهاند، زیر ساخت اندیشه و پیشبُردِ کار این گروه ویرانگر را تشکیل داده و همچنان میدهد. این گروه از دیدِ اقتصادی و مالی راه مفتخواریِ خود و خالیکردنِ جیبِ مردم را نیز با شگردهایِ گوناگون چون خُمس، زکات، سهم امام و برپایی امامزادههای ساختگی و بیریشه که اینک در ایران چون قارچ روییدهاند با پشتیبانی مالی یکی از تواناترین لایههایِ اجتماعیِ جامعه یعنی "بازاریان و دلالان" برای خود هموار نموده است. این امامزادهها گذشته از محلِ خالیکردن جیبِ مردم، سنگر مطمئنی برای گسترشِ خرافههای ویرانگر ملایان بوده است. این امامزادهها، مجتهدها، امامانِ مسجدها و در جمع همه روزهخوانها مردم را عادت دادهاند که برای رهایی از گرفتاریها، دردسرها و بیماریهایِ خود بهجای پیمودن راه درست گشایشِ مشکلِ خود، به امامزاده، مجتهد و امام جماعت یا ملایِ محلِ پناه ببرند. بیشتر این مفتخواران و انگلها همیشه به یکنیرویِ نگاهبان شرور و شر برپا کن بیکله نیز نیاز داشتهاند. جاهلها، لاتها، چاقو کشها و قمه کشها که از آنها به عنوان"اوباش" یاد میشود بهترین گزینه برایِ ایجار ترس و هراس بودهاند. درکِ بسیار پایین اوباش، کمسوادی و یا بیسوادی، آنها را چون موم در دست آخوندهایِ ریاکار قرار میدهد که هرگونه بخواهند آنها را شکل داده و به هرراه که خواستند بکشانندحتا وادارشان کنند به آدمکشی که نمونههایش امروز روشنتر از هر زمانِدیگر در برابر چشم ما قرار دارد. این اوباش افتخارشان این میشود که در روزهایِ بزرگِ نیرنگ و بیخردی یعنی محرم، تاسوعا، عاشورا، گلمالی، سینهزنی، زنجیرزنی و قمهزنی یا بهزبانی روشن تر و بهتر"خودزنیِ بیمارگونه" سنگ تمام گذارده و گاه بر سر بُردن "عَلم و کَتل" که کدامیک بلندتر و سنگینتر را بر سینه کشیده است، با یکدیگر درگیر میشوند. دستگاه ملایان همیشه از این اوباش بهره گرفته؛ آنها را زیرِ پروبال خود داشته و به آنان تکیه کرده است. تا خرد و اندیشه درست بر جامعه فرمانروا نشود، که خوشبختانه امروز با شکست همه جانبه حکومتِ مذهبی ولاییِ ایران برایِ نخستینبار زمینهاش فراهم آمده است، جامعه رویِ پیشرفت، آسایش و رفاه به خود نخواهد دید.
گروه دوم، روشنفکرانِ گوناگون حتا لائیک بودهاند که هر بار بهنادرست ریسمان دگرگونی در جامعه را در پیوند با روحانیان قرار داده و خواسته یا ناخواسته خود تیشه به ریشه همه کوششها برای دگرگونی و پیشرفت در جامعه زدهاند. تجربه انقلاب مشروطه جلوگیر آن نشد که روشنفکران و درسخواندگان در انقلاب ۵۷ بههمآن شیوه شکستخورده و دردناک گذشته، رهبری را بهدست روحانیان ندهند تا جامعه نه تنها گامی به پیش ننهد که سدها سال نیز بهپس کشیده شود! من خود یکی از درسخواندگانِ دورانِ انقلاب بودهام که در آن شرکت داشتهام. بهروشنی اعتراف میکنم که خود و پیرامونیان نه درک درستی از زیربنایِ ویرانگر دینی/مذهبی جامعه؛ نه درک درستِ موردِ نیاز برایِ برخورد به انقلاب، نه آگاهی درستی از تاریخ حتا گذشته نزدیکِ ایران که آلوده به درهمجوشی از راست و دروغ بود و نه حتا آنچه که به آن باور داشتیم را به درستی دارا نبودیم. رهبران سازمانهایِ سیاسی با خوشخیالی میاندیشیدند که اینها توانِ اداره جامعه را نداشته و ماندنی نیستند. بخش نخست کاملن درست بود و امروز پس از گذشت نزدیک به ۴۲ سال دیگر اندک تردیدی در اینباره باقی نیست ولی کسی به درندهخویی، ریا کاری و بی پروایی آنان در دروغگویی، مالاندوزی، مقامپرستی و کمبودهایِ شدید که بهعقدههایی درمانناپدیر مبدل شده و نیرویِ هراسناک و خانهخرابکن"خُرافهها" توجهی چندانی نکرده و نمیکرد.
به هر رو آقای ماشاءالله آجودانی با کاری پُرزحمت و پیگیر و یک بررسیِ همهسویه تاریخی، آیینهای در برابرما قرار داده است که خود را در آن دیده تا شاید انگیزه هایِ شکست هایِ تاریخی خود را بهتر شناخته و اندکی بهخود بیاییم و ریشه درجازدنها و پَس رفتهارا بهتر دریابیم. خواندن این پژوهش ارزنده، درک چرایی وضع هراسناکِ امروز ایران را برایِ خواننده سادهتر و روشنتر میکند. البته بُردباری هم میخواهد زیرا توضیحها فراوان است و برگشت پیدرپی بهآنها در آخِر کتاب اندکی برای خواننده مشکل است.
برای پایان این نوشته بهتر دیدم بهنکته مهمی اشاره کرده باشم. همه از رویدادها در جنگ جهانی دوم و ستمی که بهویژه بر یهودیان رفت، آگاه هستیم ولی شاید زیاد نخوانده و حتا نشنیده باشیم که پیش از نازیستها در آلمان که یهودیان را در همه کشورهایِ زیرفرمانِخود وادار میکردند که نشانِ یهودی بر سینه خود بزنند؛ روحانیان سرفراز ما در ایران این پیشنهاد را داده وحتا برایِ چند ماهی در ایران دوره قاجار آن رابه اجرا در آوردهاند! بهتر است این داستانِ تلخ و تکاندهنده، که نمونهای است از اندیشههایِ بنیانکنِ روحانیان، را از کتابِ مشروطه ایرانی بخوانیم:
پیش از آن توضیح داده باشم که امینالدوله در دوره مظفرالدین شاه ۱۴ ماه صدارت داشته است و کارهای ارزندهای از آن میان کوتاه کردن دست روحانیان از امر آموزش که همه دینی بوده است، کوشش برای ایجاد آموزشگاههای غیر مذهبی و بریدن برخی از رشتههایِ کاسبکاری روحانیان در جامعه میکند، که در کتاب شرح همگی آن آمده است. این جماعت با همراهی اُرکستر دیگر سودجویان بههردری میزنند که سرنگونش کنند که سرانجام نیز چنین میشود. اینک آن داستان:
" پس درباریان مستبد و دستنشاندگان سیاست روس و طرفداران امین السلطان با دستیاری بعضی از روحانیون و طلاب، در هر فرصتی که دست میداد، مشکل تازهای برایِ حکومت ایجاد میکردند. امینالدوله هنوز رئیس الوزرا بود که در ذیحجه ۱۳۱۴قمری (۱۲۷۶ شمسی) به "تحریک بعضی از علمای دارالخلافه" با این استدلال که لباس یهودیها با مسلمانان فرقی ندارد و نمیتوان یهودی را از مسلمان تشخیص داد و نیز با این بهانه که"یک نفر یهودی از سقاخانه آب خورده" به محلهی یهودیها حمله بردند. به خانههایشان ریختند، "خمهای شرابشان" را شکستند و مردم بیچاره را به باد کتک گرفتند و "علمای عظام" حکم کردند که باید از این پس"وصله قرمزی" یهود به پیش سینه خود بدوزند"۴۶۵ تا از مسلمانها مشخص شوند. " برگ ۲۷۴ مشروطه ایرانی
"توضیح شماره ۴۶۵:
سپهر، عبدالحسن خان مالک المورخین: مرآه الوقایع مظفری ص ۱۰۷. سپهر در ادامه مینویسد: "چون دولت نفوذ آنها[روحانیون]را نمیخواست، مقرر داشت که از نقره نشانی ساختند و این کلمه برآن کنده بود"موسایی" و چند ماهی یهود استعمال کردند و بقبای خود آویختند. بعد از آن متروک شد. "
پایان همه بازگفت بی اندک دگرگونی در نگارشِ متن آن.
کوروش گلنام