چه حافظانه، کلامت به جان ِما میریخت.
چه عاشقانه، صدایت سپیدهی ما را-
سلام ِدیگرداد.
وبرتمام ِدرختان ِمهربان ِکویر-
درین خزان ِخطیر
پیام ِدیگرداد.
من ازمیان ِطپشهای عشق آمدهام.
من ازطراوت ِباران ِشادمان ِشمال.
همیشه درهمه حال-
ملال ِ سینهی تلخم، تورا نشانه گرفت.
و دست ِعاطفهام
ز دست ِمست ِتوای مهربان ِ باده پرست!
پیالههای غزلهای عاشقانه گرفت.
*
به "سایه"، میگویم:
چه بی کسی ِغریبی، به جان ِما افتاد
درین سرای ِسیاهی، که سَربه سَر، آه هست
سرود ِسینهی تو
غزلسرودهی تاریک ِ هرچه مهتاب ست.
بگو! دوباره بگو!
چگونه باید زیست؟
کسی که با دل ِ ما
کسی که با تووُخورشید بود وُدیگر نیست.
*
*
رضا مقصدی