Friday, Oct 16, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم می‌کنم، بخش یازدهم: پنج سال جنگ برای برقراری امنیت و حاکمیت دولت بر لرستان، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpgبه مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹

در همان ماه اول نخست‌وزیری رضا پهلوی خبر رسید راهزنانی که از لرستان آمده بودند، به آبادی‌های اطراف بروجرد و تا نزدیکی‌های اراک حمله و قتل و غارت کرده‌اند. روزهای ۲۶ و ۲۸ مهر یعنی سه هفته پس از انتصاب پهلوی به نخست‌وزیری، این راهزنان در توره Tureh، در ۵۰ کیلومتری اراک، حتی به پاسگاه‌ها و قرارگاه‌های نظامی هم حمله کرده بودند.
این بود که سرلشکر احمد امیراحمدی، فرمانده لشکر غرب، در آبان ۱۳۰۲ مأموریت یافت تا برای تأمین امنیت و برقراری حاکمیت دولت به لرستان برود.
سرلشکر امیراحمدی در یک خانواده نظامی پرورش یافته بود. پدرش، تقی امیراحمدی، در نیروهای قزاق درجه سرتیپی داشت. احمد در سال ۱۲۶۳ در اصفهان زاده شد اما خانواده امیراحمدی آذربایجانی و از ارومیه بود. او پس از آموزش اولیه خواندن و نوشتن، در سن چهارده سالگی با علاقه شخصی و راهنمایی پدرش به مدرسه قزاقخانه رفت و با درجه گروهبان سومی به خدمت نیروی قزاق در آمد. امیراحمدی با جدیت در انجام وظیفه و موفقیت در همه مأموریت‌های محوله، مدارج ترقی را به‌سرعت پیمود و ظرف هجده سال از گروهبانی به ژنرالی رسید.
آشنایی او با رضا پهلوی به روزگار خدمت هر دو در نیروی قزاق همدان بازمی‌گشت. در جریان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، او نزدیک‌ترین دستیار رضاخان بود و روز پس از پیروزی کودتا یک درجه ترفیع گرفت و سرتیپ تمام یا میرپنج شد. او نخستین افسری بود که به‌دستور رضاشاه به درجه سپهبدی رسید. و اکنون یک سال پس از کودتای سوم اسفند، او مأمور شده بود که به هرج‌و‌مرج در لرستان پایان دهد و حاکمیت دولت ایران بر این بخش از کشور را برقرار کند.

پیشروی نیروهای دولتی در لرستان به‌آسانی صورت نگرفت. بیش از صد سال بود که هیچ نیروی نظامی از سوی دولت وارد لرستان نشده بود.
در آبستان واقع در ۳۵ کیلومتری شرق خرم‌آباد، لرها به نیروهای دولتی شبیخون زدند و تلفات سنگینی به آنها وارد کردند اما با رسیدن نیروهای کمکی و به‌ویژه توپخانه برای ارتش، شکست خوردند و عقب‌نشستند.
نبرد بزرگ بعدی در تنگ زادشیر، یا زاهد شیر، در ۱۵ کیلومتری خرم‌آباد رخ داد. در این نبرد، نیروهای دولتی برای رسیدن به خرم‌آباد مجبور بودند از تنگه‌ای عبور کنند که جنگجویان لر پیشاپیش در ارتفاعات دو طرف آن موضع گرفته بودند. بخش عمده نیروی لرها در این نبرد از ایل بیرانوند بود. نیروهای تحت فرماندهی سرلشکر امیراحمدی با دادن تلفات سنگین سرانجام موفق شدند ارتفاعات مشرف بر تنگ زادشیر را از لرها بگیرند و راه خرم‌آباد را باز کنند.
نیروهای ارتش در عملیات لرستان ۴۰۰۰ نفر بود. تعداد جنگجویان لر را سپهبد امیراحمدی در خاطراتش ۲۵۰۰۰ نوشته که اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد.
نیروی دولت به لرستان رفته بود که در آنجا بماند؛ از این رو، سرلشکر امیراحمدی دستور داد در مسیر بروجرد به خرم‌آباد به فاصله‌های کوتاه از یکدیگر پاسگاه‌های نظامی و برج‌های دیده‌بانی ساخته شود.
یکی دو روز پس از ورود نیروهای دولتی به خرم‌آباد، مهرعلی‌خان، رئیس ایل حسنوند، به دیدار سرلشکر امیراحمدی رفت و اظهار اطاعت کرد. اما در همان هنگام دسته‌هایی از راهزنان ایل بیرانوند به اطراف ملایر و نهاوند حمله کردند. امیراحمدی ناگزیر شد بخشی از نیروی خود را با شتاب برای رویارویی با آنها بفرستد.
هنوز دو ماه از ورود نیروهای دولتی به خرم‌آباد نگذشته بود که سرلشکر امیراحمدی مطلع شد چندین قبیله لر برای حمله به ارتش و بیرون کردن دولت از خرم‌آباد متحد شده و به رسم آن روزگار لرها، برای نشان دادن پایبندی به این پیمان، سگ کشته‌اند.
امیراحمدی به اطلاعات بسیار اهمیت می‌داد و در میان اکثر ایلات و عشایر کردستان و لرستان جاسوس داشت. او مطلع شده بود که حمله ناگهانی لرها به نیروهای دولتی قرار است شب هفدهم دی ۱۳۰۲ انجام شود. برای مقاومت در برابر این حمله سرلشکر امیراحمدی از رضاخان کمک خواست اما پاسخ شنید که: «... در آذربایجان و فارس ناآرامی‌هایی روی داده و در تهران هم اوضاع عادی نیست. به‌هیچ‌وجه نمی‌توانم نیرویی برای کمک به شما بفرستم. اگر می‌توانید در خرم‌آباد مقاومت کنید وگرنه به بروجرد عقب بنشینید تا شاید در بهار بشود برای لشکر غرب نیروی کمکی فرستاد.»
امیراحمدی در موقعیت دشواری قرار گرفته بود. نه می‌توانست در خرم‌آباد مقاومت کند و نه به بروجرد عقب بنشیند. اگر در خرم‌آباد می‌ماند، نیروهایش محاصره می‌شدند و پس از مدتی ناگزیر بودند تسلیم شوند. و اگر می‌خواست به بروجرد عقب بنشیند، نیروهایش در حال عقب‌نشینی در کوه‌ها و گردنه‌های لرستان مورد حمله لرها قرار می‌گرفتند و نابود می‌شدند. و از آن گذشته، هیچ معلوم نبود کی و به چه قیمتی دولت بتواند بار دیگر بر خرم‌آباد مسلط شود.
از این رو، سرلشکر امیراحمدی تصمیم گرفت پیشدستی کند و پیش از حمله لرها، او به آنها شبیخون بزند. در اینجا بخت هم با امیراحمدی یار شد. جاسوسانش اطلاع دادند که شیخ‌علی‌خان، رئیس ایل بیرانوند، محرمانه به خرم‌آباد آمده است. امیراحمدی دستور داد او را دستگیر و زندانی کنند و دو روز پیش از تاریخی که قبایل لر برای حمله به خرم‌آباد پیش‌بینی کرده بودند، سحرگاه روز پانزدهم دی ۱۳۰۲، با نیرویی بسیار کمتر، ولی از سه طرف به محل گردهمایی جنگجویان بیرانوند حمله کرد. جنگ بیرانوندها با ارتش یک روز و نیم ادامه داشت. در این مدت، دو افسر و ۳۲ درجه‌دار و سرباز کشته و تعداد زیادی زخمی شدند. تلفات بیرانوندها حدود ۱۵۰ کشته و زخمی بود. سرانجام نیروهای دولتی پیروز شدند و توانستند حدود ۸۰۰ تن از جنگجویان بیرانوند را دستگیر کنند و با خود به خرم‌آباد بیاورند. بقیه به‌سوی پشتکوه (ایلام) گریختند.
پس از شکست بیرانوندها، مهرعلی‌خان حسنوند که پیش‌تر به دولت اظهار اطاعت کرده بود، در مقام انتقام‌جویی برآمد و پنهانی به هماهنگ کردن بقیه ایلات و عشایر لر برای جنگ با نیروی دولت پرداخت. امیراحمدی که در همه ایلات و عشایر جاسوس داشت از این توطئه باخبر شد و گروهی از نظامیان را مأمور کرد مهرعلی‌خان حسنوند را دستگیر کنند. در زدوخوردی که بین نظامیان و ۳۰۰ جنگجوی حسنوند رخ داد، ۴۴ تن از حسنوندها کشته و ۵۲ تن زخمی شدند و مهرعلی‌خان دستگیر شد.
برای رسیدگی به جرایم خان‌های لر در خرم‌آباد دادگاه نظامی تشکیل شد. پس از محاکمه در این دادگاه، شیخ‌علی‌خان بیرانوند، مهرعلی‌خان حسنوند و دو تن از سرکردگان راهزنان به نام‌های سردارخان و میرزا حسین‌خان که قتل‌های متعددی مرتکب شده و صدها ژاندارم را خلع سلاح کرده بودند، به اعدام محکوم و روز هجدهم اسفند ۱۳۰۲ به دار آویخته شدند. شماری دیگر از خان‌ها و سران قبایل به مجازات‌های زندان از دو تا ده سال محکوم شدند.
ولی این آخرین نبرد قبایل لر با نیروهای دولتی نبود. یک سال بعد، ارتش فقط تا آن حد بر لرستان مسلط شده بود که عبور یک ستون نظامی از خرم‌آباد به دزفول، بی‌آنکه مورد حمله طوایف لر قرار گیرد، یک پیروزی تلقی می‌شد.
در اسفند ۱۳۰۲، پس از شکست بیرانوندها و حسنوندها، به‌نظر می‌رسید که اوضاع در لرستان آرام شده و تحت کنترل در آمده است. سرلشکر امیراحمدی برای تبادل نظر با پهلوی، نخست‌وزیر و فرمانده کل قوا، به تهران رفت و فرماندهی نیروهای لرستان را به معاونش، سرتیپ محمد شاه‌بختی سپرد.
اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت ۱۳۰۳ در حالی که امیراحمدی هنوز در تهران بود، قبایل لر به انگیزه انتقام اعدام و زندانی شدن خان‌ها، به گردآوری نیرو برای حمله به ارتشیان پرداختند. سرتیپ شاه‌بختی که از هوشیاری و مهارت‌های نظامی امیراحمدی بی‌بهره بود، از تدارکات لرها بی‌خبر ماند و در برابر حمله آنها غافلگیر شد.
روز هجدهم اردیبهشت ۱۳۰۳، در حالی که سرلشکر امیراحمدی در سعدآباد نهار میهمان رضا پهلوی بود، تلگرامی از بروجرد رسید مبنی بر اینکه لرها همه پاسگاه‌ها و برج‌های دیده‌بانی ارتش در مسیر بروجرد به خرم‌آباد را تصرف کرده و تیپ خرم‌آباد را نیز در دژ فلک‌الافلاک در محاصره قرار داده‌اند. یک یکان کوچک‌تر ارتش هم در روستای رنگرزان، بین رازان و زاغه، محاصره شده اما به مقاومت ادامه می‌دهد.
رضا پهلوی امیراحمدی را با نیروی کمکی به‌شتاب روانه لرستان کرد. از آنجا که ارتش وسیله نقلیه نداشت، به‌دستور پهلوی هر اتومبیلی را که در تهران در رفت و آمد بود برای رفع نیاز اضطراری ارتش در اختیار گرفتند و نیروی کمکی را به لرستان رساندند. از همدان نیز یک نیروی کمکی به فرماندهی سرهنگ بک-زورابوف با دو عراده توپ به‌سرعت به سوی بروجرد حرکت کرد. نیروهای دولتی روز دهم خرداد ۱۳۰۳ تا رازان بدون برخورد به مقاومتی پیش رفتند اما در تنگه‌ای که در چهار کیلومتری جنوب غربی رازان قرار دارد، در محل تقریبی پاسگاه کنونی پلیس راه، حدود سه تا چهار هزار جنگجوی لر از ایل‌های بیرانوند، پاپی، دالوند و قائد رحمتی راه را بر نیروهای دولتی بستند. ارتفاعات مشرف بر این تنگه پس از نبردی سخت و با دادن چند ده نفر تلفات از لرها گرفته شد و یکان رنگرزان هم از محاصره در آمد.
نبرد بعدی، همان‌طور که انتظار می‌رفت، در تنگه زادشیر (زاهدشیر) روی داد که باز ارتش پیروز و راه خرم‌آباد باز شد. با رسیدن نیروهای دولتی، جنگجویان لر به‌سوی کوهستان‌های شرق خرم‌آباد عقب نشستند و تیپ خرم‌آباد پس از نزدیک به یک ماه از محاصره بیرون آمد.
در این مدت نظامی‌ها از گرسنگی، اسب‌ها و قاطرهای ارتش را خورده بودند و از تشنگی و کمبود آب کم مانده بود تسلیم شوند که نیروهای کمکی رسیدند و آنها را نجات دادند.
در نبردهای لرستان سرهنگ ابراهیم ضرابی و سرهنگ گریگور بک-زورابوف، معروف به سرهنگ گیگو خان یا سرهنگ گریگور ارمنی، شایستگی و شجاعت فراوانی نشان دادند. سه ماه بعد که رضا پهلوی، نخست‌وزیر، برای نخستین بار به لرستان رفت، با اعطای نشان و ترفیع از آنها قدردانی کرد. او همچنین قصد داشت سرتیپ شاه‌بختی و افسرانی را که تسلیم یا محاصره شده بودند، به علت بی‌لیاقتی و غافلگیر شدن در برابر حمله لرها تیرباران کند که سرلشکر امیراحمدی پادرمیانی کرد و با اصرار فراوان سرانجام پهلوی را راضی کرد که سرتیپ شاه‌بختی و آن افسران را ببخشد.
گفتنی‌ست که در آن روزگار با اتومبیل حداکثر تا رازان می‌شد رفت. ۶۰ کیلومتر باقی‌مانده از رازان تا خرم‌آباد را پهلوی سوار بر اسب رفته بود.
پس از شکست مجدد ایلات لر، جاده بروجرد به خرم‌آباد امن شد و برای نخستین بار پس از ده‌ها سال، حاکمی که از طرف دولت ایران برای لرستان تعیین شده بود، علی‌محمد بنی‌آدم، به خرم‌آباد رفت و به تأسیس ادارات دولتی در لرستان پرداخت. در آن سال برای نخستین بار ارتباط تلگرافی با خرم‌آباد نیز برقرار شد.
نخستین مدرسه لرستان هم در همان زمان ساخته شد و آغاز به کار کرد. به‌نوشته امیراحمدی، در آن روزگار در لرستان تقریباً همه مردم بی‌سواد بودند و حتی روحانیون خرم‌آباد فقط می‌توانستند بخوانند ولی نوشتن نمی‌دانستند.
در حالی که گمان می‌رفت حاکمیت دولت بر لرستان برقرار شده باشد، سرلشکر احمد امیراحمدی به ریاست ژاندارمری کل کشور گمارده شد و فرماندهی لشکر غرب به سرتیپ حسین خزاعی محول شد. سرتیپ خزاعی کوشش می‌کرد با خان‌های لر روابط دوستانه برقرار کند اما یک سال بعد، در تابستان ۱۳۰۴، مطلع شد که گروهی از خان‌ها و خان‌زاده‌ها قصد دارند با پشتیبانی غلامرضا خان فیلی ابوقداره، والی پشتکوه (ایلام)، بار دیگر علیه دولت شورش کنند.
احتمالاً برای پیشگیری چنین شورشی، سرتیپ خزاعی سیزده تن از سران قبایل لر را در شهریور ۱۳۰۴ در بروجرد به دار آویخت. اکثر آنها از ایل بیرانوند بودند. این اعدام‌های بی‌محاکمه، بی‌اعتمادی و بدبینی لرها به دولت و ارتش را عمیق و ریشه‌دار کرد و آتش لرستان در زیر خاکستر باقی ماند.
دو سال و نیم بعد، در فروردین ۱۳۰۷، هفتاد تن از بیرانوندها به رنگرزان حمله و تاراج کردند و سرتیپ عبدالله امیرطهماسبی وزیر فواید عامه را در گردنه رازان کشتند.
سرلشکر احمد امیراحمدی بار دیگر با عنوان فرمانده لشکر غرب و قوای لرستان به خرم‌آباد رفت. ایل‌ها و عشایر لرستان برخلاف ایل‌ها و عشایر دیگر نقاط کشور از یک خان یا ایلخان تبعیت نمی‌کردند و هر طایفه خان خودش را داشت که مستقلاً تصمیم می‌گرفت و عمل می‌کرد. این ویژگی البته از نیروی لرها در رویارویی با دولت می‌کاست اما از سوی دیگر، دولت نمی‌توانست با سرکوبی یک خان یا توافق با او در منطقه آرامش برقرار کند. با توجه به این ویژگی بود که این بار سرلشکر امیراحمدی خلع سلاح کامل لرستان را در دستور قرار داد و خلع سلاح همه ایلات و عشایر را آغاز کرد.
در همان فروردین ۱۳۰۷ رضا پهلوی که دیگر شاه شده بود نیز برای دومین بار به لرستان رفت. برخی از سران قبایل لر به استقبالش رفتند و به نشانه اطاعت سلاح‌های خود را تسلیم کردند. به‌نوشته امیراحمدی، از ایلات و عشایر لرستان بیش از ۳۰۰۰۰ تفنگ ضبط شد. به‌دستور رضاشاه همه این تفنگ‌ها را در خرم‌آباد آتش زدند تا لرها بدانند ارتش اکنون نیرومندتر از آن است که حتی به این تفنگ‌ها نیازی داشته باشد.
در این سفر عفو عمومی داده شد و رضاشاه دستور داد کلیه اموالی که بی‌جهت از قبایل لر گرفته شده به صاحبانشان بازگردانده شود. اما ایل دیرکوند از تحویل اسلحه سر باز زد و امیراحمدی در حالی که عملیات راهسازی، تحت حفاظت ارتش، در لرستان شروع شده بود، به تدارک جنگ با ایل دیرکوند برآمد. ایل دیرکوند در جنوب لرستان و شمال دزفول زندگی می‌کرد و امنیت آن منطقه برای راهسازی و کشیدن راه‌آهن بسیار اهمیت داشت.
پس از یک عملیات تعقیب و گریز، نیروهای ارتش سرانجام توانستند بخش عمده ایل دیرکوند را در کوه‌های کورکی، در شمال دزفول، محاصره و بدون نبرد و تلفاتی از دو طرف، خلع سلاح کنند. و به این ترتیب، حاکمیت کامل دولت بر لرستان برقرار شد.
در چنین محیط و شرایطی، و در حالی که راهزنان همچنان گاه و بی‌گاه به کارگران راهسازی حمله می‌کردند، ۳۳۰ کیلومتر جاده اتومبیل‌رو از خرم‌آباد به اهواز با کار شبانه‌روزی کارگران، در مدت یازده ماه ساخته و خوزستان به تهران وصل شد.
رضاشاه در اواخر سلطنتش به عللی نامعلوم از سپهبد امیراحمدی ناراضی شده بود. هیچ‌یک از نزدیکان رضاشاه در این‌باره چیزی ننوشته‌اند. خود امیراحمدی در کتاب خاطراتش سبب بی‌مهری رضاشاه را "سعایت بدخواهان" نوشته و توضیح بیشتری نداده است. سبب هرچه بود، رضاشاه برای تحقیر، ارشدترین ژنرال ارتش آن روز ایران را به ریاست اداره «دَواب» یا چارپایان ارتش منصوب کرد. پس از استعفا و تبعید رضاشاه امیراحمدی هشت بار وزیر جنگ، دو بار وزیر کشور، پنج بار فرماندار نظامی تهران و ۱۶ سال سناتور شد. وی در آذر ۱۳۴۴ در سن ۸۱ سالگی در تهران درگذشت.

رضا پهلوی و مجلس

وقتی پهلوی نخست‌وزیر شد، چهار ماه بود که مجلس وجود نداشت. دوره مجلس چهارم در پایان خرداد ۱۳۰۲ به پایان رسیده بود بی‌آنکه انتخابات دوره پنجم انجام شده باشد. در دوره چهار ماهه نخست‌وزیری حسن پیرنیا انتخابات فقط در تهران برگزار شد. دولت پهلوی انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی را در زمستان ۱۳۰۲ در سراسر کشور برگزار کرد.
از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا زمانی که نخست‌وزیر شد، رضا پهلوی شاهد کشمکش‌ها و چانه‌زنی‌های بی‌پایان دولت‌ها با مجلس بود. اخلاق او با این‌گونه بده‌ بستان‌های سیاسی سازگاری نداشت. از این رو، از همان انتخابات مجلس پنجم شروع به دخالت به سود کاندیداهایی کرد که هوادار او بودند. این دخالت‌ها در دوره‌های بعدی بیشتر شد به‌طوری که از دوره هفتم به بعد، مجلس شورای ملی به‌طور کامل در دست رضاشاه قرار گرفت و دیگر هیچ‌کس جرأت نداشت با برنامه‌های او برای نوسازی کشور و ایجاد دولت غیرمذهبی مخالفت کند.
در انتخابات پنجمین دوره مجلس شورای ملی ۱۳۷ نماینده انتخاب شدند ولی ۲۲ تن از آنها، به دلایل گوناگون، تمام یا بخشی از دوره را در مجلس ننشستند. ۹۰ نفر از ۱۱۵ نماینده‌ای که تا پایان دوره در مجلس بودند، از رضا‌خان پشتیبانی می‌کردند. یک فراکسیون چهارده نفره به‌رهبری آیت‌الله سیدحسن مدرس با رضاخان مخالف بود.
هواداران رضاخان در فراکسیون «تجدد» به‌رهبری محمد تدین، فراکسیون «سوسیالیست» به‌رهبری سلیمان اسکندری و فراکسیون چپ‌گرای «اجتماعیون - اعتدالیون» به‌رهبری محمد صادق طباطبائی متشکل بودند.
ده-دوازده نفر از جمله حسن مستوفی و حسن پیرنیا در شأن خود نمی‌دیدند که وارد این دسته‌بندی‌ها شوند. به این ترتیب رضاخان خیالش از پشتیبانی اکثریت نمایندگان مجلس راحت بود.
در آن سال‌ها، وزیران می‌توانستند به‌عنوان کاندیدا در انتخابات شرکت کنند. این کار منع قانونی نداشت. در انتخابات مجلس پنجم، رضا پهلوی از بارفروش (بابل) به نمایندگی مجلس انتخاب شد. در چندین شهر دیگر نیز با اینکه پهلوی کاندیدا نبود مردم به او رأی داده بودند و رضا پهلوی در صدر لیست قرار گرفته بود. نکته مهم این است که در فهرست منتخبان نام رضاخان «پهلوی» نوشته شده است.

نام خانوادگی پهلوی

داستانی هست که مخالفان پهلوی مدام بازگو می‌کنند و می‌نویسند که نام خانوادگی پهلوی متعلق به محمود محمود، نویسنده و مترجم، بود که به‌نام «محمود پهلوی» شناسنامه گرفته بود ولی مأموران دولت مجبورش کردند آن را به رضاخان واگذار کند و او به‌عنوان اعتراض نام خانوادگی دیگری انتخاب نکرد و نامش شد محمود محمود. این داستان به آن شکلی که تاکنون گفته و تکرار شده، اتفاق نیفتاده است.
برخلاف آنچه بسیاری می‌پندارند، تاریخ اجرای قانون ثبت احوال و گرفتن شناسنامه و انتخاب نام خانوادگی در ایران پس از پادشاهی رضاشاه نبوده بلکه هفت سال پیش از آن، در زمان نخست‌وزیری حسن وثوق در دی ماه ۱۲۹۷ بود؛ یعنی بیشتر از دو سال پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹.
با اینکه در آن زمان مجلس در فترت به سر می‌برد و مصوبه دولت در مورد سجل احوال به مجلس ارائه نشده و به‌صورت قانون در نیامده بود، دولت وثوق اجرای آن را آغاز کرد. ولی چون هنوز در سراسر کشور ادارات ثبت احوال تأسیس نشده بود، گرفتن شناسنامه اجباری نبود. کاری که پهلوی در سال ۱۳۰۴ کرد، تقدیم لایحه سجل احوال به مجلس و آغاز اجرای اجباری آن در سراسر کشور بود.
عکس یا کپی نخستین شناسنامه محمود محمود جایی منتشر نشده اما کپی اولین شناسنامه رضا پهلوی در دسترس هست. تاریخ صدور؛ یازدهم برج عقرب (یا آبان) ۱۲۹۸ شمسی. در این شناسنامه، نام خانوادگی رضاخان «پهلوی» نوشته شده است.
بر پایه همین نام بود که وقتی در سال ۱۳۰۱ بندر انزلی به ایران پس داده شد، رضاخان نامش را به «بندر پهلوی» تغییر داد. یا در ارتش «تیپ پهلوی» را در همان سال ۱۳۰۱ تشکیل داد و نخستین ناوی را که پس از کودتای سوم اسفند خریداری شده بود، «پهلوی» نامید. در سال ۱۳۰۲ در فهرست نمایندگان مجلس شورای ملی، در برابر نام حسین کی‌استوان نوشته شده است نماینده بندر پهلوی.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy