دو تحقیق دیگر، یکی در باره رویگردان شدن حزب جمهوری خواه امریکا از دموکراسی و روی نهادنش به اقتدارگرایی، و دیگر در این باره که بر فرض شکستِ ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری، ترامپیسم از میان نمیرود، انتشار یافتهاند. این دو تحقیق پنداری وضعیت امروز ایران را نیز گزارش میکنند و میگویند در همه جای جهان، پرده های ابهام دریده میشوند و مردم جهان، در روشنایی، خود را با حقوقی که دارند و قدرت مرگبار و ویرانگری که تسلیمش هستند، رویارو میبینند؛ اگر زندگی را بر نگزینند، تسلیم مرگ خفت بار شدهاند.
نخست چکیدههای این دو تحقیق:
❋ حزب جمهوری خواه امریکا، حزبی همچون حزب های اقتدارگرای هند و ترکیه و مجارستان و لهستان شده است و میراث ترامپ:
☚ تحقیق اول:
تحقیق اول را مؤسسۀ و-دِم دانشگاه گوتنبرگ سوئد (V-Dem Institute at the University of Gothenburg in Sweden) انجام داده است و چکیدۀ آن را روزنامه گاردین، به تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۲۰، انتشار داده است. نکات اساسی این تحقیق عبارتند از:
● در دو دهۀ گذشته، حزب جمهوری خواه امریکا، بیش از پیش، از ارزش های لیبرالی، بریده، و به حزبهای حاکم در جامعههای تحتِ مدیریتِ دولتهای اقتدارگرا، نزدیک شده است. پیش از آن، به احزاب راست میانۀ اروپا شباهت داشت. از سال ۲۰۰۰ بدین سو، حزب جمهوری خواه، مخالفان خود را شیطان مینمایاند و بکار بردن خشونت بر ضد آنها را تشویق میکند. رفتارهایی را در پیش گرفته است که رفتارهای احزاب ملی گرای حاکم بر مجارستان و هند و لهستان و ترکیه هستند. در دوران ریاست جمهوری ترامپ، این روند، شتاب گرفته است.
در برابر، حزب دموکرات امریکا، تغییری اندک کرده است و همچنان به معیارهای دموکراسی، پایبند است و میتوان آن را با احزاب راست میانه و چپ میانۀ اروپایی، مقایسه کرد. تفاوت عمدۀ حزب دموکرات با این احزاب، در نگرش به اقتصاد است.
مؤسسه در تحقیق خود روشهای جدیدی را بکار برده است که امکان میدهند اندازۀ سلامت هر یک از دموکراسی ها را در این زمان، که اقتدارگرایی دارد دامن میگسترد، معلوم کند. معاون مؤسسه میگوید، غمبارترین استحالهها، استحاله به اقتدارگرایی در دموکراسی های جهان است.
● از منظر وفا به ارزشهای مردم سالاری، حزب جمهوری خواه امریکا همان دگردیسی را میکند که حزب بهاراتیا جاناتا (Bharatiya Janata Party) تحت رهبریِ ناراندرا مدی (Narendra Modi) و حزب عدالت و پیشرفت، تحت رهبریِ رجب طیب اردوغان و حزب قانون و عدالت (Law and Justice Party) لهستان کردهاند. ترامپ و حکومت او، روابط تنگاتنگی با رهبران این احزاب دارند. با این تفاوت که حزب جمهوری خواه امریکا هنوز به کثرت گرایی پایبند است. اما با معیارهایِ دیگرِ دموکراسی بریده است و حالا دیگر برای مخالفان خود، احترام قائل نیست و بکاربردن خشونت برضد آنها را تشویق نیز میکند.
● درسالهای اخیر، در جامعه های دیگری که کیفیت دموکراسیِ آنها کاهش مییابد، همین دگردیسی، قابل مشاهده است. وقتی این احزاب به قدرت میرسند، دموکراسی را نیز گرفتار انحطاط میکنند. امر مهم اینکه بریدن با معیارهای دموکراسی و برانگیختن به خشونت از بالا، توسط رهبران، انجام میگیرد. مؤسسه، چندین داده در این باره که ترامپ طرفداران خود را به بکار بردن خشونت بر ضد روزنامه نگاران و احزاب سیاسی، برانگیخته است، در اختیار دارد.
ا. ا: «آتش به اختیار» در مقیاس امریکا
● در سراسر غرب، در ۲۰۱۸، حزب جمهوری خواه امریکا از تمامی احزاب حکومت گر، با ارزشهای لیبرالی و معیارهای دموکراسی، بیشتر بریده است. اندک شمار احزاب راست افراطی که در مظان حکومت گری هستند، ۱۵ درصد بیشتر از حزب جمهوری خواه، از معیارهای دموکراسی، بریدهاند.
● تحقیق مؤسسه معلوم میکند که، در جهان، انحطاط دموکراسیها شتاب گرفته است. برای نخستین بار در این قرن، در ۹۲ کشور که جمعیتی برابر ۵۴ درصد جمعیت دنیا را دارند، اقتدارگرایان دارند اکثریت پیدا میکنند. و ۳۵ درصد از جمعیت جهان (۲. ۶ میلیارد نفر) در جامعه هایی زندگی میکنند که دولتهاشان اقتدارگرا تر هستند.
☚ تحقیق دوم:
تحقیق دوم را مایا کاندل Maya Kandel، محقق فرانسوی انجام داده و لوموند (۱۷ اکتبر ۲۰۲۰) در باره آن، با او، گفتگو کرده است. نکات اصلی تحقیق، بنابر گفتگو، عبارتند از:
● لوموند میپرسد: ترامپ آدمی شمرده میشود که اختیارش دست محرک های غلیانِ او است؛ عوام فریب و فاقد هرگونه انسجام مرامی است. با اینحال شما میگویید: به عکس، ترامپیسم وجود دارد و «جوهر آن را ملی گرایی» تشکیل میدهد. چرا؟
٭ کاندل پاسخ میدهد: ترامپ برای مدتهای دراز، بیشتر به دموکراتها نزدیک بود تا جمهوری خواهها. در انتخابات، به دموکراتها کمک میکرد و مواضع «لیبرال» داشت، از جمله در بارۀ سقط جنین. اما ترامپ، نه ایدئولوگ است، و نه روشنفکر. او نخست یک کاسب و معامله گر و یک شُومن است. آنچه سبب شهرت او شد، بیشتر شُوهای تلویزیونی بود که او در آنها شرکت میکرد... برای رسیدن به ریاست جمهوری، او از دادههای رأی دهندگان (در اختیار گذاشتن دادههای افراد و استفاده از این دادهها برای القاء تمایل به رأی دادن به ترامپ. دانشگاه کامبریج، هم در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، و هم در همه پرسی بر سر ماندن یا نماندن انگلستان در اتحادیه اروپا، از این تقلب بزرگ استفاده کرد) استفاده کرد. او جور خود را با سازمانهای مسیحی راست گرا نیز جور کرد. هم در نصب قاضیان دادگاه تجدید نظر واشنگتن (رسیدگی به پرونده هایی که به دادگاه عالی میروند، توسط این دادگاه انجام میشود) و هم در نصب قاضیان دادگاه عالی امریکا، او دلخواه آنها را برآورد... این دیگران هستند که برای او نظریه میسازند. به ترامپ میگویند، رویۀ آندریو جکسون (Andrew Jackson* که هفتمین رئیس جمهوری امریکا و، در سیاست داخلی، عوام فریب بود و سیاست «پاکسازی قومی» را به اجرا گذاشت را در پیش بگیرد. ترامپ، تصویر او را در کاخ سفید قرار داده است... ترامپیسم یک جوهر دارد که ملی گرایی است. بعد از پیروزی او، نظریه ای ساختند که التقاطی است از «ضد نظام»، ضد نخبه ها، ملی گرایی، محافظه کاری مذهبی و ضد لیبرالیسم. این عناصر با یکدیگر هم خوانی نیز ندارند. اما هر یک بخشی از رأی دهندگان را به رأی دادن به ترامپ بر میانگیزد. باید در نظر داشت که رأی دهندگان به او که پایگاه اجتماعیش را تشکیل میدهند، سفیدها و روستاییانی کم سواد و عامی، هستند.
● لوموند میپرسد: در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۹، روشنفکران محافظه کار در واشنگتن اجتماع کردند تا «محافظه کاری گرایی ملی» را تدوین کنند، هدفشان چه بود؟
٭ کاندل پاسخ میدهد: روشنفکران حزب جمهوری خواه برآن شدند که پس از گذشت سه سال از حکومت ترامپ و نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری، ترامپیسم را یک نظریه بگردانند تا که رأی دهندگان به ترامپ را حفظ کنند. همۀ محافظه کارانی که در اجتماع شرکت داشتند، ضد «جهانی شدن» و لیبرالیسم و موافق ناسیونالیسم بودند. سازمان دهندۀ کنفرانس، یورام هازونی (Yoram Hazony)، اسرائیلی- امریکایی و نویسندۀ کتاب La Vertu du nationalisme بود.
کار کنفرانس این بود که ترامپیسم را مرام بگرداند که مستقل از ترامپ، مرام حزب جمهوری خواه امریکا شود. این مرام دارای این اصول راهنما است: ملی گرایی و دین و ضدیت با لیبرالیسم و جهانی شدن. از دید اینان، جهانی شدن به سود چین و به زیان امریکا تمام شده است.
ضدیت با لیبرالیسم، بر سه پایه، بنا میشود: ملی گرایی- عوام فریبی امریکایی، همان که مبنای کار همانندهای اروپایی (احزاب راست افراطی) است؛ مخالفت با ارزشهای مترقی لیبرال، چون جانبداری از حقوق اقلیت ها و جهان شمول دانستن حقوق؛ و ضدیت با نئولیبرالیسم. محافظه کاران با الغای مقررات حاکم بر اقتصاد- کاری که رونالد ریگان کرد و با رها کردن ماوراء ملی ها از ملیت و تابعیت و نیز با نابرابری های ویران گر قشرهای میانۀ جامعۀ امریکا که امریکا را ساخته اند-، مخالف هستند. با جهانی شدن نئولیبرال نیز مخالفند، چراکه به زیان امریکا و به سود چین تمام شده است. و بالاخره، با «نظام بین المللی لیبرال»، یعنی با نهادهای بین المللی، چون سازمان ملل متحد و ناتو و بانک جهانی و... نیز مخالفاند. اینها همه را، از سال ۱۹۴۵، امریکا ساخته و وجودشان را تضمین کرده است. میگویند این نهادها، مندرس گشته و بکاری نمیآیند و مزاحم حاکمیت ملی امریکا هستند.
● لوموند میپرسد: فاکس نیوز در این قالب بندی چشم انداز سیاسی امریکا، چه نقشی دارد؟
٭ کاندل پاسخ میدهد: امریکای محافظه کار و امریکای لیبرال، دو واقعیت جدا از یکدیگر و در کنار هماند. تحقیقی که در ۲۰۱۸، توسط نایت فاندیشن (Knight Foundation) و مؤسسه گالوپ انجام گرفته است، معلوم میکند که امریکای محافظه کار خود را سانسور میکند، از مراجعه به وسائل ارتباط جمعی که از آنِ طرفِ مقابل میداند، و امریکای لیبرال نیز به وسائل ارتباط جمعی متعلق به محافظه کاران کمتر رجوع میکند: ۶۰ درصد جمهوری خواهها، فاکس نیوز را اول و تنها وسیلۀ ارتباط جمعی خود میدانند. در عوض، دموکرات ها به وسائل ارتباط جمعی بیشتری مراجعه میکنند: ۲۱ درصد به CNN و ۱۵ درصد به NPR و ۵ درصد به BBC و ۵ درصد به نیویورک تایمز و ۴ درصد به PBS News.
● لوموند میپرسد: حمایت مسیحیان راست گرا از ترامپ چه دلیل و توضیحی دارد، و کاتولیکِ محافظه کار چیست؟
٭ کاندل پاسخ میدهد: حمایت سفید پوستان مسیحی از ترامپ (بر خلاف مسیحیان سیاه که از دموکراتها حمایت میکنند)، ناشی از اعتقاد است به اینکه جامعۀ امریکایی، زیر فشار دستگاه قضائی که در اختیار دموکراتها است، از بنیادهای مسیحی خود بریده است. قانونی کردن سقط جنین و ازدواج همجنس گراها، حتی قائل شدن حقوق مدنی برای برخیها را اینان، بریدن از بنیادهای مسیحی میدانند. مسیحیان راست بر آن شدهاند که با بکار بردن همان وسیله، یعنی در اختیار گرفتن قوۀ قضائی و تحت نفوذ درآوردن رئیس جمهوری و مجلس (= قدرت، ا. ا) به هدف خود برسند. از این منظر که بنگریم، ترامپ به وعدۀ خود عمل کرده و اکثریت اعضای دیوان عالی و یک چهارم اعضای دادگاه تجدید نظر واشنگتن را تغییر داده، و مسیحیان راست گرا را راضی کرده است.
و باید نفوذ روشنفکران کاتولیک را بر حزب جمهوری خواه که جدید است، لحاظ کرد. این نفوذ و نیز سیاستمداران کاتولیک عضو حزب از سال ۲۰۰۰ در حال افزایش است، و از ۹ عضو شورای عالی قضائی، ۶ تن کاتولیک هستند.
● لوموند میپرسد: چرا سیاست خارجی از منظر ملی گراها، عنصری اساسی است؟
٭ کاندل پاسخ میدهد: در میان وعدههای ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، یکی این بود که رابطۀ امریکا با بقیۀ دنیا (در آنچه به بازرگانی و مهاجرت به امریکا و پایان دادن به جنگهای بی پایان و متحدان امریکا که از قِبل امریکا میخورند) را بازتعریف خواهد کرد. اصل را بر تقدمِ ملی گرایی بر جهانی شدن، میگذارد و حاکمیت ملی را به امریکا باز میگرداند. بنابراین، در داخل، با نخبه ای است که بنا را بر حکومت جهانی (جهانی شدن) و چند فرهنگی میگذارد، و در خارج، با آنها که میخواهند غرب نباشد (چین و اسلام سیاسی)، باید مبارزه کرد. بازگشت به انزوا طلبی اصیل که سیاست خارجی را منحصر به حفظ امنیت سرزمینی و حمایت از مرزها و دفاع از شرکتهای امریکایی میکند.
● لوموند میپرسد: ترامپیسم بعد از ترامپ، میپاید؟
٭ کاندل پاسخ میدهد: باز تعریفِ ملی گرا- مذهبیِ حزب جمهوری خواه، یک محافظه کاریِ ملی گرایِ ماندگار است.
از این دو تحقیق، هرگاه نام امریکا و دو حزب آن را برداریم و نام ایران و ساختار رژیم و جناح بندی هایش را بگذاریم، تشریح دقیقی میشود از وضعیت آن. بدین قرار، همسانی حزب جمهوری خواه امریکا با حزب هایی که از معیارهای دموکراسی میبُرند و با قدرت این همانی پیدا میکنند، و نقش «بالا»ی در خدمت قدرتی که در «پایین» (اکثریت بزرگ) دلخواه خود را، و رابطۀ دین و مرام با قدرت را القاء میکنند، میگوید و به روشنی که جهان امروز، در برابرِ یک مسئله قرار گرفته است: رابطهها میان انسانها و جامعهها را، یا باید قدرت تنظیم کند، یا حقوق:
❋ رابطۀ قدرت با دین و مرام و این واقعیت که قدرت وقتی نیاز پیدا میکند، از دین و مرام هایِ ضد یکدیگر، مشروعیت میگیرد، و در همان حال، آنها را از خود بیگانه میکند:
۱. دو تحقیق، بخصوص تحقیق دوم، رابطۀ دین و مرام با قدرت را روشن مینمایاند: با به قدرت رسیدن ترامپ و حزب جمهوری خواه، «روشنفکران» محافظه کار را مأمورِ سر هم بندیِ اندیشۀ راهنما میکنند، و ملقمه ای که اینان میسازند، سه وظیفه دارد: حفظ قدرت، توجیه مداوم آن، و موقعیتِ متفوق بخشیدن به سفیدهای حامی (= خودی ها)؛
۲. حزب جمهوری خواه امریکا و حزبهای همانند، به تدریج که از معیارهای دموکراسی میبُرند و با قدرت این همانی بیشتر پیدا میکنند، نیازمند جانشین کردن آن معیارها با فکر راهنمای جدید میشوند و این فکر راهنما را با از خود بیگانه کردن ملی گرایی، دین، و معنای جدید دادن به محافظه کاری، انجام میدهند. در ایران، خمینی و دستیاران او، این دگردیسی را در زمان بسیار کوتاه تری، انجام دادند: با ورود او به تهران، با اصول راهنمای انقلاب و اسلام، بمثابۀ بیان استقلال و آزادی، بُریدند و با جعل ولایت مطلقه فقیه، در جریان این همانی جستن با قدرت، دین را وسیلۀ توجیه قدرت کردند و به تدریج آن را از میان تهی کردند. این امر، یک امر واقع مستمر است، چراکه اندیشۀ راهنمای انقلاب مشروطه، با پهلوی ایسم، جانشین شد و شماری از رهبران جنبش مشروطیت به خدمت استبداد درآمدند و نظریه پرداز رژیم پهلوی شدند. شاه سابق نیز، دستور تدوین «ایدئولوژی شاهنشاهی» را داد.
امر مهم اینکه محافظه کاران امریکا، با قدرتِ از خودبیگانه ساز اندیشۀ راهنما نیست که دشمنی میکنند، با مرام لیبرالیسم و نئولیبرالیسم است که دشمنی میکنند. در دو شرحی که از دو تحقیق انتشار یافته است، به این مهم که چرا قدرت زیر سئوال نرفته است، اشاره نیز نمیشود. حال آنکه موضوع اصلی، این موضوع است. بدیهی است حزبی که خود با قدرت این همانی پیدا میکند، نمیتواند این پرسش را بمیان بگذارد، زیرا، هم نمیخواهد خود را نفی کند، و هم میخواهد بگوید رقیب او توانا به بکار بردن قدرت نیست (تبلیغ اصلی ترامپ بر ضد بایدن). غافل از اینکه قدرت بکار بردنی نیست و انسان را آلت فعل میکند و به کارِ مرگ و تخریب، میگیرد.
۳. بنابر تحقیق اول، حزب دموکرات نیز تغییر کرده، اما از معیارهای دموکراسی نبُریده است. بدین قرار، هرگاه این حزب نیز دولت را سرای اقامت خود کند، یعنی دو حزب حاکم در دولت اقامت بگزینند، فاتحه دموکراسی در امریکا خوانده است. یادآور میشود که آلن تورن، جامعه شناس فرانسوی، توضیح میدهد که وقتی اقامتگاه احزاب سیاسی، جامعۀ مدنی است، دموکراسی برقرار است، و هر زمان که این احزاب، جامعۀ مدنی را ترک گویند و در سرای دولت اقامت گزینند، دموکراسی جای به استبداد میدهد. امری که در ایران، با اقامت گزیدن خمینی در سرای دولت، واقع شد.
تحقیق نمیگوید، حزب دموکرات چه اندازه از جامعۀ مدنی خارج، و با اقامتگاهی که دولت است، چقدر فاصله دارد. اینست که نمیدانیم، مقاومت جامعۀ مدنی و این حزب، چه اندازه است. اگر مقاومت از دست دهند، با توجه به ترکیب جامعۀ امریکایی، جامعۀ امریکایی بسا با بند از بند گسستگی، روبرو میشود.
۴. اندیشۀ راهنمایی که قدرت از آن مشروعیت میگیرد و در همان حال، از خود بیگانه اش میکند، اگر هم یکی و یکدست باشد، در جریان از خود بیگانه شدن، متعدد میشود و فرقه ها که پیدا میشوند، هر یک به یکی از آنها خود را میشناسانند. قدرت ناگزیر میشود از اندیشههای راهنمای گوناگونی مشروعیت بستاند و آنها را نیز از خود بیگانه کند. چنانکه برابر تحقیق، قدرتی که سرمایه سالاری است، هم از لیبرالیسم و نئولیبرالیسم مشروعیت میگیرد، هم از ملیگرایی و از دین و از محافظه کاری و ملقمه ای از اینها، و هم از طرز فکرهای دیگر. نظام، تا وقتی که استفاده از اندیشۀ راهنما و دشمنی با اندیشههای راهنمایِ «دشمن»، بند از بند سازمانهای شرکت کننده در ادارۀ دولت را نگسلد، ثبات دارد. از آن پس، نه تنها دولت، که جامعه نیز در معرض تلاشی قرار میگیرد. اسلام و مذهب ها و مرامهای دیگر، از زمان استقرار ولایت مطلقۀ فقیه بدین سو، همین نقش و سرنوشت را یافته اند.
۵. همانطور که از دو تحقیق بر میآید، اندیشۀ راهنما، که یکی از نیروهای محرکۀ بس مهم است، در جریان از خود بیگانه شدن به توجیه گر قدرت، در جهت یابیِ نیروهای محرکه، به مرگ و ویرانی، کاربرد پیدا میکند. مذهب قدرت گرا در امریکا، اسلام ولایت مطلقه فقیه، و اسلام داعش و القاعده و...: قربانی اول قدرت گرایی، اندیشۀ راهنما است، خواه دین، و خواه این و آن مرام.
۶. قدرت یک مقوله است و، در همه جا، در ایجاد و انحلال، از قوانینِ همسانی، پیروی میکند. همان سان که دو تحقیق میگویند، این همانی با قدرت در امریکا، همان است که این همانی با قدرت در هند و ترکیه و.... با این حال، وقتی قدرت، به قدرت فراگیر میل میکند، این همانی با قدرتِ کامل و آلت فعل شدن انسان، بی کم و کاست میشود. تفاوت خامنه ای و ترامپ، بمثابۀ آلت فعل قدرت، بدین خاطر است.
۷. قدرت، همواره، جبرِ تحول از بالا را تحمیل میکند، و اگر هر جامعه ای و جامعۀ جهانی، پویایی زندگی را برگزینند، تحول از پایین، بمعنای وجدان به حقوق و باز تعریفِ انسان، بمثابۀ حقوندِ برخوردار از مجموعه ای از استعدادها و فضلها متحقق شده، بنابراین، تنظیم رابطه ها با حقوق، ناگزیر میشوند. در حقیقت،
۸. قدرت را با قدرت، نمیتوان از میان برداشت، زیرا قدرتِ جدید جانشین میشود (مثال ایران بعد از انقلاب). در همۀ جامعهها، بخاطر پوشاندن واقعیت از چشم جمهور مردم، قدرت مرگ آور، ناجی تصور میشود، با این تصور که «اگر به دست اهلش بیفتد»، ناجی است! از این رو، جانشین پویایی مرگ کردنِ پویایی زندگی، همچنان به تأخیر میافتد. تا مگر انسانها به حقوق خویش وجدان یابند و پیش از آنکه کار از کار بگذرد، از نظامهای قدرت محور رها شوند و با باز و تحول پذیرکردن نظام های اجتماعی، پویایی مرگ را با پویایی زندگی، جانشین کنند.