آزادی کامل، جوهر دموکراسی است
چند سال پیش در سه مقاله، دموکراسی آمریکا را، یکی از نیرومندترین دموکراسیها در جهان تحلیل نمودم. اکنون بر این نظر هستم که هنوز دموکراسی آمریکا نیرومندترین دموکراسی در جهان است. این دموکراسی بر آزادیها و حقوق مدنی استوار هستند. نظام حقوقی از این آزادیها در برابر دولت و در برابر کانونهای قدرت حمایت میکند. در کشورهای پیشرفته صنعتی و به ویژه در آمریکا، تقریبا هیچ محدودیتی در بیان آزادیها و حضور نیرویهای مخالف، تا حتی برانداز وجود ندارد. براندازی اساساً مفهومی بیگانه با منطق دموکراسی است. همچنان که توماس اسپرینگز در کتاب فهم نظریههای سیاسی به درستی میگوید، هر نظریه سیاسی ماهیت براندازانه دارد۱. نظریههای سیاسی، وقتی کارکرد ذهنی خود را به کارکرد سیاسی و اجتماعی انتقال میدهند، کوشش دارند تا با براندازی نظریه سیاسی حاکم، خود را جایگزین آن کنند. اگر چنین نکند، نظریه سیاسی کارکرد واقعی خود را در بیان سیاسی و اجتماعی از دست داده است. نظریههای سیاسی، تنها نمیتوانند کارکرد براندازانه خود را، از راه نامشروع و غیرقانونی به پیش ببرند. در برابر نظریههای سیاسی، تنها راه نامشروع و غیرقانونی، اقدام مسلحانه است. به علاوه هرگونه اقدام مسلحانه در ذات خود فاقد نظریه سیاسی است. اقدام مسلحانه وقتی شروع میشود که نظریه سیاسی به پایان میرسد. در ملل پیشرفته صنعتی، نظریهها و نظرها و اقدامات سیاسی مخالف، تا مرز اقدام مسلحانه آزاد هستند. توماس جفرسون سومین رئیس جمهور آمریکا، وقتی در سفر پاریس بود، به او خبر میدهند که دهقانان ایالت شیکاگو به رهبری فرد جوانی به نام شیزو، دست به شورش زدهاند. وقتی خبر به او میرسد، جفرسون پیام میفرستد، از شورش مردم علیه حکمرانان نترسید، از روزی بترسید که مردم تسلیم حکمرانان شوند و هیچگونه اعتراضی انجام ندهند.
در ایتالیا، حتی زمانی که بریگارد سرخ، که یک جریان مخالف مسلح بود، دولت ایتالیا دفتر سیاسی حزب را آزاد گذاشت. این کار دو فایده ایجاد میکند. نخست آنکه، گروههای مسلح به دلیل امنیت، همیشه در یک لاک بسته قرار میگیرند. کادر رهبری، نیروهای خود را از تماس با جامعه پرهیز میدهند. این نوع زندگی، مانع از درک واقعیت و احیاناً درک تاثیر نامطلوب اقدامات مسلحانه آنها میشود. آزادی فعالیت دفتر سیاسی، موجب انتقال حقایق اجتماعی به کادر رهبری میشود، و در نتیجه امکان تجدیدنظر در روش مسلحانه را ایجاد میکند. فایده دوم آزادی دفتر سیاسی، کاهش و یا از میان بردن جذابیت اقدام مسلحانه در افکار عمومی است. محدویتها درباره ماجرای هلوکاست، تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد دقیقاً، با هدف دفاع از امینت اجتماعی صورت میگیرد. به این ترتیب، موضوع و محتوای امنیت ملی یا امنیت اجتماعی، به سود امنیت حکمرانان مصادره نمیشود. چون طرفداران نئونازیسم که به کله سنگیها مشهور هستند، جز ناامنی برای مردم، ناامنی برای مهاجران (به خصوص مهاجران مسلمان)، کاری از پیش نمیبرند.
کشور آمریکا مظهر اینگونه آزادیهاست. خوب است در اینجا یک مثال بزنم، نمونه آشکار این آزادیها اعطای جایزه پولیتزر است. این جایزه هر سال توسط دانشگاه کلمبیا در آمریکا، به خبرنگاران شجاع که اسناد محرمانه را از دولت به سرقت میبرند و فسادها و زد و بندهای پنهانی دولت را افشاء میکنند، تحت عنوان خبرنگاران شجاع اعطاء میشود، چیزی که برای خبرنگاران کشورهای جهان سومی، میتواند به عنوان یک رؤیای آزادی تلقی شود. افشاء افتضاح واترگیت، یکی از رویدادهایی بود که به موجب آن، هم نیکسون از مقام ریاست جمهوری برکنار شد، و هم خبرنگاری که او را مفتضح کرد، موفق به دریافت جایزه پولیتزر نمود. نمونه دیگر، افشاء اسناد محرمانه شکنجه در زندانهای ابوغریب بود، که باز به موجب آن سه خبرنگار واشنگتن پست موفق به دریافت جایزه پولیتزر با عنوان خبرنگار شجاع شدند. نکته با اهمیت این است که نظام حقوقی از اهداء این جوایز پشتیبانی میکند.
با وجود این همه فراخیِ آزادی، و توامندی دموکراسی، و آنچه که در سطور قبل آمد، همه ماجرای دموکراسی در آمریکا نیست. دموکراسی و همه دموکراسیها در دنیای آزاد، بدون تکنولوژیهای رسانهای بیمعنی هستند. تکنولوژیهای رسانهای، و بدان بیافزایید نظام اجتماعی و اقتصادی مصرفمحور، نقشهای تعیین کنندهای در محتوای دموکراسی و جهتگیری دموکراسی دارند. تکنولوژی رسانهای، از راه تبدیل دنیای مجازی به دنیای واقعی، ذائقه مصرفی و فکری جامعه را به آسانی دستکاری میکنند. این است که دولتها علیرغم تنومندی و هیبتی که دموکراسی در جامعه و در سیاست دارند، به کمک تکنولوژیهای رسانهای و نظام مصرفمحور، در کنترل و هدایت و مهار جامعه به همان نتایجی میرسند که دیکتاتوریها دنبال آن هستند۲. نکته با اهمیت این است که دو جریان فکری، یکی بنیادگرایی، که صلاحیت اظهارنظر و انتقاد درباره این دموکراسی را ندارد، چون حد و مرز دموکراسی و آزادیها آمریکا فراتر از ظرفیت تفکری است که مخالف خود را به رسمیت نمیشناسد. جریان دوم طرفداران لیبرالیسم اقتصادی هستند، که با یک نگاه اثباتی هیچگونه انتقادی به این دموکراسی ندارند، همواره سعی دارند تا با یک نگاه ستایشگرانه به این دموکراسی نگاه کنند. همین نگاه ستایشگرانه است که لاجرم، شامه انتقادی خود را نسبت به هرگونه سیاست استثماری و تجاوزگرانه آمریکا، و دول پیشرفته صنعتی میبندد. با این وجود، دستکم در قیاس با وضعیت نظام انتخاباتی در ایران، لازم میدانم توجه خوانندگان را به نکاتی جلب کنم، که دارای اهمیت است.
جلوگیری از دیکتاتوری اکثریت
یکی از ویژگیهای دموکراسی آمریکا جلوگیری از هرگونه دیکتاتوری است که بر نظامهای انتخاباتی استوار هستند. نظامهای انتخاباتی در دیکتاتوریها، تنها از قواعد کاملاً صوری دموکراسی تبعیت میکنند، و در واقع از محتوای دموکراسی و آنچه که به تعیین سرنوشت مردم، توسط خود مردم است، جلوگیری میکنند. از این نظر، دموکراسی آمریکا یکی از نیرومندترین دموکراسیها در جهان است. سیستم الکترال یکی از ابزارهای مهم برای جلوگیری از دیکتاتوری اکثریت است. آراء الکترال یک الگوی روشن برای دموکراسی است. آراء الکترال، مانع از جلب و جذب اکثریتی از یک گرایش خاص، یا یک طبقه خاص برای تصرف قدرت سیاسی میشود. آراء الکترال نوعی تمرکززدایی در قدرت سیاسی است، زیرا مانع از تمرکز قدرت بر اساس ترکیب جمعیت میشود. مثال میزنم: در ایران بعضی از کاندیدها که حتی تمایلات دیکتاتوری هم دارند، با عوامفریبی و وعدههای دروغ مانند، پخش کردن پول در میان محرومان و افزایش یارانهها، همه آراء حاشیهنشینان و روستائیان را جذب میکنند. تبلیغات فریبکارنه و وعدههای ذهنی و دروغ، موجب میشود تا آراء استانهای فقیرنشین و روستاها و شهرهای حاشیهای، به ناحق به سرقت برده شود. در کشوری که ۱۹ میلیون جمعیت آن حاشیه نشین هستند، و در کشوری که ۶۰ میلیون جمعیت آن ماهیانه مستحق دو سطل ماست، به علاوه دو قرص نان سنگک هستند، تنها دو عامل آراء الکترال و آزادی نامحدو است که میتواند از یک انتخابات واقعی صیانت کند. جلب آراء حاشیهنشینان را نمیتوان به مثابه شورش برحق حاشیه علیه متن تشبیه کرد. این شورش اگر در سطوح پائین جامعه و توسط خود جامعه هدایت شود، دستکم در خور تأمل است، مانند شورش دهقانان شیکاگو به رهبری شیزو، و یا شورش طرفداران رنگین پوستان علیه پلیس در آمریکا. این شورشها را میتوان به عنوان شورش برحق حاشیهنشینان علیه متننشینان تفسیر کرد. و الا وقتی حاشیهنشینان بخواهند با هدایت حکمرانان، و با هدایت کسانی که نفوذ نظامی و سیاسی در کانونهای قدرت دارند، علیه متننشینان قیام کنند، چیزی جز استفاده ابزاری از حاشیهنشینان، و چیزی جز دیکتاتوری جهل علیه علم و فرهنگ نخواهد بود. به همین دلیل است که دیکتاتوریها اغلب از حاشیهنشینان، هم به عنوان سرکوب، و هم به مثابه اعمال دموکراسی صوری بهره میبرند. روند عوامزده شدن جامعه همیشه به نفع دموکراسیهای صوری است، که از حاشیهنشینان استفاده ابزاری میکنند. انتخابات آمریکا در سال ۱۹۱۶همین سرنوشت را پیدا کرد. اینجانب در مقالهای تحت عنوان "ترامپ الگوی عوامزدگی سرمایهداری" توضیح دادم که چگونه نظام مصرفمحور و اقتصاد نولیبرال، جامعه را به سوی عوامزدگی هدایت میکند. همچنین در مقاله "جهان به کدام سو میرود شرح دادم، که چگونه جریان عوامزدگی در جهان به شدت رو به گسترش است.
در انقلاب سال ۱۳۵۷ هم اگر به روایت تاریخ مراجعه کنید، آنچنانکه آصف بیات در کتاب سیاست خیابانی شرح داده است، تقریباً اکثر حاشیهنشینان در انقلاب حضور نداشتند. به گفته آصف بیات: «تهیدستان و بهطورخاص حاشیهنشینان و ساکنان املاک تصرفشده، از فرایند مبارزات انقلابی به دور ماندند؟ ۳» بنا به تحقیق آصف بیات، تنها در مقاطع پایانی انقلاب حاشیهنشینان به سمت انقلاب هدایت شدند. او همچنین پرده از آماری بر میدارد که طبق آن: «در فاصله مرداد ۵۶ تا بهمن ۵۷ زنان یا مردان نسبتاً کمی از کم درآمدترین محلات تهران در درگیریهای خیابانی شرکت کردند. به علاوه به عنوان نمونه از میان ۶۴۶ نفری که طی درگیریهای خیابانی در تهران در جریان انقلاب (از اواخر مرداد ماه ۵۶ تا بهمن ۵۷) کشته شده بودند، فقط ۹ نفرشان و یا به عبارت دیگر، فقط یک درصد آنان از میان آلونکنشینان بودند. بالاترین نسبت از آنها صنعتگران و مغازه داران ۱۸۹ نفر، دانشجویان ۱۴۹ نفر، کارگران کارخانهها ۹۶ نفر و کارمندان ۷۰ نفر بودند۴». نه تنها این، بلکه رژیم شاه از حاشیهنشینان به عنوان عوامل طرفداری از سلطنت بهره جست. بنابراین، اگر در یک فرآیند کامل استفاده از آزادیهای بیان وجود نداشته باشد، جامعه سیاسی، کنشگران واقعی سیاست و آزادی، اعم از دانشگاهیان، کارگران، و حاملان طبقه متوسط، مغلوب دیکتاتوری اکثریت میشوند. اما در سایه آزادی کامل، تهیدستان و حاشیهنشینان، قادر خواهند بود، با آگاهی از حقوق خود، فاصله میان طرفداران واقعی خود را با کسانی که در قالب قدرت سیاسی آنها را پوشش قرار داده و استفاده ابزرای میکنند، شناسایی کنند. یکی ازویژگیهای دموکراسی در آمریکا بهره بردن از همین آزادیهای کامل است. اگر این آزادیهای کامل وجود نمیداشت، امکان پرده برداشتن از چهره عوام فریب و جنجالی ترامپ وجود نمیداشت.
صیانت از آراء جامعه
در ایران وقتی از تقلب در انتخابات یاد میشود، همیشه این ادعا از سوی گروهها و احزابی صورت میگیرد که یا در قدرت سیاسی حضور ندارند، و یا موقعیت تآثیرگذاری در دولت و به خصوص در نهادهای واقعی قدرت ندارند. در آمریکا اینبار، این دولت است که مدعی تقلب شده است. دلیل آن روشن است، دولتی که خود ذینفع است، نمیتواند و حق ندارد برگزارکننده انتخابات باشد. قدرت سیاسی حاکم صلاحیت برگزاری، و مهمتر از همه صلاحیت تصمصم گیری در باره انتخابات ندارد. دستگاهای انتخاباتی، حداکثر میتوانند از امکانات و سرمایههای دولتی در برگزاری انتخابات کمک بگیرند، و اما دولت و تمام نهادهایی که طرفی از قدرت سیاسی بستهاند، حق تصمیمگیری در باره انتخابات ندارند. به همین دلیل در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، به جای اعتراض محکوم و ادعای تقلب، اینبار طرف حاکم است که مدعی تقلب شده و اعتراض میکند. هر چند حزب دموکرات آمریکا را نمیتوان نسبت به کل ساختار سیاسی کشور حزب محکوم دانست، اما نسبت به آنچه که دستگاه دیوانسالاری دولت است، در مقام حاکم قرار ندارد. درک این قاعده عقلانی چندان دشوار نیست، که برگزارکنندهگان، مجریان و ناظران انتخابات نمیتوانند و نباید به طور علنی و رسمی در سرنوشت انتخابات ذینفع باشند. حضور و دخالت ذینفعان با هر گرایشی در انتخابات، منجر به مصادره نامشروع دستگاه سیاسی خواهد شد. به عنوان مثال در ایران، شورای نگهبان به عنوان ناظر انتخابات، و به عنوان مرجع اصلی و قدرت اصلی هر گونه تصمیم گیری در باره انتخابات، شمارده میشود. شورای نگهبان، هم داری یک گرایش سیاسی قرص و محکم و تغییرناپذیر است، و آماده است همه چیز را برای پیشبرد گرایش سیاسی خود هزینه کند، و هم آنکه همواره به طور تمام و کمال به نفع جریان اصولگرایی، و حتی اصولگرایی افراطی وارد عمل میشود (از مرحله تعیین صلاحیتها تا مرحله نهایی تصویب یا ابطال صندوق آراء). مجریان انتخابات هم که از قدرت سیاسی دولت نمایندگی میکنند، صلاحیت ندارند تا در انتخابات نقش اجرایی پیدا کنند، هرگونه دخالت این نهاد سیاسی ناقض دموکراسی و ناقض عدالت انتخاباتی است. اکنون وضعیتی را در نظر بگیرید که دو نهاد اجرایی و نظارتی، گرایش سیاسی یکسان پیدا کنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ادعای اینکه فلانی و فلان هیئت آدمهای خوب و شریف و مؤمن و مطمئنی هستند، هم فاقد ارزش عملیاتی است، و هم آنکه چیزی از آنچه که به نقض عدالت انتخاباتی منجر میشود، کم نخواهد کرد.
اسطوره دو جناحی بودن
در این خصوص لازم است دو توضیح را خدمت خوانندگان تقدیم کنم:
توضیح نخست: یکی از توجیهاتی که اغلب از سوی بنیادگرایی بیان میشود و انحصار انتخاباتی و دموکراسی صوری را توجیه میکنند، اشاره به دو جناحی بودن و یا دو حزبی بودن انتخابات در آمریکا است. در حقیقت توهم دو جناح، نمونهای از بدیل سازی اسطورهای، از روی ضد اسطوره خویش، یعنی آمریکاست. گمان میرود که چون در آمریکا دوجناح وجود دارد که هیئت حاکمه آمریکا را در ادوار مختلف و انتخابهای مختلف، با دست به دست کردن قدرت به تعادل میرساند، در ایران نیز دو جناح وجود دارد که میتوانند با دست به دست کردن قدرت، هیئت حاکمه را به تعادل برسانند. در ذیل این توهم، عدهای برآنند که هیئت حاکمهای کاملا یکدست، دست دیگر را در سایه و سلطه خود نگاه دارد. عدهای دیگر بر آن هستند تا دو جناح با قدرت یکسان و تقسیم مساوی قوا و دستگاهها، میتوانند هیئت حاکمه را به تعادل برسانند. توهم اینجاست که، دو جناح هیئت حاکمه در آمریکا، معرّف یک نظام سیاسی، یک ساختار اقتصادی و یک صورتبندی اجتماعی و اقتصادی هستند. هر دو معرّف دموکراسی لیبرال خاص آمریکایی هستند. تنها تفاوت آنها در اعمال لیبرالیسم کم شدت، و یا لیبرالیسم پرشدت، در بعضی از بخشهای اقتصادی است. همچنین در خصوص بعضی از حوزههای نظامی و به خصوص در شیوههای اعمال امپراطوری آمریکا در سیاست خارجی، دارای اختلافات تاکتیکی هستند. با وجود تفاوتهای تاکتیکی، هر دو جناح نسبت به استراتژیهای بلند مدت و کوتاه مدت حوزههای کلان اقتصادی، سیاسی و امور بینالملل دارای نقطه نظرات مشترک و تغییرناپذیر هستند. مثلا این امر که، آمریکا باید بیچون و چرا موقعیت اسرائیل را در نقشه خاورمیانه در الویت مسلم قرار دهد، هیچیک از دو جناح تردیدی ندارند. یا این واقعیت که فردگرایی آمریکایی باید سرمشق جهان امروز شود و این جز از راه تبلیغ «فرهنک والا» (تز سازمان ناتو) امکانپذیر نیست، برای هر دو جناح تغییرناپذیر است. بنابراین تفاوتهای دو جناح هیئت حاکمه آمریکا، در درون کشور عمداً پیرامون بعضی مسائل جاری، نظیر نرخ بهره بانکی، نرخ مالیات، یا مسائل کوچکی مانند سقط جنین، دور میزند۵.
اما جناحهای حاکمه در ایران چگونه هستند؟ این جناحها هر یک معرف یک نظام سیاسی، یک ساختار اقتصادی و یک صورتبندی اجتماعی و اقتصادی هستند، که در تعارض و تضاد جدی با یکدیگر قرار دارند. نامگذاری این جناحها زیر پوشش جمهوری اسلامی، یک نامگذاری صوری، و هیچ ارتباطی با مضامین فکری و اخلاقی آنها ندارد. تا آن اندازه که اگر یک جناح حاکم شود، تمام دستآوردها، قوانین و لوایحی که در چهار سال یا هشت سال توسط جناح قبلی، بیشترین هزینههای کشور را صرف تصویب و اجرای آنها کرده است، از میان میبرند. به قول بری وینکاست هیچ قانونی دائمی و ماندگاری در کشور وجود ندارد، تا هر دو جناح بدان پایبند باشند۶. از این مهمتر، خصومت این دو جناح، به اندازهای است که اگر یکی به قدرت برسد، تا آنجا که بتواند افراد جناح مقابل را به زندانهای طویلاالمدت میکشاند، و یا از کار محروم و یا وادار به خروج از کشور میکنند. تا حتی جناح رقیب خود را مستحق مرگ میشمارند. بنابراین، اختلاف آنها، اختلاف دو جناح نیست، بلکه اختلاف میان دو نظام سیاسی است که تا بن دندان دشمن یکدیگر هستند.
توضیح دوم: تصور دوجناحی بودن انتخابات در آمریکا این توهم را در توجیهکنندگان انحصاری قدرت ایجاد کرده است، که در قویترین دموکراسیهای جهان نیز قدرت سیاسی در انحصار دو جناح قرار دارد. زدودن این توهم به دو توضیح دیگر نیاز دارد:
نخست آنکه، در آمریکا برخلاف ایران و سایر کشورهای جهان سومی و کشورهای خاورمیانهای، همه فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی به فعالیتها و کنشهای سیاسی ختم نمیشوند. در ایران، به خصوص ایران پس از انقلاب، هر فعالیتی در پرتو کنش سیاسی و از خلال قدرت سیاسی انجام میشود. بدون قدرت سیاسی، عملاً هیچگونه کار اجتماعی و اقتصادی به سامان نمیگیرد. دولت محوریترین کانون انجام هر نوع عملیات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. از این نظر، تصرف دولت و یا نفوذ در دولت از اهمیت فراوانی برخوردار است. یکی از دلایل مهم ومهلک گسترش فساد در بدنه نظام اداری و نظام اداره کشور، همین وضعیتی است که هیچ کاری بیرون از حیطه سلطه دولت انجام نمیگیرد. یا به عبارتی، هیچ کاری بیرون از حیطه دولت و استفاده از قدرت سیاسی، سامان درستی پیدا نمیکند. این است که اندیشه دولتمحوری، نه تنها اسباب کارهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است، بلکه اندیشه دولتمحوری، اسباب تحلیلهای سیاسی اندیشهورزانی است که دولت و قدرت سیاسی را به مثابه گرانیگاه و یا ثقل فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، تجربه کردهاند. آقای حجاریان در جایی گفته بود، بدون ورود به دولت عملاً هیچ کاری پیش نمیرود. و هم از این روست که ورزشکاران حرفهای، و باشگاههای ورزشی، در انتخاب رؤسای فدراسیون، اغلب و آگاهانه، به کسی رأی میدهند که دارای نفوذ سیاسی است. در جایی از قول یکی از مربیان فوتبال، در برابر این پرسش که چرا مثلاً به فلان شخصیت رأی دادهاید، خواندم که ایشان پاسخ دادند: چون فلانی دارای قدرت و نفوذ سیاسی است. فعالیت بیرون از حیطه دولت و قدرت سیاسی، نه تنها دشوار و یا ناممکن است، بلکه به شدت مخاطرهآمیز هم هست. به عنوان مثال، میتوانید به دهها فعالین زیست محیطی و یا فعالین انجمنهای خیریه مثل انجمن امام علی، نظر بیاندازید که نه تنها پیشبرد کارها دشوار بوده، بلکه چون بیرون از حیطه قدرت سیاسی فعالیت کردهاند، دستگیر و به حبسهای طولانی محکوم شدهاند.
در آمریکا وضع به این قرار نیست. یک تحقیق و مطالعه ساده در جامعه آمریکایی نشان میدهد، و به این پرسش بنیادی پاسخ میدهد، چرا اغلب مردم این کشور، در فعالیتهای سیاسی شرکت نمیکنند، و اغلب مردمان این کشور اساساً گرایش سیاسی ندارند. و حتی نسبت به دستگاه دولت بیتفاوت هستند. اغلب مردم آمریکا از کشمکشهای سیاسی دور هستند. یکی به این دلیل مهم که هر کس و هر گروهی و هر انجمنی، به آسانی در جامعه بشدت تکثرگرای آمریکایی، قادر است کار خود را به نحو تمام و کمال و بدون دخالت هیچگونه قدرت سیاسی انجام دهد. اگر مسئله شما آسفالت خیابانهاست، مجاری کافی برای رسیدن به این هدف وجود دارد، اگر مسئله شما محیط زیست است، مجاری کافی برای رسیدن به این هدف وجود دارد، و اگر مسئله شما دانشگاه و آموزش و تحصیل است، مجاری کافی برای انجام این هدف وجود دارد. بنابراین هیچ ضرورتی وجود ندارد که حتما به عنوان یک کنشگر سیاسی در دستجات حزبی و سیاسی مشارکت کنید، و با هدف تصرف دولت به اهداف خود نائل شوید. راز بیتفاوتی آمریکائیها نسبت به امر سیاسی، علاوه بر پدیده فردگرایی خاص آمریکایی، که جای بحث دیگری دارد، همین وضعیتی است که بیرون از قدرت سیاسی کارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میتوانند به اهداف عالیه و یا اهداف نسبی خود دست پیدا کنند.
توضیح دوم اینکه، دو حزبی که در آمریکا مشاهده میکنید، دو حزبی نیستند، به ترتیبی که در ایران و یا حتی در سایر کشورهای پیشرفته دموکراسی، به شکل کلاسیک آن مشاهده میکنیم. این دو حزب، در حقیقت دو جبهه مرکب از گرایشها و دستجات و اندیشههای مختلف هستند. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، این دو حزب مرکب از دهها حزب سیاسی هستند، که به دلیل پرهزینه بودن فعالیت سیاسی، عملاً فعالیت خود را در این دو حزب متمرکز و معطوف کردهاند. به عنوان مثال، در جبهه دموکراتها، از لیبرالهای سرسخت تا سوسیالیستهای نسبتاً رادیکال، و تا ترکیبی از هر دو تفکر وجود دارند. برنی سندرز به نسبت پتانسیلهای حزب دموکرات، یک سوسیالیست وفادار و اصیل و با پرنسیپ است، که در دو دوره انتخاباتی تا مراتب کاندید اصلی حزب دموکرات پیش رفت. کلینتون و جیمی کارتر نمونههای کاملاً لیبرال حزب دموکرات بودند، و باراک اوباما، و محتملاً جو بایدن، نمونههای ترکیبی این دو تفکر هستند.
انتقاد جدیای که به دموکراسی آمریکا وجود دارد. این است که متاسفأنه در همهمه شلوغیهای نظام مصرفمحور، و در سایه سنگین فردگرایی آمریکایی، صدای نمایندگان اصیل و نمایندگان واقعی مردم، و صدای اندیشهورزان واقعی شنیده نمیشود. همان چیزی که لیوتار در کتاب خود به خوبی شرح میدهد، که دیگر کسی به ندای عقل گوش فرانمیدهد. این آن انتقاد جدی است که نویسنده در سه مقاله دموکراسی آمریکا شرح داده است.
فهرست منابع:
۱-کتاب فهم نظریههای سیاسی، نوشته توماس اسپریگنز، ترجمه فرهنگ رجایی، انتشارات آگاه صفحه ۴۲
۲- برای مطالعه بیشتر به مقاله چرا دموکراسی دشمن بشریت است اثری از همین قلم مراجعه شود
۳- کتاب سیاست خیابانی نوشته آصف بیات صفحه ۷۸
۴- همان منبع صفحه ۷۸
۵- برای مطالعه بیشتر به مقاله اسطوره دو جناح اثری از همین قلم مراجعه شود
۶- به مقاله چرا کشورهای در حال توسعه در برابر حاکمیت قانون مقاومت میکنند، نوشته بری وینگاست
۷- برای مطالعه بیشتر به مقالاتی با عنوان دموکراسی آمریکا، اثری از همین قلم مراجعه شود
www.ahmadfaal.com
ahmad_faal@yahoo.com
https://t.me/BayaneAzadi
پرستاران، حماسه آفرینان گمنام، یداله بلدی