بابک مجیدی، انصاف نیوز
حجتالاسلام داود فیرحی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران صبح روز ۲۱ آبان بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت.
ناصر مهدوی -روشنفکر و استاد فلسفه و عرفان میگوید- دکتر فیرحی دو دغدغهی بزرگ داشته است، یکی اینکه دین تحریف معنوی شده است و میشود به گونهای قرائت از آن اشاره کرد که نیازهای انسان امروز را پاسخگو باشد. دومین دغدغه مرحوم فیرحی -آنجا که دکتر مهدوی و دیگرانی مانند دکتر سروش با او کمی زاویه داشتهاند- این بود که فقه اینگونه نیست که بشود کلی به آن نگاه کرد و گفت که از آن حقوق بشر بیرون نمیآید و سیاه و سفید است. سعی میکرد با این تئوری دربیافتد و قرائتی از فقه و حقوق دینی بدهد که با نظام دموکراسی، عقلگرایی و انسانگرایی سر سازگاری داشته باشد.
او همچنین میگوید که دکتر فیرحی نسبت به فساد و تبعیضی که به نام دین در کل تاریخ به وجود آمده بود بسیار حساس بوده است؛ ولی معتقد بود میشود قرائتی از فقه داد و قوانین نهفتهی آن را احیاء کرد که این قوانین بتوانداز یک طرف به مردم جرئت دهد که بتوانند مطالبات بلند و بالا داشته باشند و از طرف دیگر دست حاکمان را ببندد تا مبادا به نام دین، بخواهند بر مردم سیطره پیدا کنند.
دکتر مهدوی در بخش دیگری از این گفتوگو به نظر دکتر فیرحی درمورد آیندهی سیاسی ایران میپردازد: «میگفت جوانانی که هنوز هیچ منفعتی ندارند و جانشان را هم به خطر میاندازند که مجالسی را برگزار کنند تا روشنگری کنند بزرگترین نقطه امید هستند. و عقیده داشت باهمهی تصمیمگیریهای غلط و روابط ناسالمی که هر روز بدتر از دیروز تقویت میشود، باید بر طبل اصلاح کوبید و اندیشه براندازی را باید زدود و نسل امروز زیر بار حرف زور، روشهای غلط و رفتار خشن بعضی از حاکمان نخواهد
مرحوم داوود فیرحی امروز پیش از ظهر به دلیل ابتلا به ویروس کرونا درگذشت، به همین دلیل با ناصر مهدوی دربارهی تفکرات، اخلاق، پروژههای مهم او و همچنین درباه نظرات دکتر فیرحی نسبت به آیندهی سیاسی ایران گفتوگو کردیم که در زیر متن کامل آن را میخوانید:
مهدوی دربارهی ویژگیهای رفتاری و تفکرات مرحوم فیرحی به انصاف نیوز میگوید: «اولا به جامعه مظلوم نظری، فکری و فرهنگی و روشنفکری تسلیت عرض میکنم. پیش از هرچیز عرض کنم که زمین خدا که در آن از در و دیوار اندوه میبارد گاه دلایلی پیدا میشود که این زندگی را تحمل پذیر میکند. ما به هرچه دل میبندیم او به ما گرمی و انگیزه میبخشد. خیلی اوقات ابن آدمها هستند که این وضعیت را ایجاد میکنند، تعدادی از آدمها هستند که ما دوستشان داریم، حضور و تاثیر مثبتی دارند و مفید و گرهگشا هستند. حضور این آدمها زندگی را با تمام مشکلات و رنچهایی که وجود دارد تحملپذیر میکند. سخت است که از لفظ مرحوم استفاده کنم اما من شخصیت مرحوم فیرحی را واقعا اینگونه میبینم. در مجموع اگر بخواهم تصویری به مخاطبان و دوستان بدهم که مراد من از این شخصیت چیست و چگونه به این آدم نگاه میکنم، میگویم که با حضور این آدمها زندگی خوشتر بود، زندگی را با حضور همچین آدمهای گرهگشا و متفکر و فرزانهای با تمام مشکلات و سختیهایی که دارد میشود تحمل کرد و با حرفها و نوشتهها و تفکرات قشنگ این آدمهای فرزانه میشود به زندگی گرمی و انگیزه بخشید و راه را پیدا کرد. این مجموع تصوراتی است که از مرحوم فیرحی داشتم. و فکر میکنم بدون او آدم خیلی خیلی دلتنگ میشود. بدون نوشتهها، سخنرانیها، حرفها و کلاسها، بدون کتابهایی که منتشر میکند حداقل من و خیلیها مثل من خلأ خیلی بزرگی پیدا شده که گزنده و آزار دهنده است. برخی آنقدر زندگیشان خوب و پرثمر و حیاتبخش است که مرگشان باورنکردنی است. حافظ تعبیری دارد که میگوید: «شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت / فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت» واقعا هیچچیز مثل فراغ یار انقدر آزار دهنده نیست؛ یکدفعه آدم فکر میکند که در خلأ و تاریکی افتاده است؛ نه اینکه بخواهم خیلی تراژدیک کنم اما در این دوران آدم برای زندگی کردن نیاز به یک انگیزه و امکاناتی دارد که آن را معنا کند. آقای فیرحی یکی از آن انسانهای نادر بود که شاگردان و دوستداران و اطرافیان او دنبالکنندگان آثارش از طریق همین چیزهایی که گفتم به زندگیشان گرمی میبخشیدند و انگیزه بیشتری پیدا میکردند تا برای زندگی بهتر تلاش کنند.»
ناصر مهدوی درباره خصوصیات اخلاقی مرحوم فیرحی هم افزود: « شخصیت جذاب و رئوف ایشان پیش از اینکه به اندیشهشان برسم، یکی از نکاتی است که واقعا مهم بود. آدمی که وقتی به او نزدیک میشدید و با او سخن میگفتید، متوجه میشدید که در عرصههای مختلف واقعا روح او پهناور شده بود. ولی در کنار پهناوری علمی و اندیشمندانهی روحش، آدم باورش نمیشد که یک انسان آنقدر نجیب و فروتن و آرام و ساکت باشد. آنقدر به خیر دیگران بیاندیشد و بعد دیگران را در خیر و نیکی به خودش ترجیح دهد. فروتنی فوقالعادهی ایشان واقعا آدم را حیرت زده میکرد. من در دورانی با او حشر و نشر داشتم و گفتوگو داشتم، واقعیت این بود که زندگی را برای همه میخواست. حاضر نبود به کسی بتازد. به کسانی که ایراد داشت و منتقد بود، از سر سلامت نفس و فروتنی به طور مثال میگفت «بنظر من میرسد که این دیدگاه فلانی قابل دفاع نباشد یا به نظر میرسد که افکار این فرد خیلی سودمند نباشد یا مبرهن و معقول نباشد». اما کمترین بی احترامی و تاخت و تاز یا بکار بردن واژههایی که بوی تنش و اضطراب از آنها میآمد را اصلا استفاده نمیکرد. میگفت کسانی که مثل من فکر نمیکنند حق ابراز نظر و ایراد بیان دارند و جملهی زنده باد مخالف من به معناب واقعی در وجود او جریان داشت.
در کنار این فروتنی شفقت و مهربانی هم بود. ممکن نبود که مثلا دانشجویی به او زنگ بزند و بخواهد که در مراسمی شرکت کند و این مرد بتواند اما سر باز بزند! ممکن نبود خود ما از او در روزهای سخت مثلا در جلسه یا برنامهای بخواهیم حضور یابد و او بخواهد بهانهای آورد یا سنگینی کند. تا آنجا که توان داشت افکارش را رایگان در اختیار دیگران قرار میداد. محرم امسال، سال گذشته و ماه رمضان سال گذشته را ببینید که احساس نمیکرد که اگر با مردم سخن گوید کسر شان اوست. خیلی از روشنفکران ما فکر میکنند که از دماغ فیل افتادهاند. باورهای مردم را تمسخر میکنند و به باورهای آنها میتازند. فکر میکنند پرداختن به مفهوم دین و اصلاح دین زمانش گذشته است و اساسا دین امری مزاحم است. او فکر میکرد باید دراین فرهنگ در کنار مردم بود. و در مقابل هزاران تریبونی که ممکن است خرافات را تبلیغ کند یا کارهای غیرعقلانی را تقویت کند ما موظف هستیم که بیمزد و بیمنت و بدون اینکه تکلف ایجاد شود، با نسل دانشجو و با عموم مردم صحبت کنیم. من بارها شده بود که مثلا میگفتم که فلانجا از من دعوت کردهاند، شما هم بیایید، آنقدر فروتنانه میآمد، بیانکه بپرسد آن جلسه شلوغ است، خلوت است، هیاهو در آن هست یا نیست وظیفهی اخلاقی خود را انجام میداد. هیچوقت باوجود شخصیت علمیاش در برج عاجی ننشست، هیچوقت نگفت که من از دماغ فیل افتادهام. همیشه میگفت که ما مدیون این جامعه هستیم. میگفت بخش بزرگی از موفقیت ما مدیون انسانهای فداکاری است که خاموش و گمنام هستند، ما بردوش آنان ایستادهایم و الان صدای ما بلند است. یک بار در دانشگاهی بودیم که هردوی ما را دعوت کرده بودند گفتم امروز دانشجوی ما دیگر خسته است و حوصله ندارد؛ این جمله مرحوم فیرحی من را واقعا تکان داد، گفت: ما وظیفه داریم از سر انصاف هرآنچه آموختیم را بیمزد و منت در اختیار جامعه قرار دهیم، چرا که آن صداهای خاموش و چهرههایی که دیده نمیشوند، همانها باعث شدند تا ما دیده شویم و صدایمان بلند شود، ما باید سهم انسانها را بپردازیم.»
دکتر مهدوی درباره تفکرات دکتر فیرحی گفت: «از یکطرف غیرت دینی داشت، به ایمان دینی باور داشت یعنی از لحاظ فکری، دینی و ذهنی مطمئن بود که ایمان میتواند درمانگر باشد و ایمان به خداوند میتواند منش آدمی را تحت تاثیر خود قرار دهد. گرچه رشته او فلسفه سیاسی بود و در حوزه فقه تلاش بسیاری کرد اما کاملا با متون فلسفی و فلسفهی غرب آشنا و مسلط بود؛ میدانست که در تفکر فلسفی نسبت به دین چه جریانی میگذرد. لذا مفهوم ایمان برای او مفهوم دلنشینی بود و معتقد بود ایمان میتواند بسیاری از گرههای زندگی آدمی را باز کند و بر منش آدمی تاثیر بگذارد. اما بقول بزرگواران میگفتند ایمان بنوعی تحریف شده است، اصطلاحی که خودم هم به کار میبرم که گویی یک تحریف معنوی رخ داده است. دین این توانایی را دارد که کارآمد باشد و نیازهای وجودی آدمی را پاسخ دهد، خصوصا اسلام و قرآن. درد تنهایی، درد جاودانگی، درد معنای انسان، درد غمها و اضطرابها را میتواند درمان کند اما این معنویت دین تحریف شده و در حد مسائل صوری، ظاهری، خرافی و حتی سیاسی پایمال شده است.
نکته مهمی که برجسته است این بود که برخلاف بسیاری که تصور میکردند که فقه دیگر یک امر بسته است -البته من در اینجا با ایشان هم مقداری تفاوت داشتم- به قرائتی جدید از آن اعتقاد داشت. مرحوم فیرحی متاثر از مرحوم نایینی بود، خیلی شدید به مرحوم نایینی علاقمند بود و تدوینگر افکار و اندیشههای او بود. معتقد بود که میتوان فقه را جوری گزارش بدهیم، تلقی و گزارشی از آن بدهیم که آن جنبههای منفی از آن زدوده شود و از دل آن میتوان نکاتی بیرون آورد که پشت آن بایستیم و از حقوق بشر و حتی از یک جامعه دموکراتیک دفاع کنیم. گرچه من در این زمینه با ایشان همفکر نبودم و معتقد بودم بنیان و یا پیشفرضهای فقهی بگونهای است که نمیتواند با زندگی دموکراتیک سازگار باشد، به این خاطر که انسان اساسا در دانش فقهی ما ناچیز انگاشته میشود، خرد جدی گرفته
نمیشود و به تبع آن حقوق معنی پیدا نمیکند و هرچه هست تکلیف است و البته یک جاهایی هم با اخلاق تعارض دارد. ولی آقای فیرحی داشت تلاشی جانانه میکرد که به ما نشان دهد این نوعی کلیگری است و فقه را نمیشود اینگونه نگاه کرد. میتوان درواقع سره از ناسره کرد، یعنی میتوان از فقه قرائتی داشت که اتفاقا غیراخلاقی نباشد، اتفاقا انسانستیز نباشد و با خرد انسانها هم سر ناسازگاری نداشته باشد؛ به همین دلیل ایشان گاهی از دکتر سروش یا خود ما گله میکرد که شما وقتی از فقه میگویید کلی میگویید و به طور کامل آن را به زیر سوال میبرید، به گونهای با آن رفتار میکنید که انگار یک امر مزاحم است. و من گاها به ایشان میگفتم ما هیچ وقت نمیگوییم یک دانشی امر مزاحم است و باید حذف شود. ما میگفتیم بنیانهای اساسی نظری و پیشفرضهای فقه اگر تغییر نکند شما نمیتوانید از دل این فقه حقوق بشر بیرون بیاورید. ایشان درست مثل آقای کدیور معتقد بودند که نه؛ همانطور که مرحوم نایینی سعی کردند که این کار را انجام دهند. با اینکه افکار بسیار پیچیده و سختی داشتند دوران مشروطیت. و این دغدغه در مرحوم فیرحی وجود داشت.
بنابراین به لحاظ فکری در دکتر فیرحی دو دغدغهی بزرگ وجود داشت؛ یکی اینکه دین تحریف معنوی شده است و میشود به گونهای قرائت از دین اشاره کرد که اخلاق، لطافت و معنویت دین نیازهای نسل امروز، امروز نه ایران بلکه جهان و انسان امروز را بتواند پاسخگو باشد و بتواند به آدمی جرئت و شجاعت زیستن ببخشد. دومین دغدغه مرحوم فیرحی -آنجا که کمی زاویه بوجود میآمد- این بود که آن طور که ما و شخصیتهای بزرگواری مثل دکتر سروش میاندیشند، فقه اینگونه نیست که بشود کلی به آن نگاه کرد و گفت که از آن حقوق بشر بیرون نمیآید و سیاه و سفید است. سعی میکرد با این تئوری دربیافتد و قرائتی از فقه و حقوق دینی بدهد که با نظام مردم سالاری، عقل گرایی و انسانگرایی سر سازگاری داشته باشد.
گلهای هم از فضای روشنفکری داشت که میگفت این قشر به شدت منفعل شده است و دیگر آن حلاوت و طراوتی که بخواهند با عینیت جامعه دربیافتند، به نقد قدرت بپردازند و در کنار مردم ایدهسازیکنند و واقعا بخشی از رنج مردم را بر دوش بگذارند و بعد به تدوین درست مفاهیم دینی بپردازند، ندارند و روشنفکر از اینها دست کشیده. تقریبا گرفتار یک شبه روشنفکری شده که بیشتر افرادی دور آدمها جمع شوند و حرفهای بامزه فانتزی بزنند؛ ابن را از سر یک دنیا عشق و رافت میگفت. داوود فیرحی سخت به روشنفکری دینی اعتقاد داشت و معتقد بود گمشده این جامعه روشنفکری دینی است و معتقد بود تا زمانی که تفکر دینی اصلاح نشود و مفاهیم درست از دل دین کاویده نشود، خرافات و اندیشههای جاهلانه، حرفهای ناروا از دین و شخصیتهای دینی زدوده نشود و تا زمانی که ما نتوانیم قرائت انسانی از دین بدهیم این جامعه نمیتواند رو به جلو برود چون مردم آن دینی هستند. گله میکرد که متاسفانه روشنفکران امروز از این امر دیگر کاملا بی خبر هستند.
در آخرین جلسهای که در کتابخانه ملی داشتیم با چه سختی سعی میکرد که نامه امام سجاد -رساله حقوق امام سجاد- را وسط بیاورد و مطرح کند و هشداری برای حکمرانان این جامعه و هشداری برای مردم باشد، با چه روش اخلاقی! هشداری که «ببینید! امام سجاد اینگونه نگاه میکرده؛ حاضر نبوده است کسی به حقوق شخصی و فردی آدمها تعدی و دستاندازی کند؛ شما به نام دین نمیتوانید حقوق فردی و اندیشههای شخصی افراد را به تمسخر گرفته و جدی نگیرید. به مردم هم میخواهد این را خطاب قرار دهد که میشود از دین چنین قرائتی در مقابل آن خرافات و حرفهای سخیف و سبک و غیرعقلانی بیمعنی که به نام دین و شخصیتهای دینی طرح میشود ارائه داد. واقعا سخت است که آدم روی این زمین نفس بکشد و ببیند که دیگر شخصیت بزرگی مثل ایشان نیست.»
دکتر ناصر مهدوی در جواب سوالی که شخصیتهایی مثل مرحوم فیرحی پروژههای مهمی دارند، و پروژهای آقای فیرحی چه بود، گفت: «ایشان فلسفه سیاسی خوانده بود و با شخصیتهای مدرن فلسفهی سیاسی کاملا آشنا بود، من اعتقاد دارم و کسانی هم که با ایشان ارتباط داشتند میدانند که هیچ پروژهای برای ایشان مهمتر از فراهم شدن مدلی از زندگی که آدمها در آن احساس آرامش و شکوفایی کنند و امید اجتماعی تقویت شود نبود؛ اما راهبرد ایشان این بود که به دو طریق میشود این کار را کرد؛ ممکن بود راههای دیگری هم باشد، انکار نمیکرد، ولی چیزی که بنظرم ته دل او بود این بود که با ایمان دینی میشود نظام اخلاقی آدمها را سامان بخشید، یعنی انگیزه اخلاقی به آنها بخشید، اینها بحثهایی فنی است، منظور این نبود که از دین اخلاق دربیاورند، میگفت ایمان میتواند بلحاظ فردی به آدمها انگیزه اخلاقی دهد ولی از آن مهمتر میشود در چارچوب همین نظام اسلامی، آدم قوانینی را مطرح کند، احکامی را به دست بیاورد که دست حاکمان را برای رانت و فساد کوتاه کند. یعنی اگر شما به سخنرانیهای او توجه کنید، ایشان نسبت به فساد و تبعیضی که به نام دین در کل تاریخ به وجود آمده بود، خیلی حساس بود؛ ولی معتقد بود میشود قرائتی از فقه داد و قوانین نهفتهی آن را احیاء و زنده و بزرگ کرد و آموزش داد که این قوانین میتوانست از یک طرف به مردم جرئت دهد که بتوانند مطالبات بلند و بالا داشته باشند و از طرف دیگر دست حاکمان را ببندد تا مبادا به نام دین، بخواهند بر مردم سیطره پیدا کنند. بنابراین اصلیترین مسئله او این بود که نه اینکه شعار دهد، واقعا چیزی در وجودش بود که بختیاری مردم را میخواست ولی روش این کار را به لحاظ اخلاقی ایمان دینی میدانست و به لحاظ قوانین اجتماعی ارائهی یک قرائت تازه و سوق دادن جامعه به جایی که مردم حق نظارت و دخالت داشته باشند، درست برخلاف برخی علمای حوزه که از این جهت مردم را سلب میکنند و دست مردم را خالی میکنند و آنها را میرانند؛ بشدت به دنبال بحث حق بود، اینکه ما فقط مکلف و موظف نیستیم و محق هم هستیم و حق هم داریم. جا انداختن مفهوم حق از این منظر که معتقد بود میشود از دل فقه بیرون آورد، پروژه اصلی او بود. آنوقت حق به شما مفهومی به نام قانون را راهنمایی میکرد؛ یعنی برابری در برابر قانون، و از دل این دو چیز، مردم سالاری یا کوتاه کردن دست چپاولگران و رانتخواران پروژهی او بود. لذا به عنوان یک روحانی مخالف این بود که ما بگوییم فقه سراسر تکلیف است. معتقد بود که میشود طرحی ارائه داد که قصهی حق مطرح شود. پس طرح حق در کنار تکلیف و مطرح کردن اینکه ما حقوق داریم و کسی حق دست درازی به این حقوق فردی را ندارد مهمترین دغدغه این انسان بود.»
در پایان دکتر مهدوی در پاسخ به سوال اینکه مرحوم فیرحی درباره آینده سیاسی ایران چه نظری داشتند هم گفت: «از جهتی نمیتوانم به این سوال پاسخ دهم اما شخصیتی بود که به شدت از مسئلهی براندازی نگران بود، معتقد بود این جامعه ظرفیتهای بزرگی برای اصلاح شدن دارد، برای اینکه بتواند روابط را کنترل کند، برای اینکه علفهای هرز را آرامآرام هرس کند و کنار بگذارد و بقول مجتبی کاشانی گلهای خوشبو بکارد. بشدت دنبال این بود که باید جامعه را به یک سمتی برد، از ظرفیتهای آن استفاده کرد تا بلکه نقصان این جامعه از طریق اصلاح رفع شود. نسبت به برخی تصمیمگیریهایی که انجام میشد، از برخی سخنرانیهایش هم پیداست که خیلی دلگیر بود، مثلا سخنرانی که دربارهی رانتخواری کرده بود که در صدر اسلام چه بلایی برسر آدمها آورده بود. ولی به تیزهوشی نسل امروز و فهم بلندش، درک نوتری که سعی میکنند از برخی وقایع داشته باشند، تقاضای کالاهای نفیسی که در حوزهی معرفت دارند و اینکه هنوز منفعل نشدهاند امیدوار بود. میگفت جوانانی که هیچ منفعتی ندارند و جانشان را هم به خطر میاندازند اما مجالسی را برگزار کنند تا روشنگری اتفاق بیافتد، همین بزرگترین نقطه امید است. علیرغم تصمیمگیریهای غلطی که در جامعه داشت صورت میگرفت و و روابط ناسالمی که هر روز بدتر از دیروز تقویت میشد، معتقد بود که همچنان باید بر طبل اصلاح کوبید و اندیشه براندازی را باید زدود و معتقد بود که نسل امروز دیگر زیر بار حرف زور، روشهای غلط و حرفهای ناصواب و رفتار خشن بعضی از حاکمان نخواهد رفت. اینها را که جمعبندی کنید معلوم است که امید بود به آینده، ولی امید نه به حاکمان، در حقیقت به همین ظرفیتی که بر روح و روان جامعه و نسل جوان میدید.»
خون در ایران تمام شد