به مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹
از اواخر تابستان ۱۳۰۳ که شیخ خزعل علناً سر به شورش برداشت، رضا پهلوی از همه ارتباطهای او با محمدحسن میرزا ولیعهد و با دیگر مخالفانش در تهران، از آیتالله سیدحسن مدرس و اقلیت مجلس گرفته تا شکرالله صدری و روزنامهنگاران، باخبر بود. فرمانداری نظامی تهران همه فعالیتهای مخالفان پهلوی را از نزدیک زیر نظر داشت و مرتباً گزارشهای تلگرافی، به رمز، برای پهلوی میفرستاد. پلیس مخفی رضا پهلوی حتی کد رمز مکاتبات محرمانه محمدحسن میرزا را هم به دست آورده بود و همه مکاتبات رمز او با احمدشاه، شیخ خزعل و دیگر مخالفان پهلوی به او گزارش میشد. تعدادی از این مکاتبات رمز محمدحسن میرزا را رضا پهلوی در کتاب سفرنامه خوزستان آورده است.
نزدیکان پهلوی، کسانی مانند سرتیپ مرتضی یزدانپناه فرماندار نظامی تهران یا سرهنگ محمد درگاهی رئیس شهربانی، منطقاً انتظار داشتند که در بازگشت به تهران رضا پهلوی همه مخالفانش را دستگیر کند و به زندان بیندازد، بهخصوص که در مورد همدستی آنها با شیخ خزعل به اندازه کافی مدرک هم در دستش بود.
اما پهلوی بار دیگر ثابت کرد که آن قزاق ِسادهدل و از همهجا بیخبری نیست که سیدضیاءالدین طباطبائی گمان میکرد. او بار دیگر نشان داد که زیرکی سیاسیاش کمتر از مدیریت نظامیاش نیست.
او بهجای بازداشت مخالفان، یکییکی به همه آنها نزدیک شد. در ماجرای قتل رابرت ایمبری گفتیم که فیروز فیروز، نماینده فراکسیون اقلیت و از نزدیکان آیتالله مدرس، متهم بود که در معجزهسازی و تحریک مردم دست داشته است. فیروز به سبب نسب قاجاریاش از افراد مورد اعتماد محمدحسن میرزا هم بود.
پهلوی با وساطت علیاکبر داور، نماینده مجلس، فیروز را بهسوی خودش جذب کرد. خود داور و عبدالحسین تیمورتاش هم که در زمستان ۱۳۰۳ از هواداران فعال پهلوی به شمار میرفتند، یک سال پیش از آن در دوره چهارم مجلس شورای ملی، از نزدیکان آیتالله سیدحسن مدرس بودند. پهلوی محمدتقی بهار را خودش به حضور پذیرفت، با صبر و حوصله به همه حرفهایش گوش داد، علیه مأموران خودش با او همدردی کرد و سرانجام از بهار خواست با او همکاری کند تا کارهای مملکت به نحو مطلوب پیش برود.
به محمدحسن میرزا اینگونه وانمود کرد که مشکل او فقط با احمدشاه است که در اروپا نشسته و به کشور برنمیگردد وگرنه او هیچ مخالفتی با ادامه سلطنت در خاندان قاجار ندارد و اکنون که شاه ترجیح میدهد در اروپا بماند، بهتر است سلطنت را به محمدحسن میرزا واگذارد و او (رضا پهلوی) بهراحتی خواهد توانست با محمدحسن میرزا کار کند و تفاهم داشته باشد.
و سرانجام، و علیرغم همه دشمنیهای قبلی، پهلوی توانست با وساطت تیمورتاش، داور و فیروز خود را به آیتالله سیدحسن مدرس هم نزدیک کند. او بیآنکه اطلاعات و مدارکی را که علیه آیتالله مدرس داشت به رویش بیاورد، وانمود کرد که غیر از باقی ماندن در سمت فرماندهی کل قوا، هیچ جاهطلبی دیگری ندارد و همه نگرانیاش این است که اگر احمدشاه او را از فرماندهی کل قوا برکنار کند، او دیگر دستش به جایی بند نخواهد بود.
در یک ملاقات خصوصی در خانه آیتالله مدرس که حتی نزدیکترین یاران مدرس هم از آن بیخبر بودند،
پهلوی به مدرس قول داد که اگر مجلس شورای ملی فرماندهی کل قوا را به او تفویض کند، بهطوری که احمدشاه نتواند بدون تصویب مجلس او را برکنار کند، او در مقابل، آیتالله مدرس را در اداره مملکت با خود شریک میکند و نهتنها در همه امور با او مشورت خواهد کرد، بلکه اصلاً همه نظرات مدرس را به اجرا خواهد گذاشت.
این مانور سیاسی بهروشنی نشان داد که پهلوی نقطهضعف آیتالله مدرس را که همانا قدرتطلبی او بود، بهخوبی دریافته و، عامیانه بخواهیم بگوییم، رگ خواب او را به دست آورده است. بهنوشته مصطفی الموتی، مدرس در بازی سیاسی به هیچیک از اصول اخلاقی و قانونی معتقد نبود و هدفش فقط قدرت بود در حالی که رضاخان مرد تصمیم، هوش، بردباری و کار زیاد بود.
با این مقدمات، مجلس شورای ملی در جلسه روز ٢۵ بهمن ۱۳۰۳ ضمن قدرشناسی از خدمات رضا پهلوی در ایجاد و سازماندهی نیروهای مسلح که توانسته است آرزوی هر ایرانی وطنخواه برای برقراری امنیت در سراسر کشور را برآورده سازد و تأکید بر این ضرورت که «نیروهای مسلح باید سالهای عدیده در دست موجد خود باقی بماند تا به درجه کمال برسد»، ماده واحدهای را به اتفاق آرا تصویب کرد که به موجب آن مجلس شورای ملی «ریاست عالیه کل قوای دفاعیه و تأمینیه مملکتی» را به رضاخان سردار سپه تفویض میکند و «سمت مزبور بدون تصویب مجلس شورای ملی از ایشان سلب نتواند شد.»
با تصویب این ماده واحده، مجلس شورای ملی، برخلاف قانون اساسی، فرماندهی کل قوا را از احمدشاه قاجار سلب و به رضا پهلوی تفویض کرد. و به این ترتیب، پهلوی یک گام دیگر به هدف اصلیاش نزدیک شد.
برقراری حاکمیت دولت بر ترکمن صحرا
برقراری امنیت در سراسر کشور؟ ... نه کاملاً. در شمال غربی ایران ترکمنها همچنان به تاخت و تاز و تاراج آبادیها و حتی شهرهای دور و نزدیک ادامه میدادند. در سال ۱۳۰۳ ترکمنها در جنوب، راه خراسان را در مزینان قطع کرده بودند و گاهی تا حوالی شاهرود و سبزوار هم پیش میآمدند. کاروانهایی که میخواستند بین تهران و مشهد رفتوآمد کنند، ناگزیر میشدند نگهبانان مسلح استخدام کنند تا شاید از حمله ترکمنها مصون بمانند.
در خرداد ۱۳۰۳ یک ستون نظامی به فرماندهی سرهنگ مهدیخان (نام خانوادگیاش را نتوانستم بیابم. آ. م) وارد ترکمن صحرا شد و اواخر خرداد مراوهتپه را تسخیر کرد. اما ترکمنها به جنبوجوش افتادند و در تنگه بین «کریم ایشان» و «عرب قاریحاجی»، در تقریباً ۴۵ کیلومتری مراوهتپه، نیروهای دولتی را محاصره کردند. سرهنگ مهدیخان بهزحمت توانست به همراه ۳۰ تن از نظامیان از این کمین جان به در ببرد و خود را به بجنورد برساند. در چنین شرایطی، سخن گفتن از اعمال حاکمیت دولت بر ترکمن صحرا و وصول مالیات از سران قبایل ترکمن شوخی بود.
در سال ۱۳۰۳ یک عامل خارجی هم به ناآرامی ترکمنها دامن زد و آن، تقسیمات جدید کشوری در اتحاد شوروی و تشکیل «جمهوری شوروی سوسیالیستی ترکمنستان» بود. علیرغم اینکه در آن زمان در ترکمن صحرا کارخانه و طبقه کارگر اصلاً وجود نداشت، گروه کوچکی از کمونیستهای محلی با کمک کمونیستهایی که از آن سوی مرز آمده بودند، یک جنبش تجزیهطلبانه را نیز شروع کردند.
درست در زمانی که رضا پهلوی، نخستوزیر، سرکوبی شیخ خزعل را در جنوب غربی ایران تدارک میدید، در شمال شرقی ایران، گروهی که خود را «کنگره ترکمنها» مینامید، خودمختاری ترکمنهای ایران و تأسیس «جمهوری ترکمنستان» را اعلام کرد و شخصی بهنام «عثمان آخوند» را هم به ریاست این جمهوری برگزید. به اعتقاد این گروه، مرز جنوبی جمهوری ترکمنستان از کنار دریای خزر شروع میشد و با دربرگرفتن گرگان، تا بجنورد ادامه مییافت و مرز شمالی و شرقی آن هم طبیعتاً مرزهای شوروی میبود. و این در حالی بود که اکثریت بزرگی از ترکمنها بیسواد بودند و به سبب تعصبات شدید مذهبی از روحانیون پیروی میکردند و به سبب وابستگی قومی و قبیلهای از رؤسای قبایل فرمان میبردند.
ترکمنها در شهریور ۱۳۰۳ در دستههای ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفره با حمله به میامی و میاندشت در مسیر شاهرود به سبزوار، راه خراسان را قطع کردند و چند ده کیلومتر آنطرفتر، نصرتآباد در تقریباً ٢۰ کیلومتری شمال دامغان را تاراج کردند.
تا پیش از کودتای سوم اسفند ۱٢۹۹، سازمان حکومتی قاجاریان، بر پایه ملوکالطوایفی بود. به این معنی که هر بخش از کشور به خان یا رئیس ایلی سپرده میشد و او میتوانست افراد مسلح خودش را داشته باشد، نظم را در منطقهاش برقرار کند، از مردم مالیات بگیرد و بخشی از آن را هم به دولت مرکزی بپردازد. در آن سیستم، کنترل ترکمنها به عزیزالله شادلو، ملقب به سردار معزز بجنوردی، رئیس ایل شادلو، سپرده شده بود.
شادلوها کردهایی بودند که از زمان صفویه به خراسان کوچانده شده بودند تا جلوی حمله اوزبکها را بگیرند. نام این ایل در اصل «شادی» بود ولی تحت تأثیر پادشاهان ترکزبان صفوی و قاجار به شادلو تغییر پیدا کرد.
سران ایل شادلو هیچوقت در برابر دولت نافرمانی نمیکردند ولی وقتی قرار بر گذار از جامعه فئودالی به جامعه دولت- ملت و گسترش حاکمیت دولت و قانون یکسان به سراسر کشور باشد، همه فئودالها بایستی کنار میرفتند. در آن مرحله دیگر فئودال خوب و بد نداشت.
در اواخر دی ماه سال ۱۳۰۳ عزیزالله شادلو هم برای تسویه حسابهای مالیاتی به تهران احضار شد. او بدون چون و چرا به تهران آمد و نظر به دوستی که با سرلشکر محمود انصاری، وزیر کشور، داشت در خانه او اقامت کرد.
با رفتن عزیزالله شادلو به تهران، تركمنها فرصت را غنیمت شمردند و تاختوتاز و تاراج در اطراف بجنورد را از سرگرفتند. لشکر خراسان نیرویی برای سركوبى آنها فرستاد اما نیروهای دولتی در یك شبیخون ترکمنها تارومار شد.
رضا پهلوی که بخش عمدهای از نیروهایش را برای رویارویی با شیخ خزعل به خوزستان فرستاده بود، دیگر نیرویی در اختیار نداشت که به خراسان بفرستد. در چنین شرایطی، او بهناچار عزیزالله شادلو را به حکومت بجنورد بازگرداند تا او با بسیج ایل خودش، بهروش سابق، جلوی ترکمنها را بگیرد.
پس از بازگشت پهلوی از خوزستان و گرفتن فرماندهی کل قوا از مجلس، اتفاقی افتاد که صحت و سقم آن هنوز روشن نیست. ماجرا از این قرار بود که نامهای از احمدشاه قاجار خطاب به عزیزالله شادلو بهدست پلیس مخفی پهلوی افتاد که در آن، احمدشاه با پیشنهاد عزیزالله شادلو برای سرنگون کردن رضا پهلوی، با کمک سرلشکر محمود انصاری وزیر کشور، مخالفت میکرد و این کار را فعلاً صلاح نمیدانست. گویا این نامه در پاسخ نامه شادلو به احمدشاه نوشته و فرستاده شده بود.
برخی میگویند که عزیزالله شادلو هرگز چنین نامهای به احمدشاه ننوشته و همه این ماجرا دسیسه سرتیپ جانمحمد امیرعلائی، فرمانده لشکر خراسان، بود که میخواست شادلو را از میان بردارد و نامه عزیزالله شادلو به احمدشاه را او جعل کرده بود. باور کردن این ادعا دشوار است زیرا در زمستان ۱۳۰۳ سرتیپ امیرعلائی هنوز فرمانده لشکر خراسان نشده بود.
زمانی که دستور بازداشت عزیزالله شادلو تلگرافی به سرتیپ امیرعلائی داده شد، او تازه یکی دو هفته بود که به فرماندهی لشکر خراسان منصوب شده بود. محمدتقی بهار در کتاب تاریخ احزاب سیاسی مینویسد که سه نفر در این توطئه جعل نامه دست داشتهاند، اما نام آنها را ذکر نکرده است. حقیقت زمانی میتواند روشن شود که بایگانی شخصی احمدشاه، اگر اصلاً باقی مانده باشد، مورد بررسی قرار گیرد.
اما هرچه بود، با دیدن نامه احمدشاه، رضا پهلوی در اواخر بهمن ۱۳۰۳ به محمود انصاری و عزیزالله شادلو بدگمان شد و به سرلشکر انصاری تکلیف کرد که از وزارت کشور استعفاء کند. پس از استعفاء، محمود انصاری بازداشت و به زندان دژبان منتقل شد. به فرمانده لشکر خراسان نیز دستور داده شد عزیزالله شادلو را بازداشت کند.
محمود انصاری پس از مدتی از زندان آزاد شد. هیچیک از کسانی که تاریخ آن دوره را نوشتهاند، ذکر نکردهاند که انصاری چه مدتی زندانی بود و چرا آزاد شد. تبرئه شد یا به سبب دوستی قدیم با رضاخان بخشیده شد؟
تا آنجا که به عزیزالله شادلو مربوط میشد، یک گزارش دیگر هم به رضاخان داده شد مبنی بر اینکه حمله ترکمنها به اشاره شادلو صورت گرفته بود تا دولت به او احساس نیاز کند و حکومت بجنورد را به او بازگرداند. این گزارش را سرتیپ امیرعلائی علیه شادلو داده بود.
اما این وصله تصادفاً از آن وصلههایی بود که به عزیزالله شادلو میچسبید؛ زیرا ٢۰ سال پیش از آن، در سال ۱٢۸۴ هم او متهم شده بود که برای نشان دادن اهمیت خود در حفظ امنیت منطقه، ترکمنها را به حمله به اطراف قوچان تحریک کرده است.
در سحرگاه ٢۱ آبان سال ۱٢۸۴، یک گروه مسلح ترکمن به یک روستای کردنشین در دره «چنگان» حمله کرد. ترکمنها در این شبیخون دوازده تن از روستاییان را کشتند، چهار تن را زخمی کردند و شصت و دو زن و دختر و پسر خردسال از کردهای باچوانلو را به اسارت گرفتند و همراه با اسیران و اموالی که تاراج کرده بودند به محل سکونت خود بازگشتند. آنها بعداً تعدادی از اسیران را به ترکستان روسیه بردند و فروختند.
به اسارت گرفته شدن زنان و دختران باچوانلو احساسات مردم را در سراسر کشور جریحهدار کرد. رسوایی، بزرگتر از آن بود که قابل چشمپوشی باشد. از طرف مجلس شورای ملی کمیسیون ویژهای مأمور پیگیری این جنایات شد. در جریان رسیدگی، عزیزالله شادلو (سردار معزز بجنوردی) متهم شد که ترکمنها را به انجام این حمله تحریک کرده است.
شادلو به تهران احضار، محاکمه و محکوم شد اما از حکم صادره، فرجام خواست. و پیش از اینکه رسیدگی به این پرونده روند قانونی خود را طی کند، ماجرای استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس بهدستور محمدعلیشاه روی داد، همه چیز به هم خورد و عزیزالله شادلو هم به حکمرانی خود در بجنورد بازگشت. با چنین پیشینهای، وصله تحریک کردن ترکمنها به شادلو میچسبید.
عزیزالله شادلو پنج ماه در پادگان مشهد زندانی بود تا روز ۳۱ تیر ۱۳۰۴ که همراه با دو برادر و چهار تن دیگر از نزدیکانش، به حکم دادگاه نظامی، در خیابان ارگ مشهد به دار آویخته شد. اعدام عزیزالله شادلو، پایان سلطه حکمرانان سنتی و آغاز گسترش نفوذ حکومت مرکزی در بجنورد و شمال شرقی ایران بود.
اما جنگ با ترکمنها همچنان ادامه داشت. در زمستان ۱۳۰۳ نیروهای کمکی به خراسان فرستاده میشد. از شاهرود هم یک ستون نظامی بهسوی عباسآباد، واقع در ۳۵ کیلومتری شرق گرگان، حرکت کرد. در فروردین ۱۳۰۴ ترکمنها به اسفراین، در ۶۵ کیلومتری جنوب بجنورد حمله بردند و راه تهران - مشهد را هم بار دیگر قطع کردند.
در پی این حملهها، در کاشمر، بام، جوین و سبزوار حکومت نظامی اعلام شد و فرمانده لشکر خراسان از تهران کمک خواست. برای تقویت پادگان بجنورد، یک گردان از مشهد و یک گردان از شاهرود به آن شهر فرستاده شدند. یک نیروی ۱۵۰۰ نفری هم از رشت و بابل بهسوی گرگان و ترکمن صحرا حرکت کرد.
در ٢۰ اردیبهشت ۱۳۰۴ دستههای ترکمن به همراه سواران کرد قبیله شادلو که از بازداشت عزیزالله خان خشمگین بودند، جمعاً ۱٢۰۰ نفر، بهسوی شهر بجنورد حرکت کردند و همه پادگانهای دولتی سر راه را در هم کوبیدند و بجنورد را محاصره کردند. محاصره بجنورد سه روز بیشتر طول نکشید و نیروی هوایی جوان ایران ترکمنها را مجبور به عقبنشینی کرد.
باید یادآوری کرد که در جنگ با دولت مرکزی، اعلام تجزیهطلبی و حمله و تاراج روستاها، همه طوایف ترکمن به یکسان شرکت نداشتند. بیشتر حملهها را ترکمنهای یموت انجام میدادند در حالی که ترکمنهای گوکلان، جعفربای، آتابای و قان یوقماز یا با دولت همکاری داشتند و یا بیطرف میماندند. در همان منطقه، قبایل بربرها، تیمورها و هزارهها نیز در مبارزه با ترکمنهای یموت با نیروهای دولتی همکاری میکردند.
علیرغم شکستهای اردیبهشت، ترکمنها بار دیگر در پایان خرداد ۱۳۰۴ حمله را آغاز کردند و در منطقه شیروان و بجنورد نیروهای دولتی را زیر فشار قرار دادند اما نتوانستند کاری از پیش ببرند و عقب نشستند.
پس از انتقال شیخ خزعل به تهران در پایان فروردین ۱۳۰۴، دولت به نگهداری نیروی نظامی بزرگ در خوزستان دیگر نیازی نداشت و توانست نیروی بیشتری را برای سرکوبی ترکمنها از جنوب غربی به شمال شرقی کشور منتقل کند.
در تابستان ۱۳۰۴ رؤسای قبایل ترکمن دریافتند که جنگ با این دولت، با راهزنی و یاغیگری در برابر دولتهای قبلی فرق دارد. دولت پهلوی مصمم است که حاکمیت دولت را بر سراسر کشور بگسترد و برای این کار هم زور دارد و هم در به کار بردن زور پروا ندارد. این بود که در شهریور ۱۳۰۴، دوازده تن از رؤسای قبایل گوکلان، شیخ و خوجا نزد سرتیپ جانمحمد امیرعلائی رفتند و برائت خود از شورش یموت را اعلام کردند.
از مهرماه ۱۳۰۴ آشکار شد که جنگجویان ترکمن توانایی ادامه جنگ با نیروهای دولتی را ندارند و در همه جبههها عرصه بر آنها تنگ میشود. به همین سبب بین سران قبایل ترکمن اختلاف بروز کرد. عدهای هوادار ادامه نبرد بودند اما اکثریت مایل بودند بهسوی دولت بروند و به جنگ پایان دهند. سران طایفه جعفربای بیش از دیگران ایراندوستی خود را آشکار میکردند.
در سیزدهم مهر ستون نظامی به فرماندهی سرتیپ فضلالله زاهدی که از رشت حرکت کرده بود، به بندرگز رسید. هواپیماهای نیروی هوایی پروازهای شناسایی بر فراز تجمع جنگجویان یموت در ترکمن صحرا را آغاز کردند. دولت یک هفته به سران قبایلی که هنوز خواهان ادامه جنگ بودند، مهلت داد تا تسلیم شوند و سلاحهای خود را تحویل دهند.
روز بیستم مهر ۱۳۰۴، با به پایان رسیدن مهلت تسلیم، چهار ستون نظامی پیشروی بهسوی گومیشتپه، آققلعه و گنبدکاووس را آغاز کردند:
ستون اول به فرماندهی سرتیپ فضلالله زاهدی
ستون دوم به فرماندهی سرهنگ احمد حکیمی
ستون سوم به فرماندهی سرهنگ علیاصغر جهانبینی
ستون چهارم به فرماندهی سرتیپ جانمحمد امیرعلائی.
واحدهاي هنگ پهلوی، به فرماندهی سرتیپ زاهدی، که نخستین ستون را تشکیل میداد، ظرف یک روز از بندرگز به «خواجه نفس» رسید و آن را بدون زدوخورد گرفت اما در روستای «سلاخ Sallākh» واقع در ۶-۷ کیلومتری شرق «خواجه نفس» نبرد سختی روی داد و شماری از نیروهای دو طرف کشته شدند. پس از تصرف سلاخ نیروهای سرتیپ زاهدی بهسوی اومچلی Omčali و گومیشتپه پیشروی کردند.
دومین ستون قوای دولتی بهسوی آققلعه پیشروی کرد و جنگجویان ترکمن را زیر فشار قرار داد. در ۳۰ مهر۱۳۰۴ یک دسته ۸۰۰ نفری از جنگجویان ترکمن در نزدیکی گنبدکاووس به مقابله با نیروهای دولتی پرداخت و در ۱ و ٢ آبان تا گومیشتپه هم پیش رفت اما شکست خورد و عقب نشست.
نیروهای دولتی از دو سو، از طرف بجنورد و از طرف گمیشتپه، به پیشروی بهسوی شمال ادامه دادند. در همان حال، یک نیروی ۱۰۰۰ نفری هم از مشهد به شاهرود اعزام شد تا ترکمنها نتوانند بهسوی جنوب حمله کنند و راه تهران - مشهد را ببندند.
آخرین نبرد بزرگ ترکمنها با نیروهای دولتی در هفته اول آبان ۱۳۰۴ در تنگه «کریم ایشان»، در تقریباً صد کیلومتری شمال شرقی گنبدکاووس، روی داد. در این نبرد ۴۵۰۰ سوار مسلح ترکمن به نیروهای دولتی حمله کردند اما شکست خوردند و پراکنده شدند. پس از این شکست، بسیاری از خانها و رؤسای قبایل ترکمن تصمیم گرفتند تسلیم شوند.
روز دوازدهم آبان ۱۳۰۴ نیروهای ارتش بدون درگیری از شرق و غرب وارد گنبدکاووس شدند. در ده روزِ پس از آن، همه سرکردگان شورش ترکمنها و رهبران آنچه که "جمهوری ترکمنستان" نامیده بودند، از جمله رئیس آنها عثمان آخوند به شوروی گریختند.
دولت رضا پهلوی بر آن شد که برای همیشه به تاختوتاز ترکمنها و بیقانونی در ترکمن صحرا پایان دهد. از این رو، پس از سرکوبی شورش، در ترکمن صحرا حکومت نظامی اعلام و خلع سلاح قبایل ترکمن را آغاز کرد. در همان هنگام مأمورینی از سوی حکومت برای همه آبادیهای بزرگ فرستاده شدند و اداره امور منطقه را در دست گرفتند.
تا پیش از اعمال حاکمیت دولت بر ترکمن صحرا، رؤسای قبایل هر قدر میخواستند از ترکمنها مالیات میگرفتند و چیزی هم به دولت مرکزی نمیپرداختند. با استقرار مأموران دولتی، سیستم مالیاتی نیز تغییر کرد و مقرر شد که از آن پس، معادل پنج درصدِ ارزش تولیدات کشاورزی، دامی یا درآمدهای تجاری، بهعنوان مالیات مستقیماً به دولت پرداخت شود.
مالیات سرانهای هم به میزان هر نفر یک قران (ریال) در سال و برای دامها نیز از یک قران در سال برای هر رأس گاو تا دوازده قران برای هر شتر وضع شد. این سیستم مالیاتی و پرداخت مستقیم مالیات به دولت، خانها و رؤسای قبایل را بسیار تضعیف کرد و قدرتشان را عملاً از بین برد.
روند اسکان یافتن و یکجانشینی در میان ترکمنها گسترش یافت. در ۱۳۰۹ ساختمان راه اتومبیلرو-گرگان - گنبدکاووس - بجنورد - مشهد که از ترکمن صحرا میگذشت، آغاز شد. دولت بودجهای را برای شهرسازی در ترکمن صحرا اختصاص داد و تا سال ۱۳۱۱ چندین شهر از جمله، مراوهتپه، بندرشاه (بندرترکمن کنونی)، گومیشتپه و پهلویدژ (آققلعه) در این منطقه ساخته یا تجدید ساختمان شدند.
پیروزی ارتش در سرکوبی راهزنان و امنیت راه تهران مشهد، گسترش حاکمیت دولت بر ترکمن صحرا و تأمین امنیت در شمال شرقی کشور، آنهم درست پس از سرکوبی شیخ خزعل محبوبیت رضا پهلوی را به اوج رساند.
شتاب اصلاحات، زمینهسازی برای برکناری قاجاریان
در نیمه اول سال ۱۳۰۴، در حالی که عملیات نظامی در ترکمن صحرا جریان داشت، در روابط دولت رضا پهلوی نخستوزیر و مجلس ماهعسل برقرار بود. با استفاده از چنین فرصتی، پهلوی چند لایحه مهم را از تصویب مجلس گذراند. از جمله:
- قانون برقراری تقویم خورشیدی با نامهای ایرانی ماهها، بهجای تقویم هجری قمری و ممنوع کردن شمارش سالها به روش قِبچاقی (Kipčak) که از دوره مغولها در ایران مرسوم شده بود. اینجا لازم است توضیح بدهم که در فرمانهای دربار قاجار و مصوبات مجلس شورای ملی، علاوه بر تاریخ قمری، نام سالها را هم بر اساس دور دوازده ساله نام جانوران در تقویم قِبچاقیان مینوشتند مانند: سیچقانئیل، اودئیل، تَخاقویئیل، تنگوزئیل و غیره.
- قانون تأسیس نخستین بانک ایرانی بهنام «بانک پهلوی قشون»، بانک سپه.
- لغو القاب تشریفاتی قاجاری مانند: السلطنه، الملک، الدوله و القاب بیمحتوای نظامی مانند: سپهسالار، سپهدار، سالار، سردار، امیرتومان و امیرنویان.
- قانون ثبت احوال و الزام مردم به داشتن شناسنامه و انتخاب نام خانوادگی.
همانگونه که پیشتر اشاره کردیم، در سال ۱٢۹۵، در زمان نخستوزیری حسن وثوق طرح ایجاد ثبت احوال و صدور شناسنامه به تصویب هیئت دولت رسید ولی به اجرا در نیامد. دو سال بعد در سال ۱٢۹۷ که وثوق برای دومین بار نخستوزیر شد، مصوبه دولت قبلی خودش را به اجرا گذاشت ادارهای هم با عنوان «اداره سجل احوال» در وزارت کشور ایجاد کرد. پس از تشکیل این اداره، اولین شناسنامه به شماره ۱ در بخش ٢ تهران در تاریخ ۱۶ آذر ۱٢۹۷ بهنام فاطمه ایرانی صادر شد. خود رضاخان هم در سال ۱٢۹۸ با نام خانوادگی پهلوی شناسنامه گرفته بود. اما گرفتن شناسنامه هنوز اجباری نبود.
تا پیش از سال ۱٢۹۷ تولدها معمولاً در پشت قرآن نوشته میشد و وفات، روی سنگ قبر. رضاخان مصوبه هیئت دولت وثوق را بهصورت قانون مصوب مجلس درآورد و اجرای آن را در سراسر کشور اجباری کرد.
- قانون انحصار فروش چای و قند و شکر برای تأمین هزینه ساخت راهآهن سراسری.
- قانون اوزان و مقیاسها بر پایه سیستم متریک. تا پیش از تصویب این قانون، اوزان و مقیاسها در ایران یکسان نبود. مثلاً یک من تبریز با یک من قزوین یا اصفهان یا مشهد تفاوتی، گاه تا دو برابر داشت، یعنی از ۳ کیلو تا ۶ کیلو. من ۷ کیلویی و ۱٢ کیلویی هم داشتیم. در بوشهر یک «من هاشم» داشتند که نزدیک به ۸۰ کیلو بود.
برای مقیاس طول هم همینطور. فرسخ یا فرسنگ در همه جای ایران یک اندازه معین را نشان نمیداد و اندازهاش از تقریباً ۶ تا ۱٢ کیلومتر متغیر بود. جالبتر از همه، کار پارچهفروشان بود که یک سر پارچه را با دو انگشت میگرفتند و دستشان را دراز میکردند و ادامه پارچه را با دو انگشت دست دیگر، به بینی میرساندند؛ این میشد یک ذرع. بهراحتی میتوانید تصور کنید که طول هر ذرع چقدر با اندازه قد و هیکل پارچهفروش میتوانست متفاوت باشد. طبق قانون جدید همه این نوع اندازهگیریها ممنوع شد و متر و کیلو جایش را گرفت.
- و قانون بسیار مهم نظام وظیفه. این قانون دو هدف را دنبال میکرد. یکی، البته تأمین نیروی کافی برای ارتش بود و دیگری، بیرون آوردن جوانان از محیطهای بسته روستا و ایل و عشایر، تقویت هویت ملی جوانان مناطق مختلف کشور و ایجاد آشنایی و همبستگی بین آنها که در غیر این صورت هیچوقت یکدیگر را نمیشناختند.
اجرای قانون نظام وظیفه با مشکلات زیادی روبرو شد. پیش از هرچیز، بهخاطر فقدان شناسنامه و سجل احوال در سراسر کشور که معلوم نبود کی چند سال دارد. و نیز مخالفت شدید روحانیون و بهخصوص سران ایلات و عشایر. بعضی از ایلات که قبلاً سرکوب شده بودند، مانند ایل بختیاری، برای جلوگیری از اجرای این قانون بار دیگر سر به شورش برداشتند. در برخی از شهرها، از جمله در اراک و اصفهان، در مخالفت با قانون نظام وظیفه شورشهایی رخ داد ولی دولت زود بر اوضاع مسلط شد و قانون را به اجرا گذاشت.
همه این قوانین تقریباً به اتفاق آرا در مجلس شورای ملی تصویب شد. رضا پهلوی با دید و بازدیدهای مکرر و گفتگوهای خصوصی طولانی، آیتالله سیدحسن مدرس را بیش از پیش در این توهم فرو میبرد که او تصمیمگیرنده اصلی امور مملکت است و پهلوی مجری نیات اوست.
پهلوی در گمراه کردن مدرس تا آنجا پیش رفت که وقتی او در مرداد ماه ۱۳۰۴ درخواست کرد به دو تن از یارانش، فیروز فیروز و شکرالله صدری، پست وزارت داده شود، رضاخان با همه نفرتی که از این دو نفر، بهخصوص از صدری، داشت، نهتنها بیدرنگ این درخواست را پذیرفت بلکه گذاشت که مدرس خودش انتصاب این دو نفر به وزارت را به آنها ابلاغ کند. به این ترتیب، رضایت آیتالله مدرس به اوج رسید.
در این زمان که رضا پهلوی زمینه برکناری خاندان قاجار و پادشاهی خودش را فراهم میکرد، بین او و آیتالله حسن مدرس همکاری و تفاهم کامل برقرار بود. در ظاهر، مدرس همچنان لیدر اقلیت بود ولی بهنوشته سلیمان بهبودی، هر هفته دو سه بار بهطور محرمانه پیش از طلوع آفتاب به دیدار پهلوی میرفت و با یکدیگر رایزنی میکردند. در نتیجه، از واقعیت دور نیست اگر بگوییم مخالفت آیتالله مدرس با خلع قاجاریه و پادشاهی پهلوی، چیزی بیش از یک جنگ زرگری نبود.
حسین مکی که از مخالفان سرسخت پهلوی و از ستایندگان مدرس بود، در کتاب تاریخ بیست ساله تصدیق میکند که: «... این مطلب کار مهمی بود که یک سرباز عاری از سیاست، اینطور یک پهلوان عرصه سیاست را به اشتباه انداخته بود.»
در همان زمان، رضا پهلوی به محمدحسن میرزا هم اینطور وانمود میکرد که دارد برای به پادشاهی رساندن او کار میکند. آن دو با هم دید و بازدیدهای مکرر و گفتگوهای صمیمانه دو به دو برگزار میکردند و برای آینده رؤیا میبافتند. یا درستتر بخواهیم بگوییم، پهلوی محمدحسن میرزا را در رؤیا فرو میبرد. در نتیجه، ارتباط ولیعهد با شاه به حداقل رسیده بود و محمدحسن میرزا دیگر هیچ اقدامی در جهت تضعیف پهلوی به عمل نمیآورد.
برای راحتی کامل خیال محمدحسن میرزا، پهلوی از مجلس شورای ملی درخواست کرد با افزایش حقوق ولیعهد به میزان ۴۵۰۰ تومان در ماه موافقت کند؛ در حالی که حقوق خودش به عنوان نخست وزیر 2000 تومان (۲۰۰۰۰ ريال) در ماه بود.
در پایان تابستان ۱۳۰۴ رضا پهلوی با زیرکی هرچه تمامتر، گامبهگام بهسوی هدف نهائیاش پیش میرفت و هوشیار بود تا اشتباه جمهوریخواهی را دوباره تکرار نکند.
احمدشاه دو سال بود که به اروپا رفته بود و بیشتر در پاریس و نیس، در جنوب فرانسه، روزگار میگذرانید. در این مدت، بارها از او خواسته شده بود به ایران بازگردد، مخالفان پهلوی حتی برای راضی کردن احمدشاه به بازگشت، بیش از یک بار، پیک به پاریس و نیس فرستاده بودند اما او هر بار به بهانهای بازگشتش به ایران را به تعویق میانداخت. تا اینکه در ٢۵ شهریور ۱۳۰۴ به رضا پهلوی، نخستوزیر، تلگراف زد که روز دهم مهر با کشتی از طریق بمبئی عازم ایران میشود. پهلوی هم سه روز بعد با فرستادن تلگرامی از خبر بازگشت شاه اظهار خوشوقتی کرد و پرسید که چه روزی به کدام بندر وارد میشوند تا ترتیب استقبال رسمی داده شود.
در این فاصله، به سبب دو سال خشکسالی پیدرپی و اختلال در توزیع آرد، در تهران بلوای نان برخاست. روز دوم مهر، گروهی از تظاهرکنندگان به مجلس شورای ملی حمله کردند و سپس بهزور وارد سفارت شوروی شدند و میخواستند در آنجا بست بنشینند که روسها اجازه ندادند. تظاهرکنندگان خواستار بازگشت احمدشاه بودند. تظاهرات برای نان دو روز دیگر هم ادامه پیدا کرد. روز سوم، تظاهرکنندگان بهرهبری امامجمعه تهران باز به مجلس حمله کردند و اینبار در و پنجره و میز و صندلیها را شکستند و با شماری از نمایندگان و حتی یکی دو تن از وزیران نیز به زدوخورد پرداختند. آیتالله سیدحسن مدرس، نایب رئیس مجلس از رضا پهلوی، نخستوزیر، کمک خواست.
پلیس وارد عمل شد و پس از شلیک چند تیر هوایی، بهسوی تظاهرکنندگان تیراندازی کرد. در این آشوب، یک تن از تظاهرکنندگان کشته، چند تن زخمی و صدها تن بازداشت شدند. شماری از درباریان و مخالفان رضا پهلوی هم بهعنوان محرک، در میان بازداشت شدگان بودند که پس از بازجویی کوتاهی آزاد شدند.
احمدشاه که آن روزها در لوزان سوئیس به سر میبرد، فقط از طریق خبرگزاریها در جریان رویدادهای ایران قرار میگرفت و رویترز گزارش کرده بود که عدهای از درباریان نیز همراه با آشوبگران بازداشت شدهاند. این خبر احمدشاه را نگران کرد. ولیعهد دیگر برای او تلگرام رمز نمیفرستاد. شاه بهناچار، تلگرافی، از نخستوزیر گزارش خواست. رضا پهلوی در پاسخی که فرستاد، آشوبهای نان را به تحریک شوروی نسبت داد و جملهای نوشت که احتمالاً احمدشاه را ترساند. پهلوی نوشت که: «... بازداشت درباریان با اطلاع ولیعهد بوده است.»
ادامه دارد