ما ایرانیان چند عادت بد داریم، یکی اینکه وقتی یک چیر را خوب دیدیم، همه خوبیهای دنیا را هم که نکرده به حسابش میگذاریم. و وقتی یک چیزی را بد دیدیم، همه بدیهای دنیا را که نکرده به حسابش میگذاریم (این گفته را از زبان آقای بنی صدر شنیده بودم). به عبارتی، تفکر ما میان دو امر خیر و شر، حق و باطل، در نوسان است. چیزهایی را که میپسندیم، یا تقدیس کنیم، و یا حتما اگر مقدس نبود آن را مذموم میشماریم. یا سیاه میبینیم و یا سفید. یک عادت بد دیگری هم که داریم، و آن واکنش شدن در برابر دیگری است، واکنش شدن در برابر مخالف. هیچ راه حلی در کنشورزی جستجو نمیکنیم. کلا ً از ابتکار عمل و ایجاد کنش در برابر رویدادها، نظرها و تحلیلها، عاجز و درمانده میشویم. ملتی که فاقد کنشگری باشد، از خلق کردن و ابتکار کردن و آفریدن محروم میماند. به یک ملت مقلد و دنبالهرو تبدیل میشود، که همواره عنان تصمیمگیری او در اختیار دیگری است. در همین فقره بالا، عدهای هستند که میخواهند خود از شر دوگانه خیر و شر، و یا دوگانه خوب و بد، و دوگانه حق و باطل رها کنند، به یکباره در واکنش به آن، کلّ قاعده خیر و شر، و حق و باطل را، یا انکار میکنند، و یا از قلم میاندازند. اگر اعتقادات و باورهای دینی نداشته باشند، قاعده خیر و شر، حق و باطل را انکار میکنند، و اگر باورها و اعتقادات دینی داشته باشند، با غرق شدن در منطقه خاکستری، قاعده حق و باطل را از قلم میاندازند. گویی هیچ حق و باطلی در زندگی بشر و یا در پهنه حیات و هستی وجود ندارد. و یا دستکم به مثابه قاعده معیار، نمیتواند وجود داشته باشد. بعضی از نظرها و تحلیلها هر دو عادت بد را همزمان با هم دارند. یکی از دوستان یادداشتی از آقای علی طایفی با عنوان "تنفروشی زنانه نیست... " در اختیارم گذاشت. این یادداشت یکی از همین تحلیلهایی است که همزمان حاوی هر دو عادت بد ما ایرانیان است. یعنی هم به نوعی، نادیده گرفتن و یا انکار درست و نادرست، حق و یا ناحق است، و هم از طرفی "واکنش" نسبت به کسانی است که با پست شماردن و محکوم کردن تنفروشان، حتی به آزار و شکنجه آنها اقدام میکنند. تردیدی نیست که موضوع تنفروشی، هم باید از منظر حقوقی مورد توجه قرار گیرد، و هم از منظر جامعه شناسی و اقتصادی. اما به جای این توجهات و مطالعه در عوامل "پیدایش" و "گسترش" تنفروشی، کوشش میشود تا با وارونه کردن ستمهایی که علیه فواحش صورت میگیرد، آنها را در جایگاه معتبر بنشانند. در سالهای اخیر با هدف توجه به منزلت زنان و دخترانی که از روی استیصال و فقر مبادرت به تنفروشی میکنند، سعی شده است تا به جای بکار بردن واژه "تنفروشی" و یا استفاده از مفاهیم و واژههایی مانند فاحشه، از مفهوم "کارگران جنسی" استفاده شود. استفاده از مفهوم کارگران جنسی، در حقیقت نادیده گرفتن عواملی است که منجر به تنفروشی شده است. استفاده از مفهوم کاگران جنسی، علاوه بر نادیده گرفتن عامل فقر و اجبار، سعی در عادیسازی پدیدهای میکند که ستمها و نابرابریهای اجتماعی، عوامل پدید آوردنده آن هستند. استفاده از مفهوم کارگران جنسی، فاحشهگری را به انتخاب آگاهانه و آزادانه زنان نسبت میدهد. مفهوم کارگران جنسی، منزلت دادن نیست، بلکه قرار دادن زنان تحت نظام کارفرمایی بازار است. بازار تعیین کننده قیمت و ارزش جنسیت زنانه است.
باز در سالهای اخیر ما با پدیده افراطیای از فمنیسم مواجه هستیم، که بحث مالکیت و حقوق ناشی از مالکیت بدن را مطرح میکنند. در مقاله مبسوطی با همین عنوان، نشان دادهام که چگونه مالکیت بر بدن، بخشی از فرآیند نظام کالایی و مصرفمحوری است. فمنها که بخش افراطی جریان فمنیستی هستند میگویند، چون ما حق مالکیت بر بدن خود را داریم، میخواهیم از بدن خود به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده کنیم. در میان انواع مالکیتها، مالکیت بر بدن، طبیعیترین نوع مالکیت است. دست و پا و سر و سایر اندامهای بدن من، در مالکیت من قرار دارد. اگر مالکیت بر اموال، و دارائیها از راه کار و یا از راه سرمایهگذاریها بدست میآیند، و رابطه مایملک با مالک غیرمستیقم است. اما نسبت بدن با انسان، نسبت مستقیم دارد. مالکیت بر بدن، طبیعیترین و مستقیمترین و بیواسطهترین نوع مالکیت است. در نتیجه، اگر انسان بر هیچ چیز اختیار کامل نداشته باشد، حتی بر اموال و داراییهای خود، اما هیچ قانونی و هیچ قاعدهای و هیچ مرام و مسلکی نمیتواند، اختیار تام و تمام انسان را بر بدن خویش سلب کند. با همین استدلال است که فمنها میگویند، ما خودمان تشخیص میدهیم که کجا و چگونه و به چه مقدار از بدن خود استفاده کنیم. بخشی از فمنها با لخت شدن در خیابان و یا لخت شدن در مجالس و حتی در مساجد سعی میکنند، از بدن خود به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده کنند. میگویند، صاحبان قدرت به کمک منابع و دارائیهای خود، بر جامعه اعمال قدرت میکنند، اما زنها و دختران میتوانند از تن و اندامهای خود به عنوان یک دارایی و ابزار قدرت، استفاده کنند. فمنها با طرح حق مالکیت بر بدن، در پی ایجاد برابری هستند. ولی از این امر مهم غفلت میکنند که مالکیت بر بدن، بیشترین و بدترین نوع نابرابری است. در مقالهای که اشاره کردم به شرح مبسوطی از تبعیض و نابرابری، در موضوع حق مالکیت بر بدن، پرداختهام. به قسمتی از این تبعیضها توجه کنید: «غفلت سوم، چیزی است که فمنها را هم به تناقض میکشاند و هم به نفی فلسفه خود منجر میکند، باور فمنها به ایجاد رابطه میان برابری، با حق ناشی از مالکیت بر بدن است. این جنبش اگر از حقوق تساوی به حق مالکیت تنزل پیدا کند، هم به نابرابری دامن زده است، و هم از هویت واقعی خود فاصله گرفته است. زیرا مالکیت در اساس خود نابرابری است. خواه مالکیت بر اشیاء باشد و خواه مالکیت بر بدن. حالا چرا نابرابری است؟ ذات نابرابری بودن مالکیت بر اشیاء روشن است و فکر نمیکنم که نیازی به توضیح باشد؛ چه آنکه مثال "هر کس بامش بیشتر باشد برفش بیشتر است"، گزارش روشنی از نابرابری بر مالکیت بر اشیاء را نشان میدهد. اما چرا مالکیت بر بدن به نابرابری منجر میشود؟ زیرا بدنها متفاوت هستند، یک بدن ناقص هیچگاه نمیتواند با یک بدن کامل برابری کند. این دو بدن و انواع بدنهایی که خواننده میتواند به تصور در بیاورد، اگر بنا باشد به مثابه یک ابزار سیاسی مورد استفاده قرار گیرند، آنطور که فمنها مدعی آن هستند، میزان تأثیرگذاری آنها متفاوت است. فمنها با بهرهگیری از بدن خود، به ویژه آنچه که فمنها را به نمایش پستانهایشان مشهور کرده است، بدترین و نارواترین تبعیض را علیه زنانی بکار میبرند که چاق هستند، یا پستانهای زیبایی برای نمایش ندارند، یا از نژاد غیرسفید هستند، و یا هزار و یک مسئله دیگر که خود زنها در موضوع زیباشناختی بهتر میدانند. آیا این دسته از زنان همچنانکه مجبورند بدن خود را ارزان بفروشند، باید آراء سیاسی خود را هم ارزان بفروشند؟ اگر تبعیضها علیه زنان تا کنون جنبه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشتند، فمنها با تصدیق این تبعیضها، آن را از زیر پوست جامعه به زیر پوست خود زنان انتقال میدهند. اگر زنان با مبارزه سیاسی میتوانستند امیدوار باشند که حقوق از دست رفته خود را بدست بیاورند، با انتقال تبعیضها و تفاوتها به اندام آنها، در واقع با زبان آشکار فریاد میآورند که تبعیض علیه زنان به خود زنان مربوط میشود و کاری از هیچکس و هیچ جریانی و هیچ انقلابی ساخته نیستـ۱».
آقای علی طایفی به عنوان یک جامعه شناس تجربی این بار سعی دارد تا با استفاده از حق مالکیت بر بدن، هم در برابر پست شماردن تنفروشی واکنش نشان دهد، و هم آن را به عنوان یک حق، که ناشی از حق مالکیت بر بدن است، مطرح کند. به این عبارات از ایشان توجه کنید: «آیا سکسورکر بودن یا تنفروشی شغل پستی است؟ آیا استفاده از عبارت "جنده" برای انگزدن به کسانی که بهدلایل مختلف بخصوص فقر تنفروشی میکنند درست است؟ آیا این افراد واقعا ژنده، کهنه، خراب، فاسد و دستخوردهاند؟ فروش تن بویژه باهدف سودرسانی جنسی اساسا پستی نیست و در دنیای معاصر نوعی شغل و حتی طبق برخی نظریهها شغلی عاطفی و حرفهای محسوب میشود؛ هرچند بسیاری بخاطر فقر تنفروشی میکنند و هیچکس فقر آنان را نمیبیند جز داشتن رابطه جنسی در ازای پول!! زمانی در یک ورکشاپ بنام روسپیگری، گفتم که در مسیله تنفروشی، یکی بخش جنسی بدنش را فروخته و پول در میاورد، یکیدستانش، یکی صدایش، یکی چهرهاش، و یکی مغز و ترواشهای فکریاش۲». این نوع تحلیلها واقعیت تجارت سکس را نادیده میگیرند. اینکه سرچشمه تنفروشی فقر است، هیچ تردیدی نیست. پس اگر علت تنفروشی فقر، و یا دستکم ناتوانی در بروز دادن تواناییها برای کسب مشاغل دیگر است، توجیه دیگری جز آنچه به موضوع فقر و ضعف مربوط میشود، نباید انجام شود. ضمن دفاع از حقوق تنفروشان و جلوگیری از تحقیر آنان، و تلاش برای فعال کردن تواناییهای آنان، نمیتوانیم امر تنفروشی و تنخریداری را یک امر مذموم و ناشی از تجاوز جامعه و نظام طبقاتی به فرشندگان کالای جنسی بشمار نیاوریم. از این نظر، تنفروشی مذموم و بیانگر تحقیر زنان در ناتوانی، و تقلیل زنان تا حد عنصر جنسیت آنهاست. کدام زن توانا، و خالی از فقر اقتصادی و فرهنگی حاضر به تجارت کردن با عنصر جنسیت خود است؟ مغالطه بس نادرستی که آقای طایفی به خرج داده است، این است که تنفروشی را با خوانندگی (فروش صدا) و حتی فروش تراوشات مغزی یکسان گرفته است. در حالی که این دو فقره ناشی از توانایی انسان هستند، و به هیچ وجه قابل مقایسه با تنفروشی که ناشی از ضعف و فقر و ناتوانی است، نمیباشند. دومین نکته، موضوعی است که به تفصیل در مقاله جنسیت و قدرت شرح دادهام. در آن مقاله توضیح دادهام که قدرت خواه در قالب توجیهات اخلاقی و خواه در قالب آزادی، نمیتواند در برابر جنسیت بیتفاوت باشد. چه آنکه کنترل جامعه در گرو کنترل جنسیت است، خواه در عریان کردن زن و خواه در پنهان کردن زن۳. بنابراین سکس و تجارت سکس بخشی از ضرورتها و نیازهای نظامهای مصرف محور و سرمایهداری مصرف محور است. بدن زنان مستقیم و غیرمستقیم در معرض تجارت و مصرف قرار دارد. میتوان هم به لحاظ آماری و هم به لحاظ تحلیلی، فهرست بلندی از استفادههای مستقیم بدن زنان در تجارت جنسی ارائه داد. گفته میشود حجم تجارت ناشی از فیلمهای پورن، از حجم تجارت فیلمهایهالیوودی بیشتر است. تجارت سکس امروز به یک صنعت بزرگ تبدیل شده است، به طوریکه صدها میلیارد دلار ارزش افزوده ایجاد میکند. وسوسههای سودطلبی در صنعت سکس، بیش از همه صنایع و تجارتهایی است که سود ایجاد میکنند. صنعت سکس با لابیهایی که در اختیار دارد، سعی میکند تا هر پدیدهای که به محدود کردن تجارت سکس لطمه میزند، از راه قانونی کردن و یا عادی کردن و عرفی کردن آن، مبارزه کنند. مبارزه برای رفع سقط جنین، قانونی کردن همجنسگرایی، توسعه صنعت توریسم که بخش عمده آن به صنعت سکس مربوط میشود، تجارت کودکان جنسی، بخشی از روند توسعه تجارت سکس است. خاصه آنکه به دنبال جهانی شدن تجارت، تجارت سکس نیز به یک پدیده جهانی تبدیل شد، و همزمان با آن، زنجیرهای از هتلداران بینالمللی، شرکتهای هوایی، توسعه صنعت توریسم، به عنوان حلقهها و شبکههای تجارت سکس سودهای میلیاردی نصیب خود میکنند۴. طبق برآورد سازمان یونیسف، سالانه یک میلیون کودک وارد صنعت سکس میشوند. شبکههای تولید فیلمهای پورن، قانونی شدن همجنسگرایی را محملی برای همجنسگراسازی میسازند. همجنسگرایی یک امر طبیعی است، و هر کشوری به مقتضیات قوانین عرفی میتواند به قانونی شدن همجنسگرایی رأی بدهد، اما نکته با اهمیتی که این وسط تعمداً غفلت میشود، و در هیچ تحلیلی وارد نمیشود، پدیده همجنسگراسازی است. تجارت جهانی، و صنعت سکس بدون همجنسگراسازی، عملاً بخش بزرگی از برنامهها و فیلم و تبلیغات خود را که بیشترین جاذبه جنسی را میتوانند ایجاد کنند، از دست میدهند. نکته با اهمیت این است که، این نوع تجارت و تبلیغات ناشی از آن، و انگارهای کالایی شدن انسان، در اغلب کشورهای جهان بدون هیچ محدودیتی از آزادی مطلق برخوردار هستند.
اما تنها استفاده مستقیم از جنسیت زنان نیست که آنان را به یک کالای جنسی تبدیل میکند. استفاده غیرمستقیم بخش بزرگی از بهرهبرداریهای جنسی است، که زنان را تا حد یک کالای جنسی تقلیل میدهد. در مقاله جنسیت و قدرت به تفصیل دو دوره سرمایهداری تولید محور و سرمایهداری مصرف محور را شرح دادم. سرمایهداری تولید محور به دوران پیش از دسترسی صنایع به تولید انبوه مربوط میشود. یعنی از قرن نوزدهم تا پیش از جنگ جهانی دوم. با ورود سرمایهداری به تولید انبوه، و فزونی گرفتن تولید به مصرف، نظامهای سرمایهداری نیاز مبرمی به دستیابی به بازارهای مصرف پیدا کردند. رقابت برای پیدا کردن بازار مصرف، پاسخ آن حجم از کالاهایی که صنایع تولید میکردند، را نمیداد. راه حل دوم، دامن زدن به مصرف، تنوع مصرف، مُدگرایی و نو به نو کردن مصرف، تحریک ذائقه مصرفی و ایجاد حرص و طمع مصرفی در جامعه بود. خانم باربارا ارنریخ که خود یکی از نویسندگان نئولیبرال است، طمعکاری را یکی از ویژگیهای جامعه آمریکایی میشناسد. سرمایهداری تولیدمحور، بیش از هر چیز روی کار متمرکز شده بود. کارگران روزانه ۱۲ ساعت در صنایع کار میکردند، و وقت خود را صرف هیچ چیزی جز تولید نباید میکردند. به همین دلیل است که در قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، نظام سرمایهداری با کلیسا در مبارزه با سکس و ترویج اخلاقِ ضدجنسی همکاری میکرد. از نظر صاحبان صنایع، کارگری که دچار وسوسههای جنسی میشود، راندمان او در کارخانه بشدت پائین میآید. همبستگی کارگران با کار، منوط به آزاد شدن ذهن آنها از وسوسههای مصرفی و جنسی بود. با فزونی گرفتن و تفوّق تولید بر مصرف، صاحبان صنعت در پی جامعه شناسی و جامعه شناسانی بود که بتوانند از راه دستکاری در ذائقه جامعه، میل مصرفی آنها را فزونی ببخشند. در این میان انفجار سکس و توسعه تکنولوژی سرگرمی، بهترین ابزاری بودند که تولیدکنندگان را به این هدف نزدیک میکرد. تحریک ذائقه جنسی، یکی از عوامل و ابزارهای مؤثر برای تحریک ذائقه مصرفی است. بهرهبرداری از جاذبههای جنسی زنان نیز، یکی از روشهای تحریک ذائقه مصرفی است. تبلیغات جنسی با نمادسازی جنسی، میخواهد ذهن و احساسات مخاطب خود را به سوی نوعی اینهمانسازی، میان کالای مصرفی با جاذبه جنسی زنان ایحاد کند. اینهمانسازی مهمترین محرک اطمینان دادن به مخاطبان است. به عنوان مثال، وقتی نشان داده میشود یک فوتبالیست مشهور و محبوب ملی و یا جهانی از یک برند خاص شامپو استفاده میکند، نوعی همانندسازی میان اعتبار کالا، با اعتبار قهرمان ورزشی ایجاد میکند. بهرهبرداری از جنسیت زن نیز این نوع همانندسازی و اطمینانسازی را میان جاذبه جنسی، با جاذبه کالایی ایجاد میکند. بدینترتیب بدن زن و جنسیت زن، به یکی از اصلیترین محرکهای سودآوری و تجارت تبدیل میشود. و من در شگفتم که جنبشهای فمنیستی که در جستجوی برابری و دفاع از حقوق زنان هستند، به چنین محرکهایی که با هدف طمعورزی و سودآفرینی ایجاد میشوند، و بدترین ابزارهای تحقیر زن هستند، معترض نیستند. آنها تصور میکنند که با نامیدن فواحش به کارگران جنسی، و یا تغییر اسمگذاری رقاص (که پیشتر نوعی ناسزا تلقی میشد) به رقصنده، میتوانند منزلت را به زنان برگردانند. اما از واقعیتی که در پس این اسمگذاریها وجود دارد، یعنی بهرهبرداری اروتیکی از جنسیت زنان، و تبدیل آنان به یک کالای سودآفرین غفلت میکنند.
فهرست منابع:
۱- برای مطالعه بیشتر به مقاله حق بدن من اثری از همین قلم مراجعه شود
۲- برای مطالعه یادداشت آقای طایفی به لینک زیر مراجعه فرمائید
https://t.me/alitayefi1/3442
۳- برای مطالعه بیشتر به مقاله جنسیت و قدرت اثری از همین قلم مراجعه شود
۴- مقاله جهانی شدن تجارت سکس، نوشته ریچارد پولین ترجمه ب. کیوان
[email protected]
https://t.me/BayaneAzadi