وقتی از ضرورت ایجاد و جایگاه «رهبری» سیاسی برای عبور از نظام دینیِ حاضر در جامعه ایرانی سخن به میان باشد - جامعهای که بیش از چهار دهه است شلاق استبداد دینی بر فرق سرش دارد - بی تردید نوع رهبری به مفهوم سیاسی/ سازمانی/نمادین مورد نظر ماست که میبایست در فرم خاص خود تبیین شده و بالحاظ عمل در برابر نظام دینی برآمده از رهبری کاریزماتیک خمینی، سینه سپر کند. «نماد رهبری» و «رهبری کاریزما» از هم متمایزند. ماکس وبر نخستین کسی بوده که کلمه «کاریزما» را در نفوذ یا اثر گذاری بی شائبه بر فرد یا افکارعمومی، بکار بُرد. وی عیسی مسیح را نمونه یک رهبر فرهمند یا کاریزما، دانسته. کاریزما به ابر انسانی گفته میشود که اراده و اختیار توده را تحت تأثیر و در واقع در چنگ خود دارد مانند خمینی، که توده و نخبه و «روشنفکر» دهه پنجاهی را در نفوذ خود داشته. رهبری فرهمند یا کاریزما در جوامع عقب مانده ایران، تشخص ابر انسان یا فراتر از انسان دارد بطوری که میشود چنین تشخصی را در ماه هم، مشاهده کرد.
ما ایرانیان از مشروطه تا کنون، در بن بست و مخمصه سیاسی قرار داریم. علتاش هم این است که در این سالها با وجودی که، با وجوهی از مدرنیته غرب آشنا میشویم اما در تولید اندیشه سیاسی و تدوین مفهومی آن، بازماندیم. مفهوم آزادی و آزادگی ما در مشروطیت، آزادگی از نوع حریت اسلامی و عرفانی بوده است. جدایی دین از دولت که شرط نخست تبیین و تدوین مفهوم آزادی و زمینه آن است، به سبب تقلیل مفهوم آزادی و آزادگی غربی به آزادگی از نوع حریت در انقلاب مشروطیت، ناممکن بوده. ناتوانی در تدوین و تدقیق مفهوم آزادی در صفت غربیاش در دوره مشروطه، علتی بوده تا به جای پرداختن به جدایی دین از دولت و سیاست، به تداوم تنیدگی این دو در گونهای از «اعتدال» دین، رضایت داده و تأکید شود. بطور مثال، سخن معروف ملکم خان در روزنامه قانون است که میگفت: «آزادی همان امر بمعروف و نهی از منکر است». معنی این سخن رضایت خاطر یا بهتر است بگوییم تسلیم به تنیدگی آزادی و دین است. بی تردید دولت و حکومت نیز میبایست از این تنیدگی مقبولیت و بنیاد گرفته میشد. اینکه محمد خاتمی رهبر اصلاح طلبان دینی پس از صد و اندی سال از مشروطه نیز گفته «سیاست باید به خدمت اخلاق و دین باشد» از همین بینش سرچشمه میگیرد.
کاری به این ندارم که موقعیت جامعه ایران چیست و سطح دانش ایرانیان تا کجاست اما، بحران هویت ایرانی و بن بست و مخمصه کنونی را نمیتوان با چنین ابزار یا بینش گذشته و گذشتگان تعدیل بخشید. جامعه ایرانیان برای برون رفت از این وضعیت سست و شکننده نیازمند تبیین و تدوین مفاهیم در زمینه سکولاریسم و آزادی ست؛ سکولاریسمی که راه را برای جدایی دین از دولت و سیاست میگشاید و این جدایی، راه را برای استقرار آزادی. مبتنی بر چنین تدوین و تدقیقی از سکولاریسم و جدایی دین از دولت و آزادی و نیز مقبولیت آن در نزد آحاد جامعه است که به «رهبری کاریزما» نقب زده میشود. «پیمان نوین» آقای رضا پهلوی و بیانیه «دعوت به همبستگی» از سوی گروهی از اعضاء سابق احزاب چپ و مجاهد که اولی در عدم پذیرش مسئولیت سیاسی و دومی به ویرانگری این «انقلاب» و نقش خود در آن اذعان کردهاند هر دو، در راستای آن نوع رهبریای قدم گذاشتهاند که من آن را «رهبری نمادین» در سازمان همبستگی سکولار ایرانی برای عبور از حکومت دینی، میفهمم.
نیکروز اعظمی