مردی بزرگ رفت! مردی که تا آخرین لحظه حیات از آزادی و حرمت انسانی یک ملت ستمدیده در زیر یوغ استبداد دفاع کرد. مردی شریف که توان این را داشت که بر خود و بر عملکردش نظر کند، بر آنچه که در پیرامونش میگذشت به دقت نظاره نماید و از خود سئوال کند «محمد ملکی در کجا نشستهای؟ با کیان همراهی؟»
سئوالی که جواباش به قیمت از دست دادن مسند ریاست دانشگاه تهران بود. سئوالی نتیجهاش دست رد نهادن به زندگی در سایه استبداد. خارج شدن با پاهای میانسالی از چرخه ننگآلود داشتن مقام در جمهوری اسلامی، تابآوردن به سالها زندان وعقوبت سخت آزار و شکنجه!
ره سپرد با پاهای پیری در سربالایی زندان اوین!
بسان بالا شدن آرش از شکاف البرزکوه و نهادن جان بر تیر.
نشستن بر سکوی سنگی مقابل درب زندان و سردادن شعار آزادی! تکیه دادن بر عصا که من را بهیاد تکیه دادن مردی به نام محمد مصدق بر عصای چوبیاش در تنهائی احمدآباد میانداخت، بهیاد غمی سنگین بر چهره دو مرد که هر دو، غم انسان رنجدیده ایرانی، غم آزادی داشتند. مردانی که تن به اسارت مقام ندادند، مزد دفاع از آزادی را با فاصله گرفتن از قدرت و نشستن بر قلب آزادیخواهان پرداختند.
چه زیباست منظر چنین مردانی نشسته بر خاک، نشسته بر سنگ، اما با عظمت دماوند! شکوه قرنها مبارزه انسان ایرانی بر علیه ظلم و استبداد. مردانی که بر مرگ و زندگی فرمان میرانند. «در برابر تندر میایستند خانه را روشن میکنند و میمیرند».
دیروز مردی از میان ما رفت، مردی که در حسرت دیدار فرزندانش دیده بر جهان بست.
هنوزتصویر چهره او را که نوشتهای بر دست از حق آزادی سفر دفاع میکند در مقابل چشمان خود دارم. ایستاده در کنار شیرزنی که او نیز دیروز بار دیگر به زندان برگشت تا بهای دفاع از حقوق شهروندی و حرمت انسان با جسمی بیمار در سلولهای تاریک زندانهای جمهوری اسلامی بپردازد. زنی به نام نسرین ستوده که امروز ناماش بر پیشانی مدافعان حقوق بشر جهان میدرخشد و نام آزادیخواهان ایران را در سرتاسر جهان حرمت و افتخار میبخشد.
آه ای سرزمین محبوب من با تمام رنجها، ستمها و دردهایی که حکومتهای مستبد بر تن تو نشاندهاند اما باغ خزان دیدهات هرگز از شیمیم گل از فریاد هزاردستان خالی نبوده است. از شکوه زنانی که در این شبهای تاریک وطن از سرآمدن زمستان و شکفتن بهار سخن میگویند.
دیروز پیکر مردی برزگ بر دوش زنی حمل شد که هنوز چند روزی از آزادیاش از زندان جمهوری اسلامی نمیگذرد. زنی به نام نرگس محمدی که وقتی سخن از آزادی است او بر سر پیمان خود میلرزد، صدایش از تسلی میدهد پیغام! صدایی که پردهی شب میدرد و از روشنائی روز سخن میگوید. باشد تا رهروان صبح سرشاری گیرند و نسلهای جوان درس شهامت پایداری بیاموزند.
دیروز پیکر مردی مبارز به روی دستان مادری داغدیده اما شیرآهن کوه حمل گردید که نمادی از هزاران مادر داغدیده است که جگرگوشهگانشان در گورستانهای گمنام در گورستانی بزرگ به نام خاوران در گورهای دستهجمعی به خاک خفتهاند!
من در سیمای رنجکشیده اما مصمم او سیمای هزاران مادری را میدیدم که غمگینانه بر پیکر مردی میگریستند که پیوسته غمخواریشان میکرد.
دیروز روز شکوهمندی بدرقه انسانی بود که بر کجاوهای از شرف، بزرگی و استقامت نشسته بر قلبها بر خاک وطن بوسه زد و خاکاش او را در میان گرفت.
خاکی که در این روزها پذیرای جاودانهگانی چون بلبل خوشخوان آزادی محمدرضا شجریان، مبارزانی چون نوید افکاریست. ذهن این خاک انباشته از یاد عزیزانی است که در تاریکترین شبهای وطن ترانه مرغ سخر، سرود آزادی خواندند و رفتند. باشد که سرودشان در سحرگاهی روشن از گلوی هزاران مرد و زن پیر و جوان ایرانی طلوع کند. روزی که زیاد دور نیست! من نیز اگر باشم یا نباشم به دمیدن چنین سحر خجستهای ایمان دارم.
ابوالفضل محققی
رسالت جمهوری اسلامی، فلاکت مردم، احد قربانی دهناری
در عبور از رهبری سیاسی کاریزما، نیکروز اعظمی