Sunday, Dec 27, 2020

صفحه نخست » ایکاش دوست عزیزم رضافانی یزدی از منظر چپ خلیل ملکی، به نظام پیشین می نگریست، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_2.jpgمقدمه:

آنچه از برکات فرهنگ اسلامی نصیب شده ذهن استبدادی و ناپرسای ماست که داریم در آن دست و پا می زنیم. چنین ذهنی حداقل از دوره سلجوقی تا کنون قدم به قدم با ما بوده، ما را به بیراهه بُرده و امکان نمی داد تا کمترین شک راجع به آنچه بر ما رفت، در ما انگیخته شود. هر چه در گذشته بوده و هر چه هست مورد تمجید چنین ذهنی است. چگونه چنین ذهنی می تواند تاریخساز باشد و حامل رویدادهای بزرگ؟ کدام رویداد و کدام جنبش در این فرهنگِ نزدیک به هزار و چهار صد ساله رخ داده تا بتوان آن را تلنگری در استبداد فرهنگی و نظام سیاسی دانست به جز برخی مطالبات «تجددایرانی» که در دوره رضاشاه و محمد رضاشاه می رفت که بارآور شود و بعمل آید اما «روشنفکران» و «نخبگان» نگذاشتند؟ در مأوای فرهنگ اسلامی ما، همواره نظام سیاسی مستبدانه استمرار داشته. تحرک و پشتوانه جنبش ها و اراده سیاسی نیز، خارج از چهارچوب فرهنگ اسلامی ما نبوده . بینش انقلابی بزرگان ما در جنبش شیعی اسماعیله در دوره سلجوقی، همانی بوده که در دوره شورش ۵۷ یا انقلاب ویرانگر، بوده. اسماعیلیان چه می خواستند که وزیر و وکیل سلجوقی را ترور می کردند جز قبضه کردن حکومت و تشکیل حکومت استبداد شیعی؟

اگر این طرز عمل انقلابی را از این نقطه تاریخ دنبال کنیم و برسیم به دوره ۵۷، بخوبی می توان بیهودگی تلاش‌های ایرانی که من آنها را «حماسه های جهلی» می نامم، مشاهده کرد. تلاش‌هایی که صرفاً منجر به بازتولید استبداد می شده. انقلابیون ما مستبدانی بودند به مراتب مستبد تر از نظام های شاهنشاهی در ایران. نمونه برجسته آن، انقلابیون پرخاشگر هواداران خمینی اند که هدفشان جایگزین کردن استبداد دینی/شیعی به جای «استبداد» سلطنتی بوده. و نمونه دیگر، چپ های لنینی و استالینی بودند که رویای چنین نوع حکومت را در سر می پروراندند هر چند که پیگیری و تلاش شان ناکام ماند. فهم «روشنفکری» و «نخبگیِ »سیاسی ما جز یک چیز بیش نبود یا فراتر از یک چیز نمی رفت و آن سرنگون کردن سلطنت تحت عنوان پرطمطراق انقلاب. کدام بینش یا جنبش انقلابی از دوره سلجوقی تا مقطع ۵۷ را می توان از آن نمونه ای بدست داد که اگر بر نظام سیاسی فائق می آمدند قادر می شدند تا جامعه را از شّر استبداد خلاص کنند؟ کدام جنبش را در این دوران می توان سراغ داشت که برآمده از فکر نو در تخاصم با بینش استبدادی بوده باشد؟ دوست گرامی ام فانی یزدی، باید به این «تاریخ» و خطاهای مشابه بازتولید شدهء نسل اندر نسل، که بطور مستمر راهنمای انقلابی اش بوده و به تبعیت از همان خطاها انقلاب ویرانگر را به ثمر رسانده، کمی تأمل کند.

اصل مطلب:

رضا فانی یزدی در مقاله ای که با عنوان «آقا زاده ها، مجتبی خامنه ای و رضا پهلوی می آیند» و تصویری که از دوره رژیم پهلوی ها ارائه داده بگونه ایست که نه اینکه حس نمی شود این دوره از اساس با دوره حکومت اسلامی فاشیستی متمایز است بلکه ذهنش در این زمینه بگونه ای پرورده است که این دو را با هم یکی می انگارد و تخلیط می کند! وی می نویسد «خوشبختانه در نظام ولایی هنوز این امر (منظور نشستن پسر بر تخت سلطنت پس از مرگ پدر) کاملا به رسمیت شناخته نشده است و هنوز نه در قانون و نه در عرف به این سنت احمقانه مهر تایید قانونی نزده اند». آیا سخن مذکور لو دهنده نیست از اینکه در این جمهوری که بقول فانی یزدی نشستن پسر به جای پدر هنوز رسمیت نیافته و وی از این بابت نیز ابراز خوشحالی می کند، رفتار فاشیستی و روش سرکوب، اجبار و ارعاب به حدی ست که نوع پوشش اسلامی تحمیل شده و در خیابان‌های سراسر ایران حد زده می شود اما در رژیم سلطنت پهلوی با وجودی که پسر به جای پدر نشسته بود زنان بالحاظ اجتماعی و حقوق شهروندی همانند مردان صاحب حق بودند؟ آیا در نظام پیشین در خیابان های ایران شبه نظامیان «امر بمعروف و نهی از منکر» وجود داشت و امر و نهی می کرد؟ وووووووووووووو

رضا فانی یزدی از به زندان افتادن کتابخوان های ما در دوره محمد رضاشاه سخن می گوید و می نویسد: «برای خواندن یک رمان از ماکسیم گورکی به زندان می افتادیم»؛ تا آنجایی که حافظه ام یاری می کند زنده یاد ابوتراب باقر زاده افسر حزب توده ایران در زندان شاه دو کتاب از ماکسیم گورکی یکی «ادبیات از نظر گورکی» و دیگری «در ستایش از انسان و کتاب» ترجمه کرده و در سراسر کتابفروشی های ایران به فروش می رسید و من و برخی دوستانم خریدارش بودیم و هیچکدام از ما هم از این بابت به زندان نرفتیم. اگر کتاب ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی را مثال می زدی با واقعیت کمی نزدیکتر بود می دانی چرا؟ برای اینکه انقلابیون مسلمان و چپ های لنینی در جهت برپایی یک انقلاب محافظه کارانه علیه حکومت سکولار ایران از آن الهام می گرفتند و این می توانست دلیل باشد برای دستگیری و زندانی شدن. در اینجا می خواهم نکته ای را در رابطه با دفاعیات آلوده به توهم خسرو گلسرخی و تصمیمش به «شهید» شدن برای فانی یزدی، توضیح کنم که در راستای همین بحث و استدلال ماست. خسرو گلسرخی به چه می اندیشید که آنچنان دفاع انقلابی آلوده به ارزشهای انقلابیون صدر اسلام، از خود کرده بود و تصمیم گرفته تا حلاج وارد به چوبه دار رود؟ قطعاً حقش اعدام نبود اما باورم بر این است که خودِ وی با آخرین دفاعیاتش که خالی از مسائل با اهمیت بوده نیز، در صدور حکم اعدامش نقش داشته. به گمانم، گلسرخی چون قصد ساواک را در این می دید که می خواهد وی را بشکند و بدین صورت در روحیه انقلابی جوانان اثر منفی گذارد جانش را در معرض ریسک قرار داد و نهایتاً خویش را قربانی کرد. و همینطور هم شد و به سمبل «شهادت» طلبی جوانانی درآمد که کمی پس از واقعه آن اعدام به ناحق، در گرد عقب مانده ترین و محافظه کارترین قشر فرهنگ ما یعنی روحانیت شیعی حلقه زدند و هم خود و هم جامعه را به قهقرا کشاندند. باری، «آزادی فقط از دهانه لوله تفنگ بدست می آید» ذهن چریک ها و گروه های مسلح دیگر و جوانان غیر مسلح را می ساخته و نه مطالعه روشمند کتاب. اگر کتابی هم خوانده می شد «مبارزه مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژیک» بوده و نه بیش از این. در واقع چپ سنت مدار ایرانی چه از نوع لوله تفنگی اش و چه بدون آن، قصدش هدیه کردن آزادی به جامعه ایرانی نبوده که اصلاً فهمی از مفهوم آزادی نداشتند در حالیکه استقرار رژیمی همچون کره شمالی یا خمرهای سرخ در کامبوج را برای ایران در سر پرورانده بودند. و خوانندگان کتاب ماکسیم گورکی به زندان نمی افتادند بلکه گورکی خوانانِ «انقلابی» که عزم را جزم کرده بودند تا رژیم سکولار پیشین (و البته تک حزبی) را سرنگون کنند و رژیم فاشیستی از نوع پل پوتی، لنینی و خمینی را جایش گذارند، به زندان می افتادند. مخالفتم با زندان و زندانی شدن به جرم سیاسی اظهر من الشمس است اما نکته ظریف در اینجا اینست: کسانی همچون رضا فانی یزدی شرکت کننده در انقلاب محافظه کارانهء ۵۷ که مرامش در ضدیت با مفهوم آزادی بوده همچنان از این انقلاب که بر ضد آزادی بوده و نظام دینیِ تازه تأسیس اش که تمام آزادی های اجتماعی و ساختارها و نهادهای مدرن را منحل کرده، دفاع جانانه می کند!

فانی یزدی در ادامه مقاله اش می نویسد «ا ما در تعجبم که روشنفکرانی که ادعای چپ بودن دارند و یا اینکه خود و دوستان و رفقایشان قربانی شکنجه و زندان و تبعید در هر دو نظام بوده اند چرا در این بازی دوگانه سازی مسخره خود را گرفتار و محکوم به انتخاب سلطنت می کنند؟» کجا برخی از امضاء کنندگان بیانیه «دعوت به همبستگی» عضو سابق احزاب چپ سنتی که «پیمان نوین» رضا پهلوی را گامی در مسیر ایجاد نیروی سکولار دانستند، خود را «محکوم به انتخاب سلطنت» کردند؟ ما در بیانیه از «انقلاب ویرانگر» سخن گفتیم که ایران را به تباهی کشانده، نکشانده؟ ما هویت خود را آنگونه تعریف کردیم که چندین دهه گذشته زنده یاد خلیل ملکی بدان رسیده بود. ما از شرکت و کرده خود در شورش ۵۷ که سهمی در تخریب روح مردم و جامعه داشتیم با صداقت تمام ابراز پشیمانی کردیم. اینها سخن از سلطنت طلبی و بازگشت به سلطنت نیست اینها پیش از هرچیز زمینه ایست در راستای حقیقت گویی و آنچه بر ایران و ایرانی رفته و نیز زمینه و آغازی برای جبران مافات. تلاش ما در راه ایجاد نیروی سیاسی سکولار و همبستگی ایرانی بعنوان آلترناتیو حکومت دینی، در همین راستاست. رضا پهلوی در «پیمان نوین» می گوید که من هیچ مسئولیت سیاسی ندارم آنوقت تو از مسئولیت سیاسی وی سخن می گویی و از سر لج چنین مسئولیتی را به ایشان می بندی! که گویا در تلاش برای احیاء سلطنت است! یکی از ویژگی های «پیمان نوین» که نوین است باز می گردد به همین مسئله، آنوقت چطور تو بدون ارائه کمترین فاکت بخش زیادی از نوشته ات را بی مورد به تلاش برای احیاء سلطنت از سوی ایشان و طرفداران «پیمان نوین» اختصاص می دهی؟ ایکاش در این سالهای پس از بحران هویت چپ، در هویتی از چپ تعریف می شدی که خلیل ملکی شد و دو بار با شاه ایران به گفتگو نشست و بعنوان یک سوسیالیسم خصومت و خصم نسبت به رژیم پیشین را کنار نهاده بود.

نتیجه: قیاسی که نسبت به خامنه ای و شاه ایران،‌ مجتبی خامنه ای و رضاپهلوی کردی قیاس مع الفارق بود و مملو از کینه ورزی و نه نقد منصفانه نسبت به رژیم پیشین و رضا پهلوی. ما که خود را در چپ نوین تعریف می کنیم فرسنگ ها با چپ سنتی و برخی جمهوریخواهان غش کردهء اصلاح طلبان دینی فاصله داریم و رضا پهلوی را نماد سکولاریسم ایرانی می دانیم و این معنایش سلطنت خواهی نیست.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy