به پایان دهه ی دوم از قرن بیست و یکم رسیده ایم. در قیاس با بسیاری دیگر از ایام تاریخ معاصر بشر، در این زمان، جهان در هاله ای از شک و تردید نسبت به آینده ی خود فرو رفته و فضای سرخوردگی، اضطراب و ناامیدی بر بسیاری از مردم در کشورهای کوچک و بزرگ حاکم است. سه موضوع، به طور موازی اما مرتبط، این پریشان احوالی فراگیر را دامن زده اند: بحران اقتصادی، بحران زیست محیطی و همه گیری کووید-19.
بحران اقتصادی بازمی گردد به یک نظام مسلط در اقتصاد جهان که مبنای خود را بر افزایش مداوم سود به هر قیمتی قرار داده است. این گرایش، که ذاتی سیستم سرمایه داری است، بشر و محیط زیست را زیرپای خود قرار داده و جانداران را در سطح میلیاردی قربانی می کند تا خوراک ناسالم آدمیان را، با کسب سودهای کلان، تامین کند. میلیاردها نفر در فقر نسبی و مطلق می لولند و یک درصد از جمعیت جهان صاحب 50 درصد از ثروت موجود در کره ی زمین است، در حالی که بیش از نیمی از جمعیتِ بالغ جهان، فقط 2 درصد ثروت را دراختیار دارند. نظامی تا این حد غیرعقلانی، نابرابر و ضد بشر، هرگز، در تاریخ دیده نشده بوده است.
بحران زیست محیطی باز می گردد به برخورد بدون ملاحظه و لجوجانه ی انسان با طبیعت و جانوران. هر دو اینک در موقعیت بحران به سر می برند و چالش هایی مهم را که زیر سوال برنده ی بقای بشریت است در مقابل ما می گذارند. منابع آبی کاهش یافته، جنگل ها می سوزند، بیابان ها در حال گسترش اند، هوا برای تنفس آلوده تر و آسیب زننده تر می شود وهمزمان، سازوکارهای بازسازی منابع طبیعت کند یا تعطیل شده اند.
بحران کووید-19، هر چند مقطعی و گذرا معرفی می شود، اما ساختاری و ماندگار است. این ویروس، نماد زیست شناختی یک انتخاب سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. در واقع این همه گیری بازتابی از دو بحران بالا در شکل گره خورده ی خویش است و فقط آغاز یک سری از همه گیری های این چنینی خواهد بود که، در صورت عدم برخورد با علت های ریشه ای آن و پرداختن به معلول ها، همچنان که در حال حاضر باب شده است، می توانند نسل بشر را تا مرز انقراض همراهی کنند.
وقتی به کنش متقابل این سه توجه می کنیم درمی یابیم که تاریخ بشر در حال رفتن به سمت سقوط و شکست است. توضیحات ریز این فرایند خودنابودسازی موضوع هزاران جلد کتاب و مقاله است که قرن ها یا دهه هاست نوشته شده و می توانند نوشته شود؛ درد اما، درمان نشده، همچنان تشدید می شود.
نقد و بررسی اشکال ها، لیکن، در یک نقطه، نقادان و پژوهشگران را به یک نکته ی حساس و تعیین کننده می رساند: چگونه می توان تمامی نقطه ضعف ها را، یک به یک، کنکاش و کشف و معرفی کرد و در عین حال، هیچ راهکار و پاسخ مهمی از دل آن بیرون نیاید؟ چگونه است که برخی از مشکلات بشری، قرن ها یا دهه هاست، شناسایی شده اند اما کمترین اقدام جدیی برای حل و فصل آن ها نبوده، که هیچ، به سوی وخیم ترسازی هر چه بیشتر آنها حرکت کرده ایم؟
این جاست که ذهن آدمی تمایل به طرح پرسشی مهم پیدا می کند؛ پرسشی که بتواند این دور تسلسل «مشکل آفرینی ß شناسایی مشکل و ارائه ی راه حل ß فرار از راه حل و تشدید مشکل» را مورد نظر قرار دهد؟ تا چه زمانی قرار است مصیبت های بشری را شاهد بوده و شرح آن را زمزمه کنیم و در ضمن، عادت کنیم که هیچ اقدام مهمی برای این امر صورت نپذیرد؟
با طرح این گونه از پرسش هاست که ذهن، سطح ظاهری و رویین مسئله را می شکافد و به سوی عمق می گراید. جستجوی ریشه ها ما را به نقطه ای از فرایند مشکل سازی هدایت می کند که دیگر تابعِ محدودیت تحلیل و بررسی های موردی و مقطعی و حوزه ای نیست، بلکه به پایه ها و بنیان های موضوع ره می برد. بدین ترتیب، این نوع از کنجکاوی استنطاق گر ما را از مرز و محدوده ی کاربردهای علوم اجتماعی متداول، مانند اقتصاد و جامعه شناسی و روان شناسی، برای تشخیص چرایی ها، به سوی مادر این علوم، یعنی فلسفه، هدایت می کند تا از طریق آن یک سوال محوری را مطرح سازیم: چرا بشریت اصرار بر خودتخریب گری دارد؟
این پرسش از مقوله ی کلیات است و شعبه های علوم اجتماعی، که تقسیم بندی موضوعی جزیی گرایانه دارند، قادر به پاسخ گویی به آن نیستند، هر چند که هر یک می توانند در شکل گیر ی یک پاسخ «کلی» نقش و سهمی بسزا داشته باشند. اما شکل بندی عمومی جواب سوال بالا از مداقه و جستجوگری فلسفی برمی خیزد و با تکیه بر داده های تولید شده در هر یک از علوم موجود، سرانجام، پاسخی شایسته به پرسش بنیادین بالا می جوید.
درک فلسفی مشکل
رجوع به فلسفه لیکن آسان نیست. دنیای نظری خاص خود را دارد و نیز چارچوب ها و قواعد استدلالی خویش را. بیرون کشیدن راهکار از دل فلسفه ساده نیست، اما شدنی است. این همان توانمندیی است که مارکس فیلسوف در مورد آن اطمینان داشت و به همین دلیل، به فیلسوفان عصر خویش سفارش می کرد که از این سنت ایستای «تفسیر جهان» گذر کنند و به روایت پویای «تغییر جهان» بپردازند.
جهان فلسفه اما عظیم و پیچیده است. ورود به آن سهل می نماید اما خروج از آن، با دست پُر، ممتنع. لیکن نباید اسیر ترس شد و از این بحر عظیم برای سیراب سازی جهانِ تشنه ی فکر نو غافل شد. باید، به واسطه ی رسالت اخلاقی خویش، که از فریاد غریق بی تفاوت نمی گذرد، دل به دریا زد و در این بستر قدرتمند نظری، پاسخ مشکلات عملی انسان امروز را جستجو کرد. این کاریست که نگارنده کرد. در کتابی که این روزها منتشر می شود به سراغ فلسفه رفتیم تا ببینیم آیا می توان این سه محور مشکل ساز جهان امروز را به تحلیل آن درآورد و از دل آن، «فهم عمیق»، «درکِ چاره-محور» و «یابش راه حل» بیرون کشید یا خیر.
کتاب مورد نظر،«بی نهایت گرایی» نام دارد و زیر عنوان آن: «نظریه ی فلسفی برای تغییر». پس، از همینِ تیتر کتاب مشخص است که به دنبال بهره بردن مشخص از فلسفه برای پویاسازی روند ایستای کاهش رنج بشر بوده ایم. تاریخی که، ضمن نوآفرینی های مادی و فنی بسیار، در نوعی از فقرشدید فلسفی و تهیدستی تاسف بار اخلاقی دست و پا می زند.
ایده ی محوری «بی نهایت گرایی» با راستی آزمایی یک فرضیه شروع می شود. این که، به طور احتمالی، وضعیت فاجعه بار کنونی بشر، دارای ریشه در گذشته ی دور او دارد، گذشته ای که در آن، انسان، با یک تصور غلط از هستی و جهان و طبیعت، خود را به مسیر نابودسازی انداخته و هنوز که هنوز است، در آن راه، به سوی منقرض سازی خویش حرکت می کند؛ آن انحراف تاریخی نیز این بوده که تصور می کرده، منابعی که برای خوشبختی انسان ها لازم است، محدود می باشد. به همین خاطر، کل تاریخ بشر طوری تنظیم شده است که اقلیتی از جامعه، اکثریتی از این منابع را در اختیار داشته باشد و اکثریت جامعه، تنها اقلیتی از این منابع را. بعد هم، به نوعی، تمامی تاریخ بشر در حوزه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را برای حفظ و تقویت این نوع از رابطه شکل بخشیده است. طبقات، تضادها، جنگ ها، مذهب و خرافات و نیز مسخ اجتماعی اصالت طبیعی بشر برخی از محصولات این نگاه فلسفی مندرج بر شکل بندی تاریخ انسان است.
پس، اگر فلاکت همیشگی آدمیان از هزاران سال پیش تاکنون به دلیل این درک فلسفی از جهان بوده است که،"منابع طبیعت محدود است"، آیا تغییر در این فلاکت از راهی جز استقرار یک درک متفاوت میسر خواهد بود؟ این جاست که پاسخ ما به این پرسش، یا تعیین کننده ی ضرورتِ پذیرش منفعل منطق نابارور تاریخ بشر و ادامه ی همین روند پر از زجر و درد و رنج خواهد بود و یا برعکس، بازکننده ی افق وجودیی متفاوت با زیر سوال بردن این باور تخریب گر کهنه در ذهن جمعی بشریت.
یک رویکرد متفاوت، در مقابل باور به محدودیت منابع هستی، چه می تواند باشد جز «باور به نامحدود بودن منابع هستی»؟ این که بپذیریم که طبیعت فاقد هرگونه محدودیتی در ارائه ی هر آن چه که انسان و سایر موجودات زنده می خواهند است. این البته ادعای بزرگی است و نیاز به استدلال و اثبات دارد.
در این جاست که فلسفه به یاری ما می آید تا نخست صحت و اعتبار چنین امری را راستی آزمایی کند. در این راستا، فلسفه به علم و داده های تجربی و شناخت فنی بشر از ماده اتکاء می کند. وقتی به آزمایش فرضیه ی نامحدود بودن منابع می رویم می بینیم که داده های بسیاری هستند که می توانند، در سایه ی یک گشایش افق ذهنی و رهاسازی فکر و ناخودآگاه جمعی انسان ها از محدودنگری از پیش تعیین شده، به کمک ما بیایند و به وارسی عینی گرای این گمانه بپردازند.
در کتاب «بی نهایت گرایی» به این وارسی پرداخته ایم و نشان داده ایم که فرضیه ی فوق می تواند، با رعایت برخی از نکات مفهومی، روش شناختی و فنی، مورد تایید قرار گیرد. آری، منابع موجود در هستی و طبیعت برای بشر، یا هر موجود زنده ی هوشمند دیگری، بی نهایت است. اجازه دهید در این جا وارد مکانیزم های فنی شناسایی «بی نهایت» در ماده نشویم و خوانندگان علاقمند را به بحث مفصل آن در کتاب حواله دهیم، اما یک نکته را در این جا ذکر می کنیم و آن این که «وجود ماده، هم ارز و توام با تولید مداوم خود است؛ این تولید، انقطاع و انتها ندارد. هر که بتواند، با اتکاء به هوش و کنش خویش، در بخشی از این مسیر بی انتها مستقر شود، می تواند به سهم خود از آن بهره برد».
شناسایی و اثبات ساری و جاری بودن «بی نهایت» در هر چیز و هر کجا، در حوزه ای قرار می گیرد که ما آن را «بی نهایت شناسی» نامیده ایم. این یک حوزه ی مطالعاتی مرکب از فلسفه، علم و فن آوری است. این عرصه ی پژوهشگری دارای محتوایی بسیاری غنی، اما پراکنده است. نیاز است که برای گردآوری و تدوین این محتوا تلاشی هدفمند و منظم صورت گیرد. اما این تلاش خود نیازمند یک «روش شناسی» است که در کتاب به آن اشاره شده و نگارنده نیز از این پس، به طور مداوم، روی آن کار کرده و در مورد آن خواهد نوشت. اما جای آن است که میلیون ها مطلب کوتاه و بلند توسط کارشناسان و صاحب نظران در این باره تولید شده و در قالب حوزه ی مطالعاتی «بی نهایت شناسی» به هم پیوند بخورند. فهم بی نهایت، نهایتی ندارد.
اما اگر فرضیه ی «بی نهایت بودن منابع طبیعت» را، به معنای همیشه نسبی و در حال وارسی آن، «تایید شده» در نظر بگیریم، از مرحله ی «تفسیر جهان» مورد نظر مارکسِ فیلسوف عبور کرده و به مرحله ی بسیار ضروری و امروزه حتی اضطراری بعدی می رسیم: «تغییر جهان». چگونه می توان با درک و باور به «بی نهایتِ منابع جهان» به تغییر این دنیای درمانده ی مفلوک، غرق در فساد و بی رحمی و نابرابری و از همه مهم تر، محکوم به محو از کره ی زمین اقدام کرد؟
بی نهایت گرایی: تبدیل نظر به عمل
این جاست که «بی نهایت شناسی»[1] به «بی نهایت گرایی»[2] می پیوندد. «بی نهایت گرایی» یعنی باور به قابلیت بهره برداری از بی نهایتِ موجود در ماده. زمانی که پذیرفتیم، آب و گندم و میوه و اکسیژن و مس و آهن و نفت و غیره پایان ناپذیر هستند، چه می توانیم بکنیم؟ با این باور، چگونه جهانی می توان ساخت؟ «بی نهایت گرایی» ما را دعوت می کند که، با تکیه بر «بی نهایت شناسی»، راه های دستیابی به ناتمامیت این منابع را بیابیم. دقت داشته باشیم! نمی گوییم «راه های دستیابی به این منابع ناتمام» را. چرا که این مورد دوم به معنای این است که این منابع، مثل آب و نفت و گاز، در جایی به شکل بی پایان (!) هستند و ما فقط باید آن ها را کشف و استخراج کنیم. این درک ماقبلِ تاریخی و ساده لوحانه ی قضیه است؛ فرمول پیشنهادی «بی نهایت گرایی» قدری متفاوت است: «دستیابی به راه هایی که اجازه می دهد این منابع را به منابع پایان ناپذیر تبدیل سازیم». تفاوت مهم و ماهووی است.
با قدری تامل در تفاوت مورد اشاره، در می یابیم که «بی نهایت گرایی» ما را به یک انقلاب فلسفی، یک بازسازی نگرشی، یک تحول روش شناختی و یک پویاسازی علمی دعوت می کند. چرا که، این بار دیگر آن گرایش باقیمانده از دوران تاریخ اولیه ی انسان در ما عمل نمی کند که، به طور مثال، جنگلی را پیدا و شروع به بهره بردن از میوه و چوب درختان آن کنیم تا روزی که تمام شود و به سراغ جنگلی دیگر برویم. گرایشی که هم اکنون نیز در بسیاری از اقتصادهای غیر تولیدی جهان مانند اقتصادهای نفتی، از آن دوره ی غارنشینی بشر، باقی مانده است. و همین گرایش، البته در روایتی مدرن تر، در کشورهای صنعتی موجود است که از سیلیکون، طلا، نقره مس و کوبالت موجود در زمین برای تولیدات صنعتی استفاده کنیم و بعد که تمام شد به سراغ منابع مشابه در کره ی ماه و مریخ برویم. صحبت ما بر سر «توسعه ی پایدار» به معنای خاص کلمه است. پایداری بنا شده بر درک، شناخت و بهره بری از بی نهایت درون ماده. این که در ازای هر استفاده ای از منابع طبیعی، اقدام لازم برای بازسازی و جایگزینی آن، با رویه های فنی خلاق در نظر گرفته شود. این امر نه فقط روایت سنتی نظریه «توسعه ی پایدار» را در قالب «بازتولید» منابع در خود دارد، بلکه «بی نهایت گرایی» ما را به کشف سازو کارهای «تولید» منابع نیز ره می برد.
در «بی نهایت گرایی»، ما به این برخورد سنتی ارثیه ی دوران پارینه سنگی تاریخ بشر خاتمه می دهیم. این جا صحبت بر سر نوآوری فلسفی، خلاقیت علمی و ابتکارهای فن آوری است تا بتوان سازوکار عادی بقای بی نهایتِ آن چه را که موجود است کشف و بعد، در قالب دخالت های هوشمند، ماده را به سوی تولید و یا بازتولید طبیعی آن هدایت کنیم. تولید و بازتولید روندی است که ماده، به طور غیر دخالت ورزانه، به آن مشغول است، اما موتور این روند طبیعی، «تصادف» است و بس. به همین دلیل، ممکن است ادامه یابد و یا متوقف شود. دخالت هوش اما می تواند این تولید و بازتولید درونیِ روند تحول ماده را بازسازماندهی کند و در صورت موفقیت، به هر آن چه که می خواهد، به هر میزان که می خواهد و هر مدت که می خواهد، دست یابد.
با درکِ بی نهایت موجود در ماده، که ساختارآفرین هستی است، به بی نهایت هستی پی می بریم. در این میان، بشر به عنوان یک عضو هوشمند هستی، تمام شانس های قابل تصور برای به کار گرفتن مکانیزم های «بی نهایت» و شکوفایی بی پایان و بی مرز خود را دارد. در مقابل این چشم اندازِ بهروزی ناکرانمند و توقف ناپذیر بشری، زندگی امروز او در دنیای پرآشوب و نابرابر کنونی، به مثابه دست و پازدن های کرم کوچکی است در چاله ای حقیر از یک لجنزار. انسان شایسته بیش از این است و تاریخ اجتماعی مسخ ساز او نباید وی را از این شایستگی محروم سازد.
وقت آن است که خود را از این باتلاق تاریخی خودساخته رها سازیم.
«بی نهایت گرایی» یک پیشنهاد است برای انجام این مهم، برای بیرون کشیدن، خویش و جامعه و دنیایمان از این درجازدن افسرده ساز که توام با رنج بشر، زجر حیوان و مرگ هردوست. افق هایی بی نظیر از حیات سرشار از پیشرفت و ثروت و صلح و چشم اندازهایی بی مانند از جهان فارغ از فقر و رنج و ستم و نابرابری در مقابل همه ی کسانی است که می خواهند با باور به «بی نهایت» انسان، جامعه، طبیعت، جهان، هستی و ماده، حیاتی متفاوت را برای خود و بشریت تدارک ببیند. «بی نهایت هستی، عرصه ی رشد بی نهایت بشر است.»
**
کتاب «بی نهایت گرایی»* این بحث را به طور مفصل، در دو جلد و در بیش از هزار صفحه، در اختیار کسانی می گذارد که اهل تسلیم و افسردگی نیستند و خواهان تغییر شایسته و تحول بنیادین زندگی بشر می باشند. این پیشنهاد برای کسانی است که به طور عمیق به انسان و قدرت او در ایجاد تغییر باور دارند. باور به بی نهایت انسان، پایه ی فکری «انسان مداران» است و نگارنده نیز یکی از آنان است و باورمند به این که «اگر ماده روزی انسان را آن گونه که توانسته آفریده، حال وقت آن است که ما ماده را آن گونه که می خواهیم بازآفرینیم».
*برای اطلاع بیشتر از این بحث به کتاب زیر مراجعه کنید: «بی نهایت شناسی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» نوشته ی کورش عرفانی، در 2 جلد. انتشارات فرهنگ و زبان های بین الملل، کالیفرنیا، دسامبر 2020 وبسایت: www.ilcpbook.com و www.infinitism.info
آدرس ایمیل تماس با نگارنده: [email protected]