Wednesday, Dec 30, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم می‌کنم، بخش بیست‌وسوم: قطع روابط سیاسی با آمریکا و فرانسه، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpgبه مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹

روز شانزدهم آذر ۱۳۱۴ تعطیل یکشنبه بود؛ هوا آفتابی. غفار جلال علاء و همسر انگلیسی‌اش سوار ماشین شدند و از شهر زدند بیرون تا از زیبایی مناظر پاییزی لذت ببرند. آنها از شهر خیلی دور شدند. منظور شهر واشینگتن پایتخت آمریکاست. صدکیلومتری رفته بودند که یک پلیس موتورسوار به کنار اتومبیل رسید و به راننده دستور توقف داد.
وقتی راننده ایستاد، پلیس به او گفت که زیادی سرعت داشته و باید جریمه بدهد. غفار جلال علاء و همسرش پیاده شدند و جلال علاء به پلیس گفت وزیر مختار ایران است و مصونیت دیپلماتیک دارد.
در آن روزگار واژه «سفیر یا Ambassador» هنوز خیلی رواج نداشت و به نمایندگان سیاسی کشورها «وزیر مختار» می‌گفتند که به انگلیسی می‌شود Minister Plenipotentiary اما واژه Minister در زبان انگلیسی به‌معنای کشیش و برگزارکننده مراسم مذهبی در کلیسا هم هست. پلیس آمریکایی واژه Minister را به معنای کشیش فهمید و به سفیر ایران اصرار کرد که باید جریمه بدهد. بین آنها مشاجره درگرفت و همسر انگلیسی سفیر ایران کیف دستی‌اش را به سر مأمور پلیس کوبید.

امروز اگر بود پلیس آمریکایی به احتمال زیاد از اسلحه‌اش استفاده می‌کرد اما در آن سال، تنها به این اکتفاء کرد که به سفیر ایران و همسرش دستبند بزند و آنها را به کلانتری شهر الکتن Elkton، در ایالت مریلند، تقریباً ۱۰۶ کیلومتری شمال شرقی واشینگتن ببرد. در کلانتری وقتی فهمیدند راننده خلافکار سفیر ایران است، از او عذرخواهی و آزادش کردند اما روزنامه‌های محلی خبر این حادثه را منتشر و از رفتار سفیر ایران انتقاد کردند. مسئله سرعت غیرمجاز آقای سفیر و عوضی فهمیدن یک واژه توسط یک مأمور پلیس، به یک بحران دیپلماتیک بین ایران و آمریکا تبدیل شد.
رضاشاه به احترام نام ایران و ایرانی در خارج از کشور خیلی اهمیت می‌داد. او به سفارتخانه‌ها دستور داده بود در صورت مشاهده هر نوع بی‌احترامی به ایران، به ایرانیان و به خود او، موضوع را فوراً گزارش کنند تا دولت واکنش نشان دهد. با چنین طرز فکری، رضاشاه خواستار عذرخواهی رسمی دولت آمریکا از سفیر ایران شد. دولت آمریکا از این حادثه اظهار تأسف کرد، مأمور پلیس را هم توبیخ کرد اما عذرخواهی رسمی نکرد. کاردل هال Cordell Hull، وزیر امور خارجه آمریکا، در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت داشتن مصونیت دیپلماتیک به این معنا نیست که دیپلمات‌ها قوانین کشور محل مأموریت خود را زیر پا بگذارند.
رضاشاه خودداری آمریکا از عذرخواهی رسمی و سخنان وزیر امور خارجه آمریکا را توهین به ایران تلقی کرد و در فروردین ۱۳۱۵ روابط سیاسی ایران با ایالات متحده آمریکا را قطع کرد. دو سال و نیم بعد، دولت آمریکا از ایران رسماً عذرخواهی کرد و روابط سیاسی دو کشور دوباره برقرار شد.
این تنها قطع روابط سیاسی ایران ِ رضاشاه با دولت‌های دیگر نبود. تقریباً یک ماه پس از آن، در دی‌ماه ۱۳۱۴ روابط سیاسی ایران با فرانسه هم قطع شد. در زبان فرانسه به گربه می‌گویند «شا» chat»» t آخر را تلفظ نمی‌کنند. شاه را می‌نویسند Chah و چون h آخر را تلفظ نمی‌کنند، آن هم می‌شود «شا» درست مانند گربه. در سال ۱۳۱۴ به مناسبت برگزاری نمایشگاه گربه‌ها در پاریس، سه روزنامه با استفاده از شباهت دو واژه «شاه» و «گربه» در زبان فرانسه، شوخی‌های نه‌چندان بامزه‌ای با رضاشاه کردند و کاریکاتورهایی از او کشیدند.
رضاشاه که این شوخی‌ها را توهین به ایران تلقی کرده بود، با استناد به قانونی که همان زمان در فرانسه توهین به رؤسای کشورهای خارجی را ممنوع می‌کرد، خواستار واکنش دولت فرانسه علیه این روزنامه‌ها شد اما دولت فرانسه در پاسخ فقط آزادی بیان در آن کشور را به وزارت خارجه ایران یادآوری کرد.
رضاشاه پاسخ فرانسه را نپذیرفت و دستور به قطع روابط سیاسی داد. حتی به وزارت امور خارجه دستور داده شد هرچه زودتر دانشجویان ایرانی دانشگاه‌های فرانسه را هم برای ادامه تحصیل به کشورهای دیگر فرانسه‌زبان یعنی بلژیک و سوئیس منتقل کند.
سه سال بعد، با استفاده از فرصت عروسی ولیعهد ایران با خواهر پادشاه مصر، دولت فرانسه ژنرال ماکسیم وگان Maxime Weygand رئیس پیشین ستاد ارتش آن کشور را به تهران فرستاد تا ضمن ابلاغ عذرخواهی رسمی، به نمایندگیِ دولت فرانسه در جشن عروسی ولیعهد شرکت کند. به این ترتیب، روابط سیاسی ایران و فرانسه از خرداد ۱۳۱۸ از سر گرفته شد.
محور اصلی سیاست خارجی رضاشاه این بود که دولت‌های دیگر، به‌خصوص قدرت‌های بزرگ، ایران را کشوری مستقل بشناسند، به آن احترام بگذارند و منافع مشروعش را رعایت کنند. این نکات شاید امروز بدیهی به نظر بیایند اما نباید از یاد ببریم که پس از شکست ایران از روسیه در دو جنگ، در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم خورشیدی (۱۱۸۳-۱۱۹۲ و ۱۲۰۵-۱۲۰۷)، همسایگان ایران نزدیک به صد سال بود که در عمل ایران را کشور مستقلی نمی‌شناختند و هیچ احترامی برای آن قائل نبودند.
در آن روزگار ایران سه همسایه بیشتر نداشت؛ در شمال، روسیه در غرب ترکیه عثمانی و در شرق و جنوب امپراتوری بریتانیا. هر سه آنها هر وقت می‌خواستند نیروهایشان را وارد خاک ایران می‌کردند و دخالت در امور داخلی ایران از کارهای روزمره‌شان بود. از یاد نبردیم که در جنگ جهانی اول، هر سه دولت ارتش‌هایشان را وارد ایران کردند و اعلام بی‌طرفی دولت ایران برایشان کمترین ارزش و اهمیتی نداشت. در ظاهر مشروطیت داشتیم اما انتصاب و برکناری نخست‌وزیران بیشتر به نظر و اشاره سفارت انگلیس بود تا به رأی مجلس.
و باز از یاد نبرده‌ایم که پس از پایان جنگ جهانی اول نمایندگان ایران را به کنفرانس صلح ورسای و کنفرانس سن‌ژرمن (Saint-Germain-en-Laye) برای کنترل بین‌المللی تجارت اسلحه راه ندادند زیرا انگلستان به برگزارکنندگان کنفرانس اطلاع داده بود که ایران تحت‌الحمایه بریتانیاست.
در بخش‌های قبلی بخشی از دخالت‌های خارجی در امور سیاسی و اقتصادی ایران و همچنین اطاعت احمدشاه قاجار از امر و نهی سفیران و حتی اعضای سفارت انگلیس در ایران توضیح داده شد و نیازی به تکرار نیست. بر یک چنین زمینه‌ای، سیاست خارجی رضاشاه می‌کوشید استقلال سیاسی و اقتصادی و منافع ایران را حفظ کند و کشورهای خارجی و به‌خصوص روس و انگلیس را به احترام به ایران وادارد. در اجرای این سیاست، رضاشاه محتاطانه عمل می‌کرد و از رویارویی مستقیم با روس و انگلیس پرهیز داشت.
از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰، روابط ایران و شوروی دوستانه بود و همکاری دو دولت، بر پایه منافع متقابل ادامه داشت. در خاطرات سلیمان بهبودی، منشی رضا پهلوی، بارها به ملاقات سفیر و وابستگان سفارت شوروی با پهلوی اشاره شده است. تعداد این ملاقات‌ها اگر از تعداد ملاقات‌های اعضای سفارت انگلستان بیشتر نبود، مطمئناً کمتر هم نبود. در بسیاری از این ملاقات‌ها هیچ مترجمی حضور نداشت. اگر دیپلمات‌های شوروی فارسی نمی‌دانستند رضا پهلوی به روسی با آنها گفتگو می‌کرد.
تفسیری در روزنامه ایزوستیا، ارگان رسمی دولت شوروی، در سال ۱۳۰۶ (به نقل از کتاب الموتی)، پس از نسبت دادن همه مخالفت‌ها و توطئه‌ها علیه رضاشاه به انگلستان، سیاست آن دولت در رابطه با حکومت پهلوی را به‌خوبی توضیح می‌دهد: «... وقتی رضاشاه به سلطنت رسید، انگلیسی‌ها نه‌تنها مخالفتی نکردند بلکه از او راضی هم بودند و پشتیبانی کردند زیرا امیدوار بودند که مانع همکاری بین ایران و شوروی بشود..... ما معتقد بودیم که این مرد دلیر به سبب خوی و خصلت نظامی‌اش و همچنین تحت تأثیر شرایط تاریخی کشورش، رسالت خود برای آفریدن یک دولت مقتدر ایرانی بر پایه تمرکز قوا و از بین بردن فئودالیزم را به بهترین وجه ایفا خواهد کرد و زمینه را برای رفاه مردم فراهم می‌سازد. رویدادهای بعدی نشان داد که پیش‌بینی ما درست بوده است. اما انگلیسی‌ها که از شاه شدن رضاشاه امیدهای دیگری داشتند ناگهان به اشتباه خود پی بردند. انگلیسی‌ها می‌خواستند رضاشاه را آلت مقاصد خود بسازند اما پادشاه جدید ایران در عمل، چیز دیگری از آب در آمد. او در همان حال که روابط خود با انگلیسی‌ها را حفظ کرده بود، حاضر نشد مطیع اوامر آنها باشد. از همین رو، آنها کوشیدند روابط ایران با شوروی و ترکیه و افغانستان را تیره سازند. توافق کامل ایران و ترکیه برای دفع شورش کردها به‌هیچ‌وجه مطلوب انگلیسی‌ها نبود زیرا انگلیسی‌ها با هزار زحمت مسئله کردستان را ایجاد کرده بودند.... وقتی توطئه قتل رضاشاه کشف شد، بازجویی‌ها نشان داد که سررشته توطئه به سفارت انگلستان منتهی می‌شود. ساده‌لوحی‌ست که بتوان به این امید واهی دل بست که با از بین بردن آتاتورک در ترکیه، رضاشاه در ایران و عبدالعزیز بن‌سعود در حجاز، بشود پیشرفت ملل عقب‌افتاده را متوقف کرد یا مسیر را به‌صورتی تغییر داد که سرانجام به منافع بریتانیا منتهی شود.»
تصویب قانون ممنوعیت مرام اشتراکی (کمونیسم) در ایران در سال ۱۳۱۰ و دستگیری نخستین گروه فعالان کمونیست در ایران معروف به گروه ۵۳ نفر در سال ۱۳۱۶، تأثیر منفی قابل ذکری بر روابط ایران و شوروی نگذاشت و حسن روابط رضاشاه با شوروی‌ها تا پیش از حمله مشترک شوروی و انگلستان به ایران در شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. فراموش نکنیم که در سال‌های بین دو جنگ جهانی، ایدئولوژی کمونیسم در اوج پیشرفت بود و چپ‌گرایان در سراسر جهان، شوروی را قبله آرزوهای خود می‌دانستند و برای تأمین منافع شوروی فداکاری می‌کردند.
انگلستان هم انگلستان امروز نبود. ابرقدرتی بود که از جنگ جهانی اول پیروز به‌در آمده و بخشی از قلمرو امپراتوری عثمانی در همسایگی ایران را هم تصرف کرده بود. در اولین سال‌های پس از جنگ جهانی اول ایران هم از شرق با بریتانیا همسایه بود، هم از جنوب و هم از غرب. در آن دوره بود که آفتاب در قلمرو بریتانیا غروب نمی‌کرد. یک چهارم جمعیت کره زمین رعایای پادشاه بریتانیا بودند.
در چنین وضعیتی و در میان چنین نیروهایی، برای تحکیم استقلال ایران، رضا شاه اصرار داشت برنامه‌های نوسازی ایران را با کشورهایی غیر از روس و انگلیس پیش ببرد.
اغراق نیست اگر بگویم رضاشاه از چنین همسایگانی می‌ترسید و در برابر آنها با احتیاط عمل می‌کرد. نصرالله انتظام دیپلمات برجسته و آخرین رئیس تشریفات دربار رضاشاه در خاطراتش می‌نویسد: «... رضاشاه با اینکه تحصیلات نداشت و زبان خارجی نمی‌دانست، اما سیاست خارجی را خوب می‌فهمید و در اجرای آن احتیاط را رعایت می‌کرد. هیچ‌وقت بیش از حد امکان جلو نمی‌رفت و هرگاه حس می‌کرد که پافشاری بیشتر، رشته را پاره خواهد کرد، می‌ایستاد.» البته پیش‌تر گفتیم که رضاشاه روسی را در حد محاوره می‌دانست.
با این دید بود که رضاشاه امتیاز شیلات شمال را لغو نکرد و حتی اجازه نشر اسکناس را هم از بانک شاهنشاهی انگلیس خرید؛ به زور نگرفت.
اما رضاشاه در همان زمان کاپیتولاسیون را لغو کرد، ورود ناوهای انگلیسی به آب‌های ایران را تحت قاعده درآورد، استقلال گمرکی ایران را اعاده کرد، خودمختاری شیخ خزعل، تحت‌الحمایه انگلستان در خوزستان، را با تلفیق عملیات نظامی و دیپلماتیک، از بین برد، خان‌های بختیاری و ایلات خمسه فارس، متحدان سنتی انگلستان را خلع مال و سلاح کرد، جزیره هنگام (۱۳۰۷) و ده باسعیدو در جزیره قشم را از انگلیسی‌ها پس گرفت و ادعای مالکیت ایران بر جزایر بحرین، تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را تجدید کرد تا مسئله اشغال این جزایر مشمول مرور زمان نشود.
حالا که صحبت باسعیدو شد، بد نیست توضیحی در این باره داده شود. باسعیدو روستایی‌ست در منتهی‌الیه غرب جزیره قشم، در تقریباً ۱۱۴ کیلومتری شهر قشم و، به خط مستقیم، ۱۰ کیلومتری خاک اصلی ایران.
در سال ۱۱۹۸ دولت فتحعلی‌شاه قاجار به انگلستان اجازه داده بود برای سوخت نیروی دریایی‌اش در این ناحیه یک انبار زغال‌سنگ داشته باشد. اما با گذشت زمان، انگلیسی‌ها در باسعیدو رفتار مالکانه در پیش گرفتند و از ورود مأموران دولت ایران به باسعیدو جلوگیری می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که در سال ۱۳۱۲، وقتی یک مأمور اداره دارایی قشم به باسعیدو اعزام شد تا به حساب‌های مالیاتی رسیدگی کند، انگلیسی‌ها او را توقیف و بازجویی کردند و با یک ناو انگلیسی به بندرعباس پس فرستادند. بعد هم به دولت ایران اعتراض کردند که چرا برای گرفتن مالیات از رعایای بریتانیا اقدام کرده است.
درست در همان زمان، ناخدا غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی نوبنیاد ایران، به وزارت امور خارجه گزارش داد که انگلیسی‌ها در باسعیدو پرچم انگلستان را افراشته‌اند در حالی که این روستا خاک ایران است. ناخدا بایندر منتظر اقدام دیپلماتیک وزارت امور خارجه و پاسخ تهران هم نشد و در مرداد ۱۳۱۲ ناو «پلنگ» به فرماندهی ناوسروان جعفر فزونی را به باسعیدو فرستاد. سربازان هندی در باسعیدو با دیدن ناو پلنگ به گمان آنکه ناو انگلیسی است، فوراً پرچم انگلیس را برافراشتند اما وقتی ناو به اسکله نزدیک شد و پرچم ایران را بر فراز آن دیدند، همگی فرار کردند.
به‌دستور ناوسروان جعفر فزونی، پرچم انگلستان پایین کشیده شد و به‌جای آن پرچم ایران با احترامات نظامی بر فراز باسعیدو برافراشته شد. انگلستان به پایین آوردن و پاره کردن پرچمش رسماً اعتراض کرد اما با اینکه اقدام ناخدا بایندر بدون اطلاع ستاد ارتش و حتی خود رضاشاه صورت گرفته بود، وزارت امور خارجه در پاسخش به سفارت انگلیس، پاره کردن پرچم را منکر شد ولی تأکید کرد که باسعیدو جزو خاک ایران است و برافراشتن پرچم انگلستان در خاک ایران اساساً غیرقانونی بوده است.
روابط ایران و انگلستان در دوران حکومت رضاشاه به‌طور اساسی دگرگون شد. در روزگار قاجارها، به‌ویژه پس از انقلاب مشروطیت، انگلیسی‌ها به دخالت در همه امور ایران عادت کرده بودند. هرج‌و‌مرج داخلی ناشی از سیستم ملوک‌الطوایفی، ناتوانی اداری و ورشکستگی مالی دولت‌های ایران راه چنین دخالت‌هایی را باز می‌گذاشت و فساد دربار و دولتمردان هم ابزار لازم برای دخالت در امور داخلی ایران را در اختیار انگلستان قرار می‌داد.
در دربار احمدشاه همیشه به روی کارمندان سفارت انگلیس باز بود. همچنان‌که پیش‌تر توضیح داده شد، شاه ایران از سفارت انگلستان حقوق ماهانه می‌گرفت و برای اتخاذ هر تصمیمی نظر سفارت را می‌پرسید و حتی برای مسافرت‌هایش از سفیر انگلیس اجازه می‌خواست.
در چنین شرایطی، شگفت‌انگیز نیست که انتصاب هر نخست‌وزیر باید قبلاً به تأئید سفیر انگلیس می‌رسید، و حتی فراتر از آن، گهگاه سفیر انگلیس به شاه ایران توصیه می‌کرد چه کسی را به نخست‌وزیری منصوب کند و احمدشاه هم اطاعت می‌کرد.
پیش‌تر دیدیم که چرا و چگونه انگلیسی‌ها به رضاخان کمک کردند تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را انجام دهد. انتظار انگلیسی‌ها این بود که دولت سیدضیاءالدین طباطبائی محتوای قرارداد ۱۹۱۹ را به اجرا بگذارد، بی‌آنکه نامش را ببرد. رضاخان هم قرار بود فرمانده نیروی قزاق باقی بماند و مراقب باشد کمونیست‌ها تهران را نگیرند. اما رضاخان با خالی کردن زیر پای سیدضیاء و به تبعید فرستادن او عملاً نقشه انگلیسی‌ها را به هم ریخت. با این حال او زیرک‌تر از آن بود که در زمانی که هنوز ضعیف بود، خود را در برابر انگلیسی‌ها قرار دهد. این بود که با آنها مدارا می‌کرد. در زمان کودتا، سفیر انگلستان در ایران هرمن نورمن بود که آشکارا با جورج کرزن، وزیر امور خارجه، اختلاف نظر داشت؛ تا جایی که پس از بازگشت به لندن جورج کرزن حتی حاضر نشد با او ملاقات کند.
پرسی لورن که به‌جای نورمن، با سفارش‌های مؤکد جورج کرزن برای سختگیری با ایرانیان، به تهران آمده بود، فردی واقع‌بین بود و می‌فهمید که روابط پیشین انگلستان با دولتمردان ایرانی را نمی‌شود از سر گرفت. او تلاش می‌کرد ضمن حفظ منافع انگلستان در منطقه، با سیاست‌های رضاخان کنار بیاید. هم او و هم رضاخان همواره به توازن نیروها توجه داشتند. هرجا و هرگاه که می‌دیدند کار با زور و تهدید پیش نمی‌رود، از در سازش درمی‌آمدند. بهترین جلوه این سیاست، از هردو طرف، را در ماجرای شیخ خزعل دیدیم.
همزمان با استوار شدن پایه‌های قدرت رضا‌شاه، از قدرت و نفوذ انگلستان در ایران کاسته می‌شد. تشکیل ارتش ایران، قوت گرفتن خزانه مملکت به برکت برقراری امنیت و وصول مالیات‌ها، برافتادن خان‌ها، به‌ویژه خان‌های بختیاری و شیخ خزعل، تضعیف روحانیون، تأسیس بانک در ایران و حاکمیت دولت ایران بر حجم نقدینگی و انتشار اسکناس و اصلاحات ریز و درشت دیگر، ابزارهای اعمال نفوذ در امور داخلی ایران را یکی پس از دیگری از دست انگلستان خارج می‌کرد.
کار تضعیف سیاست انگلستان در ایران به آنجا رسید که بر پایه تلگراف هشتم دی ۱۳۰۸ سفارت انگلیس به لندن، گادفری هاوارد دبیر شرقی سفارت، نزد مهدی‌قلی هدایت نخست‌وزیر ایران گله کرده بود که: «... سفیر انگلستان [رابرت هنری کلایو Robert H. Clive] حدود ۹ ماه است که از اعلیحضرت رضاشاه تقاضای باریابی کرده‌اند ولی هنوز این افتخار را نیافته‌اند.»
در ادامه همین گزارش می‌خوانیم: «... وقتی می‌بینیم که خود دربار شاهنشاهی این شایعات را پخش می‌کند که انگلیسی‌ها علما و روحانیون قم را علیه دولت تحریک می‌کنند، چگونه می‌توان این اقدامات علنی را با آن روح همکاری که ما انتظار داریم، تلفیق داد؟»
با اینکه چند روز پس از این گله‌گزاری، رضاشاه به سفیر انگلستان بار داد، چنین بی‌اعتنائی به سفیر انگلستان در طول ۱۳۰ سال پادشاهی قاجاریان سابقه نداشت.
یکی از دستاوردهای رضا شاه در روابط خارجی، حل همه مسائل مورد اختلاف و برقراری روابط صمیمانه با مصطفی کمال (آتاتورک) بنیادگذار و نخستین رئیس جمهوری ترکیه بود. دوستی و صمیمیتی که در زمان رضاشاه و آتاتورک در روابط ایران و ترکیه برقرار شد، نه در تاریخ گذشته سابقه داشت و نه پس از آن تکرار شد. روابط دوستانه با ترکیه به تحریک ایل‌های کرد توسط آن کشور علیه دولت ایران پایان میداد و همچنین ایران امکان مییافت از راه ترانزیت تازه‌ای برای دسترسی به اروپا برخوردار شود.
در چارچوب این روابط، در سال ۱۳۱۰ آتاتورک برای کاستن از فشار شورشیان کرد، از ایران خواست با ترکیه مبادله ارضی انجام دهد؛ منطقه آرارات کوچک را به ترکیه واگذارد و در مقابل، منطقه قطور را بگیرد. منطقه آرارات کوچک باریکه ایست به طول تقریبی ۲۳ کیلومتر و عرض متوسط تقریباً چهار کیلومتر در شمالی‌ترین حاشیه ارس. در زمان مبادله، در این منطقه هیچ آبادی وجود نداشت. منطقه قطور پنج برابر وسیعتر از آرارات کوچک و شامل شش روستا بود. این مبادله ارضی انجام شد اما ایرادی که به رضاشاه میگیرند این است که این روستاها قبلاً به ایران تعلق داشت و حق این بود که ایران این منطقه را بلاعوض از ترکیه پس بگیرد.
تعیین حدود مرزی با افغانستان نیز با حکمیت ترکیه انجام شد که با هردو کشور روابط دوستانه داشت؛ هرچند هردو کشور بر این باور بودند که داور (ژنرال فخرالدین آلتای) به مدارک آنان توجه شایسته نکرده و حق را به طرف مقابل داده است.
یکی از نکات منفی در کارنامه رضاشاه، تائید مرز ایران و عراق در شط‌ العرب (اروند رود) بود که همه رودخانه، به استثنای چند کیلومتر مقابل بندرگاه آبادان، را به عراق واگذار میکرد. پروتکل مربوط به تعین مرز به این شکل، در آبان ۱۲۹۲، در زمان نخست وزیری محمد‌علی علاء‌السلطنه، با عثمانی امضاء شده بود. در آن زمان کشور و دولتی به نام عراق وجود نداشت. این سرزمین بخشی از امپراتوری عثمانی بود. همان موافقتنامه ۱۲۹۲ هم زیر فشار مشترک روس و انگلیس امضاء شده بود که ادامه تنش بین ایران و عثمانی را به سود خود نمیدانستند. فراموش نکرده‌ایم که در آن زمان، ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس تقسیم شده بود و این دو قدرت استعماری بودند که درباره همه مسائل ایران تصمیم میگرفتند.
پس از ایجاد کشور، تشکیل دولت و استقلال عراق در مهر ۱۳۱۱، لازم میآمد که مرزهای ایران با این دولت نوبنیاد مشخص شود. مذاکرات دو کشور برای مشخص کردن مرزها، به ویژه در شط العرب (اروند رود) از پنج ماه پیش از آن، در جریان سفر ملک فیصل اول پادشاه عراق به ایران، در اردیبهشت ۱۳۱۱آغاز شده بود. دولت عراق خود را، به درستی، وارث قراردادهای مرزی عثمانی با ایران میدانست اما دولت ایران حاضر نبود موافقتنامه مرزی ۱۲۹۲ را بپذیرد زیرا نه تنها با اصول شناخته‌شده بین‌المللی در مورد رودخانه‌های مرزی منطبق نبود بلکه روند تصویب آن در دولت عثمانی نیز طی نشده بود.
تا آنجا که به مرزهای زمینی مربوط میشد، اختلاف مهمی وجود نداشت اما در شط العرب (اروند رود) دولت رضا شاه اصرار داشت که مرز آبی دو کشور برپایه تالوگ thalweg (خط ژرفا) یا گودترین نقطه رودخانه تعیین شود. باقر کاظمی، وزیر امورخارجه ایران به کرات، در مذاکرات پی در پی و در مراجع گوناگون، در رد موافقتنامه ۱۲۹۲ و ضرورت پذیرفتن خط تالوگ به عنوان مرز دوکشور کتباً و شفاهاً، استدلال کرده بود.
در آن زمان عراق اسماً مستقل بود اما در عمل همچنان مانند تحت‌الحمایه انگلستان رفتار میکرد. انگلستان که در آن روزگار هنوز ابرقدرت بود، اصرار داشت که کنترل شط العرب (اروند رود) را، از طریق عراق، در اختیار خود نگهدارد.
در مرحله‌ای از مذاکرات، دولت عراق اصرار میکرد که مذاکرات سه‌جانبه باشد و انگلستان نیز به شرکت در مذاکرات دعوت شود و پس از آن هم نه تنها در مدیریت شط العرب (اروند رود) دخالت داشته باشد بلکه این مدیریت، رودخانه‌های کارون و بهمنشیر را هم دربر بگیرد. همه این پیشنهادها طبیعتاً از سوی دولت ایران رد شد. البته با وجود نوری سعید در مقام وزارت امورخارجه و سپس نخست وزیری عراق، به حضور نماینده انگلستان در مذاکرات نیاز چندانی نبود. او بهتر از بسیاری از مأموران انگلیسی به حفظ منافع ریز و درشت انگلستان کوشا بود.
چهار سال بعد، در آذر ۱۳۱۵ دولت عراق داشت به تعیین خط تالوگ به عنوان مرز آبی دو کشور رضایت میداد اما انگلستان دولت عراق را از توافق منصرف کرد.
سرانجام، پس از ۵ سال مذاکره، در تیر ۱۳۱۶ دولت ایران تسلیم شد و موافقتنامه‌های ۱۲۹۲ و ۱۲۹۳ را تائید کرد. به این ترتیب، همه شط العرب (اروند رود) به عراق تعلق گرفت به استثنای بندرگاه آبادان که در آنجا خط تالوگ به عنوان مرز معین شد.
همه پژوهشگرانی که تاریخچه اختلافات ایران و عراق در شط العرب (اروند رود) را نوشته‌اند، اتفاق نظر دارند که تائید مجدد موافقتنامه مرزی ۱۲۹۲ از سوی ایران، زیر فشار انگلستان صورت گرفته است. اما هیچ‌یک توضیح نداده‌اند که این "فشار" چه بوده و انگلستان برای فشارآوردن بر رضاشاهی که در آن سال‌ها در اوج قدرت بود، چه اهرم و ابزاری در اختیار داشته است. نگارنده نیز در جریان بررسی‌‌ها مدرکی نیافت که ابزار و چگونگی این "فشار" را روشن کند.
اسدالله علم وزیر دربار محمدرضاشاه، در جلد چهارم خاطراتش شرح گفتگو با شاه پس از توافق الجزایر را آورده است. میدانید که در ۱۵ اسفند ۱۳۵۳ محمدرضا شاه و صدام حسین، معاون رئیس جمهوری وقت عراق، در الجزایر موافقتنامه‌ای را امضاء کردند که در بند دوم آن، عراق خط تالوگ را به عنوان مرز آبی دو کشور در شط العرب (اروند رود) پذیرفت. در آن گفتگو، محمدرضا شاه به علم گفته بود: «... از دو عمل پدرم قدری دل‌چرکین و متأسف بودم، یکی تمدید قرارداد نفت و دیگری مسئله شط العرب که در خانواده پهلوی ممکن بود روزی مورد ایراد باشد. گو اینکه هیچ چاره و مفری نداشته. شکر میکنم خداوند را که مسئله نفت را به طور اساسی حل کردم و شط العرب را هم حالا به‌هم زدم». محمدرضا شاه هم توضح بیشتری نمیدهد که پدرش زیر چه نوع فشاری بود که "چاره و مفری نداشته".
در بحث درباره سیاست خارجی رضاشاه، شاید بد نباشد اشاره کوتاهی هم به پیمان سعدآباد بکنیم که در سال ۱۳۱۶ بین افغانستان، ایران و ترکیه و عراق امضاء شد. پیمان سعدآباد یک پیمان دفاعی نبود بلکه یک پیمان دوستی، حسن همجواری و عدم تجاوز به شمار میرفت که اگر به نقشه جغرافیا نگاه کنیم، درمییابیم که بیشترین بهره آن به ایران میرسید.

ادامه دارد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy