مقدمه
بسیاری از ایرانیانی که با رویاهای بزرگی برای کشور در انقلاب ۱۳۵۷ شرکت کردند و هنوز زنده هستند و نیز بسیاری از نسل جوان که آرزوهایی برای آینده دارند اما آنها را در وضعیت فعلی کشور قابل تحقق نمیدانند میپرسند چرا ما به این جا رسیدیم؟ یعنی وضعیتی که تقریبا هیچ کس از آن راضی نیست. نه نسل انقلاب از آنهمه رنج و تعبی که از سختیهای انقلاب و جنگ و تحریمها و بحرانها دیده دستاورد درخوری داشته و نه نسل جوان آینده درخشانی برای خود در کشور میبیند. البته شاید بخش کوچکی از جمعیت که از فردای انقلاب به دلیل وابستگیها به جناحهای سیاسی حاکم بر کشور در موقعیت سیاسی-اجتماعی و درنتیجه موقعیت مالی ویژه قرار گرفتهاند از وضعیت خود راضی باشند. اما اینها هم اگر انصاف و وجدان داشته باشند قلبا از وضع موجود خوشحال نخواهند بود. هم از آن جهت که میدانند که موقعیت آنها با تضییع حقوق بسیاری که شایستگی بیشتری داشتهاند به دست آمده و نیز از آن نظر که شاهد عقب افتادن کشور از روند رشد و توسعه، شاخصهای بالای فلاکت و گشترش فقر هموطنان و نا امیدی جوانان به آینده و اینکه در هر حال آنها هم نقشی در این وضعیت داشتهاند. بنابراین میتوان گفت جمهوری اسلامی موفق شده است پس از چهل سال ملتی قریب به اتفاق نا راضی ایجاد کند.
برای اکثریت جامعه اما، سئوال جانسوز "چرا به اینجا رسیدیم" هنگامی دردآورتر میشود که تصویری از وضعیت درخشانی که کشور هم اکنون میتوانست داشته باشد و از او دریغ شده است، برایشان ترسیم شود. مثلا محاسبهای ساده میتواند نشان دهد که اگر رشد اقتصادی ایران با همان روند ۱۵ سال قبل از انقلاب، حتی با شتابی کاهنده، ادامه مییافت کشور ما اکنون به راحتی اقتصادی بزرگتر از اسپانیا داشت. در آن صورت ایرانیان که میتوانستند رفاه و آسایشی در حد کشورهای پیشرفته اروپایی داشته و با احترام به همه نقاط دنیا سفر کنند. احساس ناخوشایند این شکاف فزاینده است که گزندگی سئوال چرا به اینجا رسیدیم را بیشتر میکند.
ممکن است افراد و گروههای سیاسی-اجتماعی پاسخهای مختلفی برای این پرسش جانسوز که "چرا به اینجا رسیدیم" داشته باشند. بنظر نگارنده این سطور اما پاسخ این سئوال بطور مختصر عبارت است از "نابهنگامی تاریخی" رژیم سیاسی حاکم بر کشور. در اینصورت سئوال به این صورت در میآید که در وحله نخست دلایل استقرار یک چنین حکومتی در ایران چه بوده است. ما در اینجا به خطوط کلی این دلایل اشاره میکنیم. توضیح موضوع با جزییات لازم نیازمند تنظیم کتابی مفصل است. همه میدانیم که در پانصد سال گذشته جامعه ما به دلایل تاریخی از خط مقدم سیر تحولات فرهنگ و تمدن بشری عقب افتاد. در حالیکه با سلسله تحولات بزرگ رونسانس یا نوزایی فرهنگی، ادبی و هنری (قرون ۱۴ و ۱۵)، اصلاحات دینی (قرن ۱۶ به بعد)، عصر روشنگری (قرون ۱۷ و ۱۸) و سرانجام انقلاب صنعتی (قرون ۱۸ و ۱۹)، کشورهای اروپایی به خصوص اروپای شمال غربی و بریتانیا تحولات بنیادی در علم و هنر، صنعت و فناوری و فلسفه سیاسی و حکومت داری را تجربه کرده و مردم اروپا بتدریج از قید و بند خرافات کلیسا رها میشدند، ایران دچار سقوطی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تاریخی بود که در دوره قاجار به اوج خود رسید؛ وضعیتی که کشور را به حضیض خود کشید.
جواهر لعل نهرو، از رهبران مبارزات مردم هند برای استقلال از بریتانیا و نخست وزیر هند پس از استقلال که شخصیتی فرهیخته و دنیا دیده بود در کتاب خود بنام نگاهی به تاریخ جهان (History Glimpses of World، که در واقع مجموعه نامه هایی بود که در اوایل دهه ۱۹۳۰ از زندان به دخترش ایندریا گاندی فرستاده بود) مطلب جالبی به مضمون زیر دارد: اگر تصور کنیم آشوکا (از پادشاهان بزرگ باستانی هند حدود ۲۰۰ سال پیش از میلاد) یا سقراط (فیلسوف معروف یونانی) یا ژولیوس سزار (امپراطور معروف رم) در اوایل قرن ۱۸ به این دنیا باز میگشتند هر چند تفاوتهای زیادی نسبت به زمان خود مشاهده میکرند اما هنوز دنیا برای آنها قابل شناسایی میبود زیرا شیوه زندگی، حمل و نقل و مسافرت، ساختمانها، شهرها و سلاحهای ارتشها کم و بیش برای مردم دو دوره مشابهتهای زیادی داشت. اما اگر همین افراد در اواخر قرن ۱۸ و پس از انقلاب صنعتی و تغییرات عظیمی که انقلاب صنعتی به همراه آورد به این جهان بر میگشتند دنیای جدید برای آنها قابل شناساسی و درک نبود. کارخانههای عظیم، کشتیها و قطارهای بزرگ که با نیروی بخار کار میکردند، شهرهایی با ساختمانهای مرتفع و گذرگاههای پر جمعیت که با گاز روشن شده بود، سلاحهای جنگی مهیب، بمبها و توپخانه هایی قدرتمند با آثار تخریبی وحشتناک و غیره شباهتی با دنیای باستان نداشت. و این آنها را در تطبیق خود با شرایط دچار سرگشتگی میکرد.
همین وضعیت برای ملتهایی که از فرایند تغییرات و تحولات دانش و فناوری اروپا عقب افتادند، از جمله مردم ایران، پیش آمد. در اوایل دوره قاجار مردم ایران به دلیل فقدان ارتباطات و مشکلات رفت و آمد به مناطق دور و به خصوص مسافرت خارج از کشور تصور روشنی از وضعیت ملتهای دیگر نداشتند اما هنگامی که در جنگهای ایران و روسیه (۱۸۰۴-۱۹۱۳) شکستهای حقارت باری بر ایران تحمیل شد، مردم و به خصوص نخبگان جامعه متوجه شدند که ارتش کشور حتی قادر نیست بخشی از ارتش روسیه را، آنهم در حالیکه آن کشور با فرانسه در جنگ بود و در مقطعی حتی پایتخت آن کشور، مسکو، به تصرف ارتش بزرگ ناپلئون و متحدان فرانسه درآمده (سپتامبر ۱۸۱۲) و به آتش کشیده شده بود، شکست داده از مرزهای ایران دور کند. این تحقیرهای تاریخی که از جنگهای ایران و روس و جداشدن بخشهایی از ایران در قفقاز و نیز مناقشات با بریتانیا و تجزیه بخشی از کشور در شرق به ایران تحمیل شد و تا اواخر دوره قاجار ادامه یافت و کشور را تا حد مستعمره شدن پیش برد، کم و بیش برای کشورهای دیگر آسیایی حتی کشورهای مهم مانند ژاپن، چین، هند و حتی ترکیه عثمانی هم پیش آمد. حوادث تاریخی مانند جنگهای استعماری پرتقال، هلند و سپس بریتانیا برای تصرف کشورهای هند و چین و هند (اواخر قرن ۱۷ تا اواخر قرن ۱۹)، برخوردهای نظامی بریتانیا و سپس بریتانیا و فرانسه با چین در جنگهای استعماری معروف به جنگ تریاک (۱۸۳۹-۱۸۴۲) و (۱۸۵۶-۱۸۶۰) و منازعات دیگر قدرتهای غربی و روسیه با چین در اواخر قرن ۱۹ که منجر به واگذاری بخشهایی از چین به کشورهای فاتح در این جنگها شد، تحمیل قرارداد بازگشایی بنادر ژاپن بر روی تجارت خارجی که در سال ۱۸۵۴ میلادی توسط دریادار ماتیو پری آمریکایی با حکومت وقت ژاپن به امضاء رسید، و برخوردهای نظامی روسیه و قدرتهای اروپایی در اواخر قرن ۱۸ با امپراطوری عثمانی که به جدا شدن بخشهایی از آن امپراطوری انجامید و سایر موارد مشابه، روندی کلی از رابطه این کشورها با قدرتهای غربی بود. این وضعیت موجب انفعال و سرگشتگی ملل شرق در مقابل کشورهای عمده غربی، که بر بال دانش و تکنولوژی و حکومتهای کارامدتر هر روز قوی تر میشدند، گردید.
در مواجهه با این عقب ماندگی تاریخی و تحت تاثیر آراء و عقاید دانشمندان و رهبران اجتماعی-سیاسی غربی از یک سو و جنگهای استقلال آمریکا، انقلاب کبیر فرانسه، جنبشهای آزادیخواهی و برابری طلبی قرن ۱۹ در اروپا و جنبشهای انقلابی در روسیه و آمریکای لاتین، از سوی دیگر در نهایت دو رویکرد کلی در خاورمیانه و کشورهای اسلامی از جمله ایران بین نخبگان این جوامع، شامل دولتمردان و صاحبان قدرت و ثروت، پدید آمد:
- پذیرش و انطباق با ارزشها و موازین زندگی غربی و اقتباس قوانین و روشهای مدیریت سیاسی و کشورداری اروپای غربی و قرار گرفتن در مسیر پیشرفت به سبک کشورهای غربی، و
- رد ارزشها، مظاهر تمدن و ساختارهای سیاسی غرب و بریدن از قدرتهای استعماری و کسب و یا حفظ استقلال و بازگشت به ریشههای ملی و دینی خود.
رویکرد اول در ایران و ترکیه و مصر و برخی دیگر از کشورهای منطقه مانند مراکش و اردن به پیدایش سلطنت مشروطه و یا جمهوری هایی به تقلید کشورهای غربی با ساختار دولتهای مدرن مانند تفکیک قوای سه گانه مجریه، مقننه و قضاییه و ایجاد سیستمهای سکولار آموزشی و غیره منجر شد. البته با ویژگیهای اجتماعی سیاسی این کشورها و منطقه که در رژیمهای اقتدارگرا و محدودیتهای اجتماعی-سیاسی مردم و نقش موثر نهادهای دینی در اجتماع خود را نشان میدهد. رویکرد دوم به پیدایش جنبشهای مانند اخوان المسلمین و دولتهای محافظه کار مانند عربستان و شیخ نشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس و سودان منتهی شد که تفسیر سنتی از دین و حکومت داشته و سیستمهای مدرن حکومت را رد میکردند. نکته عبرت آموز در مورد کشور ما آن است که ایران ۷۵ سال پس از استقرار مشروطیت و قدم برداشتن در راه سیستم سیاسی سکولار و آزادیهای مدنی و سیاسی در انقلاب ۱۳۵۷ به رویکرد دوم یعنی دور شدن از سکولار دموکراسی و استقرار حکومت تمامیت خواه دینی فرو غلطید.
تحلیل و تعلیل این حادثه تاریخی از همان اوایل استقرار جمهوری اسلامی تا کنون موضوع بحثهای بی پایان دانشگاهیان و نظریه پردازان و صاحبنظران علوم انسانی و سیاسی بوده است. اما در این نکته نمیتوان تشکیک کرد که متاسفانه در ۷۵ سال پس از استقرار مشروطیت در ایران هرگز برای استقرار سکولار-دموکراسی در کشور تلاش و مبارزه آگاهانه، پیگیر و منظمی صورت نگرفته بود. علت نیز آن بود که اکثر نخبگان کشور حتی آنهایی که تلاش میکردند کشور را در همان مسیری که غرب طی کرده بود قرار دهند تا از تله عقب ماندگی تاریخی رهایی یابد (معروف است که تقی زاده گفته بود باید از فرق سر تا نوک پا انگلیسی شویم تا پیشرفت کنیم) درک روشنی از دلایل بنیادین تحولات اجتماعی-سیاسی اعتلای غرب نداشتند تا این آگاهی را به جامعه منتقل کرده و انگیزه قوی و روشنی برای استقرار سکولار-دموکراسی در کشور ایجاد کنند. مثلا در ادبیات اجتماعی سیاسی دهه چهل و پنجاه شمسی و سالهای قبل از انقلاب ۱۳۵۷ کتابها و یا مقالاتی در غرب زدگی و بازگشت به خویشتن و غیره منتشر شده بود اما اثر درخوری از نویسندگان ایرانی که دلایل اعتلای غرب و نتیجه طبیعی آن استقرار سکولار-دموکراسی در این کشورها را را بررسی کرده باشد نمیتوان یافت.
این نشان میدهد که تحصیل کردهها و نویسندگان ایرانی فعال در عرصه مسایل سیاسی-اجتماعی درک عمیقی از اعتلای غرب و نظامهای سکولار دموکراسی نداشتند. در حالیکه در همان زمان در دنیا دهها کتاب و مقاله در این مورد نوشته شده بود. مثلا کتابی مانند اعتلای دنیای غرب (North, D. The Rise of the Western World: A New Economic History, 1973) که توسط اقتصاددان معروف داگلاس نورث، (برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳)، نوشته شده و در آن بررسی عمیقی از دیدگاه اقتصاد سیاسی و تاثیر نهادها بر اعتلای غرب ارائه میدهد، تا قبل از دهه ۱۳۷۰ در ایران اصولا مطرح نبود. این تنها یک نمونه از صدها نوشته تحقیقی در مورد اوجگیری علمی، صنعتی، نظامی و بطور کلی اعتلای غرب است و این حقیقت که جامعه تحصیل کردگان ایرانی با این نوشتهها آشنایی زیادی نداشتند نشانه بارزی از نا آشنایی نخبگان کشور از دلایل بنیادی اعتلای غرب و ضرورت حرکت به سوی استقرار یک نظام سیاسی سکولار- دموکراتیک در کشور است.
در نتیجه جامعه ما در اواخر قرن بیستم هنوز "عصر روشنگری" را که اروپای غربی در قرن ۱۸ از آن عبور کرده بود درک نکرده بود. منظور از عصر روشنگری (Age of Enlightenment) جنبش بزرگ علمی-فلسفی در اروپای قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی است که توسط جریان بزرگی از نویسندگان، ریاضیدانان، فیزیکدانان، حقوق دانان، دانشمندان علوم انسانی و سیاسی و فیلسوفان بزرگ عمدتا اروپایی مانند اسحاق نیوتن، ویلهم لایبنیتز، منتسکیو، فرانسیس بیکن، رنه دکارت، دنیس دیدرو، دیوید هیوم، جان لاک، توماس هابز، ژان ژاک روسو، باروخ اسپینوزا، ولتر، امانویل کانت، آدام اسمیت و دیگران شکل گرفت و تاریخ بشر را دگرگون کرد. نتیجه و ماحصل مباحث عمیق علمی -فلسفی عصر روشنگری بر دو اصل بنیادی جمعبندی شده است:
- اصالت فرد؛ که در آزادیهای اجتماعی و سیاسی افراد و حقوق اساسی آنها در جامعه متبلور میشود،
- اصالت علم؛ به مفهوم پرهیز از دگمهای ایدئولوژیک و پیش داوریها و استفاده از روشهای علمی برای توضیح و پیش بینی پدیدهها (از جمله پدیدههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی)،
به همین دلیل بود که در انقلاب ۱۳۵۷ برای اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان (حتی تحصیل کردگان و دانشجویان و دانشگاهیان) اصالت و اهمیت بنیادی فرد و حقوق اجتماعی-سیاسی افراد جامعه و اصالت علم و ضرورت خردورزی و کاربرد علم در تعامل خود با دیگران، با جامعه و دنیا درک نشده و ضرورت برپایی سیستم سیاسی مبتنی بر ارزشهای حقوق بشر، آزادی و برابری جا نیفتاده بود. مردم هنوز با دگمهای مذهبی به ادعاهای خمینی مبنی بر ایجاد یک جامعه عادلانه باور داشتند و هنوز اخلاقیات غیر انسانی سران جاه طلب مذهبی که مردم را مقلد و مرید خود میخواهند تا از آنها برای پیشبرد اهداف و ایدئولوژی بیمار خود استفاده کنند، برای آنها کاملا روشن نشده بود. وگرنه محال بود ادعاهای گنگ و مبهم سیاسی یک رجل مذهبی سالخورده نه تنها مردم عادی بلکه تحصیل کردگان، دانشگاهیان، سیاستمداران، دانشجویان و خلاصه بخش بزرگی از نخبگان (الیت) جامعه را به خود جلب و همراه سازد. زیرا گفتمان خمینی در واقع نفی مدرنیته و بازگشت به دوره قبل از روشنگری و حکومتهای سکولار دموکراسی (حتی در حد نازل آن حکومت مشروطه) بود و اگر جامعه عصر روشنگری را دریافته بود آگاهی روشنی از تاریخ و تبعات حکومتهای دینی داشت هرگز در چنین دامی نمیافتاد.
هابرماس فیلسوف و جامعه شناس معاصر معروف آلمانی که مدرنیته را پروژهای ناتمام میداند که جا برای بهبود و اعتلای آن وجود دارد، در نوشتههای خود به مسایلی که جوامع سنتی در برخورد با مدرنیته و تکنولوژی پیشرفته آن مواجه میشوند پرداخته است (مثلا در گفتمان فلسفی مدرنیته Habermas، J. The philosophical Discourse of Modernity، ۱۹۸۵ و نیز سایر مقالات و کتابها مانند تکنولوژی و علم به مثابه ایدئولوژی). از نظر او در حالیکه جوامع مدرن که از عصر روشنگری عبور کرده و از جنبههای فلسفی، هنری و ادبیات مدرنیته را تجربه کردهاند مشکلی با دستاوردهای علمی و تکنولوژیک مدرنتیه نباید داشته باشند اما جوامع سنتی که در آن هنوز دگمهای مذهبی و ایدوئولوژیک، که خود را حقیقت محض و کامل قلمداد میکنند، بر اذهان حکومت میکنند، با مدرنتیه و دستاورهای تکنولوژیک آن به سادگی کنار نمیآیند. وی در این مورد به خصوص به جوامع غیر مسیحی-یهودی که در هر حال به دلیل پشتوانههای فرهنگ یونانی رومی مدرنیته از دل آنها بیرون آمده است، در پذیرش و انطباق با جریان مدرنیته اشاره میکند.
در تطبیق این نظریات با جامعه خود، همه ما شنیده و یا خواندهایم که روحانیت در ایران همواره با مظاهر تمدن جدید و دستاوردهای تکنولوژیک آن مخالفت کرده است. از گوش کردن و نگاه کردن به رادیو و سپس تلویزون گرفته تا داشتن ویدئو و سپس نگاه کردن به برنامههای ماهوارهای و غیره. اکنون که پیشرفتهای فناوری ارتباطات انحصار تبلیغ دینی را شکسته و مبلغین باورهای مذهبی از جمله تشیع ناگزیر هستند با دیگر عقاید و باورها برای جذب و یا حفظ پیروان خود رقابت کنند روحانیت در ایران هم خود را طرفدار آزادی و مظاهر تمدن و فناوریهای نوین میداند اما در هر حال با تمام قوا در برابر همگانی شدن خواست واقعی مردم برای استقرار یک نظام سکولار دموکراتیک در کشور که نتیجه منطقی مدنیته است، مبارزه و رژیم را تشویق به سرکوب این خواستهها میکند. فتاوی روحانیون سرشناس و مراجع تقلید قم در ضرورت حفظ نظام ولایت فقیه و سرکوب، در صورت لزوم خونین، اعتراضها و مخالفتهای مردم که مخصوصا در آبانماه سال گذشته منتشر شد از خاطر آزادیخواهان ایران نخواهد رفت.
بنابراین از آنجا که در اذهان اکثریت مردم جامعه سنتی و مذهبی ایران، به شمول نظام سیاسی و دولتمردان و نخبگان سیاسی-اجتماعی کشور، علیرغم آشنایی با مظاهر تمدن غرب و فناوریهای پیشرفته آن، هنوز مفاهیم، ارزشها و دستاوردهای مدرنیته و پروژه تاریخی "عصر روشنگری" عمیقا درک نشده بود، رژیمی که از درون انقلاب بیرون آمد رژیمی تمامیت خواه، اسیر دگمها و باورهای ناهنجار و رو به گذشته و در یک کلمه نابهنگام بود که تناسبی با دنیای کنونی نداشته و ندارد. هر چند از آن زمان اکثریت مردم متوجه نابهنگامی و ناهنجاری این رژیم سیاسی شده و تلاش کردهاند از راههای مسالمت آمیز ساختار رژیم را تغییر دهند اما این تلاشها تا کنون بی فایده بوده است. مردمی که در قرن ۲۱ شب و روز تلاش میکنند تا فرزندان خود را برای دنیایی نوین با چالشها و فرصتهای مختلف تربیت و آماده کنند احساس میکنند یک رژیم قرون وسطایی آنها را برای پیشبرد مطامع ایدئولوژیک خود به گروگان گرفته با سیاستهای بی خردانه و ماجراجویانه و تخریب روابط بین المللی کشور ایران و ایرانیان را فقیر و در دنیا منزوی ساخته است. تردیدی نیست که ریشه تمام دردها و محنت هایی که مردم ایران در چهل و یکی دو سال گذشته متحمل شدهاند رژیم نا بهنگام و قرون وسطایی ولایت فقیه است اما سئوال آن است که برای رهایی ازاین وضعیت چه باید کرد؟. ما در نوشتهای دیگر به این موضوع میپردازیم.