به عهدِ منبر و بنگ و بنفشه
کبوتر از حرم رخت بسته
به حُکمِ حاکمِ دستار بسته
پرستو آمده جایش نشسته
*
پرستویِ حرم شیرین و مَکار
به طنازی کُند صیدی گرفتار
چو در دامِ هوس آن طعمه افتاد
عنانِ وی شود اِفشای اَسرار
*
پرستو گر پَرد تا منزلِ دور
کمندش می شود گنجینهِ پول
چو صیدِ بینوا با کیسه آید
به کامش می رود زهری از آن گول
*
خروشد فتنه گر با خودستایی
ندارد شرمی از آدم ربایی
ببالد از کمال و هوشیاری
ز کِهتر ها کُند او دل ربایی
*
پرستو قصه ی شیرین بداند
ولیکن نغمه ای دیگر بخواند
نه این شیرین که آن شیرین بماند
که خونش درِ رهِ خسرو فشاند
*
*
سخنی کوتاه با روشنفکران شیعه، مسعود میرراشد