Sunday, Jan 31, 2021

صفحه نخست » دلسوزی های فائزه، دران صدرایی

faezeh.jpgاین روزها خانم فائزه ی رفسنجانی ضمن مصاحبه های پشت سرهم با حرارتی وصف ناپذیرسوزدل خود را با همگان درمیان می نهد. اودرجایی دل می سوزاند که چرا ترامپ انتخاب نشد:

"برای ایران من دوست داشتم آقای ترامپ انتخاب می شد ولی اگرآمریکایی بودم به آقای ترامپ رأی نمی دادم: بخاطرهمین فشارهایی که می زاره شاید بالاخره یه تغییرصفتی اتفاق بیفته. مردم هرچه تلاش می کنند اصلاحات انجام بگیره، مرغ یک پا داره؛ هیچ خبری نمیشه وبرعکس مردم سرکوب میشن. شاید اگرفشارهای آقای ترامپ ادامه پیدا می کرد، ما مجبورمی شدیم تغییرسیاست هایی داشته باشیم...."

خانم فائزه قبول دارد که ترامپ برای کشورخودش آدم بدرد بخوری نیست ولی برای مردم ایران می تواند کارسازباشد. ایشان درباره ی ماهیت این فشارها و هدف ترامپ ازآنها مهرسکوت برلب نهاده است. ترامپ دردوران ریاستش بارهای به این هدف اشاره داشته است که هدفش نه نابودی جمهوری اسلامی بلکه تسلیم آن دربرابرخواسته های آمریکا واسرائیل است. به عبارت دیگرما دراین جا با جنگ بین گرگ ها رودر روئیم. ترامپی که درداخل با محافظه کاران و نژاد پرستان هم کاسه می شود، به شورش داخلی دامن می زند ودرسیاست خارجی با رهبرکره شمالی واردوغان وطالبان هم کاسه می شود، چگونه می تواند دوست مردم ایران باشد؟ به قول معروف:

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش؟

خانم فائزه رفسنجانی می خواهد دفع فاسد به افسد کند، غافل ازاینکه حتی اگراین دفع هم صورت تحقق به خود گیرد، شرّی وحشتناک ترجای شرارت کنونی را می گیرد و دمارازروزگارمردم درمی آورد. دلم می خواهد به خانم رفسنجانی بگویم اولاً حقوق بشرجهان شمول و تقسیم ناپذیراست و یک بام و دو هوا برنمی تابد. دوماً دیدگاه "دشمنِ دشمن من دوست من است" تفاوت ماهوی به نظریه ماکیاولیستی "هدف وسیله را توجیه می کند" ندارد.سوماً رهایی مردم ایران کارخود مردم ایران است. فشارودخالت نظامی خارجی وضع را ازاین که هست بدترخواهد کرد و این چیزی است که ما امروزدرافغانستان، عراق، لیبی و سوریه می بینیم. درایران یک جنبش ریشه ای برای حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ازیک طرف و حقوق مدنی و سیاسی ازطرف دیگروجود دارد که خواستگاه اصلی اش جدایی کامل دین ازسیاست است. خانم رفسنجانی اگر می توانید این جنبش ریشه دارمردمی را تقویت کنید. در پی آمد این نوشته نشان خواهیم داد که دوگانگی درگفتارخانم رفسنجانی جزء جدایی نا پذیر دوگانگی درشخصیت سیاسی ایشان است.

راستی دلیل دلبستگی خانم رفسنجانی به آقای ترامپ جیست؟ شاید به دلیل شباهت شخصیتی ترامپ با معبودشان خمینی است: هردو ازغایتی واحد پشتیبانی می کردند - ترامپ ازآمریکا وخمینی ازاسلام، هردو به آزادی، دموکراسی، حقوق بشر وراه و رسم بالنده ی روزگار بی اعتنا بودند، هردو عوام فریبی، لجاجت، خودرایی را پیشه ساخته بودند.

خانم فائزه رفسنجانی درباره ی زمان شاه چنین اظهارنظرکرده است:

"شرایط آن موقع، خوب، شاه دیکتاتوربود؛ بی توجهی به دین بود و شاید به عمد کم رنگ کردن دین بود آن موقع. سیاست هایی که داشتند، یعنی آن شعارهایی که آن موقع برای انقلاب داده شد درست بود: استقلال، آزادی، حکومت اسلامی. آن موقع جمهوری هم گفته نمیشد."

من هم با نظرخانم رفسنجانی موافقم که شاه دیکتاتوربود. ولی شاه بی توجه به دین نبود تاجایی که بارها به پاپوس امام رضا رفت ومناسک حج را به جای آورد. لیکن حکومت شاه درکلیت خود یک حکومت دینی نبود و او مذبوحانه تلاش می کرد که دین را ازسیاست جدا کند واین جبنه ی مثبت رژیم گذشته بود. نکته ی دیگر آنکه شعار استقلال وآزادی درهمه دوران ها وتمامی مناطق جهان شعاری است درست، لیکن "حکومت اسلامی" بطور وِیژه و حکومت دینی بصورت عام شعاری است نابهنگام و واپس گرایانه. به نظرمی رسد دلسوزی فائزه بیشتربرای حکومت اسلامی است تا برای استقلال و آزادی به ویژه رهایی مردم از اسارت های روحی. از دید اینجانب دینی کردن یک حکومت نیمه عرفی (سکولار)، هرچند هم که جبّار باشد، گامی است به پس. آنچه در سال 1357 درایران گذشت یک حرکت ارتجاعی همگانی بود که با حمایت بازار وعقب افتاده ترین اقشارمذهبی وسنتی صورت گرفت. البته غرب هم با توجه به ترس تاریخی (واغلب بی پایه) از نیروهای چپ و همچنین سیاست ایجاد کمربند سبزبه درو شوروی سابق به نیروهای حزب اللهی چراغ سیز نشان داد. اگر انقلاب را خیزش همگانی مردمی برای دگرگونی نظام پوسیده ی کهن و گذار از یک ساختار پائین به یک ساختار متعالی تعریف کنیم، به قدرت رسیدن خمینی و ایجاد جمهوری اسلامی یک ضد انقلاب بود تا یک انقلاب. حرکت های ضد انقلابی همواره درشکل بی شباهت به نهضت های انقلابی نیستند ولی درمحتوا کاریکاتور وشکل وارونه ی انقلابند. ضد قهرمانان درجریان بحران های سیاسی، مرامی و اخلاقی به عنوان قهرمانان جامعه ظاهرمی شوند که ازآن جمله اند هیتلردرآلمان، موسولینی درایتالیا، توجو درژاپن، پرون درآرژانتین و خمینی درایران.

اجازه دهید بخشی از مصاحبه ی خانم رفسنجانی را با بی بی سی عینا نقل کنم. او خطاب به خامنه ای می گوید:

"اگربه دموکراسی، به حقوق بشر، به اصول مدیریت وشایسته سالاری، اگر به ایران و ایرانی بودن، اگر به رفاه و معیشت مردم وامنیت مردم، به این سبکی که حالا مردم انتظاردارند، اعتقاد ندارید، اقلاً برای نجات اسلام یک حرکتی بکنید. من فکرمی کنم خودتان ارزیابی دارید که الان اسلام در کشورما دربدترین شرایط خودش درطول تاریخ قرارگرفته. بلایی که این دوران برسراسلام آمد فاجعه است. روز به روز هم داره با عملکرد وخطاهای بیشتر ما آنهم به نام یک کشور اسلامی، به نام یک نظام، یک نظام اسلامی، بدتروبدترمیشه. اقلاً به فکراسلام باشید و اسلام را نجات بدهید با یک تغییرسیاست...."

به نظرمی رسد که دراینجا دغدغه ی فائزه نجات اسلام است که باید با تغییرسیاست نظام اسلامی صورت بپذیرد. معضل اصلی این است که سیاست های حکومت جمهوری اسلامی، درجوهرخود، هیچ کدام غیراسلامی وغیردینی نیستند - ازقصاص گرفته تا حدود شرعی (ازجمله سنگسار)، "امربه معروف ونهی ازمنکر" (ومتاقب آن به کارگماشتن گزمه های جوراجور حزب اللهی)، سرکوب اقلیت ها با توسل به احکام مربوط به الحاد وارتداد وافساد وبغی ونظایراینها، فرودستی زنان با توجه به احکام کیفری اسلامی واحکام مربوی نکاح، ارث، حضانت، شهادت، قضاوت وغیره. خانم رفسنجانی با این خواستگاه خویش، معلول را به جای علت می نشاند وگاری را جلواسب می اندازد. به عبارت دیگر او مشکل اصلی که دین سالاری است را رها می کند وازرهبریک نظام اسلامی می خواهد که با تغییرسیاست خویش اسلام را نجات دهد. این کارجزبا غیراسلامی کردن سیاست های کنونی میسرنیست واگرخامنه ای به چنین اصلاحی تن دردهد دیگرنظامی به نام نظام اسلامی وجود نخواهد داشت. این واقعیت مثل روز روشن است که نظام جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نیست. این نظام به یک مرداب متعفن می ماند که حتی یک قطره آب پاک درآن نمانده و تنها راه بهبود آن خشکانیدن آن است. به قول سعدی:

آهنی را که موریانه بخورد

نتوان برد از او به صیقل زنگ

نمی دانم ساده لوحانه است یا عوام فریبانه که خانم رفسنجانی به خامنه ای اندرز می دهد که تغییرسیاست بدهد. آیا او نمی داند که بقای خامنه ای وهمپالکی های ریزودرشت اش دربقای همین سیاست های خشن دینی است که خمینی و پدر ایشان هم ازسردمداران آن بودند؟ کجای این کار با ذره ای خرد ورزی همخوانی دارد که ما بیائیم و ازآن کسی که آگاهانه و به صورت منظم ما را به فلج مبتلا ساخته، صندلی چرخدار طلب کنیم؟ بازهم ازسعدی نقل کنم که گفت:

. با سیه دل چه سود گفتن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

خانم رفسنجانی به درستی اظهار نظر می کند که "الان اسلام در کشورما دربدترین شرایط خودش درطول تاریخ قرارگرفته." او ازخامنه ای می خواهد که اسلام را نجات دهد. به عبارت دیگراو گونه دیگری ازاسلام می خواهد که آن هم باید به دست خامنه ای معرفی و پیاده شود. به نظرمن، اعتقادات مردم (اسلامی وغیراسلامی) می تواند وباید درحوزه زندگی خصوصی شان باقی بماند و دراین حوزه ضمن پذیرش اعتقادات متفاوت دیگران ادامه ی حیات دهد. لیکن آنگاه که مذهب وحکومت به هم گره بخورند فاجعه به بارمی آید.

من ازخانم فائزه هاشمی رفسنجانی می خواهم که برای نمونه ی تاریخی یک دولت عادلانه وانسانی دینی به من نشان دهند. حکومت های دینی دردوران فراعنه ی مصر به مدت سه هزارادامه یافت و تمدنی را برپایه بردگی، ستم کشی و استثمار وحشتناک انسان ها به جای گذاشت. سلطه ی بلامنازغ کلیسای کاتولیک رم برزندگی مردم درطول دوران هزارساله ی سده های میانه به بهره کشی هولناک، سرکوب علم واندیشه، سنگوارگی فکری، سرکوب زنان به اتهام های واهی جاودگری وهم خوابگی با شیطان، تفتیش عقاید، آدم سوزی، شکنجه های مافوق انسانی واختناق وحشتناک منجرشد. حکومت های دینی عباسیان دربخش هایی ازخاورمیانه وحکومت مذهبی صفویان درایران دربرابرتمام چیزهای که ما امروز حقوق اساسی انسان می دانیم قرارگرفتند. سرسپردگی حکومت قاجاربه مذهب کشتارجمعی بابیان وبهائیان را به دنبال داشت که تا امروز نیز ادامه دارد. درزمان ما حکومت های دینی (ازنوع اسلامی آن) را می توانیم درایران، پاکستان، بنگلادش، موریتانی، عربستان سعودی، ترکیه ی اردوغان، افغانستان، سودان و سومالی مشاهده کنیم. وضع حقوق بشروآزادی های مدنی درتمامی این کشورها دهشتناک است. گروه های شبه نظامی دین مدار مانند طالبان، داعش، الشباب و بوکو حرام نیزبا این حکومت ها ازیک آبشخورآب می نوشند.

دردولت های دینی خدا به عنوان عالیترین مرجع قدرت حکومتی شناخته می شود که به نمایندگان خود برروی زمین (روحانیون) اختیار تام می دهد که با توجه به احکامی که درکتاب های آسمانی آمده است، امورروزمره ی جامعه را اداره کنند. دربرابراین خدای همه چیزدان و همه جا حاضریک شیطان نیرومند قراردارد که درایجاد واستمرار شرّ ازقدرتی نامحدود برخورداراست. تمام فجایعی که دولت های دینی می آفرینند برچسب دفاع از خیرومبارزه برشرّ را برخود دارد. دراین حکومت ها سرکوب اصل است ومدارا وجود ندارد وتمامی سرکوب ها به نام دفاع ازخیر و دفع شرّ صورت می گیرد.

درپاسخ این پرسش که حاکمان های غیردینی مانند استالین، هیتلر، فرانکو، مائو وکاسترو نیزکارنامه ی بهتری ندارند، باید عرض کنم این حکومت های بظاهر دنیوی نیز عناصری از دین را با سیاست آمیزش دادند مانند کیش شخصیت پرستی با برخورد پیامبرگونه به رهبر، سنگوارگی فکری و تلقین این فکربه مردم که گفتاروکرداررهبررا باید مانند کتاب های آسمانی بی چون وچرا بپذیرند، گریزازتغییروحفظ احکام وسیاست های گذشته وستایش خدای گونه از سردمداران حکومتی، حفظ یک امت همیشه درصحنه ونظایراینها.

جای شگفتی نیست که دراین برهه اززمان که جامعه ی ایران، با نگرشی دنیوی، به سوی نوعی عرفی گرایی و جدایی کامل دین ازسیاست به پیش می تازد، خانم فائزه ی هاشمی رفسنجانی می خواهد به دست سید علی خامنه ای حکومتی را که، ازدید او، اسلامی نیست اسلامی ترکند. چنین خواستی ریشه در تضاد شخصیتی ایشان دارد. فائزه ازیک طرف می خواهد به عنوان یک مصلح اجتماعی قد علم کند وازطرف دیگرکباده کش میراث های پدرش اکبرهاشمی رفسنجانی است که یکی ازبنیان گذاران جمهوری اسلامی وازعوامل به قدرت رسیدن سید علی خامنه ای است. فکرنمی کنم خانم فائزه ازیاد برده باشند که دربحبوحه ی کشتارها وسرکوب های خمینی، حجة الاسلام رفسنجانی خواستارسرکوب بیشترشد وحتی گفت که اسلام کارشان را آسان کرده که می توانند بُکُشند، به صلابه بکَشَند ودست وپای مخالفین را ازجهت های متفاوت قطع کنند.

این تضاد را ما درخانم فاطمه ی صادقی خلخالی، دخترشیخ صادق خلخالی، نیزمشاهده می کنیم. ایشان ازیک طرف در باره ی آزادی زنان سخن پراکنی می کند و ازجانب دیگر تاکنون حاضر نشده است پدرش را به عنوان منفورترین وبی رحم ترین قضات اعدام رژیم اسلامی محکوم کند. دراینجا بگویم که ازدید من نه فائزه هاشمی و نه مریم خلخالی را باید مسئول اعمال پدرانشان دانست و آنان را به جای مردگانشان محاکمه کرد. لیکن اکبررفسنجانی وصادق خلخالی شخیصت های همگانی هستند که درساختن و پرداختن بخشی ازتاریخ خونین معاصردست داشته اند. کسانی که می خواهند درحوزه سیاست انسانی وحقوق بشری قد علم کنند نمی توانند ازجنایات شخصیت های ضد بشر (هرچند پدرشان باشد) بگذرند. دراینجا بد نیست مثالی بزنیم: آلبرت فرانسیس، پسرجنایتکارمعروف آل کاپون، راه کسب علم را انتخاب کرد ودرسال 1966 نام فامیل خود را از "آل کاپون" به "براون" تغییرداد. فاطمه ی صادقی خلخالی هم اکنون شعل دانشگاهی دارد و خانم رفسنجانی، نسبت به بسیاری اززنان آزاده ی ایرانی، ازآزادی بیشتری برخورداراست. آیا اینان را رژیم به علت پدرانشان تحمل نمی کند؟

درپایان تآکید مجدد این نکته ضروری است که اولاً باید گذشته را به خاطر روشن ساختن راه آینده به درستی مشاهده وتحلیل کرد وشخصیت ها درجایگاه خودشان شناخت. دومآً گذشته درناکی که ما را به بلایای امروز دچارساخته است را نباید تکرارکنیم.

دران صدرایی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy