Monday, Feb 8, 2021

صفحه نخست » هفت‌خوانِ قاسم، طنزِ شاهنامه‌ای از «دودوزه»

soleimani.jpg
دیباچه
*
به نام خداوند تازی زبان
خداوند تازنده‌ی پر زیان
*
خداوند خشم و خرابی و زور
همان دیو دریوزه‌ی کرّ و کور
*
در این تیــره‌سالان که شــد اژدهاک
همی چیره‌فرمان بر این آب و خاک
*
شده زیر و رو کار ایرانیـان
نباشد ز نیکی سخن در میان
*
شـده راستی و درستی بِزِه
دروغ و کژی را سپاس است و زِه
*
نـــدارد کسی بهره‌ای از خِرَد
گــَرَش باشد آن را کسی کِی خَرَد؟
*
سخن‌ها سراسر فریب است و لاف
مگس را نمایند سیمرغ قاف
*
یکی از کَساخِیـل (۱) ایران زمین
از آن سایه‌خوابان (۲) مردان دیـن
*
بفرمود در «رخ‌کتاب» (۳) کسی
جفنگی کزان در شگفتـم بسـی
*
که «رستم» که فخر هر ایرانی است
کُنون، «حاج قاسم سلیمانی» است
*
سِـزد تا نویســـد یــکی خامه‌باز (۴)
دلیریِ او را، چـو شهنامه، باز
*
به خود هِی زدم، خامه را سر تراش
بپز باز در دیگِ لاغِ (۵) خــود، آش
*
همه کار اینان چو بازیچه است
بباید که در آن بینداخت دست
*
به جایی که «روحانی‌»‌اش کاوه است
بدانجا، بدان، جایِ هر یاوه است
*
تَهَم‌تَن (۶) اگر «حاج قاسم» شده‌ست
من‌ام نیـز، فردوسی چیره‌دست
*
سُرایم ورا هفت‌خوانی دگر
ز دستان قاسـم بیارم خبر
*
مَکَش چهره در هم، مَکُن رخ عبوس
ببخشای بر من تو ‌ای پیر توس
*
۱) کَساخِیل: از خیلِ کَسان-عوام-در کتاب کلوچه‌ی شالمو، به اشتباه اسم جمع واژه‌ی کُس‌خل ذکر شده

۲) سایه‌خواب: کسی که به نوکری عادت کرده-در تصحیح دکتر پَساپیشی «خایه‌ساب» آمده

۳) رخ‌کتاب: کتابی که هنگام مطالعه، ‌ خودش را به صورت خواننده می‌کوبد-Facebook

۴) خامه‌باز: قلم‌پرداز-نویسنده-پروفسور رومن دراوردیه، زبان‌شناس و مستشرق نامی فرانسوی معتقد است که «خامه‌باز» در اصل به معنای نویسنده‌ای است که با مدح ارباب قدرت امرار معاش می‌کند. به باور او در این ترکیب، «خامه» در آن واحد در هر دو معنی خود یعنی «خامه» ‌ی خوراکی و «قلم» به کار رفته است

۵) لاغ: هزل-به مسخره گرفتن چیزی-در دیکشنری لنگ‌من-سپافیل با پسوند ery به شکل اسم فاعل laq (ə) rē (لاَغِری) به معنای کسی است که فرط مسخره‌بازی، تکیده شده

۶) تهم‌تن: نشیمن‌گاهِ من- اینجا، اشاره به حاج قاسم سلیمانی‌ست

*

*

خوان نخست-قاسم و پئوگوت (۱)
*
ببندیم فِتراک، ‌ چالاک و چُست
از این هفت، بشنو تو خوان نخست
*
نگویم تو را پیش از این، زآنچه رفت
همین بس که بگذشته پنجاه و هفت
*
اراذل همه شاد و خرم به هم
شده پشت آزادگان خم ز غم
*
شده گیوه از گردن‌آویز (۲)، سر
ز گردن، هزاران تن، آویزِ سر
*
جوانی‌ست ریغو به کرمان‌زمین
زِ موجِ خروشانِ مستضعفین
*
بُوَد کارمند اداره همی
به لِنگ و به پالُنگ، پاره همی
*
دلش در کف مَرکَبی آتشین
که می‌دید گاه نماز پسین (۳)
*
سواری، لگام ورا در دو دست
‌به مسجد، نهد پشت دیواربست
*
نشانی‌ست از شیر، بر زینِ آن
Peugeot بُوَد نام‌آذینِ (۴) آن
*
چو آمُخته بودندَش از گاهِ مهد
به دزدی، شود هر شَرَنگی چو شهد
*
به مُلّای مسجد سر آوَرْد پیش
که گشته روانم به کاری پریش
*
ز دارا اگر بَر کَنَم پاره‌ای
سپس بخشم آن را به بیچاره‌ای
*
چه باشد در این کار، رای خدا؟
در آن هست آیا، رضای خدا؟
*
بزد استخاره، بیامد دُرُست
ببوسید دست و برون جَست، چُست
*
بشد پشت دیوار مسجد نهان
بود دزد، بر کار خود پاسبان
*
چو آوای «اللّه اکبر» شنید
درآمد، به پشت پئوگوت جهید
*
نشد هیچ، هرچه پدالید او
ز بخت بد خویش نالید او
*
پس این بار، اللّه را یاد کرد
خداوندِ دزدان، دلش شاد کرد
*
پئوگوت بغرید و هیهات زد
ولی قاسم این بار ساسات (۵) زد
*
خروشید و چرخَش تُریدن گرفت
تن‌اش جان ز بنزین و روغن گرفت
*
کمی راست رفت و کمی چپ سُرید
سپس از تک و پوی، شد ناامید
*
پئوگوت چو ایران، بشُد رامِ دزد
بمان و بخوان تا سرانجامِ دزد
*
۱) پئوگوت: نام کمپانی خودرو سازی پژو به زبان فارسیِ شورای اسلامی

۲) گردن‌آویز: کراوات و پاپیون-علامه شنبلیلی، فقیه و فعالِ معروف حقوق بشر اسلامی در کتاب مستطاب فِقه‌ُالمَقاعد فی‌ اُصول ذِبح‌ُالمُعانِد استعمال آن را حرام و جزای آن را اعدام با طناب دار دانسته

۳) نماز پسین: نماز عصر-در رساله‌ی دل‌گشاد آمده نمازی‌ست که در آن از شدت ازدحام، قیامِ نمازگزاران ردیف عقب در قعودِ نمازگزاران ردیف جلو جای گیرد

۴) نام‌آذین: نشان گرافیکی مرتبط با نام مشاغل- به انگلیسی Logo و به فارسی دری‌وری آرم گفته شده

۵) ‌ ساسات: ابزاری در موتورهای همگان‌سوز که با جلوگیری از ورود هوا به کاربراتور، باعث تقویت بنزین و بهتر روشن شدن موتور می‌شود-تعریف اقتصاد مقاومتی در بولتن داخلی موسسه‌ی تنظیم و نشر آلات مقام معظم رهبری
*
*
خوان دوم: قاسم و شب مین و مینو (۱)
*
دوسالی چو بگذشت از انقلاب
همه آرزوها شده نقش آب
*
ز مردان جنگی و دانا همی
هرآنکس که بودی توانا همی
*
بکشتند، یا آنکه بُگْریختند،
به «صَدّام» آنگه گلاویختند
*
شبی تار و فرماندهی لاف‌زن
به گُردان درمانده‌ی خط‌شکن
*
بگفتا که ما را پَسیچی‌‌ (۲) ست نام
پس ایچیم و ایچ‌ (۳) ست ما را به کام
*
نیابیم مینو به روی زمین
که مینو نهان گشته آن‌سوی مین
*
از این راه، با پای نَتْوان گذشت
بهشتی شود هر که تن را بِهَشت (۴)
*
خروشید گردان، همه تن به تن
زَنَد گام‌زن، گام، بر گام‌زن
*
شود پاره‌پاره جوان بر جوان
شده قاسم این‌سو به کُنجی نهان
*
ز هر دَه، بگـَشتند شش تن تباه
کزان چار، یک تَن کُنَد باز، راه
*
سپس چشم بر راه جنگاوران
نشستند و نامَد ازیشان نشان
*
بناگه خبر داد پیکی نزار
به قاسم که کار همه گشته زار
*
که راهی که باید از آن می‌گذشت
بود نیم فرسنگ، پایین دشت
*
نبودید و از تیر، توفان شده
سه گُردان کنون یک گروهان شده
*
تو را خوانده‌اندت ز فرماندهی
به پاسخ هم‌اینک چه فرمان دهی؟
*
بگفتا که اللّهِ ما اکبر است
مرا گردن از موی نازک‌تر است
*
چو بی بار و بندیم و بی ساز و برگ
ندانیم ترفند، جز موج مرگ
*
اگر جای گردان مرا هنگ بود
مرا آن هزار (۵) خوش‌آهنگ بود
*
به موجی دگر، راه وا کردمی
ندانید با آن چه‌ها کردمی
*
چو بشنید فرماندهی آن سخن
زدند استخاره، ‌ در آن انجمن
*
خوش‌آمد، به فرماندهی در ستاد،
سرِ شانه‌ی او سه‌پِشگِل (۶) فُتاد
*
۱) مینو: بهشت-فرقه‌ی خسروشاهیه معتقدند که مینو، آغوز خشک‌شده‌ی حوریان است و هنگام ورود به بهشت، به شهدا می‌دهند تا در ضیافت معارفه رودل نکنند و به فرانسه آن را Petit Beurre نامند

۲) پسیچ: نیروهای دفاع مردمی و معرّب آن بسیج است-دکتر پَساپیشی سه‌پیچ را از مشتقات توصیفی این واژه می‌داند

۳) ایچ: هیچ-رای علامه‌ی شبدری بر این است که جایگزینی الف با هـ دو چشم، نشان از دگردیسی فرهنگی ایرانیان از «پایداری در برابر دشمن» به «نشستن در انتظار ظهور منجی» دارد.

۴) هشتن: گذاشتن و رها کردن-دکتر الهیِ خَم‌‌شوی معتقد است که هشتن در تمامی زیرشاخه‌های فارسی به معنی گذاشتن است ولی در فارسیِ قُمشه‌ای گذااااشتن معنا می‌دهد

۵) هزار: بلبل-تعداد سربازان هر هنگ در سپاه جاویدان-سیفیلیکس مورخ یونانی در تاریخ جهانگشای بربری روایت می‌کند که سربازان هخامنشی هنگام فتح آتن بر شانه‌‌های خود پرندگان کوچکی داشتند که در گوش آنان سرود‌ای ایران می‌خواند

۶) سه‌پشگل: در فارسی سیرابی، نشان سرهنگی سپاه را گویند
*
*
خوان سوم: قاسم و سِپیدیوْ (۱)
*
چو در باختر، جنگ پایان گرفت
ز فرمانده دستورِ کرمان گرفت
*
بشد دور از خانه‌ی زور و زر
به نزدیک کانون نبودی دگر
*
شبی شد به صحرا و در دخمه‌ای
به کنجی تمرگید چون پخمه‌ای
*
بیفروخت آتش، چو سرما فُزود
هَریمن در آتش بدو رخ نُمود
*
بپرسید: قاسم! تو را غم ز چیست؟
به رُخ، رنگِ شادی تو را کم ز چیست؟
*
بگفتش ز خود هرچه پیراستم
نشد کارِ من آنچه می‌خواستم
*
هَریمن بدو گفت: بی زور و زر
ندارد تو را هیچ کاری اثر
*
ندیدی که هنگام دَه‌شامْگان (۲)
که پیچند در هم سیه‌جامِگان
*
برنج و خورش هرچه پُرمایه‌تر،
شود مجلس روضه پُرخایه‌تر؟ (۳)
*
دَدان زر چو بینند، دام تو‌اَند
گدایان و اوباش، رام تواَند
*
چو زر آوَری، وآنگه آری تو زور
کُنی یک به یک دشمنان را به گور
*
بگفتش نه باشد مرا هیچ زر
نه دانم چگونه زر آرم به بر
*
نه کار دبیران به دست من‌ست
نه زرخانه بر ناز شست من‌ست
*
در آتش نمودش که یک کاروان
شده اینک از زابلستان روان
*
به یک بسته افیون بیاری به دست
تو سودی که در بیست بار زَرَست
*
بزد استخاره، خوش آمد سِتُرگ
بِشُد برّه‌ی داستان، نرّه‌گرگ
*
ز جا جَست و آتش به شن کُشت، او
که آرَد سِپیدیوْ در مُشت، او
*
۱) سپیدیو: هرویین- دکتر غُلامنقلی درخرهنگستان هشتم آن را به معنی «هر گرد مخدر سپید رنگ» آورده

۲) دَه‌شامْگان: ده شب محرّم و غذاداری شیعیان به یاد پیشوای سوم‌شان

۳) پُرخایه: شلوغ-خایه در ریاضیات صَدرایی واحد شمارش نفوس شیعه است. این واحد شمارش برای نخستین بار به فرمان شاه‌عباس کویر در سرشماری سه‌پاهان به کار گرفته شد
*
*
خوان چهارم: قاسم و پاره‌تیزان (۱)
*
از آن زیردستانِ دوران جنگ
هرآنکس که دریوزه بود و دَبَنگ
*
فرستاد پیک و به یاری بخواند
سپس هر کسی را به کاری بخواند
*
ز هر بارِ افیون گرفتند باج
بشد باج، تاراج و تاراج، تاج
*
سپس، هرچه می‌شد خرید و فروخت،
به یغما گرفت و به غارت سُپوخت
*
ز نفت و زر و مردِ مزدور و زن
ز ابزار جنگی و هر فوت و فن
*
بدان گنج، فَربِه شدند و درشت
بشُد پشت بر زین، خَرِ زین به پشت
*
چو شد بختْیاریِ قاسم ز حد
«خرِ سر زَدَش بر بُزِ دل، لگد» (۲)
*
به یک استخاره که آمد نکو
در آمد به کاری که می‌خواست او
*
فرستاد، بسیار، با ساز و برگ
به دور و به نزدیک، مزدورِ مرگ
*
یکی شد پناهنده در باختر
که ترسوتَرَست آنکه سَلّاخ‌تر
*
یکی داشت در خاورِ دور جای
تَرَکمان زد و قیمه گشت‌اش سه پای
*
چو رسوایی قاسم از حدّ گذشت
بَد آفند (۳) ناگه پدافند گشت
*
به یاد آمدش شام مینو و مین
که شد پوزه‌اش آشنا با زمین
*
به گِرد خود آورْد یاران و گفت
که ما نازُکانیم و دشمن، کُلُفت
*
از امروز باید که میزان شویم
بباید که از پاره‌تیزان شویم
*
به هر کار از امروز لاف آوریم
هزاران سر اندر کلاف آوریم
*
که ایرانیان، لاف را بنده‌اند
از این رو به سُستی پراکنده‌اند
*
به هر جا که دشمن به ما زد زیان
به سختی، بگیریم از ایرانیان
*
به مردم نماییم یک را هزار
که بر ترس و لافیم ما استوار
*
بگفتند «اللّه اکبر» همه
که قاسم شَبان بود و ایشان رمه
*
جلودار مردانِ بی‌خایه (۴) شد
وِرا نام، «سردارِ در سایه» شد
*
۱) پاره‌تیزان: گروه جنگ‌های نامنظم زیرمجموعه‌ی سپاه قدس-شالمو در کتاب کلوچه، توضیح داده که فلسفه‌ی نبردهای نامنظم و پارتیزانی سپاه، ریشه در اصطلاح عامیانه‌ی «کون پاره و گوز فندقی» دارد

۲) خَرِ سر، بُزِ دل را لگد زدن: اصطلاحی بسیار باستانی از دوران پشمْ‌کانیان است و هنگامی به کار می‌رود که یک آدم کله‌خر بر بزدلی خویش چیره شده و کاری احمقانه انجام دهد.

۳) آفند: حمله-متضاد پدافند به معنای ضدحمله یا دفاع-دکتر درآهنی در کتاب «رد پای ناپدری در زبان مادری» نوشته، افندی به زبان ترکی به پهلوانی می‌گویند که پیش از مبارزه شکست را پذیرفته و به احترام دشمن کلاه از سر برداشته

۴) مرد بی‌خایه: مرد ترسو-دکتر علیلزاده، فیلسوف معاصر در کتاب «نقش منطق ارسطو در صادرات پرستو» آورده که علیرغم بار جنسیتی و تحقیری این ترکیب در فارسی، نزد یونانیان محترم و لقب جاسوسه‌هایشان در دربار هخامنشیان بوده
*
*
خوان پنجم: قاسم و عفریته‌ی بیروت
*
چو آوازه‌ی او جهان را گرفت
به خود، چَشم اهریمنان را گرفت
*
هرآنکس که پیمان به شَرّ بسته بود
به خدمت مَر او را کمر بسته بود
*
به لبنان یکی «اِبن اِکبیر» (۱) نام
که بر جمله‌ی شیعیان بُد امام
*
ز بالای زانوش تا سر، شکم
به جُنباندَنَش، بیست سهراب، کم
*
ورا دختری همچو ماموت (۲) بود
که عفریته‌ی شهر بیروت بود
*
در آن آمد و شد که می‌داد دست
زد و حاج قاسم بدو دل ببست
*
که چون پُرزِ تُنبان شود بیشتر
شود بندِ آن، سُست و درویش‌تر
*
بدان دیوْکامی چو چاره نشد
ورا چاره جز استخاره نشد
*
چو نیک آمد و کارِ (۳) او بود راست
پس از اِبنِ اِکبیر دُختَش بخواست
*
بپرسید: قاسم! در آیین ما
بدین همسری چیست کابین ما؟
*
بگفتش چو آیینم، آیین اوست
ز آموی تا خور، کابین اوست
*
پدر گفت: زر هرچه دادی خوش است
ولی شام (۴)، امروز، در آتش است
*
کتابی بدادش پر از رمز و راز
کتاب روایات صد من دو غاز
*
بر او خوانْد از گفته‌ی راویان
که هستیم در عصرِ صاحب‌ْزمان
*
در این جنگ، کُشتار سُنّی رواست
که خون‌خواهی از سیرة الاولیاست
*
خوری گر تو سوگند بر این جهاد
مرا دخت، این شوی، فرخنده باد
*
بدان کار، قاسم ورا سر سپُرد
بخواند عقد و دختش به خلوت ببُرد
*
به یک هفته، عفریته کاریش کرد
که از خاک لبنان فراریش کرد
*
به آن آب، آتش چو آرام کرد
شد و باد در آتشِ شام کرد
*
۱) اِکبیر: نخستین نام از اسماء کبیره‌ی الله است و اِکبیری به مومنانی گویند که پرتو الهی در صورت آنان نمایان است

۲) ماموت: معادل فارسی این واژه که نخستین بار در افسانه‌ی هرکول و دختران فمینوس آمده، پشمافیل یا همان فیل پشمالوست

۳) کار: در کتاب فیزیک اسلامی۱ نوشته مهندس مهدی اباذر جان، برابر با مقدار انرژی است که مغز صرف می‌کند تا هر فکری را تبدیل به میل جنسی و آن را به آلت‌تناسلی منتقل کند و واحد آن حسن‌بن‌علی بر ام‌کلثوم مربع است

۴) شام: سوریه-نوستراداموس در کتاب اسرار خفیه‌ی اهرام آورده شام، نجاستی‌ست که در پایان شب و پیش از دمیدن سپیده خورده خواهد شد
*
*
خوان ششم-قاسم و دیو سیاه (۱)
*
نگویم تو را زآنچه در شام رفت
زبان کوتَه و بسته در کام رفت
*
هر آنچه به گیتی ز اهریمنی‌ست
در آنجا به نام خدا، کردنی‌ست
*
بدانجا شد و گفت با شاهِ شام
برون آر دیو سیه از کُنام
*
که کاری که پیش از درو کردن است
پَر و پای در گَندْ آوردن است (۲)
*
ببینند مردم از این سخت‌تر
که بدبخت، ترسد ز بدبخت‌تر
*
چو شد استخاره بر آن پند، باز
خوش آمد، وِرا بند کردند باز
*
برون گشت از بند، دیو سیاه
بکرد آنچه می‌شد ز مردم تباه
*
چهل کشور آمد بدان کارزار
که آن دیو را باز دارد ز کار
*
ولی قاسم و شصت، ‌ هفتاد تن
پس از رونمایی و پنهان شدن
*
چنان می‌سپردی به هر رزم، راه
که آن دیو نَبْوَد به آوَردْگاه
*
چو شد کارِ دیوِ سیه یکسره
بشد کرکسِ داستان هوبَره
*
به دریوزگانِ سپاهش سپرد
که او را نمایَند گُردانِ گُرد (۳)
*
یکی خوانْد او را اَبَر قهرمان
یکی گفت او رستم‌ست این زمان
*
نماینده‌ی اهرمن بر زمین
بدادَش به چندین نشان، آفرین
*
عقیقی به انگشتِ او برنهاد
که در سایه‌ی اهرمن باد، شاد
*
بگفتند و نامش جهانگیر شد
ولی کور خواندی که او سیر شد
*
که تَشنه‌ چو شوراب آرَد به دست
هر اندازه نوشید، تَشنه‌ترست
*
بدان کار، قاسم به بادی بخُفت
که کَندَش ز جا و ز گیتی بِرُفت
*
که چون بگذرد آبِ لاف از سَرَش
شود لاف‌ْزن، لافِ خود باوَرش
*
۱) دیوسیاه: دست‌پروردگان انقلاب اسلامی در عراق و شام ملقب به دااعش

۲) پر و پای در گند آوردن: اصطلاحی است از کتاب گنُده‌اَوستا به معنی دانه کاشتن در گنداب به قصد درو در آینده که بر اساس پروتکل بی‌بی‌سی در ژورنالیسم تَدلیسی، پروپاگاندا نام گرفته

۳) گُردانِ گُرد: پهلوان پهلوانان-برای توضیح نقش هنر در پروپاگاندا رجوع شود به مقاله‌ی نقش چندبستری در آفرینش‌های هنری نوشته‌ی آب‌تین شاشداغلو
*
*
خوان هفتم: سیمرغ و قاسم
*
از آن سو شنو در دماوندکوه
نشسته‌ست سیمرغِ دانش‌پژوه
*
نهاده‌ست در پیشِ رو جامِ جم
به هر کار، آگه بود بیش و کم
*
چو از کارِ قاسم خبر آمدش
ز خشم از جگر خون به سر آمدش
*
به رستم بفرمود کای رادمرد
بنَه یک دَم از دست، آن تخته‌نرد
*
به چَشم تو، یک مرغ، اما سی‌اَم
به فرهنگ یونان «دِمُرغاسی‌»‌ام (۱)
*
اگرچه که من رهنمای تو‌ام
در این کار، خواهان رای تو‌ام
*
چو مردم نهادند نیکی و فر
به فرمان یزدان نهادیم سر
*
که تا بر خِرَد کور باشند و کر
به یاری، نجنبد مرا بال و پر
*
ولی زین یکی زاده‌ی اهرمن
نمانده شکیبی دگر بهر من
*
ندارد ز شرّش کسی خواب خوش
ز شام و میان‌رود تا هندوکُش
*
بنامیده‌اندش به نامت ورا
چه باشد در این کار، فرمانْ تو را؟
*
بدو گفت، دستور نزد شماست
کُشی یا گذاری‌اش هر دو رواست
*
که من رُستَم و رَستَم از نام و ننگ
ندارم کم و بیشِ مور و نهنگ
*
به رستم چو شد خیره او اندکی
بدیدش به رخسار، تلخندکی
*
بدانست، زآنچه به دِل دارد او
نخواهد زبان را خِجِل آرد او
*
شگونی زَد و بَد در آمد ز کار
«به‌تُخمَم» (۲) بگفت و در آمد به کار
*
ندا داد تا ژوژکی (۳) در رَسید
پَرَش همچو نارَنگ و چَشمان سپید
*
به ژوژک بفرمود دستورِ خویش،
پرید و به قاسم شُدَش، راه، پیش
*
چو ژوژک فراسوی قاسم رَسید
رها کرد شُلگوز (۴) و شد ناپدید
*
فرو ریخت شُلگوز بر کاروان
نه اُشتر بماندی و نه ساروان
*
نگه کرد رستم به جام اندرون
ز قاسم نه سر بود پیدا نه کون (۵)
*
به هر سو فتاده یکی کشته‌ای
ز شُلگوز سیمرغ چون رشته‌ای
*
شده جفت، با دستِ آن پای این
به دندان آن دیگری، لای این
*
به کُنجی نگاهش چو چالاک رفت
به دستی فُتاده به خاشاک، رفت
*
بر انگشتِ آن، مُهر اهریمنی
چو کژدم شده دست او منحنی
*
بخندید و گفتش کزان هستِ کژ
نمانده تو را جز یکی دستِ کژ
*
تویی کِرم شب‌تاب و من آذرخش
تو کمتر ز پیزُر به پالان رخش
*
ز پیر و جوان و ز مرد و ز زن
به هر کوی، خوانند، دَستانِ من
*
فُتاده به خاک سیه دست تو
نمانده به جز ننگ از هست تو
*
مرا رستم اَر کرد، دادار کرد
نه پتیاره (۶)، با لافِ بسیار، کرد
*
به لبخند، سیمرغ، در دل بگفت
شده ناف‌تان چیده با لاف مفت
*
پایان
*
۱) دِمُرغاسی: سیمرغ به زبان یونانی- نشان خرد جمعی و نماد دموکراسی آتنی است. -دکتر بهسوز معتقد است که این سوبژه در فرهنگ پیشا میتراییسم ایرانی تولید، به زبان یونانی وارد و سپس در دوران هلاسی و با اوبژه دموکراسی از آن خارج و دوباره به خورد ما داده شده

۲) به تخمم: در فارسی میانی به معنای بی توجهی به قضا و قدر الهی‌ست-علامه شباشبایی در تفسیر آویزان آورده که با توجه به ترنسکشوال بودن سیمرغ در اساطیر ایرانی، به درستی روشن نیست که در اینجا اشاره‌ی سیمرغ به تخمش بوده یا به تخمش

۳) ژوژک: ژورک نیز گفته‌اند که پرنده‌ای است کوچک و سرخ‌فام-ابن‌بطوطی می‌گوید پرنده‌ای‌ست خپل، وحشی و چشم‌سفید با پر و پوستی به رنگ هویج و کاکلی طلایی‌رنگ که در گستره‌ای میان سواحل نیویورک تا فلوریدا زندگی کرده و بیش از ۸۰ سال عمر می‌کند

۴) شُلگوز: در رساله‌ی بادافره، تیز (گوز) سیمرغ معنی شده که هنگام خشم او و به لطف اهورامزدا به حالت مایع درآید و آتش‌زاست. این واژه در فارسی پیشابی تبدیل به چلغوز شده- در تاریخ کُنده‌ای روایت شده که افسانه‌ی ابابیل، در دوران عثمان به قرآن افزوده شده و در واقع برگرفته از حماسه‌ی شلگوز سیمرغ است که روی پوست آهو نگاشته بوده و در آتش‌سوزی گندی‌شاپور از میان رفت

۵) کون: هستی-در دایرةالمخارج ابوسعید طوسی همه‌جا با مکان آمده

۶) پتیاره: اهریمن‌زاده-آنکه نیکی را بدی و بدی را نیکی نمایانَد-در الفهرست النایاکیه فی بلاد الامریکیه نام کنیز شستِ سوم امام حسن مژده‌پا (ع) است که نگاری مرتضوی داشت ولی جاسوس معاویه (لع) بود و نهایتن به دستور او واژن خود را به زهر آلود و آن امام همام را شَق‌کُش نمود

*

*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy