نوشتهی زیر بخشهایی از جهانبینی شاملو را بررسی میکند
*
شاملو هم در جوانی چون بسیاری از روشناندیشان ایرانی زمانش شیفتهی آرمانهای سوسیالیستی شد. این شیفتگی را در پارهای از شعرهای قطعنامه چون « قصیده برایِ انسان ماهِ بهمن» و «سرود بزرگ» به روشنی میتوان دید؛ در این شعرها، شاعر با لحنی حماسی از شورش تودهها در گوشه و کنار جهان پشتیبانی میکند؛ با لحنی پرخاشگر به دشمناناشان میتازد؛ و آیندهای روشن را نوید میدهد. در شعر «قصیده برای انسان ماه بهمن» که در سوک تقی ارانی* است خطاب به رضا خان مینویسد:
« تو نمیدانی ارانی کیست/...و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگی او را/ از استخوانهای پیکرش جدا کردی/چگونه او طبل سُرخ زندگیایاش را به نوا در آورد/ در نبض زیرآب/ در قلب آبادان...(قصیده برای انسان بهمن ماه، قطعنامه)
و یا در شعر «سرود بزرگ» که به مناسبت حمله نیروهای آمریکایی به کره شمالی است مینویسد:
«شن-جو/ کجاست جنگ؟..
پیداست/شن/ که دشمن تو دشمن من است» (سروده بزرگ همان)
ادبیات سیاسی چپ آن دوران از شوروی و کشورهای اقمارش بهشتی ساخته بودند و از غرب به رهبری آمریکا جهنمی. از سوسیالیزمی که «واقعن موجود نبود» مینوشتند؛ و از دمکراسیای که در غرب «واقعن موجود بود» نمینوشتند. در این دوران تا بخواهی ادبیات ضد غربی به جامعهی ایرانی تزریق شده است. زمان دقیق پیوست و گسست عاطفی شاملو به سوسیالیزم شوروی روشن نیست؛ آنچه مسلم است این است که وی بعدها از خودکامگی حکومت شوراها سر میخورد؛ اما بدیینیاش به غرب نه تنها فروکش نمیکند؛ بلکه بر اثر پارهای تنشهای سیاسی زمان، ژرفتر هم هم میشود. بخشی از بهترین یاران و همفکران شاملو (چون کیوان، وارتان...) پس از کودتا و سرکوب جنبش ملی کردن نفت در زندانهای شاه شکنجه و اعدام میشوند. این اعدامها در افزایش نفرت و بدبینی شاملو به غرب به ويژه آمریکا تاثیری ژرف داشته است.
*
جهان بینی شاملو در «شبانه»های «آیدا: درخت و خنجر و خاطره» به ويژه «شبانه۴» بازتابی آشکارتر دارد. در این شعر، برای نمونه، شاملو تلاش میکند تا چشماندازی از عصر و زمان خودش را به خواننده نشان دهد. منتهی چشماندازی که وی نشان میدهد بیشتر جامعهی ایرانی آن زمان است که شاملو به همهی جهان تعمیم میدهد. به زبان دیگر شاملو، جهان را هم ایرانی بزرگتر میبیند که تعدادی ستمکار به اکثریت مردم فرمانروائی میکنند و دمکراسیهای غربی را اصلان نمیبیند. شعر چنین آغاز میشود:
« عصر عظمتهای غولآسای عمارتها/ و دروغ» (شبانه۴، آیدا: درخت و خنجره و خاطره)
عمارت در واقع سمبل جامعهی پیشرفته و صنعتیاست. در کشورهایی چون ایران که حکومت خودکامه دارند بسیاری از عمارتهای بزرگ در خدمت حکومتاند؛ ولی آیا در دمکراسیهای غربی هم چنین است؟ در دمکراسیهای غربی، در چنین عمارتهایی نمایندگان راستین مردم نشستهاند و طبق قانون سرگرم خدمت به مردماند. این است که اگر خوانندهای اروپایی این شعر را بخواند منظور شاعر را نخواهد فهمید. نمیخواهم بگویم که همهی عمارتها در همهی دمکراسیهای جهان خوباند. میخواهم بگویم که چنین کلیگوییهایی با هستی راستین کشورهای غربی سازگار نیست. باز در همین شعر میخوانیم:
« عصری که دستها
سرنوشت را نمیسازند
و اراده
به جائیت نمیرساند» (همان)
این شعر در سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۴) نوشته شده است. در این دهه، جنبش آزادیهای سکسی سراسر غرب را فراگرفته بود. دختران و پسران مرزهای جنسیتیای را که سنت میاناشان کشیده بود بر میداشتند و ارزشهای نوین جنسی خودشان را جایگزین آن میکردند. هلهلهای در غرب برپا بود. جوانان برخلاف حرف شاملو دست کم در کشورهای غربی سرگرم ساختن سرنوشتِ خود بودند. آیا اگر شاملو از نزدیک شاهد چنین جنبشی بود و هر شب گزارش آنها را در تلویزیون خانهاش پیگری میکرد باز هم چنین شعری مینوشت؟ شاملو در جامعهی بستهی آن زمان به پیراموناش مینگرد؛ و آنچه را که میبیند به جهان بسط میدهد:
«عصری که مردان دانش
اندوه و پلشتی را
با موشکها
به اعماق خدا پرتاب میکنند
و نانِ شبانهی فرزندان خود را
از سربازخانهها گدایی میکنند» (همان)
دیدگاهی هست که میگوید چرا باید برای رفتن به فضا هزینه کرد در حالیکه بسیاری از گرسنگی میمیرند. ولی آیا مسئله به همین سادگیاست؟ امروز به یاری همین ماهوارهها آگاهیهای بسیاری به کشورهای بسته تزریق میشود؛ هر خبری در هر دهکورهای زود جهانی میشود. سنگسار دعا خلیل اسود در شهری دورافتاده در کردستان عراق، وجدان جهانیان را خراش میدهد. رژیم بنیادگرای عربستان سعودی حکم شلاق زنی را که قربانی تجاوز جمعی شده نمیتواند با تکیه بر شریعت لاپوشانی کند. پیشرفتهای دانش فضانوردی، رویهمرفته، دستآوردهای گرانبهایی برای انسان داشته است و تعریفی تازه از جایگاهاش در کیهان داده است.
*
این شعر نزدیک به ده سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سروده شده است. زمانی که «دارها را برچیده و خونها را شستهاند». همانطوریکه گفته شد شاملو آنچه را که از پنجرهی نگاهاش میدیده بازتاب داده است؛ و چشماندازش جامعهی ایرانی آن زمان است و جامعهی جهانی نمیتوانسته باشد و انسانی که «به درد قروناش خو کرده است» انسان غربی نیست؛ انسانی است که شاملو در پیراموناش میدیده است.
پرسش اینجاست که آیا در سرزمینی که در آن آزادی نیست و رویدادهای جهانِ پیرامون، بازتابی همه جانبه در آن ندارد میتوان دیدی دُرُست از جهان داشت؟ برای نمونه، آیا هستی راستین غرب و شرق در زمان شاملو میتوانست بازتابی شایسته در جامعهی ایرانی داشته باشد؟
در دمکراسیهای غربی نوعی گردش و چرخش آزاد آگاهی هست که در کشوری بستهای چون ایران نیست. در غرب، انسان با شکلهای گوناگون زندگی بهتر آشنا میشود؛ دگراندیشی، دیگرگونه بودن رواست و همه نباید همسان وهماندیش و همایمان باشند. برای نمونه، چون زندگی خصوصی، گرامی داشته میشود همجنسگرایان دست در دست هم در چشم خیابانها گردش میکنند بدون اینکه کسی حق تعرض به آنان داشته باشد. البته در غرب هم نامُدارائی در این زمینه بوده است؛ هنوز هم در قشری از مردم هست؛ ولی آنقدر روی این مسئله کار شده است که اکثر مردم رفتهرفته آنرا پذیرفتهاند. گرایش جنسی فرد به دیگران چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟
امروز در غرب کمتر کسی است که فرق همجنسگرا و پدوفیل۲ (بچهدوست، بچهباز) را نداند. همجنسگرا کسیاست که از نظر جنسی به همجنس گرایش دارد و پدوفیل کسیاست که از نظر جنسی به کودکان گرایش دارد. جامعه به فعالیت جنسی پدوفیلها با بدبینی نگاه میکند؛ چرا که کودک آگاهانه نمیتواند با کسی رابطهی سکسی برقرار کند؛ ایناست که فعالیتهای این گروه زیر زرهبین است. ولی همجسنگرایان آزادند. در پارهای کشورهایی چون هلند، سوئد، دانمارک همجنسگرایان حتی به طور رسمی میتوانند ازدواج کنند. شاملو در شعری به نام «مجلهی کودک» اشارهای به همجنسبازان (همجنسگرایان) دارد که خواندنیاست:
به هنگامی که همجنسباز و قصاب
بر سر تقصیم لاشه
خنجر به گلوی یکدیگر نهادند
من جنازهی خود را بر دوش داشتم
و خسته و نومید
گورستانیمی جُستم
(مجلهی کوچک۳، ققنوس در باران)
به نظر میرسد که شاملو در این شعر واژهی «همجنسباز» (همجنسگرا) را به جای پدوفیل(بچهباز) بکار برده است. این شعر در سال ۱۳۴۴ سروده شده است و از آن پس تا کنون چندین بار تجدید چاپ شده است. در زمان سرایش شعر، مردم آگاهی زیادی پیرامون همجنسگرایی نداشتند ولی در دهههای گذشته روشنگریهای بسیاری در این زمینه شده است و شاملو فرصت زیادی برای بازنگری موضعاش به همجنسگرایی داشته است. این شعر از دیدگاه برخورد به همجنسگرایی چه چیز روشنگرانهای برای خوانندهی ایرانی دارد؟ همجنسگرایان جزء اقلیتهای جنسی در جامعه قلمداد میشوند و در طول تاریخ مورد پیشداوریهای دین بودهاند. آیا نباید از حق مسلم این گروه دفاع کرد؟ شاملو فردی روشناندیش بوده است و اگر در کشوری آزاد میزیست بیگمان باورهای خودش را در این زمینه بازنگری میکرد. همانطوریکه بسیاری از ایرانیان پناهنده و مهاجر در غرب چنین کردهاند.
این شعر مشتی از خرواراطلاعاتی است که در جامعهی بستهای چون ایران به دست همگان نمیرسد. هنگامیکه شاعری فرهیخته چون شاملو، به دلیل سانسور در روند دگرگونیهای فرهنگی در غرب قرار نمیگیرد از مردمی که گرفتار ناناند؛ و فرصت اندیشیدن ندارند چه چشمداشتی میتوان داشت؟
نگاه ناموسی به سکس
بطور کلی در ایران که فرهنگ سکسیاش متاثر از دین و سنت است، سکس، تنها در چهارچوب عرف و شرع پذیرفتنی است؛ و امری فردی قلمداد نمیشود.از این رو بسیاری از روشنفکران جامعه هم نگاهی ناموسی به سکس دارند و در شعرشان حتی دشنامهای سکسی و ناموسی میدهند. شاملو در شعر «حماسه» مینویسد:
و انسان- که کهنهرند خدائیست بیگمان-
بیشوق و بیامید/ برای دو قرص نان
کاپوت میفروشد
در معبر زمان (حماسه، لحظهها و همیشه)
در این جا «کاپوت» نماد فساد قلمداد شده است و به سکسی که خارج از عرف روی میدهد حمله شده است. یعنی ببین که انسان تا چه پایه پست شده است. ولی کاپوتفروشی آنهم در جامعهای که بازارهای سکساش (سکسکدههایش) از بازارهای عادیاش پُر جنب و جوشتر و شلوغتر است چه ایرادی دارد؟ کاپوت فروشی در چنین جامعهای نه تنها ایرادی ندارد بلکه کاری بهداشتی و سودمند هم است. بیشتر جوانان کشورهای پیرامونی با خرید سکس زندگی سکسیاشان را آغاز میکنند. زمان شاملو چنین بوده است؛ اکنون هم کم و بیش چنین است. این حقیقت تلخ نمایانگر آن است که ارزشهای سنتی سکسی چنین جامعههایی با واقعیتهای سکسی مردماناش همخوانی ندارد؛ و آنچه باید دگرگون و اصلاح شود فرهنگ سکسیِ نادرست جامعه است. البته موضوع اصلی این شعر سکس نیست و شاملو تنها اشارهای به کاپوت کرده؛ ولی چگونگی اشارهاش به کاپوت نشان میدهد که شاملو هم مانند اکثر روشنفکران زماناش نگاهی انتقادی به فرهنگ سکسی جامعه نداشته است.
شاملو شاعری آزادیخواه و دادجو
رویهم رفته، شاملو شاعریست که برای سرافرازی انسان مینویسد. مینویسد تا جبههی راستی را در برابر جبههی کژی نیرومندتر سازد. شاملو ستایشهایی بیهمتا از آزادی کرده است:
هراس من - باری- همه از مردن در سرزمینیست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد. ( از مرگ...، آیدا در آینه)
در بارهی گرایشاش به دادجویی و انگیزهی شورشاش بر خفت و خاری انسان در مصاحبهای میگوید:
«اما موضوعی دیگری که در زندگی من تأثیر تعیین کننده داشته حضور اتفاقیام در مراسم رسمی شلاقخوردن یک سرباز بود در خاش، با طبل و شپیور و خبردار و به راستراست به چپچپ...یک اتفاق روزمره که من در شش سالگی فقط بر حسب تصادف با آن برخورد کردهام به تمامی زیرساخت فکری و ذهنی و نقطهی حرکت من شده است...عدالت دغدغهی همیشگی من بوده است و شاید از همین روست که بیعدالتی همیشه دست در کار است تا به نوعی از من انتقام بستاند» ۳
شاملو در شعر «جدال با خاموشی» باز از این رویداد تلخ که الهامبخش شعرهایش بوده است یاد میکند:
« نخستین بار که در برابر چشمانم هابیل مغموم از خویشتن تازیانه خورد ششساله بودم
و تشریفات/ سخت در خور بود/...(جدا با خاموشی، مدایح بیصله)
*
در ایران، شعر، پناهگاه روحی بسیاری از مردم است. بسیاری از مردم از پنجرههایی که در شعر است به جهان نگاه میکنند. اینست که باید به شعر هر شاعری از جمله شاعری بزرگ چون شاملو با دیدی انتقادی نگریست. شاملو هم بستهی شرایط اجتماعی و سیاسی زمان خودش بوده است. پنجرهاش به جامعهی ایرانی زمان خودش باز میشده است و از جامعهی جهانی با ناگزیر آنچه را که نشان میدادند، یا میتوانسته، میدیده است. اینست که با فراز و فرود حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غرب نمیتوانسته باید و شاید است آشنا شده باشد. روشن است که کمبود آگاهی، کاستیهایی در نگاه فرد به جهان پدید میآورد. این کاستیها را باید دید و نشان داد.
نوامبر، ۲۰۰۷
---------------
۱- تقی ارانی یکی از نخستین پراکندگان فلسفهی مارکیسم در ایران بود؛ وی پس از دستگیری با گروه ۵۳ نفر در زندان شکنجه شده و سپس به گونهای مشکوک در زندان میمیرد.
۲- Pedophile
بچهدوست، بچهپرست ۲- بچهباز
۳- گفتگوی ناصر حریری با شاملو، شناختنامهی احمد شاملو، ص ۶۵۱-۶۵۰